هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و به مدت یک هفته، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در انجمنی که مورد بازدید سالازار کبیر قرار می‌گیرد، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه‌ی صورتی
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵:۰۷ یکشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۳

ریونکلاو، مرگخواران

هیزل استیکنی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۹ سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۰۵:۵۸
گروه:
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
مرگخوار
پیام: 110
آفلاین
سپس گابریل به سمت کریچر رفت.
- حالا چی میخوای جن خونگی کوچولو؟ دوست داری آزادت کنم؟
- کریچر بچه نیست! کریچر یه جن خونگیه بزرگه و شما خائنین به اصل و نسب نباید اینجوری با کریچر رفتار کنین! ارباب ریگولوس دوست نداشت اینجوری با کریچر رفتار شه!
- اوه ببخشید کریچر! معلومه که تو بزرگی! ببین کریچر هر کی که صاحب حیاط پشتی بشه مطمئن می‌شه که گلخونه اربابت صحیح و سالم می‌مونه؛ می‌تونیم دور گلخونه ریگولوس یه حصار بکشیم یا با یه دیوار خوشکل از حیاط جداش کنیم. اینجوری حیاط پشتی قشنگ‌ترم میشه.
- کریچر نمی‌خواد کسی به گلخونه ارباب ریگولوس رسیدگی کنه. دوست داره خودش رسیدگی کنه!
- خب، چه بهتر! تو مسئول گلخونه حیاط پشتی باش!
- گلخونه ارباب ریگولوس!
- هر چی تو بگی.

بعد رو به سیریوس کرد.
- سیریوس! تو هم نباید اینجوری با کریچر رفتار کنی. باید به اون احترام بزاری و باهاش مهربون باشی! جن خونگی به قشنگی و مهربونی!
- باشه ببخشید.
- حالا شد! می بینین چقدر صلح خوبه! چقدر خوبه که همه با هم مهربون باشیم.
- حالا میشه قرعه‌کشی رو شروع کنیم؟ گوسفندای من دیگه نمی تونن بیشتر از این منتظر بمونن

همه حرف جعفر رو تایید کردند. روندا گفت:
-خب، کی اسما رو می‌نویسه؟


🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱حتی اگه تاریک ترین رویای جهان باشه... ️


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه‌ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸:۱۶ یکشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۳

هافلپاف، محفل ققنوس

رزالین دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۶:۴۲ دوشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۹:۰۰
از دی که گذشت، هیچ از او یاد مکن
گروه:
جـادوگـر
هافلپاف
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
پیام: 60
آفلاین
- ارباب ریگولوس عاشق حیاط پشتی بود! اون اونجا یه گلخونه داشت! کریچر نذاشت هیچکدوم از این خائنا صاحبش شد!

تمام سرها به طرف گوینده این حرفها که طبیعتا کریچر بود برگشت. رزالین به سمت کریچر رفت و تلاش کرد او را نوازش کند، ولی کریچر چنان خود را عقب کشید که انگار رزالین آبله اژدها داشت.
- زنیکه خائن به اصل و نسب گلخونه ارباب ریگولوس رو به گند کشید و کریچر چیزی نگفت. ولی کریچر نذاشت...

کریچر به خودش زحمت نداد که به یاد بیاورد هر وقت رزالین را می دید، به خاطر استفاده از گلخانه سابق ریگولوس چنان ناسزاهایی به زبان می آورد که اگر سیریوس می شنید، بی برو برگرد او را از آن مکان بیرون می انداخت.

