wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ: قصر خانواده مالفوی
ارسال شده در: پنجشنبه 24 مهر 1404 18:05
تاریخ عضویت: 1403/11/27
تولد نقش: 1403/11/30
آخرین ورود: امروز ساعت 13:49
از: هر جا که بخوام!
پست‌ها: 508
مدیر کل جادوگران، بانکدار گرینگوتز، استاد هاگوارتز
آفلاین
مرگخوارا یکم به همدیگه نگاه می‌کنن و تو ذهنشون سوالاتی مثل این شکل می‌گیره که واقعا چرا از اول تسلیم مرغا شده بودن و به جای این که به جنگ مرغی برن، راه مسالمت‌آمیز و کیسه کیسه گالیون تحویلشون دادن رو انتخاب کردن؟ تازه کم گالیونی هم نبود که، خیلی بود! اونقد زیاد که باید به خاطرش دست به دامان ثروت خانوادگی مالفوی‌ها می‌شدن. چرا واقعا؟ ناسلامتی مرگخوار بودن خب! تسلیم شدن به این سرعت اونم در مقابل مشتی مرغ؟

خب، این‌طور فکر کردن هم ساده‌نگرانه بود. شاید واقعا اتفاقات عجیب و غریب زیادی افتاده بود که نشده بود که به جنگ مرغی تن بدن. تعداد پستا هم اونقد زیاد شده که قاعدتا حتی کسی که از اول سوژه مشارکت داشته هم با جزئیات یادش نمیاد دقیقا چی شد که این شد.

پس شاید وقتش بود تا دوباره برگردن به جنگ مرغی. جالب به نظر میومد نه؟

پس مرگخوارا همگی با هم تصمیم جدیدی اتخاذ می‌کنن. این رو می‌شد از نگاهای با اطمینانی که به هم می‌نداختن و در تایید با چهره‌ای جدی سرشونو تکون می‌دادن فهمید. این روند البته واقعا اونقد که باید طولانی نبود. چون مروپ و بلاتریکس در کنار این تصمیم، یه تصمیم دیگه هم گرفته بودن.

خالی کردن همه کاسه کوزه‌ها بر سر ایوان!

پس بلاتریکس فریاد "گـــودا"یی سر می‌ده و با پا می‌ره تو استخونای ایوان که باعث می‌شه بشکنه و خورد بشه و بریزه زمین. بعدش با این که کل عملیات با پاهاش انجام شده بود، اما دستشو به نشانه‌ی پایان کار و تمیزکاری می‌تکونه و رو به لوسیوس می‌گه:
- ما تصمیمون رو گرفتیم. سوپ مرغ درست می‌کنیم.

به همراه خنده‌ی شیطانی بلاتریکس که به هوا برمی‌خیزه، سایر مرگخوارا هم جوگیر می‌شن و به دنبالش خنده‌های شیطانی بعدی رخ می‌ده. اونا آماده بودن تا به جنگ مرغی برن!

ولی حقیقتا این وسط هیشکی بیشتر از لوسیوس خوش‌حال نبود. آخه ثروتش نجات پیدا کرده بود!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
🦅 Only Raven 🦅
پاسخ: قصر خانواده مالفوی
ارسال شده در: شنبه 19 مهر 1404 14:41
تاریخ عضویت: 1403/04/30
تولد نقش: 1404/01/08
آخرین ورود: دوشنبه 19 آبان 1404 10:39
پست‌ها: 47
آفلاین
نقل قول:
سالن قصر مالفوی زیر نور شمعدان‌های طلایی غرق در هرج‌ومرج بود. اسکورپیوس با نیش تا بناگوش باز، از "ترید ارز دیجیتال" و "سمینار موفقیت" وراجی می‌کرد، و مرگخواران – ایوان، بلاتریکس، و مروپ با ملاقه معروفش – مثل بوقلمون‌های عصبانی زل زده بودن بهش. ابروهای ایوان انگار به سقف چسبیده بود، و مروپ داشت ملاقه رو مثل وردنه می‌چرخوند. ناگهان، شومینه عظیم انتهای سالن غژغژ کرد و در مخفی پشتش باز شد. لوسیوس مالفوی، با شنل مشکی که مثل شب موج می‌زد و موهای نقره‌ای که زیر نور برق می‌زد، با قدم‌های سنگین وارد شد. چشمای خاکستری-یخیش یه دور مرگخوارا رو اسکن کرد و لبخند کجی گوشه لبش نشست.

