جام آتش!

لوگوی هاگوارتز

رویداد جام آتش

۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

جام آتش

آماده‌اید شاهد یکی از بزرگ‌ترین و نفس‌گیرترین رقابت‌های تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و این‌بار نه‌تنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانه‌ای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار می‌گیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همه‌چیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود می‌گیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته می‌شود و تنها یک گروه می‌تواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پست‌ها را بخوانید، از خلاقیت‌ها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!


پاسخ: شهر لندن
ارسال شده در: چهارشنبه 27 فروردین 1404 23:10
تاریخ عضویت: 1393/07/19
: شنبه 6 اردیبهشت 1404 17:14
از: مسلسلستان!
پست‌ها: 585
آفلاین
انفجارناک، از لای منفجرترین دیواری که شهردار کارتر توی عمرش دیده بود، پرید بیرون وینکی (جن خووب؟ ): هر دانه از دست‌هایش سنگین با یک سلاح کشتار یک‌عالمه‌ای. وینکی ابروهایش را با خشم بافته بود و لای چین‌های پیشانی‌‌اش بیزاری کاشته بود. وینکی با کسی شوخی نداشت.
-

مورگانا لی‌فای به خاک‌های روی لباسش نگاه کرد.
-

جاناتان هارکر، کلاغ سفید، پیتیکو پیتیکوکنان و هلک‌هولک‌کنان آمد که خاک‌های اربابش را تمیز کند ولی مغزش آنقدر هنوز پیش شهردار کارتر و خوشمزگی‌اش گیر کرده بود که حواسش نبود و شروع کرد به خوردن مورگانا لی‌فای.

مورگانا لی‌فای به کلاغی نگاه کرد که داشت می‌خوردش.
-

آن‌طرف‌تر، وینکی سینه‌اش را سپر کرد و گوش‌هایش را تیز و مسلسل‌هایش را سمت دیزی کران نشانه گرفت و آنقدر عصبانی بود که رگ‌های گردنش هرکدام اندازه آن لوله‌های اینترنت که زیر اقیانوس‌اند و کوسه‌ها می‌خورندشان گنده شد.
- مثل اینکه دیزی کران حواسش نبود... فقط وینکی بود که تمیز کرد.

دیزی کران به جارو و خاک‌اندازش نگاه کرد.
- آممم... نه؟

وینکی ماشه‌های مسلسل‌هاش را محکم فشار داد و تیرتیرتیران کلی شلیک کرد سمت دیزی کران.
-
-

تمام که شد، دیزی کران یک قدم رفت کنار و چرخید تا دیوار پشت سرش را نگاه کند. یک عدد frame دیزی کران روی دیوار بود. قبل از اینکه دیزی بتاند خودش را چک کند و مطمئن شود هیچ جای خودش تیر نخورده و قبل‌تر از اینکه بتاند به frame خودش افتخار کند و بگَد به به به آن شانه‌ها، چَه چه به آن لگن‌ها و حتی قبل‌ترتر از اینکه قوای هنری وینکی و مهارتش در نقاشی با مسلسل هوش از کله‌اش بپراند، وینکی دوباره تیرتیرتیران مسلسلش را راه انداخت و روی frameای که درآورده بود یک مشت دماغ و چشم و دهن و ابرو و دست و پا هم نقاشی کرد و تازه سایه‌ هم زدش اینقدر که کارش را بلد بود و اینطوری سایه زد که دهن‌های مسلسل‌هاش را یک ذره گرفت سمت هم و شلیک کرد تا تیرهاشان قبل از اینکه به دیوار بخورند، بخورند به هم و پودر شَند و بپاشند و سایه شند. ها. آره.

دیزی کران آب دهانش را قورت داد.
-
- فقط. وینکی. بود. که. تمیز. کرد.

دیزی ترسیده بود. دیزی چیکار می‌کرد؟ دیزی باید تمیز می کرد و اگر فقط وینکی بود که تمیز کرد و دیزی تمیز نمی‌کرد که می‌نداختندش بیرون و همه می‌فهمیدند دیزی هیچ استعدادی ندارد و تا ابد بهَش می‌خندیدند و تویش آبگوشت درست می‌کردند و حتی شاید درست هم نمی‌کردند چون آنقدر دیزی بدبخت و کم‌مستعد و هیپوگریف و تسترال‌پدر بود که فقط می‌تانستند آبگوشت تویش خراب کنند.

دیزی ناراحت شد و دیگر نمی‌خواست دیزی باشد و فقط باید می رفت یک پتور دور خودش می‌پیچید و دراز می‌کشید و تا ابد جذب زمین می شد. ولی دیزی آنقدر بدبخت بود که حتی پتو هم نداشت و فقط یک دانه فوق لیسانس نظافت توی جیبش بود که آن هم کوچولو بود و پیچانده نمی‌ش--وایستد ببیند! فوق لیسانس نظافت؟ آیا دیزی کران برای شغلش خون دل خورده بود؟ آیا دیزی کران می‌دانست دارد چی‌کار می‌کند؟ آیا دیزی کران استعداد داشت؟ آیا دیزی کران نباید می‌مُرد؟

آیا دیزی کران هم تمیز کرد؟

دیزی جارویش را توی هوا چرخاند. رگ های گردنش هرکدام قد یک کوسه قد کشیدند.
- نه... فقط وینکی نبود که تمیز کرد.