ببین کریچر، مطمئنم ریگولوس دوست نداشته اونجا پر از عنکبوت و داکسی بشه، درسته؟

کریچر در جواب رزالین، مثلا زیر لب ولی در واقع با فریادی در حد بانوی عزیزش گفت:
- داکسی و عنکبوت از این گندزاده ها و خائنا و گرگینه ها بهتر بود. اگر ارباب ریگولوس دید حیاط پشتی دست این آشغالا افتاد، چی گفت؟

سیریوس که تاب توهین به همرزمانش را نداشت، گوش کریچر را گرفت و او را از راهرو بیرون انداخت. فریاد اعتراض رزالین و گابریل بلند شد:
- آخه چه طور دلت اومد با یه موجود معصوم اینطوری رفتار کنی؟ اونم احساسات داره.
- زورت به یه جن خونگی رسیده؟


تصویر کوچک شده

اگر تمام جهان نیز تو را گناهکار بدانند، تا زمانی که وجدان خودت تأییدت کند، تو بدون دوست نمی مانی.
جین ایر


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه‌ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۰:۱۵:۳۹ یکشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۳

ریونکلاو، مرگخواران

هیزل استیکنی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۹ سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۰۵:۵۸
گروه:
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
مرگخوار
پیام: 110
آفلاین
در نهایت پس از یک مدت طولانی فکر کردن ریموس به یک نتیجه رسید: اثبات کردن خودشون زمان طولانیای وقت می‌برد و اونها صبر نداشتن و می‌خواستن هرچه سریع تر برنده حیاط پشتی مشخص بشه. در ضمن چون همه محفلی ها خواستار حیاط پشتی بودن کسی رو نداشتند که بین اونها داوری کنه و اگر کسی هم بود شایسته‌ی داوری نبود. پس تصمیم گرفت نتیجه گیری‌اشو بین محفلی ها بازگو کنه
- دوستان، اولا که ما زمان کافی برای تصمیم گیری صاحب حیاط پشتی نداریم و اثبات خودمون زمان میخواد. دوما کسی نیست که لیاقت ما رو ارزیابی کنه تنها کسی که الان این دور‌وبراست و جزو اعضای محفل نیست...
- مامان سیریوسه!

ریموس با اخم نگاه به الستور زد که حرفش را قطع کرده بود. سپس ادامه داد:
- و فکر می‌کنم همه‌اتون با من موافق باشین که اون شایستگی داوری بین ما رو نداره چون عقایدش کاملا با ما متفاوته‌!
- اما قرعه‌کشی هم خطرناکه و ممکنه یکی توش دست‌کاری کنه تا خودش برنده حیاط پشتی بشه! بهترین راه استفاده از نظر مادر منه!

محفلی ها از حرف سیریوس تعجب کردند. مادر سیریوس از سیریوس متنفر بود و سیریوس هم از مادرش متنفر بود. اما با این وجود اون در اون لحظه از مادرش دفاع کرده بود و خواستار داوری مادرش شده بود.
- نه! ما با داوری مادر تو مخالفیم.
- چرا؟
- هر چی باشه اون مادر توعه، سیریوس. ممکنه تو از قبل بهش گفته باشی که به اینجا بیاد و این حرف رو بزنه و ما فکر کنیم که عقیده‌اش درسته و بعد اون رو داور کنیم و ببینیم که شایسته‌ست و اون تو رو انتخاب کنه!
- اما خودتونم می دونین اون از من متنفره.
- به هر حال یه حس مادری توی وجود تمام مادرا هست! حسی که باعث میشه مادر به بچه های عزیز و دردونه‌اشون عشق بورزن!

همه حرف گابریل را تایید کردند. حالا که راه‌حل اثبات خود خط خورده بود وقت قرعه‌کشی دوباره بود.


🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱حتی اگه تاریک ترین رویای جهان باشه... ️


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه‌ی صورتی
پیام زده شده در: ۱:۳۰:۱۳ یکشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱:۵۳:۴۹
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 233
آفلاین
گابریل کاغذا رو روی میز وسط اتاق می‌ذاره و کنار میز می‌شینه.
- تا من کاغذا رو قیچی می‌کنم تصمیم بگیرین کی اسما رو بنویسه.

الستور با شیطنت می‌گه:
- عالیه! چطوره این‌بار من روی همه کاغذا اسم خودمو بنویسم؟

البته که الستور نمی‌خواست کسی باشه که اسما رو می‌نویسه، ولی با گفتن این حرف به هدفی که داشت می‌رسه و بذر شک رو تو دل همه‌ی محفلیا می‌کاره. محفلیا دوباره شروع می‌کنن به انگشت اتهام زدن به همدیگه.