+ اسکورپیوس، این گند چیه زدی؟
صدا مثل یه طلسم سرد، سالن رو ساکت کرد
+ترید؟ سمینار؟ فکر کردی قصر مالفوی کارخونه‌ی ماگلیه؟
عصای نارونش رو بلند کرد، نوکش به سمت نوه‌اش چرخید. "ایمپریو!" یه زمزمه بی‌کلام و چشمای اسکورپیوس یه لحظه مثل جغد خالی شد.
+برو هاگوارتز، تکلیف معجون‌سازی‌ات رو بنویس و این مسخره‌بازی رو تموم کن!
اسکور ، با یه نیش نیمه‌باز و قیافه‌ای که انگار گالیون گم کرده، لخ‌لخ‌کنان به سمت در خروجی غیبش زد.
لوسیوس به مرگخوارا رو کرد، عصاشو آروم تکون داد.
+شما ژنده‌پوشا! فکر کردین بدون من گاوصندوق مالفوی رو غارت می‌کنین؟
خنده‌ای کرد که انگار از گورستان ریدل‌ها اومده.
+"گالیونا رو می‌دم، اما خودمم حاضر خواهم بود برای آزادی لرد"
چشاش برق زد. چرخید و با دستانی جمع شده پشت سرش و سینه‌ای مغرورانه ستبر ، مکثی کرد، بعد با طعنه گفت:
+البته، اگه اینقدر به ترید علاقه دارین، من یه پکیج 'طلسم برای رام کردن مرغ' دارم، روزی هزار گالیون سود!
به سمت گاوصندوق قدم برداشت و پوزخندی زد.
+خب، چه کنیم؟ میخوایدش یا باید سوپ مرغ درست کنم؟!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
«قدرت نه در فریاد، که در سکوتی‌ست که دیگران را وادار به اطاعت می‌کند...»
لوسیوس مالفوی | استاد نفوذ و جادوی سیاه | وارث خاندان اصیل‌زاده مالفوی
[پیوسته در سایه، اما همیشه در بازی]
پاسخ: قصر خانواده مالفوی
ارسال شده در: یکشنبه 30 شهریور 1404 03:29
تاریخ عضویت: 1404/05/29
تولد نقش: 1404/06/01
آخرین ورود: امروز ساعت 12:31
از: آن روز که در بند توام آزادم ...
پست‌ها: 70
مدیر فنی جادوگران، استاد هاگوارتز
آفلاین
خلاصه: لرد سیاه توسط لشگر مرغ‌ها اسیر شده و مرگخوارها دنبال پول خیلی خیلی خیلی زیاد برای دادن به مرغ‌ها و آزاد کردن لرد هستن. برای همین به قصر مالفوی‌ها میان تا پول رو از اسکورپیوس بکّنن! اسکور داره سفت بازی درمیاره و ملت رو سرمیدوونه.

***


- وقتی یک تخم مرغ از بیرون بشکنه یک زندگی تموم میشه و وقتی از داخل بشکنه یک زندگی آغاز میشه! من به فکر شما هستم ... نمیخوام بهتون خیانت کنم. اگر بهتون ماهی بدم کمرتون رو شکستم. باید بهتون ماهیگیری بیاموزم. وگرنه منم کمتر از شما دل نگران لرد نیستم! باور کنین!

- اسکور مامان ننه من غریبم بازی درنیار و اشک تمساح نریز! از این حرفا یک بار دیگه هم تحویل دادی اما جز یک اسکلت پرحرف ماهی ای نگرفتیم! گالیون‌های گاوصندوق خانوادگی رو رد کن به مامان بیاد و قال قضیه رو بکن!

- اجازه بدین این بار به جای روش‌های کلاسیک مثل گنج‌یابی، سراغ روش‌های به‌روزتر بریم.

- مثلا؟

تمام مرگخواران یک ابرو را بالا داده و به اسکور خیره ماندند. اسکور مانده بود در برابر این همه چشم، چگونه دست کند در جیب عقبش و یک چیزی بیرون بکشد. اما او درس قالتاق بازی را در خانواده مالفوی به خوبی پاس کرده بود.

- ام ... ترید! بیاین از من یک پکیج آموزشی ترید ارز جیجیتال بخرید و باهاش روزی 100 گالیکوین درآمد داشته باشید. این طوری هم لرد سیاه رو آزاد کنید هم بعدش تا آخر عمر عشق و حال کنید!

اسکور به چهر‌ه‌های مرگخواران که مثل مجسمه به او خیره بودند نگاه کرد تا بفهمد اثر پیشنهادی که از آنجایش درآورده چیست.