آن‌طرف‌تر، جاناتان هارکر مورگانا لی‌فای را‌ آروغ زد بیرون.

Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ: گزارش باگ‌های جادوگران جدید
ارسال شده در: چهارشنبه 6 فروردین 1404 19:58
تاریخ عضویت: 1393/07/19
: شنبه 6 اردیبهشت 1404 17:14
از: مسلسلستان!
پست‌ها: 585
آفلاین


نقل قول:
مشکل وینکی این بود:

Har vaght Winky khaast ajnabi nevesht, noghte haash zesht shod.


مشکل وینکی هنوزم همین بود که.

هاپوعه تو عمرش یه کار داشت که اونم نکرد.

پس هاپوعه باید سایتو دوباره لوله کرد و بُرد و شستوند و نقطه‌های وینکی رو درست کرد و لوله کرد و پس آورد وگرنه وینکی خود هاپوعه رو نقطه کرد.

+ بالاخره با این فونت جدیده وینکی تونست برای اولین بار َ، ِ، ُ هاشو دید. آفرین. ولی یه کار خوب دلیل نشد هاپوعه جن خووب شد. هاپوعه خواست حَواسِ وینکی رو با َ، ِ، ُ پَرت کَرد، وَلی وینکی حَواسِش جَمع بود. وینکی جِنِ مَحسوس؟

+ وینکی الان که خواست پیش‌نمایش کرد دید پیش‌نمایش سایت چقدر زشت و نامنظم بود و باید تمیز شد. چرا گزینه‌های فعال کردن تگ‌های HTML و فعال کردن شکلک‌ها و فعال کردن کدهای Xoops تو پیش‌نمایش وینکی ریخته بود؟ هاپوعه جمعشون کرد.
ویرایش شده توسط وینکی در 1404/1/6 20:07:39

Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: جوتیوب
ارسال شده در: چهارشنبه 22 اسفند 1403 21:40
تاریخ عضویت: 1393/07/19
: شنبه 6 اردیبهشت 1404 17:14
از: مسلسلستان!
پست‌ها: 585
آفلاین
Joutube shorts
Joutube Ads


یک جاهایی توی یک جاهایی از لندن جادویی، مروپ گانت، خفن و خوشحال و خفن‌تر، درحالیکه کتش توی باد پشتک می‌زد و نور به عینک‌های دودی‌اش می‌خورد و دردش می‌گرفت و در می‌رفت، راه می‌رفت.

Lovers led astray
To an early grave


ببینید چقدر مروپ گانت خفن و خوف و خوشگل است و همه کارهاش درست است و نگاه کنید چقدر لباس‌هاش مشکی و شیک‌اند و از نظر بگذرانید چکمه‌هاش را که برای خودشان دو متر پاشنه دارند و اصلا دارد انگار مروپ روی آپارتمان راه می‌رَد و گوش بدهید به آن آهنگه که انگار پا به پایش قدم می‌‌زند و بِیس دارد عین اره و استشمام کنید بوی عطرش را که یک چیز فرانسوی-مرانسوی‌ای است و اگر دماغ نزدیکش برود، کرواسان می‌شود. واقعا آدم چقدر می‌خواهد جای مروپ باشد و مثلش خفن باشد و واقعا خاک تو سر آن پسره تام ریدل کور و چلاق نیست که این کمالات را ندید؟ واقعا. واقعا.

Are you ready to release your final breath
Are you ready to receive the kiss of death


می‌خواهید بدانید چطوری آدم می‌تاند اینقدر خوب شود؟

پس گوش‌هاتان را وردارید بیارید:


Are you loveless? Has unrequited love scoured your vision, left your world a barren, monochromatic waste? Has the sky of disaffection spread wide its depressed wings and buffeted your life desireless? Is yearning lacking? Do Valentines come and go and leave your mouth empty-chocolated? You're starting to think you will die alone and unloved and stupid in a lonely, spidered attic full of mice and dust because the One True Love of Your Life was not interested? Is your heart damaged beyond repair? Do you wish all lovers to die, all love to fester? Has Eternal Hatred of Humanity wriggled in through the cracks and made an unmovable home in the rubble

Fret no longer – as a matter of fact, fret shorter; fret as short as your will to live, for Madame Gaunt has come to behead your greyness




Unholy--ceremony in a masochistic fire
Tell me , baby, are these things that you desire
Someone to pull you apart
Another song to stake your heart