الستور بعد از این که به اندازه کافی از موقعیت لذت می‌بره، عصاشو به سایه‌ش می‌سپره و خودش تا وسط اتاق جلو میاد.
- چطوره هرکس خودش اسم خودشو رو کاغذ بنویسه و بندازه تو این گلدون؟ اینطوری دیگه تقلبم نمی‌شه!

الستور همزمان با گفتن این حرف گلدونی رو تلپی می‌ذاره روی میز. محفلیا کمی فکر می‌کنن و در نهایت به این نتیجه می‌رسن که پیشنهاد خوبیه.
- پس صف ببندین و یکی یکی جلو بیاین.

محفلیا صف می‌بندن ولی صفشون به قدری بلند می‌شه که تهش به جایی می‌رسه که مادر سیریوس بلک قرار داشت. با کنار رفتن پرده، ناسزاهاشه که به هوا بلند می‌شه.
- گندزاده‌های احمق! یه مشت بی‌لیاقت دور هم جمع شدن و فکر می‌کنن با قرعه‌کشی می‌تونن لیاقت پیدا کنـ...

سریوس پرده رو می‌کشه و از همگان دعوت به عمل میاره تا در حین صف بستن کمی از پرده بیشتر فاصله بگیرن تا از وقوع چنین حوادث ناگواری در آینده جلوگیری بشه. اما این وسط ریموس تو تفکر عمیقی فرو می‌ره.
- شاید حق با مادر سیریوس باشه... شاید باید ثابت کنیم کی لیاقت داره حیاط پشتی به نامش بشه!

همه محفلیا برای بار دوم شروع به فکر کردن می‌کنن. سوال این بود که آیا واقعا اونقد حوصله دارن که به جای قرعه‌کشی به اثبات لیاقت رو بیارن؟


تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه‌ی صورتی
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲:۰۶ شنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۳

ریونکلاو، مرگخواران

هیزل استیکنی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۹ سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۰۵:۵۸
گروه:
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
مرگخوار
پیام: 110
آفلاین
گابریل که همون طور که داشت کاغذ ها رو در هوا پخش می کرد شنید که متهم به جادو و عوض کردن نوشته کاغذا شده به سمت پاتریشیا چرخید.
- چی؟! من همچین کاری نمی‌کنم پاتریشیا! همه میدونن که من معتقد به صلحم و چنین کاری برخلاف صلحه.

بعد شروع کرد به سخنرانی در رابطه با صلح و اتحاد بین اعضای محفل. در نهایت پس از یک سخنرانی طولانی مدت دوباره رو به پاتریشیا کرد.
- و به همین دلیل ه معتقد به صلحم می‌بخشمت! شما هم باید همین کارو کنین بچه ها. حالا وقت قرعه‌کشی دوباره‌ست!

سپس همان‌طور که زیرلب آواز می خواند رفت تا کاغذ ها و قیچی را بیاورد. محفلی ها هم که چشم گابریلِ معتقد به صلح را دور دیدند به سمت پاتریشیا حمله ور شدند.
- چطور جرئت کردی حق ما رو بخوری؟!
- آموزه ها پروفسور به همین سرعت یادت رفت؟
- مگه تو دوست ما نبودی؟

پاتریشیا که به دست جمعیت محفلی های عصبانی گرفتار شده بود و حتی به سختی می توانست نفس بکشه بریده بریده چیزی گفت:
- این... کار... خودتون... هم... چندان به آموزه... های پرو...فسور شباهتی... نداره!

جمعیت از پاتریشیا فاصله گرفتن و به حرفش فکر کردند. درسته که کار اونها هم اشتباه بود ولی کار پاتریشیا خیلی اشتباه‌تر بود! اما تا خواستند که دوباره به پاتریشیا حمله کنند گابریل همراه با کاغذ ها و قیچی وارد اشپزخانه شد.


🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱حتی اگه تاریک ترین رویای جهان باشه... ️


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه‌ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶:۴۳ شنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱:۵۳:۴۹
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 233
آفلاین
در حالی که محفلیا با چهره‌هایی غمگین و پر از حسرت، به پاتریشیای خوش‌حال که اسمش در اومده بود نگاه می‌کردن، گابریل خودشو به کاغذای تا شده می‌رسونه و شروع می‌کنه باهاشون بازی کردن.
- برف ببار برف ببار.

گابریل همزمان وردی به سمت کاغذها می‌خونه که باعث می‌شه تاشون از هم باز بشه و پروازکنان از این سو به اون سو ببرن.
- شاد باشین که ما یک پیروز خوش‌شانس تو این جمع داریم.

کاغذهای باز شده رو سر و روی محفلیا فرود میان و بعد از برخورد با زمین، دوباره پروازکنان تو هوا اوج می‌گیرن و از نو رو کله‌ی محفلیا می‌بارن.

این وسط الستور متوجه می‌شه تک‌تک کاغذهایی که جلوی چشماش در حرکت بودن تنها با یک اسم مزین شده بودن، پاتریشیا وینتربورن!

- ها ها ها! جالبه که به جای برف، پاتریشیا داره می‌باره!

الستور با خونسردی تمام این حرفو می‌زنه و به دسته‌ی عصاش تکیه می‌ده و هلهله‌ی بعدی رو به خود محفلیا واگذار می‌کنه که حالا دست از غصه خوردن برداشته بودن و به کاغذا چنگ می‌نداختن و تو هوا می‌قاپیدنشون.
- راس می‌گه! اینا که رو همه‌شون نوشته شده پاتریشیا! ببینم کی اسما رو نوشت؟

ریموند که مسئولیت خطیر تا کردن کاغذا رو برعهده داشت، با انگشت به پاتریشیا اشاره می‌کنه.
- پاتریشیا اسما رو نوشت و منم تا کردمشون. ولی من آموزه‌های پروفسور دامبلدور رو سر لوحه‌ی زندگیم قرار دادم و بواسطه‌ی اعتمادی که به پاتریشیا داشتم، اسما رو نخوندم و فقط تاشون کردم.

ولی پاتریشیا زیر بار نمی‌ره.
- نخیرم این وصله‌ها به من نمی‌چسبه! من تقلب نکردم. از کجا معلوم کار جادوی گابریل نباشه؟

دلیل هرچی که بود، محفلیا خواهان تکرار قرعه‌کشی بودن!


تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه‌ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸:۰۳ شنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۳

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۳۸:۲۷
از خلافکارا متنفرم!
گروه:
هافلپاف
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
محفل ققنوس
پیام: 254
آفلاین
از آنجا که گابریل خیلی هیجان‌زده به نظر می‌رسید، بقیه‌ی اعضای محفل نتوانستند با او مخالفت کنند. همه‌چیز خیلی به سرعت پیش رفت: جوزفین و روندا چندتا کاغذ، یک قلم‌پر و یک ظرف آوردند، بعد پاتریشیا اسم کسانی را که خواهان حیاط پشتی بودند، روی کاغذها نوشت و ریموند کاغذها را تا زد و توی ظرف ریخت. بعد ریموس کاغذها را هم زد و یکی را برداشت. همان‌طور که او تای کاغذ را باز می‌کرد، همه با نفس‌های حبس‌شده به او خیره شده بودند.

ریموس فریاد زد:
- پاتریشیا وینتربورن می‌تونه کاری رو که می‌خواد با حیاط پشتی بکنه!

پاتریشیا خیلی خوشحال بود چون حالا می‌توانست یک دفتر کارآگاهی داشته باشد.


کارآگاه فوق‌العاده‌ی وزارت سحر و جادو، در خدمت شما!

حل‌کننده‌ی همه‌جور پرونده، مسئله و معما؛ پاتریشیا وینتربورن!


