هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و به مدت یک هفته، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در انجمنی که مورد بازدید سالازار کبیر قرار می‌گیرد، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (گابریل.دلاکور)



پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: دیروز ۱۶:۲۷:۰۳
#1
توجه سالازار بیشتر از سایرین جلب مرگخوارانِ تازه آپارات کرده می‌شه. اگه سالازار خودش جد بزرگ خاندانش نبود، احتمالا به روح اجدادش شادباشی می‌فرستاد که دو دستی موقعیتی عالی برای خالی کردن خشمش از آسمون فرستادن. ولی خب، خودش در صدر لیست قرار داشت و تنها می‌تونه خواست و حضور خودش رو مبارک بدونه.

در هر صورت سالازار که از موقعیت پیش اومده بسیار راضی بود، فرصت رو غنیمت شمرده و طلسم انفجاری‌ای به سوی دسته مرگخواران می‌فرسته تا خشمش خالی بشه.

مرگخوارایی که تازه اونجا ظاهر شده بودن و از همه جا بی‌خبر بودن، ناگهان خودشون رو در حالتی پیدا می‌کنن که صورتشون سیاه شده و موهاشون سیخ شده رفته تو هوا.

- واهاهاهای! چقد بانمک شدیم!

جماعتی که روی مبل‌های با شکوه و گران‌قیمت قصر مالفوی‌ها نشسته بودن و گوش جان به سالازار سپرده بودن، با شنیدن این حرف نگاهای متعجب بین هم رد و بدل می‌کنن که با هر نگاه از دیگری می‌پرسیدن "دقیقا چیش بانمکه؟"!

الستور انگار نه انگار که اتفاقی افتاده، خیلی ریلکس عصاشو تکونی می‌ده و در یک چشم بر هم زدن نه‌تنها سر و وضع خودش به حالت عادی برمی‌گرده که پدر و مادر لرد، اسکارلت و گابریل رو هم تر و تمیز می‌کنه.
- خب اینم از این... ولی کی بود که چنین استقبال گرمی از حضور ما به عمل آورد؟

نیازی نبود سالازار چیزی بگه، از ظاهرش که در حال تکوندن گرد و غبار روی رداش بود واضح بود کار خودش بوده.
اما خوشبختانه یا بدبختانه، مرگخوارا به ماموریتی فوت و فوری فرستاده شده بودن که باید هرچه سریع‌تر با پول برمی‌گشتن. بنابراین مروپ پا پیش می‌ذاره و رو به جمعیت می‌پرسه:
- اسکورپیوس کجاست؟ ما به پول نیاز داریم! درود بر جد بزرگ مامان.


تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دره‌ی سكــــــوت
پیام زده شده در: دیروز ۱۵:۳۷:۲۵
#2
در تاریکی شب، چهره‌ی مرگخوار و لباسی که بر تن داشت ناپیدا بود و در سیاهی غوطه‌ور شده بود. تنها چیزی که باعث شده بود از محیط اطراف قابل تشخیص باشد، نور نقره‌فام مهتاب بود که از پشت به او می‌تابید.

ریموس با دیدن ماه نیمه‌کامل، گودریک را صد هزار مرتبه شکر می‌کند که چنین روزی را برای نفوذ به خانه ریدل‌ها برگزیده است. مطمئن نبود این طلسم او را از تغییر شکل به گرگینه محفوظ نگه می‌دارد یا خیر. حتی تصورش هم برایش عجیب بود که در قامت سوروس اسنیپ و در وسط حیاط خانه ریدل‌ها، شروع به تغییر شکل کند و تبدیل به گرگینه شود!

ریموس تکانی به سرش می‌دهد تا این افکار را از سرش خارج کند. باید بر روی مرگخواری که به سمتش می‌آمد تمرکز می‌کرد.
بی‌صبرانه منتظر بود به قدری مرگخوار به او نزدیک شود تا تشخیص دهد با چه کسی رو به رو است. در دل با خود فکر کرد شاید بهتر بود نقطه‌ای مناسب‌تر را برای انتظار برگزیده بود. نقطه‌ای که نور ماه به جای مورد هدف قرار دادن پشت مرگخوار، مستقیم بر صورتش می‌تابید تا هویتش را هرچه زودتر را برای او آشکار کند. نمی‌دانست چرا فاصله‌ی مرگخوار با او برایش به اندازه فرسنگ‌ها می‌نمود.

