هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: ماجراهای مردم شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶:۳۱ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۳
#1


نقل قول:
و همچنان مروپ و تام، تا رسیدن به خانه ریدل ها برای هم نوشابه باز کردند و هندوانه زیر بغل هم گذاشتند‌.


- راوی چی گفت الان شوهر مامان؟ نوشابه باز می‌کردیم برا هم؟!

مروپ نگاه مشکوکی به دستان خودش و تام انداخت که نوشابه و در باز کن در آنان قرار داشت.
- چشم مامان روشن! دو روز نبودم بجای دوغ آبعلی داریم نوشابه باز می‌کنیم برا هم! خجالت نکشیدی کفن مامان خشک نشده به آرمانای مامان خیانت کردی مرد؟!

تام که دو گالیونی‌اش افتاده بود چه فاجعه‌ای در شرف وقوع است با آخرین امیدش، نوشابه را پشت ردایش پنهان کرد.
- مروپ جان ببین این نوشابه یه اصطلاحه... معنیش اینه که ما چقدر همو دوست داریم و عاشق همیم. ماچ بهمون اصلا!

سپس با نگرانی به مروپ سرخ شده و در حال دود کردن چشم دوخت.
- ببین عزیزم اصلا این مسئله اونقدر مهم نیست که بخواد توی فضای شاعرانه و رمانتیک‌مون خللی ایجاد کنه.
- الان می‌خواستی بگی آرمانای مامان در مقابله با فست فود و نوشابه مهم نیست؟!

تام با دیدن مروپی که شبیه اژدها شده بود و حتی بال هم در آورده بود و از دهانش آتش به اطراف می‌پراکند، سرش را از شعله‌ای که مستقیم صورتش را مورد هدف قرار داده بود دزدید اما سرعت واکنشش آن قدر نبود که موهای پر کلاغی‌اش را هم از آتش سوزان بدزدد. لحظه‌ای بعد، تام با کله‌ای سوزان در حال دویدن بود و مروپ نیز به دنبالش.

- بعد میگم اژدهای دو سر می‌شه قبول نمی‌کنه! یکی منو از دست این نجات بده!

مروپ ضمن پرتاب گوی‌های آتشین در میان خیابان‌های لندن می‌چرخید و هر چه اعم از کیوسک تلفن، چراغ قرمز، تابلوی تبلیغات و چندین و چند هزار از مردم از همه جا بی‌خبر لندن را به سمت تام پرتاب می‌کرد.

- همشم که ۱۸۰ درجه خطا می‌زنی مروپ جان. من اینجام توی ضلع جنوب غربیت... چرا اون ماگل بدبختو پرت کردی شمال شرقیت خب!

تام که با خطا زدن‌های مروپ خیالش آسوده بود توقف کرد و با مشنگی که در شمال شرقی در حال پرواز بود بای بای کرد اما مروپ مادری با درایت و با نقشه بود و با آسوده کردن تام، تیر نهایی را به سمت او شلیک کرد.

- آخ!

این آخرین کلمه تام قبل از فرود آمدن ساعت بیگ بن بر روی کله‌اش بود. همسر مهربان و دلسوز مروپ حالا زیر وزن ساختمان به آن بزرگی، خرد و متلاشی شده بود و این موضوع مایه آسودگی خیال مروپ بود. با لبخندی دست‌هایش را به هم کوبید تا خاک‌شان را بتکاند.

- من الان ازتون انتظار جواب ندارم چون تا الان نه تاثیری دیدم نه جواب و اهمیتی... چون من یه آجرم. ولی خب از اونجایی که هیچ وقت جوابی نگرفتم گفتم بازم دهنمو باز کنم و بگم به نظرم کشتن اینطوری شوهرتون کار درستی نبود. اینم گفتم که حداقل از بار عذاب وجدان خودم بابت سکوتم کم بشه. البته من کلا اهل سکوت نبودم همیشه در حال حرف زدن بودم ولی خب با این حال خیلی بابت مرگ تام توی پستتون عذاب وجدان گرفتم. از بقیه دوستان هم عذرخواهی می‌کنم اگر جو پست ناملایم شد.