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه‌ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۰:۳۳ شنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۳

هافلپاف، محفل ققنوس

کدوالادر جعفر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۴:۴۸ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱:۱۹:۵۴
از وسط دشت
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
محفل ققنوس
شـاغـل
مدیر شبکه‌های اجتماعی
پیام: 155
آفلاین
سومین تاپیک ایونت زلزله


از حالا می‌توانید برای شرکت در این ایونت پست‌های خود را ارسال کنید.


Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه‌ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۳:۳۴ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۳

هافلپاف، محفل ققنوس

کدوالادر جعفر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۴:۴۸ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱:۱۹:۵۴
از وسط دشت
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
محفل ققنوس
شـاغـل
مدیر شبکه‌های اجتماعی
پیام: 155
آفلاین
خلاصه این پست: محفلیا می‌خوان بین خودشون قرعه کشی کنن تا ببینن حیاط پشتی خونه گریمولد مال کی میشه؟...

اما هری هیچوقت به آشپزخونه نرسید. چون مدیران دیوان جادوگران، وسط راه بهش پیشنهاد وسوسه انگیز "مدیریت سکوی نه‌وسه‌چهارم" رو دادن. هری هم که از کودکی دچار کمبود بیش از حد توجه در کنار کمبود بیش از حد پتاسیم بود، بلافاصله از توجه مدیران ذوق‌مرگ شد و پیشنهاد رو قبول کرد. توی راه سکو هم چندین موز نوش جان کرد که به بدنش هم پتاسیم برسه. چندین لیوان شیر هم از گاو دوشید و همونجا از تولید، به مصرف روند رو پیش برد تا بدلیل بدرفتاری با حیوانات ماگلی، چندین روز در آزکابان مهمون برادران یا خواهران زحمتکش مجنونگر باشه.

آشپزخونه خونه گریمولد

- پروفسور! بهتون گفتم! من حیاط پشتی خونه رو برای گُسفندا و کدو هام می‌خوام...
- نخیر جعفر! من برنامه ریزی کردم که حیاط پشتی آشپزخونه برای کارگاه شکلات پزی من برداشته بشه!
- والا با اجازتون من می‌خوام گاراج موتور سواری‌مو توی حیاط پشتی بزنم!
- شما پدر کاهو های شبدر بی‌خبر نمیفهمین! حیاط پشتی محفل پر از سبزی ها و علف های جادویی که من میخوام همشونو بخورم!

آشپزخونه خونه گریمولد در متشنج ترین زمان خودش، در ادوار محفل بود. همه خواهان حیاط پشتی محفل شده بودن و پروفسور دامبلدوری نبود که جلوشون رو بگیره و مدیریتشون کنه، چون به سفری دور و دراز رفته بود. همه توی آشپزخونه جمع شده بودن و هرکس به نحوی می‌خواست صاحب حیاط پشتی بشه. جعفر با چوبش توی سر و کله بقیه می‌زد. ریموس شکلات هاش رو تو هوا تکون می‌داد و می‌گفت که اگه فروش شکلات هاش متوقف بشه، از گرسنگی می‌میرن.

جوزفین از فرصت استفاده کرده بود و هر چند لحظه یکبار، مطمئن می‌شد که کسی نمی‌بینتش و بعد، از توی کابینت یکی از چینی های جهیزیه مالی رو بر‌میداشت و به زمین می‌کوبید و از هزار تکه شدنش، ذوق می‌کرد و لذت می‌برد. روندا بین شنیدن حرفای بقیه و پیوستن به جوزفین مردد شده بود و دائم نگاهش رو بین دو موقعیت عوض می‌کرد. رزالین کنار گل و گلدون های بغل باغچه رفته بود و دستش رو روی اونها گذاشته بود.
- دعوا نکنین. گلای مامان میبینن و ناراحت میشن و پژمرده میشن. حیاط پشتی رو بدین که من گلخونه‌اش کنم تا انرژی مثبت هممونو محاصره کنه.