در همین فکر و خیال‌ها بود که توجهش به حالت غیر عادی سر مرگخوار جلب می‌شود. در ابتدا خیال کرده بود با کلاهی عجیب بر سر دارد، اما ناگهان به یاد می‌آورد در یکی از گزارش‌های محفل ققنوس خبر از ملحق شدن عضو جدیدی به جمع مرگخواران را داده بودند که گوش‌های گوزن‌مانند دارد.

الستور مون!

حالا که می‌دانست با چه کسی طرف است، شاید بهتر بود آخرین قدم‌ها را خودش بردارد. بنابراین این‌بار نوبت خودش بود تا در قامت اسنیپ چند قدم به سمت مرگخوار بردارد تا جایی که هر دو درست مقابل یکدیگر قرار می‌گیرند.
- الستور! کنجکاوم بدونم این موقع شب چی تو رو به اینجا کشونده؟


تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅

تصویر کوچک شده


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان (بمب جادویی)
پیام زده شده در: دیروز ۱۳:۳۰:۵۳
#3
به محض این که دستای مروپ با برگه تماس پیدا می‌کنه، یکی از مرگخوارا که پیروزی رو پیش روی چشماش می‌دید و از حالا بازگشت با شکوه اربابش رو داشت جشن می‌گرفت، جفتک‌زنان جلو میاد.
- بعدش چی سالازار کبیر؟ چطوری بمبو با این مواد بسازیم؟

سالازار که نگاهشو روی صورت مروپ متمرکز کرده بود تا واکنش نواده‌ش به مواد رو زیر نظر بگیره و تصمیم بگیره باعث افتخار خاندانش هست یا نه، با شنیدن این پارازیت ابروشو بالا می‌ندازه.
- اینقد عجول نباش دختر! اول مواد بعد طرز ساخـ... تو رو سر من چی کار می‌کنی؟

گابریل که حالا رو سر سالازار جا خوش کرده بود، بوسی بر کله‌ی پر ابهت سالازار می‌زنه و قبل از این که دستای جنبان سالازار بخواد اونو بگیره و از رو سرش پایین بذاره، خودش با جهشی برمی‌گرده به جمع مرگخوارا.

- نیاز دارم بشنوم این دختر اصیل‌زاده بود وگرنه مواد بی مواد!

دوریا در کسری از ثانیه شجره‌نامه‌ی خانوادگی گابریل رو تو ذهنش مرور می‌کنه.
- نیمه‌پریزاد جادوگره! فکر کنم همین که ماگل‌زاده نیست برای شما کافی باشه.

و به نظر کافی بود! چرا که سالازار با وجود دلخوری دوباره نگاهشو معطوف مروپ می‌کنه.
در تمام مدت مروپ بدون توجه به اتفاقاتی که در اطرافش در حال رخ دادن بود، برگه رو می‌خونه و می‌خونه و می‌خونه. هی می‌خونه. دوباره می‌خونه. بازم می‌خونه. اینقد می‌خونه تا جایی که بالاخره صبر مرگخواران منتظر لبریز می‌شه.

- مامان مروپ؟ لیست کالاها رو با ما به اشتراک نمی‌ذارین؟

مروپ برای چند ثانیه‌ی دیگه هم تو برگه می‌مونه و ناگهان سرشو بالا میاره.
- ممنونم جد بزرگوار مامان. بعد از تهیه مواد اولیه خدمتتون می‌رسیم.

و همراه مرگخواران در حالی که نگاه مفتخر سالازار به دنبالش بود از اونجا خارج می‌شه.


تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اطلاعیه‌های مدیریت سایت
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵:۱۲ سه شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۳
#4
اطلاعیه شماره 12


به اطلاع کاربران سایت جادوگران می‌رسانیم که به دنبال استعفای ایزابل مک‌دوگال از سِمَت مدیر شبکه‌های اجتماعی جادوگران، کدوالادر جعفر جایگزین ایشان شدند.


ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۵/۲ ۲۰:۵۷:۲۸

تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه‌ی صورتی
پیام زده شده در: ۱:۳۰:۱۳ یکشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۳
#5
گابریل کاغذا رو روی میز وسط اتاق می‌ذاره و کنار میز می‌شینه.
- تا من کاغذا رو قیچی می‌کنم تصمیم بگیرین کی اسما رو بنویسه.