Introducing

GAUNT’S POTION OF LOVE/GENOCIDE

aka DEAREST MURDER

aka IF I CAN’T HAVE THAT PRETTY RIDDLE BOY, I SHALL HAVE THE APOCALYPSE

aka I DROPPED THESE SEEDS OF STILLBORN SEAGULLS INTO MY MIXTURE OF MADDENED MANDRAKE AND BOILED THEM IN AMOEBA BILE, BUT… WHY IS THE POTION TALKING? OH. IT’S CRAWLING OUT OF THE CAULDRON, NOW. OH MERLIN. OH LORD MERLIN. WHAT HAVE I MADE? WAIT... HMMM… CAN I COMMERCIALIZE THIS CREATURE AND SELL IT TO MILLIONS OF PEOPLE? HMMM... WILL TOM DEAREST LIKE ME, WHEN I'M RICH AND FAMOUS? HMMM

Brewed in Chaldean Cauldrons so ancient, you can still smell the Late Bronze Age Collapse on them

To use, simply extract the hearts of an old loving couple, chop them to rice-fine pink pieces, pour them in a pan previously oiled with the potion, and fry them over the hormone-hot flames of young love. Repeat for approximately 333 to 666 days, and then shall you witness the birth of The Anti-Cupid: The Revenge which will melt the world, bathe it in whipped flames of hatred, and hang up its bones to dry the marrow

But when I see you laid and slayed across the bed
Red all over--now all her victims have been led



Behold as the world is fully and nicely reduced to ruins and terrifying savagery. Grab yourself a snug perch from where to watch the world burn. Reach out a licked finger or two into the first batch of ashes wafting your way, and when sizably soot-filled, smear the stuff round your face like a vitamin mask: it will unclog your pores, bring out your natural luster, and snuff the wrinkles of worry in their cradles, or – if you’re already as wrinkly as my late grandma’s left elbow – re-flood the skin ravines to a smothering death: show them who’s the real sovereign of these here skin folds



AVAILABLE IN STORES EVERYWHERE LOVEBIRDS ARE STRANGLED



Why settle for the little death, when you can have the biggest




مروپ همچنان قر می‌دَد و می‌رود. به که چه خوب قر می‌دَد! ما هم قر بدیم.

Led astray to an early grave, she sent our souls to hell


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: زير نور ماه! (ریونکلاو)
ارسال شده در: چهارشنبه 22 اسفند 1403 18:37
تاریخ عضویت: 1393/07/19
: شنبه 6 اردیبهشت 1404 17:14
از: مسلسلستان!
پست‌ها: 585
آفلاین
Everybody is a book of blood; wherever we're opened, we're red
Clive Barker, The Books of Blood--


تابید دامن مردد تاریکی در چین یک گوش سیاه. و پشت سرش، روح صدا: مطرود، متروک؛ دوان از شکنج‌های یک حنجره مُرده: نوایی که نخاع منجمد می‌کرد.

و قدم پشت قدم برداشت آن سایه مُرده - آن سایه که دست‌های تاریکی جایی میان نفس حبسشان کشته بودند، دست پشت دست پشت دست بسته بر دهانش کشیده بودندش پایین و پایین و پایین‌تر، پایینِ سلطه زندگی، جایی فرای فرمان مرگ، پایین‌تر به سرزمین تاریکی و سیاه-دریایش که بی‌افق به آسمان می‌رسید: تحت تخیل تاریکی.

صدای چنگ یک لحظه دیرتر متوجه شد. اگر فقط یک ثانیه زودتر فهمیده بود - یک نُت، یک ضرب، یک عصب - می‌شد گردنش را از طناب قتل بگریزاند. اگر یک لحظه زودتر فهمیده بود، الان ملودی‌اش نبود که خارج از هارمونی می‌شکست. اگر یک لحظه زودتر فهمیده بود، جسدش زیر قدم‌های یک سایه مُرده لگد نمی‌شد.

آلنیس اورموند حس کرد یک جایی، کلماتی می‌خواهند از حنجره‌اش بیایند بالا و توی دهانش بشوند سوال. آلنیس اورموند حس کرد یک جایی تمام آن کلمات جرئتشان را قورت دادند و خزیدند عقب.

از سینه تاریکی بیرون آمد سِر ویلیام سوم.
- آواز را...

خونی که از دهانش بیرون ریخت ادامه حرفش را خورد.

گادفری میدهرست دست آلنیس اورموند را رهاند.

- خاموش... خاموش...

سِر ویلیام سوم کف دست‌هایش را گذاشت روی حفره خالی چشمانش. سر ویلیام سوم دست‌هایش را فشار داد روی چشمه‌های خون صورتش (چرا این مرد مُرده فکر می‌کرد سدهایی چنین رقت‌انگیز برای خفه کردن آن چشمه‌ها کافی بود؟). زندگی از لای انگشت‌هایش بیرون ریخت.

گادفری میدهرست نفسش را قورت داد.

جنین-شکل، ویلیام سوم خم شد سمت زمین. آرنج‌ به زانو، موهایش روی کفش‌هایش تاب خوردند.

- خاموووووش... خاموووووش...

لیوان‌هایی ساخته از خون روی زمین شکستند.