گابریل و الستور از گوشه‌ی آشپزخونه، به‌دور از هیاهو نظاره‌گر این درگیری بودن. برعکس پاتریشیا که توی دفترش همه شواهد و مدارک رو یادداشت می‌کرد و خیلی مضطرب و عصبی بحث رو دنبال می‌کرد، الستور در کمال آرامش قهوه‌اش رو می‌نوشید و از نزاع لذت می‌برد.

- ال! کمکشون کنیم که بحثشون تموم بشه؟
- با اینکه از تموم شدن بحث به این سرگرم کنندگی، زیاد استقبال نمی‌کنم، ولی دوست دارم بدونم ایده‌ات چیه؟

گابریل رفت رو سر الستور و از اونجا با پرشی بلند به وسط جمعیت شیرجه زد.
- چرا قرعه کشی نکنیم؟


ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۲۱ ۱۵:۳۸:۰۲

Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۹:۵۹:۱۴ سه شنبه ۲۶ دی ۱۴۰۲

گریفیندور، مرگخواران

کوین کارتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۲:۲۱:۳۵
از تو قلب کسایی که دوستم دارن!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
گریفیندور
مرگخوار
پیام: 157
آفلاین
- رون الان چوبدستیت از من مهم تره؟ من چقدر بدبختم!

قبل از اینکه اشک های هری دوباره جاری شود، در اتاق باز شد و جینی داخل آمد. و چوبدستی رون را که در دست داشت به او داد.
- داداش انقدر وسایلتو زیر دست و پا ننداز. همین دو دقیقه پیش مامان چوبدستیتو برداشته بود می نداخت اینور اونور تا پشمک مثل سگا بره بیاره.

رون چوبدستیش را که بزاق آلود بود با گوشه لباسش تمیز کرد.
- مرسی جین. اوه ببین چه تف مالی هم شده! معلومه حسابی از طعمش خوشش اومده. خوب شد مثل اون قاشق قورتش نداد.
- اممم... نه رون. در واقع وقتی مامان چوبدستیتو پرت کرد تا پشمک بیاره اون هیچ واکنش خاصی نشون نداد. اما در عوض ریموس و سیریوس و تدی و آلنیس یهو سمت چوبدستیت یورش بردن... منم به سختی از زیر دست و پاشون رد شدم تا برم چوبدستیتو برات بیارم.

رون که تازه متوجه رد پنجول دیگر محفلی ها، روی سر و صورت خواهرش شده بود، بغض کرد و فداکاری جینی را تحسین نمود.
- آبجی دستت درد نکنه! نمیدونم چطور باید برات جبران کنم... ولی واقعا از دست این گرگه گیر افتادیما! کاش ما هم می تونستیم از طلسم آکادابرا استفاده کنیم.

همین موقع صدای جیغ هرمیون بالا رفت.
- رون باز که مثل وینگاردیوم له ویوسا اشتباه تلفظ کردی! اون آکادابرا نیست!.. آواداکداوراست! آواااااداکداورا!

بلافاصله بعد از اتمام جمله ی هرمیون، رون با صدای تالاپی پخش زمین شد.
- وای رون نه! چه بلایی سرت اومد؟... هی رون بیدارشو!.. بگو که نمردی! بگو که من نکشتمت! بگو بگو!

هرمیون روی جسد رونالد ویزلی افتاده بود و وحشیانه تکان تکانش می داد. جینی و هری هم که هنوز ماجرا را هضم نکرده بودند، با تعجب نگاهاشان می کردند.

- واییی! رون ما قرار بود در آینده ی نچندان دور ازدواج کنیم و صاحب نسل جدیدی از بچه ویزلی گرنجرا بشیم! تو نباید می مردی رون!

