نقل قول:
و همچنان مروپ و تام، تا رسیدن به خانه ریدل ها برای هم نوشابه باز کردند و هندوانه زیر بغل هم گذاشتند.
- راوی چی گفت الان شوهر مامان؟ نوشابه باز میکردیم برا هم؟!
مروپ نگاه مشکوکی به دستان خودش و تام انداخت که نوشابه و در باز کن در آنان قرار داشت.
- چشم مامان روشن! دو روز نبودم بجای دوغ آبعلی داریم نوشابه باز میکنیم برا هم!
خجالت نکشیدی کفن مامان خشک نشده به آرمانای مامان خیانت کردی مرد؟!
تام که دو گالیونیاش افتاده بود چه فاجعهای در شرف وقوع است با آخرین امیدش، نوشابه را پشت ردایش پنهان کرد.
- مروپ جان ببین این نوشابه یه اصطلاحه... معنیش اینه که ما چقدر همو دوست داریم و عاشق همیم. ماچ بهمون اصلا!
سپس با نگرانی به مروپ سرخ شده و در حال دود کردن چشم دوخت.
- ببین عزیزم اصلا این مسئله اونقدر مهم نیست که بخواد توی فضای شاعرانه و رمانتیکمون خللی ایجاد کنه.
- الان میخواستی بگی آرمانای مامان در مقابله با فست فود و نوشابه مهم نیست؟!
تام با دیدن مروپی که شبیه اژدها شده بود و حتی بال هم در آورده بود و از دهانش آتش به اطراف میپراکند، سرش را از شعلهای که مستقیم صورتش را مورد هدف قرار داده بود دزدید اما سرعت واکنشش آن قدر نبود که موهای پر کلاغیاش را هم از آتش سوزان بدزدد. لحظهای بعد، تام با کلهای سوزان در حال دویدن بود و مروپ نیز به دنبالش.
- بعد میگم اژدهای دو سر میشه قبول نمیکنه! یکی منو از دست این نجات بده!
مروپ ضمن پرتاب گویهای آتشین در میان خیابانهای لندن میچرخید و هر چه اعم از کیوسک تلفن، چراغ قرمز، تابلوی تبلیغات و چندین و چند هزار از مردم از همه جا بیخبر لندن را به سمت تام پرتاب میکرد.
- همشم که ۱۸۰ درجه خطا میزنی مروپ جان. من اینجام توی ضلع جنوب غربیت... چرا اون ماگل بدبختو پرت کردی شمال شرقیت خب!
تام که با خطا زدنهای مروپ خیالش آسوده بود توقف کرد و با مشنگی که در شمال شرقی در حال پرواز بود بای بای کرد اما مروپ مادری با درایت و با نقشه بود و با آسوده کردن تام، تیر نهایی را به سمت او شلیک کرد.
- آخ!
این آخرین کلمه تام قبل از فرود آمدن ساعت بیگ بن بر روی کلهاش بود. همسر مهربان و دلسوز مروپ حالا زیر وزن ساختمان به آن بزرگی، خرد و متلاشی شده بود و این موضوع مایه آسودگی خیال مروپ بود. با لبخندی دستهایش را به هم کوبید تا خاکشان را بتکاند.
- من الان ازتون انتظار جواب ندارم چون تا الان نه تاثیری دیدم نه جواب و اهمیتی... چون من یه آجرم. ولی خب از اونجایی که هیچ وقت جوابی نگرفتم گفتم بازم دهنمو باز کنم و بگم به نظرم کشتن اینطوری شوهرتون کار درستی نبود. اینم گفتم که حداقل از بار عذاب وجدان خودم بابت سکوتم کم بشه. البته من کلا اهل سکوت نبودم همیشه در حال حرف زدن بودم ولی خب با این حال خیلی بابت مرگ تام توی پستتون عذاب وجدان گرفتم. از بقیه دوستان هم عذرخواهی میکنم اگر جو پست ناملایم شد.
مروپ نگاه عاقل اندر سفیهای به تکه آجر وراج روی زمین انداخت. خواست جوابش را بدهد اما خیلی زود دریافت که یک آجر ارزش جواب دادن ندارد پس با رضایت آجر را برداشت و به کف نزدیک ترین اقیانوسی که به دستش رسید پرتاب کرد و با خاطری آسوده به زندگی بدون تام ریدلش ادامه داد.