گادفری میدهرست یک قدم عقب رفت.

صدای ویلیام سوم میان آبشار قرمزش صدای همه ماهی‌های غرق‌شده بود.
- نمی‌خواستم... نمی‌خواستم... نمی خواستم... نمی‌خواستم...

با سرعتی که از هر مُرده‌ای بعید بود، ویلیام سوم ایستاد: شغال-راست.
- نمی‌خواستم؟

و جیغ کشید.
ویرایش شده توسط وینکی در 1403/12/22 18:41:02
ویرایش شده توسط وینکی در 1403/12/22 18:46:13
ویرایش شده توسط وینکی در 1403/12/22 18:49:23
ویرایش شده توسط وینکی در 1403/12/22 23:05:19

Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: بهترین نویسنده فصل
ارسال شده در: دوشنبه 20 اسفند 1403 15:08
تاریخ عضویت: 1393/07/19
: شنبه 6 اردیبهشت 1404 17:14
از: مسلسلستان!
پست‌ها: 585
آفلاین
وینکی هر وقت گلرت گریندلوالد خوند، گریندل‌هاش والد شد.

Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: ایده‌پردازی قالب سایت
ارسال شده در: شنبه 18 اسفند 1403 13:50
تاریخ عضویت: 1393/07/19
: شنبه 6 اردیبهشت 1404 17:14
از: مسلسلستان!
پست‌ها: 585
آفلاین


وینکی دونست این ربطی به قالب سایت نداشت ولی ربطی به قالب محتویات سایت داشت و هر بار که اتفاق افتاد، وینکی خواست تو دهن پدر زوپس زد و دندوناشو درآورد و توی مسلسلش گذاشت و مغزشو بست به رگبار تا آبمیوه شد و از دماغش ریخت بیرون و وینکی هنوزم راضی نشد و بازم بیشتر رگشو بارید و زد و زد و حتی وقتی دندونای پدر زوپس تموم شد، دندونای خودشو درآورد و گذاشت تو مسلسلش و بیشتر زد. ها!

مشکل وینکی این بود:

Har vaght Winky khaast ajnabi nevesht, noghte haash zesht shod.


هاپوعه دید؟

نقطه وینکی چرا ته جمله وینکی نبود؟ زوپس نقطه‌های وینکی رو فرستاد اول! زوپس نقطه‌های وینکی رو گرفت یه ورش! زوپس به وینکی اعلان جنگ کرد! وینکی تا وقتی عله و خاندانش به خاک دیجیتال ننشست، آروم نگرفت. هاپوعه باید نقطه‌های وینکی رو درست کرد!

وینکی جن مدوپردوز خووب؟

Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: بنیاد آموزش داوطلبان کنکور (بادک)
ارسال شده در: چهارشنبه 15 اسفند 1403 22:53
تاریخ عضویت: 1393/07/19
: شنبه 6 اردیبهشت 1404 17:14
از: مسلسلستان!
پست‌ها: 585
آفلاین
ملت‌ها آنقدر وایسادند و پرخشم و زیادحرص به گابریلا نگاه کردند که گابریلا یک‌ذره خجالت کشید و سرش را انداخت پایین و به کفش‌هاش نگاه کرد و چشم‌هاش را روی گره‌های پروانه‌ای‌شان چرخاند و از لایشان تاب خوراند و این یکی نگاهش را روی آن یکی نگاهش برد و آن یکی نگاهش را از زیر این یکی رد کرد و انگشت دیدش را گذاشت وسطشان و جفت نگاهاش را دورش پیچاند و آنقدر این‌ور و آن‌ور چرخاندشان که چشم‌هایش هم توی هم گره پروانه‌ای خوردند و عصب‌هایشان لای هم دوزیدند و رفتند سمت مغزش و مغزش هم تاب خورد و تمام فکرهایش زیر و رو شدند و یک یارو فکره که از همه فکر بهتری بود تانست از زیر کوهستان‌های فکرهای نابهتر آزاد شود و تا بقیه فکرها حواسشان نبود، در برود و قل بخورد و بپرد توی دهان گابریلا و شنا کند به سمت ساحل‌هایی پرمغزتر.

- میگما... چرا در نزنیم؟
- زدیمش یه بار. ناراحت شد.
- نه نه. میگم در بزنیم. اینطوری یعنی.

و گابریلا رفت سمت در و دستش را پنجه کرد و چرخاند و با پشتش زد به در.

- تق، تق و تق.