هری با تاسف و ناراحتی بلند شد و دست روی شانه‌ی هرمیون گذاشت. دختر باهوش محفل سرش را چرخاند و چشمان سرشار از اشکش را به هری دوخت.
- هری...
-هرمیون... میگم حالا که زدی رون رو کشتی میشه جاش با من ازدواج کنی؟ درسته من مامان ندارم، بابا ندارم، لردولدمورتم دنبالمه و همش خونه ی ویزلیا پلاسم... اما خب، قول میدم خوشبختت کنم!
- هری واقعا که! تو اونو... آخ!... اوا ببخشید داداش...

در واقع قبل از اینکه هرمیون چیزی بگوید، جینی با عصبانیت جلو آمده بود تا با هری صحبت مفصلی داشته باشد ولی اشتباهی پای چپش را روی دماغ رون گذاشته بود.
- رون تو کی رفتی زیر دست و پا!؟ خوبه همین چند دقیقه پیش بهت گفتم وسایلت رو ننداز زمین. حالا خودت افتادی زمین؟... حقته که با پا از روت رد شم!

جینی لگدی به پهلوی رون زد که باعث شد جیغ هرمیون دوباره هوا برود.
-جینی چرا میزنیش؟ اون مرده!
- عه واقعا؟! کی مرد؟
- دو ساعته خواب بودی؟
- والا حواسم پیش تعریف و تمجیدای رون بود و فکر می کردم الان هری با دیدن فداکاری من عاشقم می شه. حالا کی زد کشتتش؟
- من زدم کشتمش! حالا طبق بند12 قانون اساسی جادوگران باید برم آزکابان! نــــــــــــــــــــــه! من نمی خوام برم آزکابان!

هرمیون از جایش برخاست و گریه کنان از روی رون رد شد و اتاق را ترک کرد.

- نه نرو هرمیون! سفر نکن خورشیدکم، ترک نکن منو، نرو! نبودنت مرگ منه! راهی این سفر نشو! نذار که عشق منو و تو، اینجا به آخر برسه... بری تو و مرگ من از رفتن تو، سر برسه!

هری حس خوانندگیش گل کرده بود و یک دستش را به سوی در دراز کرده و با دست دیگر قلبش را از روی لباس چنگ زده بود. که ناگهان با ضربه‌ای که جینی به پس کله اش وارد کرد، از حس بیرون آمد.
-اِ چرا میزنی؟ مگه نمی بینی تو حسم؟
- واقعا که! حیف اون همه معجون عشقی که تو حلقت ریختم!

جینی این ها را گفت و با ناراحتی خواست از اتاق خارج شود که هری مانعش شد.
- تو کجا میری جینی؟ نکنه تو هم می خوای با هرمیون بری آزکابان؟

جینی دستش را از دست هری بیرون کشید و او را پس زد.
- تو فکر کردی الان هرمیون رفته آزکابان؟ نخیر! طبق معمول رفته دستشویی گریه کنه. منم دارم میرم بهش بگم زیاد تو روشویی فین نکنه. سوراخ می گیره آب جمع میشه! پول نداریم جرمگیر بخریم.

بعد او هم با عصبانیت از روی رون رد شد و از اتاق بیرون رفت.
هری هم که می خواست جلوی جینی را بگیرد دنبالش دوید منتها زیر پایش را نگاه نکرد. در نتیجه پایش به جسد گیر کرد و همانجا روی رون بدبخت افتاد.
- اوه رون بیچاره! اصلا همش تقصیر اون گرگ ست که تو مردی!

رون با اینکه رقیب عشقی هری بود اما بهترین دوستش نیز بود و همیشه ساندویچش را با او تقسیم می کرد. برای همین مرگش کمی باعث ناراحتی هری و غیرتی شدنش شد. به همین دلیل هری با تمام توانش رون را بلند کرد و بالای سرش برد.
- مرگ تو... جدایی من از جینی... آزکابان رفتن هرمیون... همش تقصیر پشمکه! آره! از اول هم معلوم بوده چی تقصیر اونه!... اما نگران نباش دوستم! من انتقامتو می گیرم! بله!... من پسر برگزیدم!

و بعد از این استدلال، رون را روی هوا ول کرد و خودش به سمت آشپزخانه هجوم برد.


...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me










شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.