- آخه کی تونسته چنین هاپوی خوشگلی رو تک و تنها اینجا رها کنه!؟
مالی ویزلی دست نوازشگرش را بر سر فنریر کشید. بعد او را در آغوش کشید و وارد خانه شد.
- بچه ها بیاین ببینین کی قراره عضو جدید خانوادمون بشه.

همین که این جمله از دهان مالی بیرون آمد، شونصد تا بچه ویزلی و بچه پاتر و بچه گرنجر (که در واقع بچه گرنجر ها همان بچه ویزلی بودند ولی چون هرمیون اصرار داشت آنها ژن خودش را دارند باید نام خانوادگیشان هم مانند او باشد.) همراه والدین و بزرگترهای محفل، از طبقات مختلف خانهی گریمولد سمت آنها سرازیر شدند و قبل از اینکه به مالی و فنریر برخورد کنند ترمز کردند.
- مامان میشه بگی کی رو پیدا کر... مامان اون یه گرگه!؟

مالی فنریر را محکم تر در آغوش کشید و رو به افراد متعجب حاضر در سالن کرد.
- گرگ چیه؟! این یه هاپوی خوشگله که اسمشو گذاشتم پشمک.

رون نه تنها هیچ چیز خوشگلی در چهرهی گرگینهی مرگخوار ندید، بلکه به شدت هم احساس خطر کرد.
او می دانست آن هیولای خفته در آغوش مادرش، بالاخره به طبع حیوانی خود باز می گردد و آن موقع می زند همه شان را تکه و پاره می کند. بنابراین سعی کرد مادرش را از نگه داری چنین موجودی منصرف کند.
- مامان ما خودمون سیریوس و ریموس و تدی رو داریم دیگه حیوون دیگه می خوایم چی کار؟ ولش کن بره اون گرگو.

- رون تو که چیزی از زیبایی نمی فهمی چرا اظهار نظر می کنی؟

چطور دلت میاد پشمکو با اون سه تا جونور دیگه مقایسه کنی؟

اونا..
مالی که دید آن سه نفر دارند بد نگاهش می کنند، فوری ادامهی حرفایش را تغییر داد.
-البته نمیگم اون سه تا موجوادت بدین. فقط میگم پشمک من خاصه!

با اونا فرق داره!

.. مثلا همین جینی رو نگاه کن. تا قبل از اینکه پشمک جونم بیاد یه دختر پر شور و پر حرف بود. اما الان ببین چه ساکت وایساده. معلومه اونم از پشمک خوشش میاد.

جینی خواست اعتراض کند و بگوید ساکت ماندنش صرفا بخاطر تعجب است. ولی خیلی زود متوجه شد فایده ای ندارد. مادرش حسابی سرگرم ناز کردن فنریر بود و توجهی به آنها نمی کرد.
سندروم "بیگانه دوستی" و "تسترال همسایه هیپوگریفه"ی مالی ویزلی دوباره عود کرده بود.