آن‌طرف تر، پشت سر راهرویی که گابریلا پرنتیس و باقی کنکوری‌ها تویش بودند و آن‌ور پیشخوان درب‌وداغانش و ورای دیوارش که پر بود از تبلیغ‌ها برای همه یاروهایی که بنیاد آموزش داوطلبان کنکور (بادک) کمکشان کرده بود پاتیل‌شناسی عمومی‌شان را صدهزار درصد بزنند و هیپوگریف‌رانی‌شان را میلیون‌تراز کنند و رتبه تسترالیسیسم‌شان را آنقدر دراز پهن کنند که هیچ هاگوارتزی آنقدر بزرگ نباشد برای پذیرش مغزهایشان... آره... آن‌طرف همه ایناها و حتی پشت درهایش که باز می‌شدند به سالن‌های دیگر و حتی توی آن سالن‌ها و زیر لامپ‌هایشان که منحوسانه روشن-خاموش می‌شدند و بین سایه‌های خالی‌شان و لای اکوهای چشم‌برگشته‌شان که مدام به در و دیوار می‌خوردند و برمی‌گشتند و بیشتر و بیشتر توتَر:

دیفرانسیل مجنون، قوی‌ترین هیولای این‌ور کهکشان، توی تاریک‌ترین و متعفن‌ترین چنبر بادک می‌خزید. دیفرانسیل همینطوری می‌رفت و می‌رفت و پشت سرش یک لایه لزج قرمز می‌گذاشت زمین و هزارتا دنده‌اش روی زمین کلنک‌کلنک صدا می‌کردند و صدایشان خفقان اطراف را زخمی می‌کرد ولی دیفرانسیل ککش هم نمی‌گزید و همچنان باز هم می‌رفت. دیفرانسیل مجنون - که دوست‌هاش بهش می‌گفتند دیمی - هیچ دست و پایی نداشت جز دوتا بازو که از حدقه‌ چشم‌هایش درآمده بودند و وقت‌هایی که دیمی خیلی سریع سرش را می چرخاند، به هم می‌خوردند و دست می‌زدند و تازه هیچ مویی هم نداشت اما عوضش دست‌هایش هر روز اندازه یک تار مو رشد می کردند و وقت‌هایی که خیلی دراز می‌شدند و روی پنجاه‌تا دهانش را می‌گرفتند، این خود دیمی بود و دندان‌هایش که وظیفه کوتاه کردنشان را داشتند.

دیفرانسیل مجنون یک کم سرش را چرخاند. بعد وسطی‌ترین دهانش را باز کرد و گفت:
- کعــــــــــــــــ...

دیفرانسیل مجنون هوا را بو کرد؛ یک بار... و یک بار دیگر...
- کعــــــــــــــــجعــــــــــــــــ...

دیفرانسیل مجنون سرش را چرخاند سمت خواننده.

دیفرانسیل مجنون با یک دستش بهت اشاره کرد.
- کعــــــــــــــــجعــــــــــــــــعاع؟

دیفرانسیل مجنون دست‌هایش را گذاشت روی زمین و سمتت خرید.
- کعــــــــــــــــجعــــــــــــــــ... کعــــــــــــــــجــــــــــــــــ...

هزارتا دنده‌اش روی زمین صدای هزار اسکلت مُرده بودند. هزارتا دنده‌اش پوست زمین را کنار می زدند تا گوشتش را ببُرند. چهارده میلیارد سال پیش جهان ساخته شده بود تا یک زندان باشد برای آن هزارتا دنده.

دیفرانسیل مجنون به یک قدمی‌ات رسیده بود. یک قدمیِ تو با نخاع قفل‌شده‌ات و صماخت که زیر صدای خزیدنش اره می‌شد و نفست که توی سینه‌ات می تپید. نفست که نفسش بود: معطر به ادویه موردعلاقه کرم‌ها و قارچ‌ها و چشم‌های بی‌پلکی که به سقف یک تابوت زل زده بودند. نفسش که از پنجاه پنجره مرگ بیرون می‌ریخت.

دیفرانسیل مجنون با تمام دهان‌هایش ازت پرسید:
- کعــــــــــــــــجعــــــــــــــــعاااااع؟

تق، تق و تق.

دیمی سرش را چرخاند سمت جایی که خیلی دوردورها، گابریلا پرنتیس در زده بود.

همه پنجاه‌تا دهنش با هم لبخند زدند.
- جعــــــــــــــــعاااااع.

جایی که خیلی دوردورها، گابریلا پرنتیس در زده بود:

یک عالمه یارو چانه‌هاشان را خاراندند.

- باز نشد که.
- میشه. وایسین.

یک عالمه یارو وایسادند.

- باز نشد بازم.
- چرا تو بازی؟ در باید باز شه.
- نه نه. دوباره منظورمه.
- ها. ها.
- باز میشه. شاید صاحبش داره دنبال کلیداش می‌گرده. :relax

گابریلا هنوز شکلکش را کامل نکرده بود که یکهو درِ بنیاد آموزش داوطلبان کنکور روی لولاهای پر سر و صدایش چرخید و یک‌ذره یک‌ذره شروع کرد به باز شدن.

Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: جوتیوب
ارسال شده در: پنجشنبه 9 اسفند 1403 00:11
تاریخ عضویت: 1393/07/19
: شنبه 6 اردیبهشت 1404 17:14
از: مسلسلستان!
پست‌ها: 585
آفلاین
Joutube Shorts


At the heart of the cosmos lies the Jubilant Knowing Reverie, which hums and thrums and eternally refines the firmware of the universe. This is the great Spinning Wheel whose switching-on spelled the booming birth of light in a protonic explosion which waved through the everything-wide fabric of reality and waving, wove it. All that is derives its being from this fountainhead; though all of reality pales to a mirage when compared with the Machine’s intended will: perpetually printed on its mysteriously endless supply of paper. You see, the Machine outlines its glorious plans for its pair of primordial painters to paint. And so, all reality is shapes drawn on the spokes of the great Wheel and only when the Wheel spins fast enough as to seem stationary do the paintings attain something of their natural volume and original shape. Indeed, the Wheel whirls as speedily as the much-mysteried speed of light itself and thus is the central secret of the universe unveiled, as to why no thing else can attain such degree of hurry: The Machine little wishes to share divinity

On a creative day of days – a day like any other in truth, if not for the fact that it was a very ancient day, a grandma of days, really; the type of day that anniversates – the thought-fast ever-spin of the Wheel was, for an imperceptible moment, slowed to allow for two new paintings

Jackariah the Pedant had bent up to the spokes and was hard at work shading and contouring her latest creation. What an unparalleled work of design, she said, my beauteous brain is a never-ending, ever-beginning wellspring of imagination. My craft is unmatched and my expertise, the source of jealousy in others. Not even nebulae have an eye for colour as I. Black holes, behold. Constellations, quiver

Not for nothing was her vainglory, either. You see, she had just then painted the first Boggart – The Imp of Scares – and the fabled Mirror of Erised – the glass that showed socks to over-bearded wizards. And a fine pair they were: not since or before them has a painter managed to sound out such depths of symbolic profundity as regards the essence of desire and fear. It was poetry in chiaroscuro. It defined want as a flat image in a glass, a bricked window to the past; every step towards which pulls the coveter and the coveted away from the world of matter and closer to the scent of desire and closer and closer to a cold, metal collapse. And the Boggart, too, the vicarious little devil! That to corral fear one needed but a pair of spear-eyes to aim at its ridiculous spine and laugh at its butterfly bones, that death was a comedian and life the theater, was an epiphany. What artistry! Such joy



جِکری با یک پوشه پر از سفارش زیر بغلش و چهارتای دیگر روی کمرش و نصف دوتای دیگر لای دندان‌هایش، آمد و وایستاد بالای سر جکریاه.
- تموم شد؟
- بهتر از تموم، پرفکت شد. بزنش رو دور نور-تند، مردم ببینن و لذت ببرن.

جکری پوشه‌های سفارشاتی که توی دوتا پلاستیک دست‌هایش بود را گذاراند زمین و سه تا از دکمه‌های قرمز و زرد و انگوری ماشینه را زد و دسته اهرمش را کشید پایین.

دنیا به رزولوشن قبلی‌اش برگشت. منتها این بار با دوتا چیز جدید تویش.

جکری نگاه کرد. بعد پلک زد. بعد دوباره نگاه کرد. بعد فکر کرد یک کم بیشتر.

- اینا چیه کشیدی؟
- شاهکار.
- آینه نفاق‌انگیز و لولو خورخوره؟
- خدمتت.

جکری قیافه‌اش را چرخاند سمت جکریاه.
- صدبار بهت گفتم... خورخوره‌ی آینه و لولوی نفاق‌انگیز!

و دست‌هایش را کرد توی موهایش و مشت‌مشت سفارشات ماشینه را از لایشان بیرون کشید و مچاله کرد و آنقدر عصبانی بود که خوردشان.

Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: تالار اسرار
ارسال شده در: یکشنبه 5 اسفند 1403 18:53
تاریخ عضویت: 1393/07/19
: شنبه 6 اردیبهشت 1404 17:14
از: مسلسلستان!
پست‌ها: 585
آفلاین
و لوسیفر هنوز هم داشت به سالازار خیره می‌شد.
-
-
-
-
-

لوسیفر، شاه شاهان زیرجهان، ابرقدرت آتش و حاکم ورپریدگان، نمی‌خواست به مغزش اعتراف کند. ولی خیره شدنش یک ذره بلندتر از حافظه‌اش طول کشیده بود و باعث شده بود خیلی خیره عقب‌تر یادش رفته باشد چرا به سالازار این‌قدر محکم دارد نگاه می‌کند و قرار است چی وسط آن فلس‌ها ببیند و - آیا واقعا سال‌ها بود به سالازار خیره شده بود؟ - کم کم داشت فکر می‌کرد شاید خودش خبر ندارد و یک مونتاژ دارد توی مغزش پلی می‌شود از روزهایی که سالازار و خودش با هم مار بودند و می‌خزیدند و سیب می‌خوردند و - زمان چی بود؟ - شاید اصلا شاید اینجا جایی بود که باید شکسپیر-طور رویش را می‌کرد سمت اهریمن‌های تماشاچی و بهشان از خنجرهای روزگار می‌گفت و از اینکه هرکس آمده بود توی زندگی‌اش، نوک تیزش را زده بود توی کمرش و رد شده بود و - شاید لوسیفر هنوز به سالازار خیره نشده بود و همه این‌ها در گذشته بود - می‌نشست و ناراحت می‌شد و عهد می‌بست انتقامش را از همه دنیا بگیرد و ای بابا، این کارها را که قبلا کرده بود.