- اممم ... دوست نداشتید؟ سمینار چگونه مثل اسکور از 0 شروع کنیم و به موفقیت برسیم هم هست که به زودی برگزار میشه. نظرتونه؟

اسکور با نیش باز خیره ماند تا ببیند از پیشنهاداتش استقبال میشود یا باید ایده اقتصادی جدید درکند ...

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
دابی نباید این پست رو می‌نوشت! دابی بد!
پاسخ: قصر خانواده مالفوی
ارسال شده در: سه‌شنبه 10 تیر 1404 16:01
تاریخ عضویت: 1399/05/28
تولد نقش: 1399/06/25
آخرین ورود: یکشنبه 13 مهر 1404 00:52
از: صومعه ی سند رینگ رومانی
پست‌ها: 188
آفلاین
اسکورپیوس یه قدم عقب رفت.
_مامان، این چیه دیگه؟ چرا اسکلت بابابزرگم داره باهام قافیه‌بازی می‌کنه؟ اینم جزو همون آموزش‌های اقتصاد مقاومتیه؟

مروپ چشماشو تنگ کرد.
_شلوغش نکن اسکور، این استخون و زبونش از تو عقلش بیشتر کار می‌کنه. حداقل نصف مهره‌هاش خورده شده، ولی هنوز شعور فامیلی حفظ شده!

اسکلت که حالا یه لگن خاصره‌ش رو مثل کت رسمی انداخته بود روی شونه‌ش، با صدای خش‌خش‌دار گفت:
_نواده من! تو چرا انقد نرم و نوناز و پاستوریزه‌ای؟ ما تو زمان خودمون با قمه بزرگ می‌کردن ما رو!
_جدی؟ تو زمان شما چی کار می‌کردین برای تفریح؟
_تفریح؟ تفریح یعنی حمله به شاخ شمشاد محله بغلی، غارت سه قبیله و خوردن کله پاچه اژدها سر صبح!

مرگخوارا که حالا همه‌شون نشسته بودن دور چاله، داشتن آجیلی که معلوم نبود از کجا اومده رو می‌شکستن و با دهن پر می‌گفتن:
_به‌به! عجب بابابزرگی بود این! کاش اینو می‌بردیم سر کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه!

الستور یه بادکنک کوچیک از جیب ردای سیاهش درآورد، فوت کرد، داد دست اسکلت:
_مبارک باشه، برگشتی به دنیای زنده‌ها. بیا اینم هدیه خوش‌آمد.

اسکلت بادکنک رو گرفت، نگاهی عاقل‌اندر‌ساده بهش انداخت و بعد گذاشتش رو چشم خالی سمت چپش و گفت:
_حالا من می‌خوام برم انتقام بگیرم از اون کرمی که مهره‌ی L2 منو جوید. صد ساله داره می‌گه "فقط یه گاز کوچیک زدم"!

همین موقع، کرم شماره یک که هنوز عینکش یه‌ور بود و کراواتش توی شلوارش گیر کرده بود، برگشت سمت جمعیت و با قیافه جدی گفت:
_آقا ما اومدیم با صلح. می‌خوایم مذاکره کنیم. این حفاری‌ها خلاف ماده بیست‌و‌هشت قانون خاک‌بازی ماست. اصلاً ما رفتیم شکایت کردیم تو وزارتخونه!
_کدوم وزارتخونه؟
_همونی که موش و کرم و موش کور توش کار می‌کنن دیگه! وزارت طبیعت و کرم‌های صلح‌طلب.

مروپ که حالا عین یه مادر خسته وسط خونه‌ای پر از بچه بی‌ادب وایساده بود، نفسش رو فوت کرد و گفت:
_به جون خودم اگه تا یه ربع دیگه گالیون درنیاد، خودمو می‌فرستم ارتش مرغ‌ها تا نجاتشون بدم. لرد سیاه که اونجاست گمونم به این راحتیا آزاد نمی‌شه!

اسکورپیوس هم که تازه کمی رنگ به صورتش برگشته بود، از لای چاله نگاهی به اسکلت انداخت:
_خب حالا جدی، تو گنجی چیزی اینجا قایم نکردی؟

اسکلت یکی از دنده‌هاش رو برداشت، فوت کرد روش، بعد مثل قاپ انداخت وسط چاله و گفت:
_گنج واقعی اونجاست که دل اسلیترینی‌ات درگیرشه. برو دنبال زرنگی، دنبال نیرنگ، دنبال راه در رو...

مرگخوارا همگی باهم داد زدن:
_یعنی هیچی نیست؟!

اسکلت لبخند زد، با صدایی که از ته استخونش می‌اومد، گفت:
_هیچی نیست... جز یه عالمه خاک و یه مشت خاطره و یک قاشق چای‌خوری حکمت اسلیترینی.

و بعد آروم آروم خودش رو دوباره تو خاک دفن کرد، بادکنک از چشمش در اومد و رو هوا چرخید، رفت نشست رو سر اسکورپیوس.
اسکورپیوس با یه پوزخند عمیق و غرورآمیز گفت:
_خلاصه‌اش اینه: نقشه من جواب داد. هم گنج پیدا کردیم، هم هیچی پیدا نکردیم، ولی همه راضی‌ان.

مروپ آهی کشید.
_فقط خدا کنه لرد سیاه هم به همین راحتی راضی بشه... اون بدبخت الان داره با مرغ‌ها جفت‌پا می‌زنه وسط برنج خیس‌شده.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
«هر چیز باید بمیرد، تا بیدار شود.»
پاسخ: قصر خانواده مالفوی
ارسال شده در: یکشنبه 8 تیر 1404 19:04
تاریخ عضویت: 1393/07/19
تولد نقش: 1393/07/20
آخرین ورود: دیروز ساعت 19:31
از: مسلسلستان!
پست‌ها: 600
آفلاین
پلامپ پلامپ پلامپ، مرگخواران بیل‌هایشان را توی زمین فرو می‌کردند و خاک‌ پرت می‌کردند پشت کله‌هاشان و پلومپ پلومپ پلومپ خاک‌هاشان فرود می‌آمدند و پخش و پلا می‌شدند و این وسط کرم‌های کم‌بختی که توی خاک‌ها زندگی می‌کردند کلی دردشان می‌گرفت و دنیا دور سرشان می‌چرخید و کلی سرگیجه می‌گرفتند و آنقدر ناراحت بودند که کم کم تصمیم گرفتند اینطوری نمی‌شود و باید یک چیزی بگویند و کرم درست است که کرم است ولی دلیل نمی‌شود گوسفند هم باشد و هرچقدر زدند توی سرش، صداش درنیاید. پس همه‌شان نشستند و فکرهاشان را گذاشتند روی هم و بین خودشان محکم اختلاط کردند و درنهایت یک هیئت مختلط فرستادند پیش مرگخوارها تا خواسته‌هاشان را به گوششان برساند.

کرم شماره یک رفت جلوی اسکورپیوس مالفوی و گلویش را صاف کرد و عینکش را مرتب کرد و کراواتش را زد توی شلوارش و گفت:
- بععععع!

اسکورپیوس مالفوی کله‌اش را کرد توی چاله‌ای که مرگخوارها داشتند می‌کندند.
- چیه؟ اون پایین گوسفنده؟

ته چاه، مروپ گانت ملاقه‌اش را نگه داشت زیر بغلش و دست‌هاش را دور دهانش بلندگو کرد.
- هیچی نیست فندق مامان. یه چیز سفید و محکمه فقط. سنگه شاید. داریم زور می‌زنیم درش بیاریم. نمیاد.
- چون اقتصادی زور نمی‌زنین.

مروپ گانت ملاقه‌اش را از زیر بغلش بیرون کشید و نشانه‌ گرفت و آنقدر دقیق زد بین چشم‌های اسکورپیوس مالفوی که کلی ستاره از مغزش بیرون پریدند و چرخ خوردند.

- مغز اقتصادی این و مغز اقتصادی اون. همش به فکر پولی. همش به فکر بالا پایین شدن بورسی. شبا گالیون بوس می‌کنی می‌ذاری زیر بالشتت، صبحا با سیکل مسواک می زنی. این بود بچه‌ای که من بزرگ کردم؟

الستور مون عصایش را آنقدر محکم تق‌تقاند روی چیز سفید و محکم کف چاله که چیز سفید لرزید.
- مِیک بوس، نات بورس.