الستور با شیطنت می‌گه:
- عالیه! چطوره این‌بار من روی همه کاغذا اسم خودمو بنویسم؟

البته که الستور نمی‌خواست کسی باشه که اسما رو می‌نویسه، ولی با گفتن این حرف به هدفی که داشت می‌رسه و بذر شک رو تو دل همه‌ی محفلیا می‌کاره. محفلیا دوباره شروع می‌کنن به انگشت اتهام زدن به همدیگه.

الستور بعد از این که به اندازه کافی از موقعیت لذت می‌بره، عصاشو به سایه‌ش می‌سپره و خودش تا وسط اتاق جلو میاد.
- چطوره هرکس خودش اسم خودشو رو کاغذ بنویسه و بندازه تو این گلدون؟ اینطوری دیگه تقلبم نمی‌شه!

الستور همزمان با گفتن این حرف گلدونی رو تلپی می‌ذاره روی میز. محفلیا کمی فکر می‌کنن و در نهایت به این نتیجه می‌رسن که پیشنهاد خوبیه.
- پس صف ببندین و یکی یکی جلو بیاین.

محفلیا صف می‌بندن ولی صفشون به قدری بلند می‌شه که تهش به جایی می‌رسه که مادر سیریوس بلک قرار داشت. با کنار رفتن پرده، ناسزاهاشه که به هوا بلند می‌شه.
- گندزاده‌های احمق! یه مشت بی‌لیاقت دور هم جمع شدن و فکر می‌کنن با قرعه‌کشی می‌تونن لیاقت پیدا کنـ...

سریوس پرده رو می‌کشه و از همگان دعوت به عمل میاره تا در حین صف بستن کمی از پرده بیشتر فاصله بگیرن تا از وقوع چنین حوادث ناگواری در آینده جلوگیری بشه. اما این وسط ریموس تو تفکر عمیقی فرو می‌ره.
- شاید حق با مادر سیریوس باشه... شاید باید ثابت کنیم کی لیاقت داره حیاط پشتی به نامش بشه!

همه محفلیا برای بار دوم شروع به فکر کردن می‌کنن. سوال این بود که آیا واقعا اونقد حوصله دارن که به جای قرعه‌کشی به اثبات لیاقت رو بیارن؟


تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه‌ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶:۴۳ شنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۳
#6
در حالی که محفلیا با چهره‌هایی غمگین و پر از حسرت، به پاتریشیای خوش‌حال که اسمش در اومده بود نگاه می‌کردن، گابریل خودشو به کاغذای تا شده می‌رسونه و شروع می‌کنه باهاشون بازی کردن.
- برف ببار برف ببار.

گابریل همزمان وردی به سمت کاغذها می‌خونه که باعث می‌شه تاشون از هم باز بشه و پروازکنان از این سو به اون سو ببرن.
- شاد باشین که ما یک پیروز خوش‌شانس تو این جمع داریم.

کاغذهای باز شده رو سر و روی محفلیا فرود میان و بعد از برخورد با زمین، دوباره پروازکنان تو هوا اوج می‌گیرن و از نو رو کله‌ی محفلیا می‌بارن.

این وسط الستور متوجه می‌شه تک‌تک کاغذهایی که جلوی چشماش در حرکت بودن تنها با یک اسم مزین شده بودن، پاتریشیا وینتربورن!

- ها ها ها! جالبه که به جای برف، پاتریشیا داره می‌باره!

الستور با خونسردی تمام این حرفو می‌زنه و به دسته‌ی عصاش تکیه می‌ده و هلهله‌ی بعدی رو به خود محفلیا واگذار می‌کنه که حالا دست از غصه خوردن برداشته بودن و به کاغذا چنگ می‌نداختن و تو هوا می‌قاپیدنشون.
- راس می‌گه! اینا که رو همه‌شون نوشته شده پاتریشیا! ببینم کی اسما رو نوشت؟

ریموند که مسئولیت خطیر تا کردن کاغذا رو برعهده داشت، با انگشت به پاتریشیا اشاره می‌کنه.
- پاتریشیا اسما رو نوشت و منم تا کردمشون. ولی من آموزه‌های پروفسور دامبلدور رو سر لوحه‌ی زندگیم قرار دادم و بواسطه‌ی اعتمادی که به پاتریشیا داشتم، اسما رو نخوندم و فقط تاشون کردم.