مروپ نگاه عاقل اندر سفیه‌ای به تکه آجر وراج روی زمین انداخت. خواست جوابش را بدهد اما خیلی زود دریافت که یک آجر ارزش جواب دادن ندارد پس با رضایت آجر را برداشت و به کف نزدیک ترین اقیانوسی که به دستش رسید پرتاب کرد و با خاطری آسوده به زندگی بدون تام ریدلش ادامه داد.


In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲:۲۹ پنجشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۳
#2
جیمز با شنیدن آخرین جمله سالازار آب دهانش را قورت داد. کشتن کودکانی بی‌گناه و بی‌سرپرست؟ نه. باید هر چه سریع‌تر خودش را از آن مهلکه بیرون می‌کشید.
- خب خیلی خوشحال شدم از دیدنتون؛ با اجازه من دیگه برم!
- کجا؟ حالا حالاها تشریف داری در محضرمون.

گلرت یقه جیمز را گرفت و به جای اولیه‌ش رو به روی در یتیم‌خانه برگرداند و چند ضربه به در زد. لحظاتی بعد در باز شد و زن پیری در چارچوب در ظاهر شد.
- سلام، امرتون؟
- سلام، آواداکداورا!

تنها پنج دقیقه زمان برد تا مدیر و تمام کارمندان یتیم‌خانه به شکل فجیعی قتل عام شوند و اجسادشان در شومینه اتاق مدیر به آتش کشیده شود.

- هم اکنون خودمونو مدیر این یتیم‌خونه اعلام می‌کنیم. گلرت نیز معاون‌مون خواهد بود و جیمز...

بنیان گذار اسلیترین پیش از ادامه‌ی جمله‌اش لبخندی شیطانی به جیمز زد.
- جلادمون! البته این مشنگ‌ها در مدرسه‌هایشان به آن می‌گویند معلم پرورشی!

جیمز نفس راحتی کشید و با خود زمزمه کرد:
- خب... خیالم راحت شد. معلم پرورشی یعنی فقط قراره یتیم‌هارو پرورش بدم نه بکشمشون.
- البته ما برنامه‌های مفرحی برای این یتیم‌خونه داریم. اولین برنامه‌مون هم کاهش جیره غذایی یتیم‌ها به صفره که به نظرمون در تربیت‌‌شون نقش بسزایی خواهد داشت. اجرای این برنامه رو به معلم پرورشی با کفایت‌مون می‌سپریم.

درست چند اتاق آن‌ طرف‌تر، یتیم‌های آزمندی در آرزوی تکه‌ای نان بیشتر به در آشپزخانه چشم دوخته بودند.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۶/۸ ۱۵:۴۷:۲۴
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۶/۸ ۱۵:۵۴:۵۱

In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: مرکز مشاوره جادوگران
پیام زده شده در: ۴:۲۲:۴۸ پنجشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۳
#3
پست اول


- حالا واسه مامان روشنفکر شده میره مشاوره! آخه بگو مرد، تو با اون خون ناپاکت خجالت نکشیدی رفتی نشستی جلوی جد بزرگوار و سراسر ابهت و اصالت مامان؟ شرم نداری؟ حیا نداری؟

نقل قول:
- باز چیکار کردی که اینطوری به خونت تشنه س؟

- کاش بپرسین با مامان چیکار نکرده جد بزرگوار مامان! جیگر مامان خونه از دست این شوهر بی‌لیاقت مامان! یه روز خوش نداره مامان از دست این موجود ظالم و بد طینت. صبح بیدار می‌شه بجای صبحونه مامانو می‌زنه... ظهر برا ناهار دوباره مامانو می‌زنه... شب بجای شام مامانو می‌زنه... البته بعضی وقتا که بین روزشم حوصله‌ش سر میره باز میاد دست رو نواده‌ بر حق‌تون بلند می‌کنه.

نقل قول:
خواهشا از این دیو دو سر نجاتم بدید.

- چی؟! چی گفت؟! به مامان گفت دیو دو سر؟! نفس کش! وقتی زدم سرتو نصف کردم و وسطش چوب گذاشتم و دوباره بهم دوختمش می‌فهمی دیو دو سر کیه! عااااا!

نقل قول:
- درود بر سالازار کبیر. اینم یه کیسه پر گالیون خدمت شما نه که با عجله اومدم وقت نشد بشمارم. ولی قابلی نداره همش برای خودتون.

- پولشو به رخ خاندان اسلیترین می‌کشه! جد بزرگوار مامان با یه بشکن صدتا مثل تو رو می‌خرن و می‌فروشن. چی فکر کردی باخودت؟ مرتیکه قیافه انیمه‌ای مامان!

نقل قول:
- درد من از همون روزی شروع میشه که از خونه مادرم زدم بیرون. از همون روزی که با کله افتادم تو دام این زن.

- مادر عفریته‌شو می‌گه. داشت ازش فرار می‌کرد که با کله افتاد توی ظرف عسل... بله، خود مامانو عرض می‌کنم که عین عسله. ماچ به کله مامان!

نقل قول:
- بابا این زن کلا یه چیزش عادی نیست. یه بار جیر جیرک با سس آلفردو میده بهم، یه بار سیب زمینی و مربا، یه بار آبگوشت و شیر تسترال. آخه خود غذا هنگ میکنه این چیه که با چی ترکیب شده معده بدبختم هم میمونه چیو میخواد هضم کنه. از من چه توقعی دارین آخه؟

- آخی... شوهر دلبند مامان، معده‌ت اذیت شده؟! الهی! از این به بعد پس حناق با سس زهر نجینی می‌ذارم جلوت که دیگه کلا اذیت نشی.

نقل قول:
سالازار که حال فاز دکتر ها را گرفته بود ناگهان عینک به چشم و قلم و کاغذ به به دست شروع به نوشتن کرد.

- فاز دکتر‌هارو پیتزا فروش محله لیتل هنگلتونتون گرفته! جد بزرگوار مامان نیازی به فاز گرفتن ندارن چون هزاران تخصص دارن که یکی از اون‌ها فوق تخصص روان‌دهندگیه. ببین با چه خاندان عالی مرتبه‌ای وصلت کردی ولی قدر نمی‌دونی! دوتا "به" هم نوشتی... مشخصه حتی در ناخودآگاه‌تم نمی‌تونی از تحسین سالازار اسلیترین کبیر خودداری کنی.

نقل قول:
- من ستم کردم؟ من به تو ظلم کردم؟ دستم بشکنه که تا آرنج زدم تو حنا کردم تو حلقت.

- آره بشکنه! بشکنه صدای جدا شدن تک تک بافتاشو مامان بشنوه... عه این دیالوگ مامان بود که! هیچی اشتباه شد... نشکنه آقا نشکنه!

نقل قول:
- این همه سال من نگهش داشتم شب و روز غذاشو من حاضر کردم، حالا آقا میگه دست پخت مامانمو میخوام. خب حق ندارم این کاردو بزنم به اون شکم که هنوز نمیدونه کی خوراکشو میده؟

- به نظر مامان که مامان حق داره جد بزرگوار مامان‌.

مروپ که لایق نمی‌دانست به بقیه حرف‌های تام ریدل گور به گور شده واکنش خاصی نشان دهد با احترام و متانت رو به سالازار اسلیترین کرد.
- جد بزرگوار مامان دیگه کار از مشاوره گذشته. مامان نیاز به وکیل داره تا از این آقای ناشناس جدا بشه.


In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۲۰:۴۵:۰۹ چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳
#4
لحظاتی بعد دروازه عظیمی رو به جمعیت شرکت‌کنندگان گشوده شد. همه‌ی آنها انتظار دیدن دشتی وسیع و سرسبز را داشتند اما هنوز چشمان‌شان به نور شدید خورشیدی که چون فاتحی طماع با باز شدن دروازه‌ها به داخل سالن نفوذ می‌کرد، عادت نکرده بود که گرمایی طاقت فرسا صورت‌‌ها‌یشان را سوزاند.

سالازار با دیدن صورت‌های سرخ و وحشت‌زده حاضرین، نیش خندی بی‌رحمانه بر لب نشاند.
- انتظار دشتی خرم و دلگشا را داشتید؟ چه انتظار عبث و بیهوده‌ای! از این لحظه به بعد فقط جنگ برای بقا اهمیت دارد. نه نه نه... با این چهره‌های معترض، سالازار اسلیترین کبیر را مسئول عذاب خویش ندانین. جنگ برای بقای جادوگران قرن‌ها پیش آغاز شد. زمانی که پدران ترسوی شما تسلیم قانون رازداری شدند تا جان مشنگ‌هایی بی‌ارزش را نجات دهند و زندگی‌ای چون موش‌های متعفن فاضلاب را برای بقای خود در پیش گیرند.

در تک تک اصواتی که از دهان سالازار خارج می‌شد، خشم و نفرتی عظیم طنین انداز بود.
- حال در این صحرای سخت بجنگید... بجنگید برای قدرت و آرامشی که پدران‌تان شما را از آن محروم ساختند.

صدای خنده‌های تیز و برنده سالازار در تمام سالن پیچید. خنده‌هایی که در آن گرمای سوزان و جهنمی هیچ التیامی بر نگرانی شرکت‌کنندگان نبود.

کوین که کوچک‌تر از آن بود تا بتواند گرما را تحمل کند با چشمانی گریان پشت ریموس پنهان شد؛ اما ریموس بزرگ‌تر و فرزانه‌تر از آن بود که این موقعیت را درک نکند. او می‌دانست که تمام حاضرین آن سالن دیگر چاره‌ای جز پیش‌روی ندارند. به آرامی کوین کوچک را در آغوش گرفت و سعی کرد تا جای ممکن خود را سپر آفتاب سوزان بیرون از دروازه کند.

اولین قدم‌ها به سوی پذیرش سرنوشت برداشته شد...


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۶/۷ ۲۰:۴۸:۴۲
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۶/۷ ۲۰:۵۰:۲۳

In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶:۳۹ چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳
#5
خلاصه:

سالازار تصمیم می‌گیره برای کمک به لرد جهت از بین بردن هری پاتر به همراه گلرت به گذشته سفر کنه و پدر هری یعنی جیمز پاتر رو زودتر بکشه اما هر دو متوجه میشن که جیمزم رگه‌هایی از خباثت داره و تصمیم می‌گیرن یه گروه سه نفره برای آزار و اذیت مردم شهر لندن تشکیل بدن. در حین این آزار و اذیتا مرتکب چند فقره قتل شدن و پلیس‌هایی که دنبالشون کردنم کشتن؛ این وسط جیمز به قدری که باید خباثت نشون نمیده و سالازار و گلرت قصد دارن روی پتانسیل پلیدیش بیشتر کار کنن و برای انجام قتل یه فروشنده تحت فشار قرارش بدن.

برای اطلاعات بیشتر در مورد تور دوم سالازار اسلیترین به این تاپیک مراجعه کنید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ

جیمز نگاهی به فروشنده کرد و فروشنده هم نگاهی به جیمز کرد.

- چرا معطلی؟! فروشنده رو بکش!

جیمز عصای لرزانش را بالا آورد و رو به فروشنده گرفت‌.

- صبر کن ببینم... یعنی می‌خوای با این تیکه چوبت منو بکشی؟ منو بگو فکر کردم قاتلای مسلح هستین! شوخی‌تون گرفته؟! دوربین مخفیه؟
- بهش نشون بده که ما با کسی شوخی نداریم.

جیمز عرق‌ روی پیشانی‌اش را با آستین ردایش پاک کرد.
- آقا یه لحظه امون بدین! به گوسفندم قبل کشتن آب میدن خب! بذارین حالا یه نوشیدنی‌ای دور هم...
- بکشش!
- آقا اصلا آب هیچی... بذارین وصیت‌شو بشنویم حداقل!

سالازار نگاهی با متانت به مشنگ بی‌ارزش صاحب فروشگاه انداخت.
- با اینکه شنیدن وصیت یک مشنگ، وقت با ارزش‌مونو بیهوده تلف می‌کنه اما از اونجایی که برای اصیل‌زادگی جیمز ارزش قائلیم به این وصیت گوش خواهیم داد.

هر سه نگاهی جدی به مشنگ انداختند.

- آقا انصافاً خیلی دوربین مخفی خوبیه! خوب تو نقشاتون فرو رفتین... حال کردم.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۶/۷ ۱۹:۴۹:۴۲

In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۵:۲۲:۴۵ چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳
#6
گلرت انگشتش را بر روی زنگ گذاشت و نگاهی به سالازار انداخت. سالازار با متانت سری به نشانه تایید تکان داد و گلرت دکمه را فشار داد.
-
- چرا اینطوری شدی گلرت؟ این حرکات موزون دیگه چیه؟!

صدای خنده جیمز پاتر که از پنجره طبقه‌ی بالای خانه به سالازار و گلرت زل زده بود، به گوش رسید.
- چیزیش نیست فقط یکم قر تو کمرش فراوون شده! آخه می‌دونی؟ دکمه زنگ رو رسانا گرفتم و به برق سه فاز لندن وصلش کردم!

جیمز همچنان در حال خندیدن به قر‌های گلرت بود که با دیدن چهره جدی سالازار و سکوت پر ابهتش، خنده همان آن بر لبانش خشکید و مستقیم به سمت قطع برق زنگ روانه شد.

لحظاتی بعد...

- آقا بفرمایید بالا با یه چایی‌ای، شیرینی‌ای در خدمت باشیم.

گلرت که موهایش سیخ شده بود و دود غلیظی از بدنش به هوا بر می‌خاست، غرغری زیر لب کرد.

- بله در خدمت ما خواهی بود جیمز عزیزم! البته نه اون بالا بلکه در سرتاسر لندن... هرچند که رفتارت با یار غارم مناسب نبود ولی تصمیم دارم فرصت دیگه‌ای بهت عطا کنم و پلیدی قابل توجه‌ت رو به کار بگیرم تا در کنار هم برای صلاحی عالی‌تر این شهر رو در رذالت و شقاوت فرو ببریم.

جیمز با لبخندی شیطانی از چند پله پایین پرید و با آمادگی کامل کنار سالازار و گلرت ایستاد.
- پس وقتشه شروع کنیم. بریم زنگ خونه ملتو بزنیم و فرار کنیم؟

پلک چشم چپ گلرت با شنیدن اسم زنگ دچار تیک عصبی شد.


In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: الهامات مرداب هالادورین (اطلاع‌رسانی)
پیام زده شده در: ۰:۲۷:۵۹ چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳
#7
نیمچه الهام


به اطلاع می‌رسونیم که استثنا مهلت لیست کردن فعالیتای مرداد ماه تا پایان هفتم شهریور تمدید شده اما در ماه‌های آینده در همون پایان روز پنجم هر ماه باقی خواهد موند.

البته این مهلت پنج روزه صرفا برای لیست کردن فعالیت‌ها و گرفتن گالیون‌هاشون در هر ماهه نه برای فعال‌سازی طرح چون برای فعال‌سازی طرح هر زمان که اراده کنین امکان انجامش با زدن پست درخواست در بانک گرینگوتز وجود داره.


نکته: اگه طرح رو تا 7 شهریور فعال نکنین، فعالیت شما در مرداد ماه سوخت می‌شه. در واقع این تنها زمانیه که موقع فعال کردن طرح گالیون، فعالیت‌های گذشته شما برای افزایش موجودی گالیونتون حساب میشه. در آینده هر زمان اقدام به فعال کردن طرح کنین، شمارش گالیون فعالیت‌های شما از همون لحظه ثبت درخواست به بعد محسوب می‌شه.

نکته 2: اگه طرح گالیون رو هر زمانی غیر فعال کنین، موجودی شما 0 می‌شه به این معنا که اگه در آینده مجددا تصمیم به فعال‌سازی طرح گالیون بگیرین، از 0 باید گالیون جمع کنین.


با آرزوی جیبی پر گالیون.


In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: عتیقه‌فروشی گل نیلی
پیام زده شده در: ۰:۰۰:۰۳ سه شنبه ۶ شهریور ۱۴۰۳
#8
خلاصه: لرد یه کمد با قابلیت ورود به خواب دیگران داره که از طریق اون وارد خواب دامبلدور شده. وسط خواب، دامبلدور بیدار میشه و لرد توی بدن دامبلدور گیر میفته. حالا متوجه شده که پاتریشیا هم اونجا حضور داره و بلاتریکس رو دزدیده ببره تحویل دامبلدور بده.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ

پاتریشیا در حالی که بلاتریکس را در هوا نگه داشته بود به سرعت می‌دوید اما هر چه که می‌دوید گویی پله برقی‌ای را برعکس سوار شده باشد دوباره به جای اولش بر می‌گشت.

- تموم شد؟ خیلی تاثیرگذار بود.

بلاتریکس در حالی که حوصله‌اش سر رفته بود از دستان پاتریشیا پایین پرید و به کنار لرد بازگشت.
- اگر می‌شد از اینجا بریم بالا که تا الان من و ارباب رفته بودیم پاتریشیا! مشکل اینجاست اصلا معلوم نیست الان کجاییم!

لرد بر روی سکویی نشست و ابرو‌هایش را در هم کشید.
- هم اکنون ما بر روی سکویی جلوس کردیم که بسیار نرم بوده و در آن فرو رفتیم... از این وضعیت رضایتمند نمی‌باشیم. ضمن اینکه این سکو قهوه‌ای رنگ نیز بوده و ردای‌مان را به این رنگ در آورده!

پاتریشیا ذره‌بین کارآگاهی‌اش را از جیبش در آورد و به ترشحی سبز رنگ بر روی دیوار نگاهی دقیق انداخت.
- به نظر میاد این ترشح می‌جوشه و دود می‌کنه.

ناگهان صدای دامبلدور که با شخصی در حال صحبت بود در گوششان پیچید.
- اوه پسرم بازم شکلات؟ به خودت رحم نمی‌کنی به این پیرمرد دیابتی رحم کن!
- پروفسور خیالتون راحت. این شکلات معجزه ‌می‌کنه. هیچ قندی نداره و درمان دیابتم هست.
- ولی صبحم همین شکلاتو بهم دادی و گفتی قند بدنمو تامین می‌کنه ریموس!

ریموس عینک آفتابی بر چشم زد.
- این شکلاتی که بهتون میدم شکلات نیست. اگر شکلاته مثل اون شکلات نیست. هیچ شکلاتی مثل این شکلات نیست. چون شکلاته ولی شکلات نیست.
-

دامبلدور شکلات را از دست ریموس گرفت. تکه‌ای از آن را شکست و در دهان گذاشت. لحظاتی بعد تکه شکلات در میان مو‌های بلاتریکس فرود آمد.
- ارباب فکر کنم ما توی معده دامبلدور گیر افتادیم. این قسمتی هم که ازش نمی‌تونیم بریم بالا مری دامبلدوره... طبیعتاً اون ترشحات سبزم اسید معده‌ن!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۶/۶ ۰:۱۲:۵۷

In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: کافه‌تریای مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹:۲۵ یکشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۳
#9
- مامان داوطلبه! البته صرفا به این دلیل داوطلبه چون حوصله نداره دوتا پاراگراف پستشو به پیدا کردن داوطلب اختصاص بده.

گابریل که برای ادامه کلاس "هرکی بهتر گول بخوره" خود، داوطلبی یافته بود با خوشحالی هورایی کشید.
- مامان مروپ شما به عنوان عضوی از اتحادیه مادران، با سابقه‌ای درخشان در گول زدن و معجون عشق خور کردن ملت بهمون پیوستین. حالا وقتشه که خودتونم گول خوردن رو تجربه کنین.

با شادمانی، یک ظرف وایتکس را جلوی مروپ گذاشت.
- من بهتون میگم توی این ظرف گنج گذاشتم و این ظرفو بهتون به مرلین گالیون می‌فروشم و شما هم باور کنین و ازم بخرین.
- نچ... توی این ظرف گنج نیست؛ مامان دیروز توش شکلات ریخته که نامحسوس باشه و از دسترس فرزندان تاریکش دور بمونه.

گابریل ظرف را تکانی داد و صدای برخورد شکلات‌ها با بدنه آن را شنید.
- پس بیاین با این یکی ظرف ترشی گول بخورین و فکر کنین توش گنجه.
- نچ... اینم مامان توش نخود و لوبیا ریخته چون ظرفش قشنگ بود.

گابریل اهل ناامید شدن نبود. تصمیم گرفت طور دیگری گول خوردن را به مادر لرد سیاه یاد دهد.
- فکر کنین یه قاتل زنجیره‌ای به بهانه پیدا کردن جورابش شما رو صدا می‌کنه تا به سمت خودش بکشه و توی یه اتاق تاریک خفتتون کنه و بکشه. گول بخورین و برین توی اتاق!
- مامان نیازی نیست این‌ همه راه تا توی اتاق قاتل بره چون فقط کافیه فریاد زنان بهش بگه جورابش درست داخل کمد دیواری توی کشوی سوم از بالا و زیر چاقوی دسته تیتانیومی‌شه.

به نظر می‌رسید که مروپ هم مانند همه‌ی مادران جهان به آخرین ورژن "مادر-روید" متصل است که این موضوع، گول خوردن او را بسیار دشوار می‌کند.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۶/۵ ۰:۰۸:۰۴

In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: سالن ورزشی دياگون
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵:۵۸ شنبه ۳ شهریور ۱۴۰۳
#10
- قبول نبود... ما آمادگی‌مان را در خانه جا گذاشته بودیم.

دامبلدور فرتوت با یک حرکت ماهرانه از طنابش سر خورد و درست رو به روی لرد سیاه بر زمین فرود آمد.
- پسرم تام، غصه نخور... مسابقه بعدیو می‌ذارم تو ببری دلت شاد شه.

لرد از این از خودگذشتگی دامبلدور اصلا شاد نبود. در واقع کاملا هم عصبانی بود و احساس تحقیر شدگی داشت.
- لازم نکرده! مسابقه بعدی را خودمان با زور بازوی مبارک‌مان خواهیم برد. ما با این پیرمرد فرسوده مچ خواهیم انداخت.

گروه تدارکات سیاه به سرعت وارد عمل شدند تا لرد را پیش از مسابقه مچ اندازی آماده کنند. گابریل مانند حوله‌ای لرد را بغل کرد. مروپ لیوان لیوان آب انجیر برای لرد می‌ریخت. و الستور...

- چرا اینگونه با آن دندان‌های کریه المنظر خویش به ما زل زده‌ای؟!
- مادرتون گفتن اینطوری با لبخند بهتون انرژی مثبت می‌دم ارباب.

لرد به دندان‌های زرد و نوک تیز الستور که درست در پنج سانتی متری جای خالی بینی‌اش قرار گرفته بود چشم دوخت.
- ما الان بیشتر داریم انرژی منفی می‌گیریم!

اسکارلت با چهره‌ای روشن‌فکرانه، صندلی‌ای چوبی را رو به روی لرد و الستور بر روی زمین گذاشت و بر آن نشست. لحظه‌ای مدیتیشن کرد و سپس با صدایی گیرا مانند روان‌شناسان شروع به صحبت کرد.
- برای اینکه درک کنیم چرا از چهره الستور انرژی منفی می‌گیرین لازمه به ضمیر ناخودآگاه‌تون رجوع کنیم و اونو تبدیل به ضمیر خودآگاه کنیم ارباب. حالا یه بار دیگه به لبخند الستور نگاه کنین و بگین که چرا از لبخندش انرژی منفی می‌گیرین.


In mama's heart, you will always be my sweet baby






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.