لوسیفر کم کم داشت سرش گیج می‌رفت.


گابریلا تنها چیزی که بهش باور داره اینه که هفت سال آخر از زندگیش قبل از هیجده سالگی رو تو جهنم زندگی می‌کرده و توسط شخص شخیص ارباب جهنم یعنی سالازار اسلیترین و اورلرد جهنم یعنی الستور مون آموزش می‌دیده...

-- گابریلا پرنتیس


یک خیره آن‌ورتر، الستور سوالش را تکرار کرد.
- بهتری؟

ولی توی مغز گابریل دلاکور، هزار ریشه سبز بودند که دور زخمش چرخیدند و خاطره‌ دردش را خفه کردند.

Seven deadly sins
Seven ways to win
Seven holy paths to hell
And your trip begins

Seven downward slopes
Seven bloodied hopes
Seven are your burning fires
Seven, your desires


الستور کتش را تکاند. یک عالمه دان‌دانه‌های کوچولوی غبار جیغان و ویران از جلوی انگشت‌هایش فرار کردند و پریدند این‌ور و آن ور.
- کولت کنیم بیرون از اینجا یا خون داری هنوز؟

ریشه‌های سبزی که روح زخم گابریل را به بند کشیده بودند، پیچیدند و از لای هم رد شدند و از پهلویش گستردند به تمامش؛ و پایین، و بالا. هزارتا ریشه تبدیل به ربان شدند و مار-هوشیار و کم-استخوان. و همچنان رفتند و رفتند و رفتند.

سالازار اسلیترین چشم‌هایش را آورد سمت گابریل دلاکور.

نگاهی که عرض یک جهنم را شکافت، بزرگی‌اش را در نرمی یک خیال نهفت.

Bluechild, hear the snake scream
Bluechild, open the seventh dream
Bluechild, you'll be mine soon, child
Bluechild, take my hand tonight


هزار مار سبز تبدیل به هزار انگشت سبز شدند. سایه‌هایشان روی ذهن گابریل تصاویر می‌انداخت:

It was a dance across else-painted skies, a voyage beyond bondage. It was the promise of freedom and fear forever vanquished. It was glory. Power and assurance and a brave, beave, new, new world awaited them in a green gaze fixed to the future

They would waltz on tongues of fire. And smile. Their echoes of laughter would fatten sound. Their happy teeth would become as suns and moons, forever mirror light and bounce it ball-like between shining enamels. Who was the moon and who, the sun? What mattered that? Here was the Serpent King and here the Child of Pure Blue. Now, scream as the snake screams



Bluechild, hear the snake scream
Bluechild, open the seventh dream
Bluechild, you'll be mine soon, child
Bluechild, take my hand tonight


برای اولین بار، گابریل توی گوشه‌های مغزش یک صدای تازه شنید. گابریل صدا را هل داد توی دهانش تا بهتر بشنودش.
- بهتر؟ نه هیچوقت از این بهتر.

و گابریلا بهترین بودنش را با یک بلند شدن از جایش و الستورطور تکاندن خاک‌هایش نشان داد.
ویرایش شده توسط وینکی در 1403/12/5 18:58:03

Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: تالار اسرار
ارسال شده در: چهارشنبه 1 اسفند 1403 19:34
تاریخ عضویت: 1393/07/19
: شنبه 6 اردیبهشت 1404 17:14
از: مسلسلستان!
پست‌ها: 585
آفلاین
فرشته‌یاروی شماره یک دستش را یواشکی خراماند تا یک دانه از هولی پاپ‌کورن‌های فرشته‌یاروی شماره دو را ناخونک بزند.
-
-
-
-
-