ولی پاتریشیا زیر بار نمی‌ره.
- نخیرم این وصله‌ها به من نمی‌چسبه! من تقلب نکردم. از کجا معلوم کار جادوی گابریل نباشه؟

دلیل هرچی که بود، محفلیا خواهان تکرار قرعه‌کشی بودن!


تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵:۰۹ پنجشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۳
#7
تام به قدرت بدنی خودش ایمان داشت و می‌دونست که می‌تونه جفتشونو با وجود سرعت زیاد آب رودخونه به خشکی برسونه، اما چیزی که انتظارشو نداشت وزن زیادی بود که رو کولش قرار گرفته بود. چرا دامبلدور باید اینقد سنگین می‌بود؟
- تو یه پیرمرد بیشتر نیستی، پس چرا اینقد وزنت زیاده؟

دامبلدور که با خیال راحت به کمر تام تکیه داده بود، با شنیدن این حرف نگاهی به هیکل خودش می‌ندازه.
- تام درست نیست منو به چاق بودن متهم کنی. من همیشه رو فرم بودم.

تام هم موافق بود. ولی تام جادوگری نبود که حاضر به موافقت با دامبلدور و همراهی کردن باهاش باشه. بنابراین یه لحظه دست از شنا کردن برمی‌داره و سعی می‌کنه منبع این وزن زیاد رو پیدا کنه... که می‌کنه!
- این ریش درازت همه آبا رو به خودش جذب کرده و وزنتو زیاد کرده! زود از شرشون خلاص شو.

دامبلدور از جا می‌پره.
- ریشمو بزنم؟ امکان نداره! حاصل تجربیات کل طول عمرم تو این ریش‌ها جا گرفته. جدای از اجسام و حیواناتی که توش زندگی می‌کنن البته.

تام می‌خواست دامبلدورو با یک حرکت از رو کولش پایین بندازه و راهکار دیگه‌ای برای خلاصی بیندیشه که ذهن دامبلدور منور می‌شه.
- تام پسرم، سرعت رودخونه زیاده. ما اگه سبک باشیم تو دست آب رها می‌شیم. به این سنگینی نیاز داریم تا بتونیم مقاومت کنیم و به خشکی برسیم.

تام این‌بار موافق نبود. چون کسی که باید جور این سنگینی رو می‌کشید خودش بود. ولی اهمیت پیدا کردن چوبدستیش به قدری بالا بود که فکر کرد شاید حق با دامبلدور باشه؟ قبل از این که تام بخواد تصمیمی بگیره ریش دامبلدور دور کمرش گره می‌خوره.
- بزن بریم پسرم.


تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳:۰۳ چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۳
#8
برای تام ارزشمندترین چیزی که داشت، جادوگر بودنش بود! و جادوگر بودنش هم به داشتن چوبدستیش خلاصه می‌شد. پس طبیعیه وقتی متوجه می‌شه چوبدستیش نیست، ناگهان قدرت‌های ماگلی بدنش در راستای شکوفایی قدرت‌های جادوییش منور بشن. هیچ‌کس حق نداشت مانعی بین اون و چوبدستیش باشه!

بنابراین تام شنا کنان به سمت دامبلدور می‌ره و سر دامبلدور رو تا جایی از آب بیرون می‌کشه که دهنش کاملا بیرون باشه. برای تام مهم بود که جواب حرفاشو صریح و واضح بگیره!
- بهم بگو چوبدستی منو چی کار کردی؟
- من یه پیرمردِ در حال غرق شدنم. فکرم در لحظه فقط می‌تونه رو یه چیز متمرکز بشه و در حال حاضر اون چیز غرق نشدنه!

تام با شنیدن این حرف دستشو شل می‌کنه که موجب می‌شه دامبلدور تا بالای بینی تو آب فرو بره و قل‌قلش بلند بشه. اولویت‌های دامبلدور برای تام ارزشی نداشت. برای اون فقط چوبدستیش مهم بود.

تام با بیرون کشیدن سر دامبلدور از آب، برای دومین بار تلاش خودشو می‌کنه.
- بهم بگو چوبدستی منو چی کار کردی؟

دامبلدور این‌بار جوابی نمی‌ده و به جاش در حالی که به تام خیره شده بود چندین بار پلک می‌زنه. اون مطمئن بود این مکالمه همین چند دقیقه پیش به همین شکل رخ داده بود. ولی شاید هم که اشتباه می‌کرد و توهماتی بود که نزدیک مرگ به سرش هجوم آورده بودن؟

تام که به نظر متوجه کشمکش درونی دامبلدور شده بود، تصمیم جدیدی می‌گیره و دامبلدور رو بیشتر از آب بیرون می‌کشه. بعد با جهشی پشت کمر دامبلدور می‌شینه و دستشو با موفقیت رو به خشکی می‌گیره.
- شنا کن دامبلدور! به سمت خشکی شنا کن و بهم بگو چوبدستی منو چی کار کردی! ببینم این نیروی عشقی که می‌گی می‌تونه ما رو از اینجا نجات بده یا نه!


تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅

تصویر کوچک شده


پاسخ به: گفت‌و‌گو با مدیران، انتقاد، پیشنهاد و...
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹:۰۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۳
#9
سلام ایزابل.

ممنون که اطلاع دادی. تو تعریف دسترسیای جدید فراموش کرده بودم دسترسی این بخش رو به گروه "جادوگر" بدم. درستش کردم و الان دیگه قاعدتا باید بتونی که تصویر آپلود کنی.


تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۲:۴۷ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۳
#10
خلاصه
تخت‌ خواب‌های خوابگاه مختلط هافلپاف گم شده و هافلپافیا طلسم شدن که هرجای دیگه‌ای سعی کنن بخوابن نتونن (نیرویی اونا رو به هوا پرتاب می‌کنه). بنابراین تصمیم می‌گیرن تا وقتی صبح بشه و بتونن دنبال سرنخی برای پیدا کردن تختا بگردن، به خوابگاه گریفیندور برن بلکه بتونن رو تخت اونا استراحت کنن. اما بانوی چاق در خواب عمیقی فرو رفته و پشت در موندن...


~~~~

- جعفر من خوابم میاد! می‌فهمی یا نه؟ یه کاری بکن با این گوسفندات!

جعفر با تعجب به سمت پاتریشیا برمی‌گرده.
- من و گوسفندام این وسط چی کاره بودیم؟ مگه این تالار خودش صاحب نداره که یقه منو می‌گیری؟
- خب بانوی چاق گوسفندای تو رو شمرد که خوابش برد! ملت اگه خوابشونم نیاد با شمردن گوسفند خوابشون می‌بره، دیگه چه برسه به این که همینطوریشم خواب بود.
- خب باشه، شایدم که منطقی باشه حرفت.

بنابراین جعفر نحوه در دست گرفتن چوبدستی تو دستش رو تغییر می‌ده و شبیه رهبر یک ارکست بزرگ گلوشو صاف می‌کنه و رو به جمعیت گوسفنداش می‌کنه.
- آماده باشین گوسفندان من، ما امشب حماسه می‌آفرینیم و یک تالار رو نجات می‌دیم!

و گوسفندان با شماره سه جعفر چنان بع‌بعی راه می‌ندازن که دیوارهای هاگوارتز به لرزه در میان. اونا آخرین توانشون رو برای سر و صدا به پا کردن می‌ذارن بلکه بانوی چاق حتی برای یک بار دیگه هم که شده چشم باز کنه و باهاشون صحبت کنه. اما بانوی چاق به چنان خواب عمیقی رفته بود که اگه هاگوارتزو هم آب می‌برد، اونو خواب می‌برد!

جعفر حاضر بود به جون گوسفند پنجمش که وقتی بچه بود شب‌ها براش لالایی بع بع می‌کرد تا جعفر خوابش ببره، قسم بخوره علت این اتفاق خواب عمیق نیست. چون این حجم از سر و صدایی که گوسفنداش برای بیدار کردن بانوی چاق تولید کرده بودن حتی روح گوشه‌گیری هم‌چون بانوی خاکستری رو هم به اونجا کشونده بود تا ببینه چه خبره.

جعفر با ناامیدی دست از رهبری ارکست برمی‌داره.
- پروژه گوسفندان من شکست خورد. راهکار بعدیو رو کنین.


تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.