مروپ گانت محکم و محکم‌تر داد و بیداد می‌کرد.
- میگم چرا دیر میای خونه، میگی داشتم گالیون در می‌آوردم. میگم چرا زود میای خونه، میگی داشتم گالیون در می‌آوردم. میگم چرا بابات نتونست دامبلدورو بکشه، میگی داشتم پول در می‌آوردم. خجالت نمی‌کشی؟
- ها. نمی‌کشی خجالتینگا؟
- مرسی. می‌بینی؟ همش تو فکر مادیاته. به آینده‌اش فکر نمی‌کنه. نمی‌ره یه کم معتاد شه، یه کم با آدمای بد بچرخه، یه چندتا محفلی بکشه، یه چندتا جن خونگی شلاق بزنه. تازه، ذره‌ای هم به فکر مامان مروپش نیست.
- ها. ها. من بودم همسن اینگا، هر صبح دوازده هزار ماموت می‌کردم شکارینگا، هر شب دوازده هزار قبیله دشمن می‌کردم نابودینگا.
- مرس-- چی؟
- زمانی بود که اسم مالفوینگا می‌نداخت ترس به زبون تمام اهالی آفریقیگا. مالفوینگا خونشو گرفت از جنگاورینگا بزرگینگینگا، بزرگترین و قویترین شکارچی آسمونینگا و زمینینگا، که در ابتدای جهان کشتی گرفت با خورشیدینگا.

و سنگ سفید و محکم کف چاه مرگخوارها، خودش را کمی تکان داد و کمی زور زد و کمی بیشتر تکان داد تا تانست علاوه بر دهانش، بقیه‌اش را هم از خاک بیرون بیاورد.

اسکلت بنیان‌گذار خانواده مالفوی قلنج کمرش را شکاند و چندتا از مهره‌هاش را هم شکاند و دید حالا که روی دور شکاندن افتاده، یکی از دنده‌هایش را هم که خیلی وقت بود کرم‌ها نصفش را خورده بودند، بشکاند.
- ها ها ها. نواده مالفوینگا الان نگاه کرد به خودشینگا. پوست‌سفید و موسفید و دماغ‌نشکسته و دندون‌سفید. عین شیر ماموت.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!

Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL
پاسخ: قصر خانواده مالفوی
ارسال شده در: یکشنبه 8 تیر 1404 06:14
تاریخ عضویت: 1399/05/28
تولد نقش: 1399/06/25
آخرین ورود: یکشنبه 13 مهر 1404 00:52
از: صومعه ی سند رینگ رومانی
پست‌ها: 188
آفلاین
اسکورپیوس داشت زیر لب غر می‌زد و با نوک کفشش زمینو خط می‌نداخت. زیر لب گفت:
_آخه من چه بدی‌ای کردم که وسط یه مشت مرگخوار، شدم کارگر ساختمونی؟! یعنی الان باید بیل بزنم؟ اونم تو حیاط خودمون؟!

مروپ، که حالا ملاقه‌ اشو مثل عصا گرفته بود، با قیافه‌ی «یکی‌ تو رو پیدا کنه تربیتت کنه» برگشت سمتش:
_زود باش فندق، یه بیل بزن به زمین ببینم! ننه تو از اون زیرخاکی‌ها یه دونه دربیاری خودم دست و پای گلیتو طلا می‌گیرم!

گابریل که داشت با چوبدستی‌اش الکی خاکو هم می‌زد، رو به بقیه گفت:
_آقا به خدا اینجا هیچی نیست، یا این اسکور داره از ما کار می‌کشه یا داره وقت‌کشی می‌کنه. اصلاً اینجا جز کرم خاکی چیزی درنمیاد!

اسکورپیوس سریع برگشت سمتش، انگار توهین شخصی به حیثیت خانوادگی‌ش شده:
_اگه چیزی پیدا نکردی تقصیر بیل زدنت نیست، تقصیر نحوه‌ی نگاهته. باید با دید اقتصادی نگاه کنی، نه با دید کرم‌شناسی!

الستور با یه نیشخند گفت:
_نکنه منظورت اینه که باید با دل و جون حفاری کنیم، بعدشم تو بشینی تو سایه چای بخوری؟!

مروپ گفت:
_نه عزیزم، بذار مامان حلش کنه.
و با یه حرکت سریع ملاقه رو کوبید روی یه تیکه خاکی که خیلی عادی به نظر می‌رسید. ناگهان یه صدای «تق» اومد و خاک فرو رفت!

همه با چشم‌هایی گرد شده زل زدن به سوراخ کوچیکی که تازه باز شده بود.
_واه! واقعاً یه چیزی اینجاست؟!
_نکنه واقعاً بابابزرگت یه گنج جادویی اینجا دفن کرده بوده؟

اسکورپیوس که خودش از همه بیشتر شوکه شده بود، یه لحظه قیافه‌ش عوض شد. سعی کرد ژست حرفه‌ای بگیره:
_آره دیگه! گفتم که. آدم نباید شک کنه به استراتژی‌های من. اینم یه تکنیک اسلیترینیه به اسم "خودت هم ندونی چیکار می‌کنی ولی خوب دربیاد".

مرگخوارا شروع کردن به کندن اطراف سوراخ... چند دقیقه بعد، یکی از اونا یه جعبه چوبی کوچیک درآورد. درشو باز کردن... و توش چی بود؟
یه قابلمه مسی، یه جفت جوراب پشمی قهوه‌ای، و یه کتاب قدیمی با عنوان:
"جادوهای خانگی برای جادوگران مجرد؛ شماره یک: چه ملاقه هایی باعث میشن پارتنرمون کنسلمون کنه؟"

همه برگشتن به اسکورپیوس نگاه کردن. اونم با دستپاچگی گفت:
_خب این احتمالاً نسخه آزمایشیه. نسخه طلایی رو بابابزرگم تو لایه‌ی بعدی خاک دفن کرده بود ما فقط سطح کار رو برداشتیم. باید عمیق‌تر بریم!

مروپ چشماشو تنگ کرد. ملاقه رو گذاشت رو شونه‌ش و لبخند مرموزی زد:
_آره فندق، بزن بریم لایه‌ی بعدی! فقط اگه اینم خالی از آب دراومد، تو خودت دفن می‌شی جای گنج!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
«هر چیز باید بمیرد، تا بیدار شود.»
پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
ارسال شده در: یکشنبه 7 مرداد 1403 18:46
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: چهارشنبه 9 مهر 1404 17:59
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 640
آفلاین
اما اگه اسکورپیوس یک اسلیترینی واقعی بود، مروپ هم می‌تونست باشه! تازه مروپ یک مرحله جلوتر بود و نواده‌ی سالازار هم محسوب می‌شد. بنابراین مروپ با این که از نقشه شوم اسکورپیوس خبر نداشت، اما از هوش اسلیترینیش بهره می‌بره تا اسکورپیوس با خیال راحت از مخمصه در نره.
- باشه اسکور مامان، پس خودتم پاشو با ما بیا که سریع‌تر وسایلو از زیر خاک در بیاریم.

اسکورپیوس با بیخیالی خودشو روی یکی از مبلا پرتاب می‌کنه.
- نه دیگه، من همین الانشم کمک بزرگی بهتون کردم که از کافی هم بیشـ... کم‌تره... کم‌تره... چرا که نه. منم باهاتون میام.

تغییر موضع ناگهانی اسکورپیوس زمانی رخ می‌ده که مروپ با ملاقه میاد بالا سرش وایمیسه و مستقیم تو چشماش زل می‌زنه.

- آفرین فندق مامان. بریم پس!

اسکورپیوس با بی‌میلی از جاش بلند می‌شه و با قدم‌هایی کوتاه به سمت حیاط حرکت می‌کنه. مروپ به آرومی با ملاقه چند بار پشت کمر اسکورپیوس می‌کوبه تا سرعتشو زیاد کنه. به هر حال مرگخوارا هم وقت زیادی برای تهیه پول نداشتن!

حیاط قصر خانواده مالفوی

اسکورپیوس در مقابل چند مرگخواری که منتظر بودن بهشون بگه این زیرخاکی‌ها دقیقا کجا دفن شدن، از این سوی حیاط به اون سو می‌ره و بعد از لحظاتی ادای چک کردن اینور و اونور، بالاخره سرجاش وایمیسه.
- اینجا، اینجا، اونجا و اونجا. فکر می‌کنم همین چهار وسیله کافی باشن. من دیگه مرخص شم!

و میاد بره که الستور راهشو سد می‌کنه.
- کجا کجا؟ به ما کمک کن درشون بیاریم و بعدم خودت چونه بزن و بفروششون تا با مهارت‌های بالای اقتصادیت آشنا بشیم و حسابی تو ماهی‌گیری از استادمون درس بگیریم.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
🦅 Only Raven 🦅
بزرگ شدم!
پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
ارسال شده در: یکشنبه 7 مرداد 1403 17:22
تاریخ عضویت: 1384/09/08
تولد نقش: 1396/06/22
آخرین ورود: امروز ساعت 09:41
از: هاگوارتز
پست‌ها: 893
مدیر مدرسه هاگوارتز، معجون‌ساز، استاد هاگوارتز
آفلاین
خلاصه: برای آزادسازی لرد از دست ارتش مرغ‌ها، مرگخواران به مقدار زیادی پول نیاز دارند. بلاتریکس تعدادی از مرگخواران، از جمله اسلیترینی‌ها به همراه گابریل و الستور، را به قصر خانواده مالفوی فرستاد تا از اسکورپیوس پول دریافت کنند. اما اسکورپیوس تمایلی به پرداخت پول ندارد و در عوض ترجیح می‌دهد به آنها روش‌های کسب درآمد را نشان دهد تا مجبور نباشد از ثروت خود برای پرداخت استفاده کند.

برای اطلاعات بیشتر در مورد تور سالازار اسلیترین به این تاپیک مراجعه کنید.

----
اسکورپیوس به قدم زدن ادامه می‌داد، سعی می‌کرد طبق قولی که داده بود، مهارت ماهی‌گیری را به مرگخوارها آموزش دهد تا ناچار نشود گالیون‌های خودش را قرض دهد. اما از سوی دیگر، نمی‌خواست بهترین تکنیک‌های ماهی‌گیری خود را فاش سازد که مبادا بازار خودش دچار رکود شود. در این دو راهی گرفتار شده بود، در حالی که سعی می‌کرد تصمیم بگیرد آیا بهتر است کمی گالیون بدهد یا یکی از راه‌های اقتصادی خود را فاش کند. در نهایت، هر چه فکر کرد نتوانست یکی را انتخاب کند و ترجیح داد هر دو را برای خود نگه دارد و هیچ چیزی به مرگخوارها ندهد. داشت فکر می‌کرد که چگونه جمله بعدی‌اش را بیان کند که نگاهش به سالازار افتاد که با لبخندی ظریف و مرموز به او خیره شده بود. همین نگاه کافی بود تا اسکورپیوس به یاد بیاورد که می‌تواند از ویژگی دیگری از اسلیترینی‌اش استفاده کند تا این مشکل را حل نماید: نیرنگ و فریب.

- بانو مروپ من اگر تمامی ثروتم رو هم به شما بدم، بازم قطعا برای آزادی لرد سیاه کافی نیست ولی یه نقشه ای دارم که اگر اونو اجرا کنین میتونیم سودشم 50-50 تقسیم کنیم و همگی پولدار شیم.

حتی در یک طرح خیالی و ساختگی نیز، اسکورپ تحمل نداشت که سود غیرواقعی را 50-50 تقسیم کند؛ اما وقتی با چهره عصبی و ملاقه چوبی مروپ مواجه شد، تصمیم گرفت که سهم خود را در این طرح خیالی به مرگخوارها اهدا کند.

- صد البته که من شوخی می کنم و اصلا دلیلی نداره 50-50 تقسیم کنیم، همه گالیون ها برای شما و منم از اینکه تونستم به لرد سیاه کمکی بکنم لذت کافی میبرم.
- آفرین اسکورپ مامان ... حالا سریع بگو چجوری گالیون سریع به دست بیاریم که پسرم تک و تنها تو زندان ارتش مرغ ها گیر افتاده و مشخص نیست آخرین بار کی بهش غذا دادن.
- یه زمانی که وزارت خونه داشت خونه جادوگرها رو تک تک میگشت و وسایل ممنوعه رو توبیخ می کرد، این بابا بزرگ من یه عالمه وسایل جادوی سیاه ممنوعه رو تو حیاط خونه چال کرده که هر کدوم از این وسایل ارزشی بسیار بالا دارن ... برین سریع این وسایل رو در بیارین و کوچه ناکترن آبشون کنین و بعدم گالیون هاشم همش مال خودتون.

سالازار، با اینکه آگاه بود که چنین گنج‌هایی در حیاط خانه مالفوی وجود ندارد و جان نواده عزیزش در خطر است، اما از نیرنگ و فریبکاری اسکورپیوس لذت برد و به عنوان یک اسلیترینی واقعی به او افتخار کرد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Read to Awaken. Eat to Endure. Train to Dominate
پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
ارسال شده در: یکشنبه 7 مرداد 1403 01:48
تاریخ عضویت: 1397/05/27
تولد نقش: 1398/04/17
آخرین ورود: دیروز ساعت 13:41
از: گیل مامان!
پست‌ها: 864
آفلاین
اسکورپیوس بلافاصله ردای گران قیمتش را با ردای کهنه و زوار در رفته‌‌ای تعویض کرد و کاسه فلزی‌ای در دست گرفت.
- ببینین حتی دارم میرم گدایی برای یه تیکه نون که امشب بخورم و نمیرم! امان از این روزگار بی‌رحم!

یک قطره اشک مصنوعی از جیب پاره ردای کهنه‌اش در آورد و چند قطره در هر دو چشمش چکاند.
- خودتون بگین... به من می‌خوره گالیون داشته باشم؟ اصلا گالیون چی هست؟! من تو زندگی فلاکت بارم فقط با فقر و تنگدستی آشنا شدم و هیچ وقت افتخار آشنایی با گالیون رو نداشتم.

سپس کاسه‌اش را به سمت جماعت حاضر در عمارت مالفوی‌ها گرفت.
- حالا که تا اینجا اومدین می‌خواین منو بیشتر با گالیون آشنا کنین؟ مثلا اگر هزار گالیون بهم بدین می‌تونم باهاش آشنا بشما!

دوریا چکش سلول‌های خاکستری را از آنها گرفت و ضربه‌ای محکم بر سر اسکورپیوس کوبید.
- ای دروغگو پست فطرت! اگه تو گالیون رو نمی‌شناسی پس کی بود یک ساعت پیش داشت بهم پیشنهاد می‌داد عمارت بلک هارو به بهترین نرخ ازم می‌خره؟!

الستور گردنش را کج کرد و لبخند هولناک همیشگی‌اش را گشادتر کرد. اسکورپیوس آب دهانش را قورت داد.
- آم! اصلا من بخاطر خودتون میگم گالیون ندارما! شعار من تو زندگی اینه که بجای دادن ماهی، ماهیگیری رو یاد بدم! در همین راستا حتی یه پکیج راه‌های کسب سرمایه براتون آماده کردم که با خریدش از من می‌تونین خیلی سریع به سرمایه نجومی دست پیدا کنین. بدم خدمتتون؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
ارسال شده در: شنبه 6 مرداد 1403 19:13
تاریخ عضویت: 1402/08/27
تولد نقش: 1402/09/02
آخرین ورود: شنبه 22 شهریور 1404 13:58
از: میان ورق های کتاب
پست‌ها: 116
آفلاین
- درود بر نواده های اصیل اسلیترین.
سالازار مکثی کرد و نگاهی به دو مرگخوار دیگر انداخت.
- و این یاروهای ناشناس.

الستور و گابریل به روی خودشان نیاوردند‌. الستور بی‌خیال‌‌تر از آن بود که چنین چیزی او را آزار بدهد. گابریل هم در فکر این بود که سر کدام یک از حاضرین می‌تواند انتخاب بهتری برای پرش بعدی‌اش باشد و در بند این حرف‌ها نبود.

روی یکی از مبل‌های قیمتی عمارت‌ مالفوی، اسکورپیوس که کلمه پول را در کنار اسم خودش شنیده بود با وحشت به مهمانان ناخوانده نگاه کرد.
- پول من؟ نه! امکان نداره. نمی‌دم!

مروپ از داخل جیبش ملاقه‌ای بیرون کشید و به طرز تهدیدآمیزی رو به اسکورپیوس گرفت.
- که نمیدی زردآلوی کرمو مامان؟

در میان درگیری های درون عمارت، اسکارلت برگشت و یکی از جزوه های قدیمی‌اش که در دستش ظاهر شده بود را باز کرد و بعد از ورق زدن های مداوم، به فصل موردنظرش رسید. بعد از لحظاتی جزوه را بست و با خونسردی به سمت در رفت.
- حیف شد، پس بریم به ارباب بگیم اسکور تمایلی به همکاری نداشت.

و بعد زیر لب اضافه‌ کرد.
- روانشناسی معکوس.

بین سلول های خاکستری مغز اسکورپیوس جنگ داخلی بر پا شد. گروهی به هیچ قیمتی حاضر به از دست دادن یک نات هم نبودند و عده‌ دیگری جایگاه خود را در خطر جدی می‌دیدند. هر دو گروه با چکش رو‌به‌روی هم ایستاده و هر از چند گاهی بر سر همدیگر می‌زدند.

نماینده سلول های خاکستری گالیون‌خواه با چکش بر سر رقیبش زد.
- گالیونا حیفه!

سلول که به غرورش برخورده بود چکش را در سر خودش کوبید.
- جونمون حیف نیست؟

نبرد بین‌ سلولی، به سرعت با شکست گالیون‌خواهان به اتمام رسید در نتیجه اسکورپیوس با اکراه رو به مرگخوارها کرد.
- وایسین، بودین حالا! اصلا من که نگفتم نمی‌دم، یعنی گفتم، ولی منظورم این بود که ندارم که بدم! مگرنه باعث افتخارم هم هست.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تصویر تغییر اندازه داده شده
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