فرشته‌یاروی شماره یک نزدیک بود باورش نشود. یعنی واقعا کاف ناخونکش داشت داشت روی پاپ‌کورن‌های شماره دو فرود می‌آمد؟ یعنی واقعا شماره یک می‌تانست؟ یعنی واقعا شماره یک الکی ناراحت شده بود که توی فاز اول جنگ سریع-سریع و چارتا-چارتا پاپ‌کورن‌هاش را لمبانده بود و تمامشان کرده بود و نمی‌دانست چی‌کار کند؟ آیا واقعا تمام این مدت شماره یک می‌تانسته بود پاپ‌کورن‌های شماره دو را بدزدد؟ آیا حتی آن دفعه که یک دفعه‌ای کلی باران آمده بود و همه جا را سیل برده بود و زرافه‌ها مجبور شده بودند شنا کنند و گوریل‌ها برای اینکه غرق نشند سوار مرغابی‌ها شده بودند و شماره یک آنقدر ذوق کرده بود که پاپ‌کورن‌هایش را شب اول تمام کرده بود هم می‌شده بود یواشکی دست کند توی پاپ‌کورن‌های شماره دو؟ و شاید حتی آن دفعه که با شماره‌های دیگر رفته بودند روی آن دوتا شهره سنگ گوگرد بریزند هم اصلا لازم نبوده بود وسط راه برگردد چون پاپ‌کورن‌هایش تمام شده بود و می‌تانست با بقیه فرشته‌ها مردم را تبدیل به نمک کند و هارهار به دماغشان بخندد و حتی آنقدر خوب کار کند که اسمش دیگر عدد صحیح نباشد و مردم بشناسندش و حتی شاید پله‌های ترقی را یکی دوتا می‌پرید بالا و می‌رفت توی کار وحی و واقعا مگر شماره یک چی‌اش از بقیه کمتر بود و تازه از همه هم بزرگ‌سن‌تر بود و واقعا هرچی می‌کشید تقصیر پاپ‌کورن‌هایش بود.

تمام این مدت، می‌شد تقصیرشان نباشد؟

- داره خوب می‌شه. نگاه. این یارو اسلیترینه و شاه جهنم گویا قبلا همو می‌شناختن.

فرشته‌یاروی شماره یک، یک دانه پاپ‌کورن برداشت.
- یـــــــــــــــــــــس! یـــــــــــــــــــــس! یــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــســـــــــــــــــــــــــــ!

فرشته‌یاروی شماره دو نگاهش کرد.
- پاپ‌کورن منه اون؟
- ها؟
- شبیه پاپ‌کورنای منه.
- نه.

فرشته‌یاروی شماره دو جعبه‌ هولی پاپ‌کورنش را گذاشت کنار. بلند شد. قلنج بال‌هایش را شکست. خشمش را گرم کرد. تارهای حنجره‌اش را ورز داد.
- شماره یک.
- کی؟

فرشته‌یاروی شماره دو چشم‌های روی بال‌هایش را باز کرد.
- شماره یک.
- نمی‌شناسم.

فرشته‌یاروی شماره دو اندازه بزرگترین آسمان‌خراش دنیا قد کشید.
- شماره یک.
- من تا صفر فقط بلدم.

فرشته‌یاروی شماره دو کهکشان‌خراش شد.
- چهره‌ی خیانت، سیه‌کین‌ترین آفریده خلقت، چشم پلید خفت. استخوان‌دریده، مارخزیده. منفور.
-
- از این هنگام، با آوایی که در سینه‌ام مرا مختار کرده، تو را مهجور می‌نامم. از این هنگام، نام تو در لوح روشنایی سوخته. فرشته مسقوط، بخز به زمین جدیدت. ملک منقوط، بپوش پوستی تازه. از این هنگام، شیطان، تبعیدی.

و فرشته‌یاروی شماره یک منفجر شد.


I was walking among the fires of Hell, delighted with the enjoyments of Genius; which to Angels look like torment and insanity

― William Blake, The Marriage of Heaven and Hell


Somewhere, where magma-like boils blood, where hatred is currency and abscess, fancy -- somewhere, where the Sun is nailed upside-down on a cauterized sky, crucified and excruciated -- somewhere, where amass the Armies of Murder to push poles down throats, become each a King of Massacre or Queen of Slaughter -- somewhere in Hell


Salazar Slytherin raised a crooked finger, on its nail echoed the command to rip and tear without end. Alastor Moon was first to heed, grabbing the slothful thorax of Belphegor with large-bulked arms of shadow. With a twist he cracked the bones. It sounded like light. The demon stared at his spilled guts, and staring on, collapsed

In death, said Alastor, cheeringly swinging his clean cane, in death, too, true to life: the perfect picture of a pile of pus. And grinned wide enough to flash all his thirty-two perfect canine-likes



فرشته‌یاروی شماره یک کم‌کم داشت یک ‌ذره می‌ترسید. پس خم شد و پاپ‌کورنش را برداشت و خاکسترهای رویش را فوت کرد و از لای اهریمن‌ها سر-دزدان و جاخالی-دهان رفت و رفت تا رسید به یک یارویی که بهش می‌خورد از بقیه بیشتر بداند چی دارد می‌شود.
- ببخشید جناب. من تازه تبعید شدم. می‌شه--

لوسیفر رعد و برق‌های توی چشم‌هایش را چرخاند.
- پلشت ملعون! یه فرمانده و بیکار؟ جوخه رادیکال‌های منفی و اعداد طاعونی رو برمی‌داری و روده‌های اون گوزن رو میاری واسم. بدو تا پلکاتو به پاهات ندوختم.

فرشته‌یاروی شماره یک به پاپ‌کورنش نگاه کرد.
ویرایش شده توسط وینکی در 1403/12/1 19:42:05
ویرایش شده توسط وینکی در 1403/12/1 19:43:22
ویرایش شده توسط وینکی در 1403/12/1 19:45:41

Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL