wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ: هاگوارتز‎‌ شناسی
ارسال شده در: سه‌شنبه 27 آبان 1404 22:32
تاریخ عضویت: 1384/09/08
تولد نقش: 1396/06/22
آخرین ورود: دیروز ساعت 23:57
از: هاگوارتز
پست‌ها: 902
مدیر مدرسه هاگوارتز، معجون‌ساز، استاد هاگوارتز
آفلاین
امتیازدهی – جلسه‌ی چهارم

1. تام ریدل: 20/20
مهمانی روح‌ها و ماجرای همسریابی تام در آن مراسم، نمونه‌ای بسیار جالب از یک آیین هاگوارتزی بود؛ و البته خیانت تام به نواده‌ی ما تنها یک نکته‌ی مثبت در پرونده‌ی اخراج او از تالار اسلیترین به حساب می‌آید. همین دو بخش در روایتت جذابیت ایجاد کرده بودند، اما دلیل اصلی نمره‌ی کامل ۲۰ از ۲۰، طنز خالص و هوشمندانه‌ی پستت بود. طنزی که بدون استفاده از هیچ شکلک یا ایموجی منتقل شده بود.
کاملاً مشخص بود که روند داستانی بر پایه‌ی کمدی طراحی شده، اتفاقات خنده‌دار پشت‌سرهم رخ می‌داد، اما این را با حذف کامل شکلک‌ها و تکیه بر لحن و روایت منتقل کردی. با این کار، از ساختارهای معمول رول‌نویسی سایت فاصله گرفتی و یک غافلگیری دلچسب ساختی که ما هم با آغوش باز از آن استقبال کردیم.

2. لرد ولدمورت: 20/20
این میزان خشونت به‌تنهایی برای ما نمره‌ی ۲۰ از ۲۰ را تضمین می‌کند. توصیفی که از جشن خون در هاگوارتز ارائه دادی و تلاش دوباره‌ات برای پاسداری از خلوص قلعه برایمان بسیار لذت‌بخش بود. جزئیاتی که در روایت آن قتل‌عام به کار بردی، چه در خود عمل سلاخی و چه در توصیف فضای پیرامون، کاملاً نشان می‌داد که به‌خوبی می‌دانی ما چه نوع داستان‌نویسی را می‌پسندیم. دقیقاً همان اثر را به ما تحویل دادی.

3. گلرت گریندلوالد: 20/20
آنچه در روایت این جشن بیش از هر چیز برجسته می‌شود، دقت و شکوهی است که در تصویرسازی از مراسم و به‌ویژه جایگاه ما، سالازار اسلیترین، به کار رفته است. توصیف حضور ما بر صدر تالار، بدون نیاز به لبخندهای ساختگی، جایگاه حقیقی قدرت و اصالت را زنده می‌کند؛ گویی نفس ما فضای تالار را منسجم‌تر و باشکوه‌تر می‌سازد. تصویر آسمان چهاررنگ، مارِ پیچیده بر گردن عقاب، و دوئل نمادین شیر و گورکن، همگی همچون آینه‌ای از فلسفه‌ی بنیان‌گذاری مدرسه عمل کرده‌اند و نویسنده این نمادپردازی را با ظرافتی کم‌نظیر در دل صحنه گنجانده است. ورود خوانندگان، جنبش دانش‌آموزان، طلوع موسیقی و اوج جشن، همه در نهایت به لحظه‌ای منتهی می‌شود که نام اسلیترین در تالار طنین می‌اندازد و سقف تالار به افتخار ما می‌درخشد؛ و توصیف این صحنه‌ها چنان است که خواننده حس می‌کند خود در میان آن عظمت ایستاده است.

افرادی که لایک کردند

پاسخ: هاگوارتز‎‌ شناسی
ارسال شده در: دوشنبه 26 آبان 1404 22:32
تاریخ عضویت: 1382/10/21
تولد نقش: 1398/05/26
آخرین ورود: دیروز ساعت 21:18
از: شیون آوارگان
پست‌ها: 1525
مدیر اخبار و مترجم دیوان جادوگران، شهردار لندن، استاد هاگوارتز
آفلاین
تکلیف مفهومی


پیش از هر چیز باید توجه داشت که جادوآموزان و استادان عملاً در هاگوارتز "زندگی" می‌کنند. سه فصل از چهار فصل سال را در آن می‌گذرانند و طبیعی است که تنها نیازشان غذا و درس خواندن نیست. وظیفه‌ی هاگوارتز چیزی فراتر از آموزش جادو به جادوآموزان است. هاگوارتز روح دارد و خانه‌ی دوم (و حتی برای بعضی خانه‌ی اول) آنها به حساب می‌آید. دانش‌آموزان لحظه لحظه قلعه را زندگی می‌کنند. صبح‌ها در آن از خواب برمی‌خیزند، در راهروها و پلکان‌هایش قدم می‌زنند، روی دیوارهایش دست می‌کشند، در چمن‌هایش راه می‌روند یا سوار بر دسته‌جارو در آن به پرواز درمی‌آیند. کلاس‌های درس آن را تجربه می‌کنند و تا شب که دوباره به رخت‌خوابشان برمی‌گردند، راه و رسم دوستی و همدلی و اتحاد و رقابت را یاد می‌گیرند. جام‌های گروهی و رقابت‌های کوییدیچ به آنها یاد می‌گیرند چطور با آدم‌هایی که طرز فکر متفاوتی دارند کنار بیایند و برای رسیدن به سعادت گروهی، از منافع شخصی گذر کنند. لذت برنده شدن یا باختن در کنار یکدیگر را تجربه می‌کنند. تلخ و شیرین روزگار تحصیل زمانی برایشان خاطره‌انگیز و دلچسب می‌شود که آن را دل بستری به اصالت هاگوارتز و در کنار متحدانشان تجربه کنند. این آیین‌ها از دل تاریخ غنی هاگوارتز شکل گرفته‌ و در آن صیقل یافته‌اند و در نتیجه هر کسی که به آنها روی می‌آورد، با روح هاگوارتز هم‌مسیر می‌شود.

تکلیف رول‌نویسی

بالاخره با پایان آزمون‌های پایانی آن سال، جشن پایان سال فرا رسیده بود. با وجود آنکه دل کندن از هاگوارتز و رفتن به خانه برای اکثر دانش‌آموزان دشوار بود، تقریباً همگی انتظار آن شب باشکوه را می‌کشیدند. آن سال مدیریت مدرسه بر عهده‌ی اصیل‌ترین بنیان‌گذار هاگوارتز بود. کسی که از دل تاریخ بازآمده بود تا روح اصالت خویش را دوباره در کالبد جاودانه‌ی هاگوارتز بدمد و جانی دوباره به این سبک زندگی ببخشد.
سالازار اسلیترین در صدر تالار، درست در وسط میز استادان نشسته بود و سعی می‌کرد لبخندی به گوشه‌ی لبش براند. کسی از او انتظاری نداشت. همه می‌دانستند سالازار اسلیترین جدی‌تر از آن است که حتی در جشن پایان سال بخواهد لبخندی تقدیم دانش‌آموزانش کند. در واقع حضور و انرژی حاصل از حضور او در آن سال تحصیلی به‌قدری روح همگان را اغناء کرده بود که نیازی به زدن لبخندهای تصنعی نداشت.
به جرئت می‌توان گفت باشکوه‌ترین جشنی بود که هاگوارتز به خود دیده بود. در ابتدا نوشیدنی‌های سبک اما فرح‌بخشی در میان همگان پخش شد که به شکل غیرقابل‌وصفی نشاط را به چهره‌هایشان نشاند. سقف تالار، آسمانی چهاررنگ را به تصویر می‌کشید که در آن یک مار بزرگ خود را به دور گردن عقابی گره زده بود و سعی داشت آن را در میان زمین و هوا خفه کند. در سوی دیگر گورکن و شیری با هم کشتی می‌گرفتند. شیر سعی داشت گلوی گورکن را با دندان‌های تیزش بدرد و گورکن شجاع و پوست‌کلفت نیز گویی قصد داشت پوزه‌ی شیر را یکجا گاز بزند.
برخی از دانش‌آموزان سرگرم تماشای سقف شگفت‌انگیز بودند و برخی دیگر متوجه ظاهر شدن ناگهانی باند موسیقی جادویی شدند که قرار بود آن شب را به یادماندنی کنند.
خوانندگانی از سراسر دنیا به آن شب خاص دعوت شده بودند و ترانه‌هایی از گذشته‌های دور تا عصر جدید می‌خواندند. دانش‌آموزان و اساتید در میان تالار به رقص و شادی مشغول بودند و حالا که پایان رقابت‌ها فرا رسیده بود، کمتر کسی به رنگ‌ها و گروهبندی‌ها فکر می‌کرد. هر بار که یکی از خواننده‌ها و گروه مخصوص به خودش کارشان را به پایان می‌رساندند، با انواع شکلات و نوشیدنی از همه پذیرایی می‌شد.
پس از پایان آخرین موسیقی که نسبتاً آرام‌تر از قبلی‌ها بود، سالازار اسلیترین از جا برخاست و پشت جایگاه سخنرانی قرار گرفت. میزها سر جایشان برگشت و همه به احترام او در جای خود پیش هم‌گروهی‌ها قرار گرفتند.

- فرصت را غنیمت می‌شمرم و از همه‌ی شما عزیزان می‌خواهم این شکوه و عظمتی را که در طول سال تحصیلی گذشته با گوشت و پوست و استخوان خود درک کردید، تا همیشه به یاد داشته باشید. پیش از شروع ضیافت شام، مایلم که اعلام کنم، گروهی که جام هاگوارتز امسال را به خانه خواهد برد، مقتدرترین و متحدترین گروهی که داشتیم و امتیازاتشان و اختلاف بسیار زیادی که با سه گروه دیگر داشتند خود گواه اقتدراشان است، اسلیترین است!

صدای فریاد شادی از میز اسلیترینی‌ها بلند شد. کل تالار به رنگ سبز درآمد و مارهایی به همین رنگ در سرتاسر تالار و روی میزها و زیر پای دانش‌آموزان ظاهر شدند و چند ثانیه خودنمایی کردند و دوباره غیب شدند. سقف تالار اما حالا مار پرابهت اسلیترین را نشان می‌داد که هیس‌هیس‌کنان روی سر همه می‌چرخید و خوشحالی‌اش را پنهان نمی‌کرد.

- هیچ جای تردیدی نیست که اسلیترینی‌ها امسال گل کاشتند و شایسته‌ی تقدیر هستند. جا دارد مجدداً به قهرمانی تیم کوییدیچ آنها هم اشاره کنم و بگویم حقیقتاً این اسلیترینی‌ها بودند که در همه‌ی عرصه‌ها برتری خود را نشان دادند و امید دارم باقی گروه‌ها نیز اتحاد و همدلی را از آنها یاد بگیرند و برای خود و اساتیدشان افتخار بیافرینند. ضیافت را آغاز می‌کنیم!

سالازار جمله‌ی آخر را بلندتر بیان کرد تا همهمه‌ی دانش‌آموزان به فریاد شادی همگانی بدل شود. زمینه‌ی سبزرنگ تالار دوباره به چهاررنگ زیبای چهارگروه تبدیل شد و میزهای تالار ناگهان پر شد از انواع غذاها و میوه‌ها و دسرها. نوشیدنی‌های جادویی جدیدی برای هر نفر سرو شده بود که با خوردنش غذاها بلافاصله هضم می‌شدند و اشتهای مجدد به سراغشان می‌آمد.

شام آن شب چند ساعتی به طول انجامید و پس از آن گروه‌های دیگری به تالار آمدند و موسیقی و رقص و آواز و شادی و جشن و پایکوبی تا خود صبح ادامه داشت.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!
پاسخ: هاگوارتز‎‌ شناسی
ارسال شده در: جمعه 23 آبان 1404 20:29
تاریخ عضویت: 1403/05/22
تولد نقش: 1403/05/22
آخرین ورود: چهارشنبه 28 آبان 1404 14:25
از: گور برخاسته.
پست‌ها: 305
رهبر مرگخواران، مشاور دیوان جادوگران، استاد هاگوارتز
آفلاین
تکلیف جلسه چهارم:


تکلیف مفهومی:


احساسات به طور ذاتی پیونددهنده هستند. در نظر ما، ارواح اجسام فانی به ریسمان‌هایی به نام احساسات دست‌آویز می‌شوند که خود را با روح‌های دیگر پیوند دهند. این پیوند بسیار مهم و حیاتی است و چیزی است که شعله حیات را در روح ما روشن نگه می‌دارد. اما نکته مهم این است که این احساسات هرچه که باشند، متصل‌کننده‌اند. به این معنی که نه فقط احساسات مثبت مانند دوستی، وفاداری و محبت، بلکه احساسات منفی مانند طمع، حسادت و نفرت هم روح‌ها را به یکدیگر وصل می‌کنند. شاید این همان علتی باشد که افراد با نیت‌های خیر و یا شوم با یک هدف به یکدیگر می‌پیوندند و باوجود تفاوت‌های فراوانشان، زیر یک پرچم متحد باقی می‌مانند.
هاگوارتز نیز پاتیلی بزرگی است که شخصیت‌های مختلف در سال‌های متمادی به آن وارد شده‌اند و در کنار افراد دیگر در این پاتیل غول‌آسا چرخ می‌خوردند. اما این معجون از جادوگران، تنها به اتصال احساسات واکنش می‌دهد و یک‌پارچه باقی می‌ماند و جشن و مسابقه‌ها ایجادکننده این احساسات هستند. مهم نیست که هر فرد در چه خانواده‌ای زاده شده و یا در آینده به کجا خواهد رفت، او در زمانی که در هاگوارتز است جزئی از قبیله قلعه خواهد بود و با دوست و دشمنان به پایکوبی و جنگ خواهد پرداخت.
در حقیقت بنیاد اصلی چهار گروه بودن هاگوارتز نیز چنین است. نه به معنی اینکه هر اسلیترینی تنها شرارت می‌پروراند و هر ریونکلایی تنها عقل را در زندگی سرلوحه قرار می‌دهد، بلکه جادوی هاگوارتز که در کلاه گروه‌بندی نیز جاری است این را می‌داند که هر فرد دنیای کوچکی است هزار رنگ و هزارنقش که نمی‌توان وجود مبارک و جادویی‌اش را تنها به یک خصیصه محدود نمود. در حقیقت هدف این است که فرد در بستری که مناسب بذر وجودی اوست رشد کند و از دوستان هم گروهی برای رشدش کمک بگیرد و با گروه‌های دیگر رقابت کند که قوی‌تر شود. پس هر تلاش برای پیروزی و هر جشن سالانه یا هر بازی کوییدیچ و هر امتیاز استاد خود جاده رشدی است که شخصیت اجتماعی فرد را شکوفا می‌کند و هر کس یاد می‌گیرد که چگونه با جادوگران دیگر زندگی کند و از آنها تأثیر بپذیرد.

تکلیف رول:


جشنی در کار نبود. حداقل نه آن طور که هاگوارتز همیشه برگزارش می‌کند.

قلعه در سکوت فرورفته بود. راهرو ها خالی بودند و نه صدای خنده‌ای به گوش می‌رسید و نه صدای دویدن دانش‌آموزی که برای رسیدن به جشن هیجان داشته باشد. شمع‌ها کمتر از حد معمول بودند و انگار کسی از عمد روشنایی قلعه را کم کرده بود. سایه‌های شعله‌های لرزان وهم و وحشت می‌آفرید و در جایی که هیچ شمعی روشن نبود، راهروها تاریک بودند و انتهایشان انگار به مرگ می‌رسید. سرسرای اصلی نیز مهمان هیچ‌کسی نبود. میزهای طویل چهار گروه خالی بودند و تنها چند کلاه رها شده در جای‌جای سرسرا به چشم می‌خورد. سقف همیشه جادویی‌اش دیگر هوای بیرون را نشان نمی‌داد و تنها سقفی بلند و سنگی بود که در تاریکی طاق‌هایش چشمان سرخ خفاش‌های شب می‌درخشید.

خارج از سرسرا، قلعه وضع غریبی داشت. در همه‌جا جنازه دانش‌آموزان به چشم می‌خورد. مانند صدها عروسک بی‌جان در رداهای جشنشان در همه طرف افتاده بودند. چهره آنان که هنوز سر بر تن داشتند وحشت‌زده بود و هنوز ترسی که در لحظات آخر زندگی‌شان حس کرده بودند، در چشم‌های باز بی‌فروغشان هویدا بود. وضعیت برخی از جنازه‌ها وحشتناک‌تر بود. برخی سر نداشتند و برخی چنان دریده و تکه‌تکه بودند که هویتشان نیز با جسمشان مرده بود. خون مانند تزیینی زیبا به دیوارها پاشیده شده بود و فضا بوی آهن می‌داد. تابلو ها نیز یا دریده شده و یا از روی دیوار به پایین انداخته شده بودند که این نمایش وحشت بازمانده‌ای نداشته باشد.
لرد ولدمورت از روی جنازه‌ها رد شد و به سمت در قلعه رفت. مهم نبود که استخوان مرده‌ای را له کند و یا روی حدقه چشمی که بیرون پریده بود پا بگذارد، به‌هرحال همه چیز برای آنها تمام شده بود. به‌آرامی به در رسید و نگاهی به بیرون قلعه انداخت. هوای سرد پاییز صورتش را نوازش کرد و کمی هیجان شدیدش را آرام نمود. قلب سیاهش از شدت سرخوشی و لذت محکم می‌زد و قدرتی که از گرفتن جان آدمیان به وجودش سرازیر می‌شد، مستش کرده بود.
او کسی بود که تصویر حال فعلی قلعه را با دستان خویش آفریده بود. به‌عنوان استاد آموزش‌های تاریکی وارد قلعه شده بود و البته به قولش وفا کرده و تمام جلسات کلاسش را درس داده بود و حالا نوبت این بود که جشن پایان سال را برگزار کند؛ اما به نظرش همه دانش‌آموزان و اساتید لایق چنین جشنی نبودند. نه آن دانش‌آموزانی که سر هیچ کلاسی حاضر نشده بودند و نه آن اساتیدی که کلاس‌هایشان را رها کرده بودند. آنان که نمی‌توانستند والا بودن جادو را درک کنند و حتی به هاگوارتز نیز احترامی نمی‌گذاشتند چرا باید زنده می‌ماندند؟
ولدمورت همیشه عاشق هاگوارتز بود. اینجا خانه قدیمی او بود و توهین به این خانه را هرگز نمی‌پذیرفت. فرقی نداشت که دانش‌آموز یا استاد را می‌شناخت و یا او را قوی می‌دانست، اینجا قانون قلعه حکم نهایی بود و آنان که نمی‌توانستند فرصت آموزش و یکی‌شدن با روح قلعه را درک کنند هرگز لایق هیچ پایان خوشی نبودند. پایان آنها تنها مرگ بود و لرد ولدمورت نیز به زیبای جشن مرگشان را برایشان برگزار نموده بود.

به افق‌های جنگل نگاه کرد. چندین دانش‌آموز به آنجا گریخته بودند و او می‌دانست که در تاریکی جنگل هرگز زنده نمی‌مانند. نباید نگرانشان می‌بود. دمی از هوای سرد پاییز را به درون ریه‌هایش کشید و در قلعه را بست. آن را با طلسمی محکم کرد و دوباره به داخل راهروهایی که قبرستان جنازه‌ها بود برگشت.

از سرسرا که دورتر می‌شد جنازه‌ها کمتر می‌شدند. بیشتر آنها را در همان ورودی سرسرا کشته بود. درست وقتی که برای جشنی که متعلق به آنان نبود، جمع شده بود. تعداد کمتر گریخته بود و لرد مانند ماری آرام و باحوصله در جای‌جای راهروها و کلاس‌های خالی شکارشان کرده بود و معجون مرگ را به حلقشان ریخته بود. هیچ‌کس جز آنان که باید زنده نمانده بودند و لرد فکر می‌کرد حالا قلعه به شکوهی که می‌خواسته رسیده است.

کمی که درون قلعه قدم زد، آرام‌تر شده بود. خورشید کاملاً غروب کرده بود و وقت آن بود که جشن را شروع کند. چوب‌دستی‌اش را برداشت و دست‌هایش را به دو طرف باز کرد. تمرکز کرد. چشم‌هایش را بست و نفس عمیقی کشید. سعی کرد روح هاگوارتز را لمس کند و با افتخار هدایایش را برای این خدای سنگی قربانی کند. ورد را خواند و صدها جنازه در سراسر قلعه از زمین برخاستند. مانند ارواحی از جنش گوشت و پوست در هوا به پرواز درآمدند و به سمت دیواره‌ها رفتند. هر جسد مانند عروسک خیمه‌شب‌بازی، به سمت خاصی خم شد و انگشت‌ها شکستند و گردن‌ها کج شدند و اجساد به ترتیب خاصی که لرد می‌خواست به دیوار چسبیدند. حتی اجسادی که در جای خلوت آرمیده بودند هم به پرواز به دیگر اجساد رقصان پیوستند و نقش‌ونگار را کامل نمودند.

لرد مانند رهبر خبره کنسرت مرگ در سر جایش ایستاده بود و با چشمان بسته به فشرده‌شدن گوشت و ریختن قطره‌های خون و محکم‌شدن اجساد بر روی دیوار گوش می‌داد. آن قدر آنجا ماند و جادو نمود که بار دیگر قلعه در سکوت فرورفت. چشم‌هایش را باز کرد و با لبخند مشغول تماشای شاهکارش شد. به‌جای جای قلعه سر زد و هر هفت نقشی که آفریده بود چک کرد و احشای اضافه را تمییز نمود و اجساد را منجمد کرد که دیگر از روی دیوار فرونریزند. همه چیز که تمییز شد، هفت پیام در هفت جای قلعه نقش بسته بود:

"خداحافظ خیانت‌کار"


تمامی پیام‌ها از اجساد مرده بود که له شده و چرخیده و به شکل حروف درآمده بودند. دیوارهای قلعه تزیین شده به خون، گوشت و استخوان شکسته بودند و در نظر لرد هیچ پیامی از این زیباتر برای پایان آموزش دانش‌آموزان نبود که نباید خیانت کنند.

لرد که کار تزیین را تمام کرد، به سمت تالار اسلیترین به راه افتاد. جایی که اعضای وفادار گروهش به همراه چندی از افراد دیگر که به هاگوارتز احترام نهاده و به حرف‌هایشان وفا کرده بودند، منتظرش بودند. وارد تالار که شد، نور سرتاپای‌اش را گرفت. گرم و تابان بود و انگار گناه کشتن آن همه انسان را از وجودش شسته بود. تالار را با شمع‌های بزرگ و شناور آراسته بودند. کاج‌ها و پیچک‌های سبز در گوشه‌های تالار گذاشته شده بود و لپرکانهای کوچک رقصان در هوا می‌چرخیدند و گاه روی برگ‌های سبز گیاهان استراحت می‌کردند. موسیقی ملایم و قدیمی از جای ناشناخته‌ای پخش می‌شد و گوش را نواز می‌داد. میز چوبی بزرگی که تراش نخورده بود و مستقیم از تنه درخت نارون تنها برش خورده بود، در میانه تالار بود. رویش را از هر غذا و دسری که می‌شد پرکرده بودند و آن‌قدر نوشیدنی و غذا زیاد بود که دیگر میز دیده نمی‌شد. افراد گروه یا دور میز نشسته و یا در گروه‌های کوچک ایستاده بودند و همگی خوشحال بودند.

جام را برده بودند و افتخار و خستگی و شکوه در صورتشان پیدا بود. گلرت گریندلوالد کنار بلاتریکس بر سر میز نشسته بود و پیراشکی پسته‌ای بزرگی را گاز می‌زد و هم‌زمان چیزی برای بلا تعریف می‌کرد که او را به تعجب واداشته بود و نمی‌گذاشت حواسش به خوراک بره نیمه‌کاره‌اش باشد. مروپ و تام در گوشه‌ای ایستاده بودند و ریزریز می‌خندیدند. لیوان‌های نوشیدنی‌شان را سرمی‌کشیدند و لیوان‌ها دوباره پر می‌شد. دلفی در آن‌سوی میز بیسکویت زنجبیلی را با آب‌پرتقالش می‌خورد و گربه جدیدی که به‌تازگی به سرپرستی گرفته بود، روی پاهایش به‌خواب‌رفته بود.

محو دیدن این صحنه بود که وجود سالازار را کنارش حس کرد. نگاهی به سالازار انداخت. چهره‌اش نه خشمگین بود و نه نگران. تنها آرامشی مرموز وجودش را فراگرفته بود که به وجود لرد نیز نفوذ می‌کرد. سالازار نیز نگاهی به او انداخت و لبخند محوی زد.

- پیروزی خون مبارک لرد!

و لرد نیز لبخند زد. لبخندی به آسودگی از تکلیفی که تمام کرده بود. باز هم بعد از همه این سال‌ها، می‌توانست در هاگوارتز جشن بگیرد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT
پاسخ: هاگوارتز‎‌ شناسی
ارسال شده در: پنجشنبه 22 آبان 1404 11:44
تاریخ عضویت: 1403/01/28
تولد نقش: 1403/01/29
آخرین ورود: چهارشنبه 28 آبان 1404 00:47
از: عمارت ریدل ها
پست‌ها: 222
آفلاین
تکلیف جلسه آخر کلاس هاگوارتز شناسی:

1.
سنت‌ها و آیین‌های هاگوارتز، مانند جشن‌های سالانه، مسابقات کوییدیچ و جام گروه‌ها، نقشی اساسی در شکل‌گیری هویت جمعی و حفظ روح این مدرسه دارند. از همان آغاز، هنگام گروه‌بندی، جادوآموزان درمی‌یابند که در هاگوارتز تنها یادگیری جادو و مهارت اهمیت ندارد، بلکه تلاش برای افتخارآفرینی برای گروه خود نیز بخشی از مسیر رشد آنان است. همچنین مراسم پایان سال نیز به آنها می‌آموزد که دستاورد‌های گروهی‌شان همواره دیده شده و مورد تجلیل همه گروه‌ها و اساتید قرار می‌گیرد تا انگیزه‌ای برای تلاش دوچندان‌شان در سال‌های آینده باشد.

این رقابت‌ها حس همکاری، اتحاد و مسئولیت‌پذیری را در میان اعضای هر گروه تقویت می‌کند و باعث می‌شود جادوآموزان در کنار دوستانی که با آنان در یک خوابگاه و کلاس حضور دارند، شور و انگیزه‌ بیشتری برای پیشرفت و سربلندی گروه‌شان پیدا کنند. بدین ترتیب، پیوندی عاطفی میان جادوآموزان و فضای مدرسه شکل می‌گیرد.

زندگی در قلعه‌ای که جادوآموزان در تمام سال تحصیلی به طور شبانه‌روزی در آن اقامت دارند، به آن‌ها احساسی شبیه به داشتن خانه‌ای دوم می‌بخشد؛ خانه‌ای که در آن می‌آموزند رقابت سالم، همدلی و تلاش جمعی بخشی از زندگی روزمره است. افزون بر این، مسابقاتی مانند جام سه‌جادوگر، نه تنها صرفاً یک رقابت درون‌مدرسه‌ای نیستند، بلکه زمینه‌ساز اتحاد میان چهار گروه‌ و حتی میان مدارس جادویی و به طور کلی جادوگران می‌باشند.

در نتیجه، این آیین‌ها نه‌تنها باعث پویایی، نشاط و جلوگیری از یکنواختی زندگی در قلعه می‌شوند، بلکه هویت مشترک و روح همبستگی هاگوارتز را زنده نگه می‌دارند. به همین دلایل، حفظ و تداوم این سنت‌ها برای بقای روح مدرسه و پیوند میان جادوآموزان با هاگوارتز به یک اصل ضروری تبدیل می‌شود.


2.
شاید عموم افراد، تام ریدل را یک مشنگ تنها در هاگوارتز تصور کنند که به دلیل نداشتن قدرت جادویی، هرگز توسط دیگران جدی گرفته نمی‌شود اما واقعیت کاملا متفاوت است. تام شاید یک مشنگ باشد اما یک مشنگ اسلیترینی بودن هم حتی امتیازاتی دارد که او را یک سر و گردن از مشنگ‌های معمول کوچه و بازار بالاتر می‌برد.

و یکی از این امتیازات عضویت در تیم کوییدیچ پیامبران مرگ است!

- آقا، یه نگاه به قیافه من بندازین.

گلرت و بلا و بارون خون‌آلود، به طور هماهنگ یک عدد نگاه به قیافه تام انداختند. بلا سوتی زد و گلرت نیز همزمان یک عدد چشمک حواله تام کرد. بارون‌ خون‌آلودم کار خاصی نکرد. چه انتظاری دارید خب؟ بنده‌ سالازار تکان بخورد بارون خون جاری می‌شود پس مجبور است ساکن بماند دیگر!

- ببینید من با این هم کرامت، حقانیت و دافیت موندم گوشه تالار اسلیترین دارم خاک می‌خورم! این مروپم که چند وقته ولم کرده رفته معلوم نی کجا! دوستان، هر حال ما هم تیمی هستیم و همگی نون و نمک چوب و فلک مروپو خوردیم. بیاین حالا که نیست برا من زن پیدا کنین. مرسی.

گلرت خواست بگوید که "من اگر زن پیدا کن بودم که برای خودم پیدا می‌کردم و نمی‌رفتم دامبلدور را بگیرم" که بلا با یک لبخند پر احساس از گلرت پیشی گرفت و گفت:
- حتما عزیزم. اصلا من همیشه آرزو داشتم امروز برسه که بتونم یه مادرشوهر جدید برا خودم دست و پا کنم. بریم برات زن پیدا کنم قربونت برم من.

یک ساعت بعد، جایی متروکه در سیاه‌چال قلعه:

- مامانو رو حساب کی می‌خوای ول کنی بری مروپی، ها؟ روزایی که خونه نیستی ماها پارتی می‌کنیم مروپی جان! وای...
- نرو مروپییییی!
- چه ملاقه‌ای داری...
-مروپییییییی!

راهب چاق در حال به چالش کشیدن استعداد‌ خوانندگی‌اش، نه در گروه کُر کلیسا بلکه این‌بار در جشن پر از طرب آخر سال هاگوارتز، در میان ارواح نقره‌ای بود. وی که جو مجلس او را حسابی فراگرفته بود، میکروفون را رو به حضار گرفته و با هر مروپی گفتن‌شان یک قر ریز به آن کمر چاق می‌داد.

- الان اینجا باید زن پیدا کنم؟ حس نمی‌کنی اینا همه چند قرن قبل مردن بلا؟!
- عزیزم، از قدیم و ندیم گفتن یه مادرشوهر خوب یه مادرشوهر مرده‌ست. دست بجنبون تا مخ همه روح ساحره‌‌های خوشگل جمعو راهب چاق نزده!

بلاتریکس، بلافاصله قبل از اعتراض دوباره تام، دست و پای او را با یک دست گرفت و به راحتی بالای سرش برد و با یک پرتاب صد امتیازی، وی را وسط گروهی روح/ساحره رقصنده که چراغ دیسکوی آینه‌ای سقف، نور‌های رنگارنگ روی جسم شفاف‌شان می‌انداخت، پرتاب کرد.

- اوه خدای من! این از کجا اومد!

این صدای بانوی خاکستری بود که با دیدن تامی که از میان جسمش عبور کرده و حالا کف زمین شبیه ساعت‌های یکی از نقاشی‌های سالوادور دالی، ولو شده بود، به گوش رسید.

میرتل که گویی منتظر فرصت بود تا بساط آبغوره‌گیری را به راه بیندازد، نشست کنار جسم تام و ناله و فغان سر داد.
- وای خاک بر سر شدیم. جوون مردم از دست رفت! نگاه چقدر خوشگل بود... حیف نبود به این زودی بمیره؟ البته وایسا... اگر بمیره که می‌تونه دستشویی منو باهام شریک بشه خب! چی از این بهتر؟ بمیر بمیر بمیر!

میرتل از جایش برخاست و با لگد‌هایی که از بدن تام عبور می‌کرد شروع به کوبیدن در صورت وی کرد. تام که گویی با هر لگد یک پارچ آب یخ رویش می‌ریختند از جایش برخاست و تلاش کرد از لگد‌های میرتل دور شود.

- باو... ولم کن! من زن روح نمی‌خوام! من یه داف هات می‌خواستم ولی اونا یه روح یخ بهم غالب کردن!

تام خواست که فرار کند اما ناگهان با چهره زیباروی بانوی خاکستری مواجه شد که ریز ریز به لگد‌های میرتل به تام می‌خندید. ناگهان متوجه شد که که بانو، چه شباهت کم‌نظیری به سیسیلیا دارد ها! پس یک دل نه صد دل عاشق مرحومه مغفوره شد.
- وای قربون خنده‌هات بشم من، بانو! الهی بمیرم، عزرائیلم تو باشی، بانو! زن من می‌شی؟ پاره تن من می‌شی؟

میرتل با شنیدن خواستگاری تام از هلنا ریونکلاو آنقدر دچار حس ناکافی بودن شد که با جیغ بلندی تمام حاضران مهمانی را از جا پراند.
- تام ریدل می‌خواد با بانوی خاکستری شبح برج ریونکلاو ازدواج کنه! چه غلطا! یه زنده رو چه به ازدواج با یه مرده؟!

بارون خون‌آلود که خبر ناگوار میرتل را به وضوح شنیده بود در حالی که پشت میز شام کپک‌زده مهمانی نشسته بود از جایش برخاست و در حالی که مقادیر بسیاری خون از بدنش روی زمین می‌چکید و زنجیر‌های ندامت آهنینش روی سنگ‌های خاک‌آلود کشیده می‌شد، بالای سر تام حاضر شد.
- حالا قرار شد بیای مهمونی ارواح که زن بگیری اما قرار نشد بیای اکس سابق مارو بگیری ملعون!

تام که روحش هم خبر نداشت بانوی خاکستری اکس سابق بارون است، خواست بگوید غلط کردم که دیگر خیلی دیر بود. حالا میرتل و بارون، همزمان به او لگد می‌زدند و راهب چاق روی ریتم‌شان آواز می‌خواند و نیک‌ تقریباً بی‌سر هم کنارشان با بانوی خاکستری تانگو می‌رقصید.

به هر حال این هم یک جور جشن بود مخصوصا برای ارواحی که معمولاً تنوع چندانی در جشن‌های پایان ترم هاگوارتزشان نداشتند.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
S.O.S

پاسخ: هاگوارتز‎‌ شناسی
ارسال شده در: سه‌شنبه 13 آبان 1404 16:47
تاریخ عضویت: 1384/09/08
تولد نقش: 1396/06/22
آخرین ورود: دیروز ساعت 23:57
از: هاگوارتز
پست‌ها: 902
مدیر مدرسه هاگوارتز، معجون‌ساز، استاد هاگوارتز
آفلاین
امتیازدهی – جلسه‌ی سوم


1. بلاتریکس لسترنج — 20/17

روایتت عالی بود و از همان ابتدا خواننده را با لحن آرام اما پرقدرتش درگیر کرد. متن به‌صورت عمیق و منسجم پیش می‌رفت و تا انتها حس کنجکاوی را زنده نگه می‌داشت؛ دقیقاً همان چیزی که از یک روایت درون‌نگر انتظار می‌رفت. شخصیت‌پردازی هم با توجه به محدودیت تنها یک پست، به‌خوبی شکل گرفته بود و ما با این روح و ذهن پشیمان و تکرارشونده‌اش ارتباط برقرار کردیم.

با این حال، دو نکته باعث شد نمره‌ات کمی پایین‌تر بیاید:
اول اینکه موضوع تکلیف درباره‌ی تبدیل شدن شخصیت خودت به روح در هاگوارتز بود، نه بازآفرینی یک شخصیت دیگر، و این بخش به‌کلی نادیده گرفته شد.
دوم، با اینکه توصیف روانی و احساسی شخصیتت بسیار قوی بود، اما از لحاظ فضاسازی هاگوارتز و اشاره به محیط اطراف جای کار بیشتری داشت.

در مجموع، روایتت از نظر کیفیت و کشش داستانی بسیار بالا بود و من به‌عنوان خواننده ازش لذت بردم؛ فقط از دید یک تکلیف درسی، این دو مورد باعث کاهش امتیاز شدند.

2. گلرت گریندلوالد — 20/20

پستت فوق‌العاده بود؛ از همان جمله‌های آغازین، لحن خاص و عمیقش کاملاً با شخصیت گریندلوالد هم‌خوانی داشت. روایتت دقیقاً همان چیزی بود که انتظار می‌رفت. تلفیقی از فلسفه، تاریخ، و درون‌نگری تلخ روحی که زمانی قدرتمندترین جادوگر زمان خود بوده است. تو با ظرافت تمام، حس شکست، اسارت، و در عین حال شعله‌ی خاموش‌ناشدنی اراده‌ی او را منتقل کردی.
از نظر جزئیات، درک بسیار خوبی از هاگوارتز در نقش پس‌زمینه ارائه دادی و حضور ارواح، خطوط جادویی، و حتی گفت‌وگو با بینز را هوشمندانه در بستر داستان جای دادی. همه چیز در خدمت عمق شخصیت بود، نه فقط تزئین. همین باعث شد متن تو فراتر از یک تکلیف ساده، به سطح یک قطعه‌ی ادبی برسد.
لحن روایت، در مرز میان غرور و پذیرش شکست، کاملاً در کنترل بود و هیچ‌گاه از شخصیت تاریخی گریندلوالد فاصله نگرفت. پایان متن، که با ایده‌ی تلاش برای عبور از مرزهای نامرئی قلعه تمام شد، حس بی‌زمانی و جاودانگی روح را عالی جمع‌بندی کرد.

افرادی که لایک کردند

ویرایش شده توسط سالازار اسلیترین در 1404/8/27 17:23:11
پاسخ: هاگوارتز‎‌ شناسی
ارسال شده در: سه‌شنبه 13 آبان 1404 10:06
تاریخ عضویت: 1384/09/08
تولد نقش: 1396/06/22
آخرین ورود: دیروز ساعت 23:57
از: هاگوارتز
پست‌ها: 902
مدیر مدرسه هاگوارتز، معجون‌ساز، استاد هاگوارتز
آفلاین
جلسه چهارم
موضوع: زندگی و فرهنگ در هاگوارتز


هوای تالار سرد و آرام بود. شعله‌های سبزرنگی در شومینه‌ی سنگی زبانه می‌کشیدند و انعکاسشان بر چهره‌ی سالازار، سایه‌هایی عمیق‌تر از همیشه ساخته بود. او در سکوت به جادوآموزان نگریست؛ صدای حرکت قلم‌ها و ورق خوردن دفترها در فضا می‌پیچید. سپس با صدایی آرام اما نافذ گفت:
- هاگوارتز... خانه‌ای است که از دل ایده‌های ما چهار نفر زاده شد. جایی که هدفش پرورش جادوگرانی است که درک کنند «قدرت» بدون خرد، و «دانش» بدون روح، بی‌ارزش است. امشب با هم به سنت‌هایی می‌پردازیم که از دیرباز جان این قلعه را زنده نگه داشته‌اند.

چند قدم برداشت و ردایش روی زمین کشیده شد.

- نخستین و شاید مهم‌ترین آیین، جشن ورود و گروهبندی است. کلاه گروهبندی که روزگاری از گودریک بود، با جادوی چهار ما آمیخته شد تا فراتر از جسم، درون انسان را ببیند. او ویژگی‌های هر جادوآموز را درک می‌کند و به گروهی می‌فرستد که روحش با آن هم‌خوانی دارد؛ هم بر پایه‌ی میل، و هم بر اساس حقیقت. از همان لحظه، جادوآموز شاگرد هاگوارتز و که عضوی از یکی از چهار خاندان می‌شود، و این پیوند تا پایان عمر همراه اوست.

سالازار مکثی کرد. نگاهش به دوردست خیره ماند، گویی در میان شعله‌ها خاطراتی را می‌جست.
- پس از گروهبندی، تالار بزرگ با شکوهی خاص روشن می‌شود. ضیافت آغاز سال، یکی از کهن‌ترین رسم‌هاست. سقف تالار بازتاب آسمان بیرون است، و بر فراز میزهای چهار گروه، هزاران شمع در هوا شناور می‌شوند. جن‌های خانگی، بی‌هیاهو، غذایی فراهم می‌کنند که رایحه‌اش حتی از دورترین راهروها شنیده می‌شود. مدیر مدرسه سخنرانی می‌کند، قوانین تازه را یادآور می‌شود و سال تحصیلی آغاز می‌گردد.

چند شاگرد زیر لب از خوراکی‌ها حرف زدند. سالازار لبخند محوی زد:
- بله، جن‌ها بخش جدایی‌ناپذیر از این قلعه‌اند. اگر روزی نبودند، هاگوارتز خاموش می‌شد.

با نگاهی به دفترش ادامه داد:
- سنت دیگر، مسابقات کوییدیچ است. ورزش، هرچند هدف نخستین ما نبود، اما روح رقابت را زنده نگه می‌دارد. تیم‌های هر گروه در آسمان با هم می‌جنگند، و تماشاگران، از هر طبقه‌ی قلعه، با فریاد و شور همراهی‌شان می‌کنند. پیروزی در جام کوییدیچ، افتخاری است که تا سال‌ها در تالارها زمزمه می‌شود.

- هاگوارتز همچنین در هر فصل چهره‌ای تازه می‌گیرد. در شب هالووین، تالار با نور کدوهای جادویی روشن می‌شود و صدای خنده در کنار ترس، فضای قلعه را پر می‌کند. در کریسمس، درختان درخشان، برف‌های طلسم‌شده و آواز ارواح، قلعه را در نور فرو می‌برند. در پایان سال، جشن اختتام برگزار می‌شود و جام گروه‌ها به برنده اهدا می‌شود؛ جامی که یادآور تلاش و همبستگی است.

- در طول سال، اساتید بر رفتار، علم و روحیه‌ی دانش‌آموزان نظارت دارند. امتیازها افزوده یا کاسته می‌شوند، و سرانجام جام گروه‌ها به خانه‌ای تعلق می‌گیرد که بیش از همه در دانش، انضباط و همکاری درخشیده باشد. این رقابت، قلب تپنده‌ی هاگوارتز است.

سالازار با چوب‌دستی‌اش به آرامی روی میز ضربه زد و شعله‌ی شومینه آرام‌تر شد.

- گاهی، رخدادهایی فراتر از روزمرگی‌ها نیز در تاریخ این مکان ثبت شده‌اند؛ مانند رقابت سه جادوگر، که روزی میان سه مدرسه‌ی بزرگ اروپا (هاگوارتز، بوکس‌بتنز و دورم‌اشترانگ) برگزار شد. رقابتی که آزمون مهارت، جسارت و خرد بود.

- و البته، در سال‌های بعد، دانش‌آموزان فرصت یافتند در روزهای خاص به هاگزمید بروند. روستایی تماماً جادویی در نزدیکی قلعه، جایی برای تمرین استقلال و لمس دنیای بیرون.

سالازار در حالی که میان نیمکت‌ها قدم می‌زد، به شاگردی نگاه کرد که زیر لب چیزی می‌خواند.
- بله، موسیقی... ارکستر قورباغه‌ها که بعدها به یکی از سنت‌های دلپذیر قلعه بدل شد. نغمه‌ای ساده، اما نمادی از هماهنگی میان گروه‌ها. آنچه در نبردها گاه از میان می‌رود، در موسیقی بازمی‌گردد.

- در کنار اینها، گاهی باشگاه‌هایی در قلعه شکل می‌گیرند؛ مانند باشگاه دوئل که برای تمرین و انضباط جادویی پدید آمد. بعدها گروه‌هایی پنهان‌تر نیز شکل گرفتند: برخی برای دانش، برخی برای پیوند. باشگاه اسلاگ برای برگزیدگان، و ارتش دامبلدور برای آنان که می‌خواستند مهارت دفاعی خود را در زمان آشفتگی افزایش دهند.

سالازار ایستاد، دست‌هایش را روی میز گذاشت و با لحنی اندیشناک گفت:
- هاگوارتز مدرسه‌ای برای یادگیری و همچنین آیینه‌ای از دنیای جادوگران است. هر جشن، هر رقابت و هر پیروزی در این قلعه، بازتابی از جهانی بزرگ‌تر است که بیرون از دیوارهایش جریان دارد. اگر می‌خواهید هاگوارتز را بشناسید، باید به آن گوش دهید. این قلعه سخن می‌گوید، با خاطره، نور و حرکت.

شعله‌ها در شومینه افروخته‌تر شدند.


تکلیف مفهومی (غیر رول):
- سنت‌هایی مانند جشن‌های سالانه، مسابقات کوییدیچ و جام گروه‌ها چه نقشی در ایجاد هویت جمعی و حفظ روح هاگوارتز دارند؟ توضیح دهید که این آیین‌ها چگونه باعث پیوند میان دانش‌آموزان و قلعه می‌شوند. (6 امتیاز)


تکلیف رول‌نویسی:
تصور کنید سال تحصیلی رو به پایان است و شما تصمیم گرفته‌اید جشن تازه‌ای در هاگوارتز برگزار کنید تا پایانی باشکوه برای ترم رقم بخورد. از نگاه شخصیت خود بنویسید که چگونه ایده‌ی این جشن را به ذهن آوردید، چه تم یا موضوعی برای آن انتخاب می‌کنید، و چه کسانی را دعوت می‌نمایید.

تالار بزرگ یا شاید یکی از برج‌های قلعه را برای برگزاری جشن آماده می‌کنید. شمع‌های شناور، غذاهای جادویی، موسیقی ارواح یا شاید اجرای ویژه‌ی گروه قورباغه‌ها؟ آیا جشن رسمی و باشکوه است یا پر از شوخی، بازی و لحظات غیرمنتظره؟
شرح دهید که فضا چه شکلی است، چه جادوهایی برای تزئین استفاده می‌کنید، و چگونه جادوآموزان از گروه‌های مختلف در کنار هم جمع می‌شوند.

هدف این است که جشن را طوری روایت کنید که حس واقعی هاگوارتز را منتقل کند؛ ترکیبی از جادو، دوستی، و اندکی هرج‌ومرج شاعرانه. (14 امتیاز)

افرادی که لایک کردند

پاسخ: هاگوارتز‎‌ شناسی
ارسال شده در: دوشنبه 12 آبان 1404 01:10
تاریخ عضویت: 1404/04/31
تولد نقش: 1404/04/31
آخرین ورود: امروز ساعت 09:18
پست‌ها: 86
ارشد اسلیترین، مدیر رسانه‌ای جادوگران پلاس
آفلاین
1.

تمام دوران ذکر شده در کلاس مهم بودند. هرکدام ردی از خود بر دامان این مدرسه گذاشتند ولی نمی‌توان از اهمیت جدایی دنیای جادوگری از دنیای ماگلی که در قرون 18 تا 19 رخ داد چشم‌پوشی کرد. درست است که چهار موسس این مدرسه را ساخته‌اند. درست است که ذهنیت آنها هنوز هم درون ترک‌های ای هاگوارتز جریان دارد ولی ساخت همیشه آسان‌تر از تغییر بوده است. هر اکوسیستمی که دستخوش تغییر می‌شود به سختی با شرایط وفق پیدا می‌کند. هاگوارتز نیز از این موضوع مستثنی نیست. دو دنیا کاملا از هم جدا شدند. قوانین جدید برای عدم رویت جادوگران توسط ماگل‌ها وضع شد. هاگوارتز باید همزمان که هدف اصلی خود را حفظ می‌کرد، خودش را همراه این قوانین می‌کرد. این همراهی تاثیر زیادی در روش تربیت جادوآموزان جدید، سیلابس درسی و ... داشت.

2.

مرگم هنوز هم برایم ناخوشایند است. نمی‌توان گفت بی عدالتی‌ای رخ داده است. خیر! نفرتی بود که خودم برای خودم جمع کرده بودم. خانواده‌های زیادی را دل شکسته کردم. فرزندان زیادی را یتیم کردم. پدران و مادران زیادی را در حسرت ازدواج فرزندانشان گذاشتم. این‌ها را می‌دانم. فقط این مرگ را نمی‌خواستم. دوست نداشتم وقتی خواب هستم بمیرم. دوست نداشتم قاتل خود را ندیده بمیرم.

10 سالی از زمان مرگم می‌گذرد. اگر اشتباه نکنم در سال 1654 به قتل رسیدم. یک شکارچی اجیر شده این کار را کرد. حتما کارش خوب بوده که بلاتریکس لسترنج، قاتل سایه‌ها را کشته. قطعا به خودش افتخار می‌کند.

از همکارهایش کم نکشته‌ام. جنگ و درگیریست. قانون می‌گوید که بکش تا کشته نشوی. هرکه حواسش به این قانون باشد زنده می‌ماند. هرکه قوی‌تر باشد زنده می‌ماند. هر که هوشیارتر...

زمانی که به قتل رسیدم، به این شکل که الآن هستم، بالای سر جنازه‌ام ظاهر شدم. خودم را دیدم که بی‌جان روی تخت افتاده بودم. تصویرش از خاطرم نمی‌رود. آخرین چیزی‌ست که می‌توانستم در حافظه‌ام نگه دارم. از آن پس همه چیز را فراموش می‌کردم. به‌نظر می‌رسید عذابی است که باید با آن دست و پنجه نرم کنم. هربار که سعی می‌کنم فکر کنم، تصویر مرگم در ذهنم ظاهر می‌شود. فکر که نمی‌کنم، تصویر مرگم به زور خودش را یادآور می‌شود.

دیگر عادت کرده‌ام.

از آنجایی حافظه‌ی خوبی ندارم، در هاگوارتز گشت نمی‌زنم. اگر گم شوم قطعا راه برگشت را بخاطر نمی‌آورم پس هر روزم را در جایی که افراد آنجا اسمش را هر بار به من یادآور می‌شوند، می‌گذرانم. اتاق ضروریات!

اتاق جالبی‌ست. مانند من فراموشی دارد. ظاهرش را بخاطر نمی‌آورد برای همین هر بار که جادوآموز جدیدی واردش می‌شود، شکل جدیدی به خود می‌گیرد.

هر روز در بالاترین قسمت آن می‌شینم و خاطراتم را مرور می‌کنم. خلاصه در یک چیز هستند... قتل!

عضو گروهی بودم. هدفمان برگرداندن کاری بود که شکارچی‌ها با ما می‌کر.. یکی از ما را می‌کشتند، دوتا از آنها را سلاخی می‌کردیم. منطقه‌ای را آتش می‌زدند، یک شهر را زنده می‌سوزاندیم. الان که فکر می‌کنم کار با شرافتی نبود. ولی بعضی اوقات برای تغییر چیزی، افرادی باید شرافت خود را کنار بگذارند.

از زمانی که روح شدم خیلی به این موارد فکر می‌کنم. فراموشی‌ام هم دلیلی مازاد است. اوایل سعی می‌کردم که از این افکار فرار کنم. ولی هر روز حافظه‌ام پاک می‌شد و این خاطرات بودند که دوباره مغزم را پر می‌کردند. برای همین یک روز تصمیم گرفتم که دیگر تقلا نکنم. فرار کردن کافی بود.

زمانی که زنده بودم کارهای ترسناکی کردم. کارهایی که الآن به آنها افتخار نمی‌کنم. کارهایی که اگر به عقب برمی‌گشتم آنها را انجام نمی‌دادم. می‌دانم برای پشیمانی زمان زیادی گذشته است ولی این تنها کاری‌ست که می‌توانم بکنم. تنها کاری‌ست که به من احساس بهتر بودن می‌دهد.

هر روز من همین است. البته فکر می‌کنم که این‌گونه باشد. من هر روز شکل جدیدم را دوباره می‌شناسم. هر روز به این فکر می‌کنم که آیا به نتیجه‌ای که دیروز رسیده‌ام، دست یافتم؟ یا دیروز افکارم متفاوت بود؟ آیا فردا به این نتیجه می‌رسم؟ کاش برسم. از حال الآنم راضی هستم. امیدوارم بلاتریکس فردا هم به این حال دست پیدا کند.

ساعت نزدیک به 12 است. دوباره قرار است ذهنم تهی شود. دوباره قرار است کارهایی که کردم و صحنه‌ی مرگم تنها خاطراتم شوند. بلاتریکس امروز را دوست داشتم. فردا چه خواهد شد؟

ساعت 12 شد.

مرگم هنوز هم برایم ناخوشایند است...

افرادی که لایک کردند

ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در 1404/8/12 22:42:28
پاسخ: هاگوارتز‎‌ شناسی
ارسال شده در: یکشنبه 11 آبان 1404 21:02
تاریخ عضویت: 1382/10/21
تولد نقش: 1398/05/26
آخرین ورود: دیروز ساعت 21:18
از: شیون آوارگان
پست‌ها: 1525
مدیر اخبار و مترجم دیوان جادوگران، شهردار لندن، استاد هاگوارتز
آفلاین
تکلیف مفهومی (غیررول)

هاگوارتز در طول تاریخ بارها چهره عوض کرده است. با توجه به توضیحات کلاس، توضیح دهید که به نظر شما کدام دوران بیشترین تأثیر را در شکل‌گیری هویت امروزِ هاگوارتز داشته است و چرا. (می‌توانید به دلایلی که منبع واقعی ندارند اما بنیاد منطقی دارند اشاره کنید).

هاگوارتز از پس سال‌ها تغییر و تحولاتی که در دنیا بروز کرد، محکم و استوار همچنان در جایگاه خود قرار گرفته است. وقتی می‌گویم هاگوارتز، منظورم صرفاً قلعه و متعلقات فیزیکی‌اش نیست، گرچه آن هم دچار آسیبی نشد که نتوان بازسازی کرد. اشاره‌ی من به هویت باصلابت هاگوارتز و تعهدی است که بنیان‌گذارانش در روح و جان این مفهوم جاودانه تزریق کرده‌اند. به‌رغم همه‌ی افت و خیزهایی که در طول تاریخ تجربه شد و تأثیراتی که بر هاگوارتز گذاشت، بیشترین تأثیر بر شکل‌‌گیری هویت امروزی هاگوارتز را همان بنیان‌گذاران فقید داشته‌اند. سالازار اسلیترین، گودریک گریفیندور، هلگا هافل‌پاف و روونا ریون‌کلاو خانه‌ای ساختند که ریشه‌اش هویت وجودی جادوگران بوده و تا زمانی که جادو و جادوگری در این دنیا برقرار باشد، هاگوارتز همانی باقی خواهد ماند که از ابتدا بوده است: ترکیب متعادلی از خصیصه‌های متنوع چهار جریان فکری غالب که هم هواداران خلوص خون پاک جادوگری را راضی نگاه می‌دارد، هم رنگ صلح و دوستی با نیمه‌خالص‌ها و ماگل‌ها را پس نمی‌زند، هم ارزش‌های اخلاقی و شجاعت و مبارزه را به رسمیت می‌شناسد، هم از اهمیت هوش و ذکاوت و استعدادهایی که در سایه‌ی جادو قرار نمی‌گیرند غافل نمی‌شود. چهار ستون عقیدتی استواری که چهار بنیان‌گذار هاگوارتز بنا کرده‌اند، تغییرناپذیری هویت هاگوارتز را تا سال‌های سال تضمین کرده‌اند. کلاه گروهبندی تجسم زنده‌ی همان چهار ستون است و به هوشمندانه‌ترین حالت ممکن، ادامه‌ی حیات هویت همیشگی هاگوارتز را تضمین می‌کند. مدیرهای هاگوارتز آمدند و رفتند و با هر کم و کیفی، کار را پیش بردند. هاگوارتز از این منظر دوران تیره و تار و دوران روشن زیادی به خود دیده است اما حتی باز شدن تالار اسرار و آزاد شدن هیولای اسرارآمیز سالازار اسلیترین که جان ماگل‌زاده‌ها را نشانه گرفته بود هم با کمک همان تعادل جادویی جاودانه خنثی شد. هم لرد ولدمورت و پیروان بداندیشش، هم هری پاتر و دوستان مبارزش، همگی در دامان همین هاگوارتز پرورش یافته بودند و با خنثی کردن یکدیگر، باز هم تعادل به جایگاه خود بازمی‌گشت. قلعه‌ی هاگوارتز نیز مکانیزم‌های ناشناخته‌ی بسیاری برای محافظت از خود از گزند بداندیشان دارد. همانطور که استاد گرانقدر قبلاً هم به آن اشاره کردند، بندبند وجود قلعه جان دارد و می‌‌فهمد. می‌بیند و می‌شنود و در صورت نیاز واکنش نشان می‌دهد؛ اما اگر روزی هم برسد که سر تا پای قلعه را با خاک یکسان کنند، باز هم باور و هویت جاودانه‌ی هاگوارتز و هسته‌ی وجودی آن باقی خواهد ماند و انگیزه‌بخش بازسازی آن خواهد شد.


تکلیف رول‌نویسی:
تصور کنید شخصیت شما به روحی در هاگوارتز تبدیل شده است. در هر بازه زمانی که خودتان انتخاب می‌کنید. توضیح دید چه نوع روحی هستید. در کدام بخش قلعه پرسه می‌زنید و چه رفتاری با شاگردان و استادان دارید. آیا از گذشته‌ی خود پشیمانید یا از ابدی شدن در کنار دیوارهای هاگوارتز لذت می‌برید؟


گاهی شکنجه می‌شوی و عذابت می‌دهند چون جرمی مرتکب شده‌ای و باید به نام عدالت تنبیه شوی. عذابت را می‌کشی، بار گناه از دوشت برداشته می‌شود و به جریان زندگی بازمی‌گردی؛ اما عدالت هیچ‌گاه ایده‌آل نبوده و نخواهد بود. چه بسیار انسان‌‌هایی که به گناه نکرده مجازات شدند اما در نهایت به آزادی رسیدند و چه بسیار انسان‌های گناهکاری که حتی پس از رستگاری، همچنان مجازاتشان ادامه یافت و تا ابد فراموش شدند. دستشان کوتاه ماند و کسی سراغی از آنها نگرفت. کسی با خود نگفت هر جنایتی هم که مرتکب شده باشد، باز هم در نقطه‌ای به رستگاری می‌رسد و آنجاست که باید او را آزاد کرد.
حقیقت این است که عدالت در عمل معنای دیگری دارد و هیچ انطباقی با ذهن‌های ساده‌پذیر ما پیدا نمی‌کند. جنایت به این سادگی بخشوده نمی‌شود. روزگاری شُهره‌ی دنیا هستی و چه نیک چه شر، تو را یاد می‌کنند؛ یا به دنبالت راه می‌افتند یا می‌خواهند شکستت دهند. روزگاری دیگر، روحی هستی خسته و افسرده که راهروها و اتاق‌های قلعه‌ای را وجب به وجب می‌گردی و تنها چیزی که از او پیدا می‌کنی، تابلوی عکسی خالی از روح و پرحرف است که با جادو به حرکت درآمده است.
برای کدامین کار ناتمام و دلبستگی دنیوی نتوانستم به دنیای مردگان بروم؟ آلبوس نفرینم کرده بود تا پس از مرگ خود، روحی سرگردان و بی‌جسم باشم و در هاگوارتز پرسه بزنم؟ اینکه بیشتر عمرم را گوشه‌ی زندان بودم کافی نبود؟ مرگ هم نباید من را از این قفس نجات می‌داد؟
تا جایی که خاطره در روحم وجود دارد، من از آن دسته ارواحی نیستم که به محل مرگ خود وابسته باشند. من در زندان نورمنگارد به دست جادوگری کُشته شدم که بارها از من شرورتر و خودخواه‌تر بود. حالا سال‌ها گذشته. لرد ولدمورت مُرد و با همه‌ی وابستگی دنیوی، روحی از خود برجای نگذاشت و رفت. آلبوس دامبلدور پیش از اینکه لرد ولدمورت را شکست بدهد از این دنیا رفت و روحش جا نماند. من که کاری ناتمام برایم باقی نمانده بود و سال‌ها حسرت آمدن مرگ را می‌کشیدم، آزاد نشدم. حتی روحم در نورمنگارد سرگردان نشد. منطق، یا هرآنچه که از منطق در روح من به جا مانده، به من می‌گوید وضعیتم با الباقی ارواح تفاوت دارد. حتماً عاملی غیرطبیعی در این امر دخیل بوده است. اما چه کسی قدرت آن را داشته که در امور مرگ و زندگی دست ببرد؟
برخلاف ارواح دیگر که عموماً خود را به بخشی از قلعه محدود می‌کنند، برعکس میرتل نالان که در لوله‌های آب و در نزدیکی تالار اسرار می‌چرخد، ترجیح می‌دهم حالا که شکنجه‌ی ابدی خود را تحمل می‌کنم، به قسمت‌هایی از هاگوارتز بروم که کسی ندیده باشد. تلاشم این است که رمز و رازهای آن را کشف کنم و مکاشفاتم را به کمک انگشت‌شمار پیروانی که در همین وضعیتم پیدا کرده‌ام به رشته‌ی تحریر دربیاورم. جادوآموزانی که آوازه‌ی مبارزات آلبوس دامبلدور و گریندلوالد را خوانده‌اند یا شنیده‌اند و با تحقیق شخصی به این نتیجه رسیده‌اند که آرمان‌هایم در منطق ریشه داشته و در حقیقت، خیرخواه مردمان جهان بوده‌ام. این چند جادوآموز که همگی اسلیترینی هستند، دوستان و هم‌صحبتان من هستند. از من چیزهایی یاد می‌گیرند که هیچ استاد دیگری در هاگوارتز به آنها نیاموخته و نخواهد آموخت. جادوهای سیاهی که آثار ماندگار نداشته باشد اما برای مقابله با دشمنانشان در آینده به کارشان بیاید. معجون‌هایی که به آنها کمک می‌کند بهتر از همیشه و متمرکز از جادو بهره ببرند. آنها یاران وفادار من شده‌اند و من به این روش به این وفاداری پاسخ می‌دهم.
از طرفی، پروفسور بینز نه دوست یا رفیق من، بلکه منبع اطلاعاتی بسیار عظیمی است که به بیشتر سوالات و معماهای ذهنی‌ام پاسخ می‌دهد و گره‌گشایی می‌کند. روح فرهیخته‌ایست که از صحبت درباره‌ی گذشته خسته نمی‌شود و حتی گاهی احساس می‌کنم من را بیش از هر روح دیگری در این قلعه‌ی جادویی دوست خود می‌داند. طبیعتاً تنها هم‌صحبت من در میان ارواح نیست اما بیشترین وقتم را با او می‌گذرانم، به امید آنکه بتوانم معمای خودم را حل کنم. معمای اسیر شدنم در مرزهایی دور از محل مرگم.
هزاران بار تلاش کردم از هاگوارتز خارج شوم و در دنیا به گشت و گذار بپردازم، اما هر چه به خطوط جادویی گذرنده از همسایگی هاگوارتز نزدیک‌تر می‌شدم، انجام این کار غیرقابل‌تصورتر می‌شد. اگر هم موفق می‌شدم با سرسختی خود را به مرزها برسانم، ناگهان گویی از هوش می‌رفتم و دوباره درست در مرکز قلعه پدیدار می‌شدم. تا ابد وقت داشتم هر راهی را امتحان کنم. تنها کسی که واقعاً می‌خواهد از این وضعیت نجات یابم خودم هستم. خودم و هوش و ذکاوت و خاطراتی که از زمان زندگی‌ام برایم باقی مانده است. شاید اولین روحی باشم که به جای دیوارهای سنگی قلعه، از دیوارهای نامرئی آن عبور کند تا راهی برای آزادی بجوید.

افرادی که لایک کردند

ویرایش شده توسط گلرت گریندلوالد در 1404/8/11 22:09:12
زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!
پاسخ: هاگوارتز‎‌ شناسی
ارسال شده در: یکشنبه 4 آبان 1404 11:00
تاریخ عضویت: 1384/09/08
تولد نقش: 1396/06/22
آخرین ورود: دیروز ساعت 23:57
از: هاگوارتز
پست‌ها: 902
مدیر مدرسه هاگوارتز، معجون‌ساز، استاد هاگوارتز
آفلاین
توضیحات کلی در مورد نحوه‌ی امتیازدهی – جلسه‌ی دوم

برای هر تکلیف، نمره‌ها بر اساس چند شاخص اصلی تعیین می‌شوند تا ارزیابی‌ها شفاف‌تر و قابل‌درک‌تر باشند. با این حال، خلاقیت، سبک شخصی و نگاه منحصربه‌فرد شما همیشه می‌تواند باعث شود نمره‌تان از میان عددها فراتر برود.

در سؤالات مفهومی، سه معیار در نظر گرفته می‌شود:

دقت علمی: یعنی پاسخ شما تا چه اندازه از نظر محتوایی و مفهومی درست است. آیا مفهوم «آگاهی نیمه‌هوشیار هاگوارتز» را دقیق توضیح داده‌اید، یا تنها به مثال‌های سطحی اشاره کرده‌اید؟ پاسخ‌هایی که بر پایه‌ی درک درست از مطالب جلسه نوشته شده باشند، بیشترین امتیاز را می‌گیرند.

استدلال و عمق پاسخ: این بخش نشان می‌دهد تا چه حد توانسته‌اید چرایی یا پیامدهای یک پدیده را توضیح دهید. برای مثال، اگر باور دارید هاگوارتز زنده است، باید نشان دهید چگونه پله‌های متحرک یا تالار نیاز بازتابی از آن ذهن نیمه‌آگاه‌اند.

خلاقیت شخصی یا پژوهش فراتر از متن: اگر در پاسخ خود نکته‌ای نو، تحلیلی شخصی، یا اشاره‌ای به منابع فراتر از درس (مثل ویکی جادویی یا تحلیل‌های شخصی از دنیای هاگوارتز) آورده باشید، امتیاز کامل این بخش را خواهید گرفت.

در سؤالات رول‌نویسی، علاوه بر محتوا، مهارت نوشتاری و توانایی شما در ایجاد فضا و حس نقش‌آفرینی اهمیت دارد. امتیازها در چند محور زیر تقسیم می‌شوند:

روایت مناسب (۳ امتیاز): آیا حس یک جادوآموز در راهرویی تاریک و خلوت، هنگام کشف ورودی آشپزخانه، به‌خوبی منتقل شده است؟ خواننده باید بتواند از نگاه شما دنیای هاگوارتز را ببیند و باور کند که این اتفاق واقعاً در آنجا رخ می‌دهد.

جزئیات حسی و فضاسازی (۳ امتیاز): استفاده از صدا، بو، نور، لمس و تصویرهای دقیق فضای روایت را زنده می‌کند. مثلاً «صدای قل‌قل دیگ‌های بخار» یا «بوی نان تازه و سیب پخته در آشپزخانه». هرچه توصیف‌ها ملموس‌تر باشند، امتیاز بالاتری می‌گیرید.

انسجام و روایت (۳ امتیاز): این بخش مربوط به روند داستانی است. گذار از صحنه‌ها باید طبیعی باشد و متن پراکنده یا بریده‌بریده نباشد. اگر روایت ساختار منظم و حس پیشرفت داشته باشد، امتیاز کامل می‌گیرد.

خلاقیت متمایز (۵ امتیاز): اگر در روایت خود عنصر خاص یا ایده‌ای غیرمنتظره دارید (مثلاً برخورد غیرعادی جن‌های خانگی، طنز هوشمندانه، یا زاویه دید منحصربه‌فرد) در این بخش امتیاز کامل خواهید گرفت.

نکته‌ی پایانی در مورد نحوه‌ی نمره‌دهی:
پس از گفت‌وگوهای مستقیم و غیرمستقیمی که میان جادوآموزان درباره‌ی نمرات جلسه‌ی نخست شکل گرفت، ما تصمیم گرفتیم رویکردی مهربانانه‌تر در پیش بگیریم. از این پس، نمره‌ها در بازه‌ی ۱۷ تا ۲۰ توزیع خواهند شد تا هیچ‌کس از نتیجه‌ی تلاش خود دلسرد نشود.
ما باور داریم نمره، هدف نیست بلکه وسیله‌ای است برای تشویق به نوشتن و خلاقیت. با این حال، هشدار می‌دهیم که نمره‌ی واقعی شما در نگاه ما ممکن است پایین‌تر از عددی باشد که دریافت می‌کنید؛ این تنها لطفی آموزشی برای حفظ انگیزه‌ی جمع است، نه تغییر در میزان کیفیت واقعی آثار.



1. دابی — 18/20
پاسخ نخست تو بدون شک خنده‌دار و هوشمندانه بود، اما ارتباط مستقیمی با پرسش مفهومی نداشت. درک دابی از “آگاهی قلعه” به‌صورت «عرق کردن و رشد کردن هاگوارتز» از نظر طنز درخشان است، ولی از نظر تحلیلی چندان به اصل سؤال نزدیک نمی‌شود. بااین‌حال، بخش دوم، یعنی جایی که از دید یک جن خانگی وارد ماجرا شدی و با آن عنصر خلاقانه‌ی “مورفین‌گونه” باعث شدی روایت شکل بگیرد، بسیار جذاب بود و نبوغ خلاقیت را نشان داد. ایده‌ی جن خانگی‌ای که از تصادف و دود به روشن‌بینی می‌رسد و بعد انقلاب اجنه‌ی خانگی را آغاز می‌کند، نمونه‌ی کاملی از جنون هنرمندانه است.


2. بلاتریکس لسترنج — 20/20
در پاسخ به سؤال مفهومی، تو یکی از دقیق‌ترین و فکری‌ترین تحلیل‌های کلاس را نوشتی. استدلالت درباره‌ی «مهر و موم شدن برج مدیر» به عنوان شاهدی بر آگاهی نیمه‌هوشیار قلعه کاملاً منطقی و با زبان علمی و در عین حال شاعرانه بود. نشان دادی که تفاوت میان «جادوی صرف» و «هوشیاری ذاتی هاگوارتز» را می‌فهمی و موفق شدی با استدلالی موجز اما محکم مفهوم را کامل منتقل کنی.
اما رول‌نویسی‌ات، چیزی فراتر از یک تمرین بود؛ یک داستان کوتاه کامل با ریتم، جزئیات، گفت‌وگو و شخصیت‌پردازی. روایت بلاتریکس و فرد نه‌تنها از نظر نثر بسیار قوی و منسجم بود، بلکه موفق شدی در دل ماجراجویی ساده‌ی کشف آشپزخانه، لایه‌های انسانی و احساسی خلق کنی. طنز لطیف، گفت‌وگوهای طبیعی، و پایان پرانرژی باعث شد روایتت خواندنی و سینمایی شود. تنها نکته‌ای که می‌شد در نظر گرفت این است که حجم روایت آن‌قدر زیاد بود که در بعضی لحظات انرژی متن کمی کش آمد، ولی با توجه به کیفیت و پرداخت ادبی، این اثر بدون تردید در سطح عالی بود.


3. گابریلا پرنتیس — 20/20
در پاسخ به سؤال مفهومی، گابریلا با رویکردی تحلیلی و عمیق به سراغ یکی از نقل‌قول‌های نمادین دامبلدور رفت و از آن، تفسیری هوشمندانه برای توضیح «آگاهی نیمه‌هوشیار هاگوارتز» ارائه داد. پیوند میان جمله‌ی دامبلدور و عملکرد قلعه، به‌ویژه تمایز بین "کمک‌رسانی کورکورانه" و "کمک آگاهانه"، بسیار دقیق بود. مثال‌هایی که آوردی (از شمع‌های راهنما گرفته تا سقف سرسرای بزرگ) هم از نظر خلاقیت و هم از نظر منطق درون‌جهانی کاملاً سنجیده بودند. متن ساختارمند، منسجم و عاری از زیاده‌گویی بود، با لحن متفکرانه‌ای که نشان می‌داد تسلط کامل بر مفهوم داری.

اما در رول‌نویسی، نقطه‌ی قوت تو در لحن روایی و کنترل کمدی است. داستان گابریلا درگیرکننده، سرزنده و پر از جزئیات تصویری است، اما طنزش برخلاف بسیاری از متون دیگر به سمت اغراق نمی‌لغزد؛ ظریف، روان و شخصیت‌محور باقی می‌ماند. از همان لحظه‌ی اشتباه گرفتن تابلو با کاسه‌ی میوه تا گفت‌وگو با گلابی، لحن طنز کاملاً در خدمت شخصیت بود و پایان (خوابیدن میان خوراکی‌ها) ضربه‌ی پایانی عالی داشت. این متن دقیقاً همان ترکیب از شوخ‌طبعی و ساختار است که روح هاگوارتز را زنده می‌کند.


4. لرد ولدمورت— 20/20
در پاسخ به سؤال مفهومی، اثری کاملاً فلسفی و ساختاریافته ارائه دادی. به‌جای تکرار مثال‌های سطحی از “نیمه‌هوشیاری قلعه”، به ذات جادو پرداختی و بحثی متافیزیکی را طرح کردی که در سطحی بالاتر از خود پرسش قرار می‌گیرد. ایده‌ی تفکیک میان «هوشیاری قلعه» و «هوشیاری خودِ جادو» بسیار خلاقانه و در عین حال کاملاً منطبق بر منطق دنیای جادویی است. جمله‌هایی چون «جادو مانند نوری است که در جواهرات تلألؤ می‌یابد» نشان از نثر شاعرانه و تفکر تحلیلی دارد.
در رول‌نویسی اما، قدرت تو در ساختن اتمسفر و عمق روانی خیره‌کننده است. فضای افسرده‌ی پاییزی، توصیف اضطراب و تنهایی راوی، و پیوندش با کشف آشپزخانه حالتی کاملاً انسانی و در عین حال اسطوره‌ای به روایت می‌دهد. این‌که آشپزخانه به پناهگاهی روحی بدل می‌شود و “کیکِ جن‌ها” نقش داروی التیام را دارد، استعاره‌ای از خودِ هاگوارتز است که دانش‌آموزان را در تاریکی‌های ذهن‌شان نجات می‌دهد. نثر سنگین، کنترل‌شده و شاعرانه است؛ از جنس نوشته‌هایی که به جای تصویر، حس می‌سازند.


5. لیلی لونا پاتر — 19/20
در پاسخ به سؤال مفهومی، متن تو ساده، منظم و بسیار صمیمی بود. برخلاف بسیاری از پاسخ‌های پرزرق‌وبرق‌تر، رویکردت روشن و کاربردی بود؛ به‌جای بحث فلسفی، از مثال‌های عینی استفاده کردی تا مفهوم «نیمه‌هوشیاری هاگوارتز» را توضیح دهی. از پله‌های متحرک گرفته تا اتاق ضروریات و پرتره‌ی بانوی چاق. این شیوه باعث شد نوشته‌ات قابل‌درک و باورپذیر باشد. نکته‌ی مثبت، پیوستگی منطقی میان مثال‌ها بود؛ تنها چیزی که می‌توانست پاسخ را کامل‌تر کند، کمی تحلیل عمیق‌تر درباره‌ی چرایی این آگاهی بود، نه صرفاً توصیف جلوه‌هایش.
در رول‌نویسی، روایتت با فضای آرام و شاعرانه‌ای آغاز می‌شود و حسِ کنجکاوی و ترس در راهروهای شبانه را عالی منتقل می‌کنی. صحنه‌پردازی، ریتم و گفت‌وگوها کاملاً سینمایی‌اند. تصویر “گلابی خندان” و واکنش لیلی هم شیرین است و هم به شخصیتش وفادار. ترکیب خجالت، کنجکاوی و جسارت. پایان‌بندی با تبدیل آشپزخانه به “پناهگاه شخصی مطالعه” لطیف و تأثیرگذار بود و نشانه‌ی درک عالی از روح هاگوارتز. تنها نکته‌ی کوچک، این است که در بخش میانی روایت کمی توضیح اضافه وجود داشت که می‌شد با حذف چند جمله ریتم داستان را تندتر نگه داشت.


6. سیبل تریلانی — 20/20
پاسخ مفهومی تو نمونه‌ای از نوشتن آکادمیک در جهان جادویی بود؛ زبانی شاعرانه، منطقی و ساختارمند که در عین حال از تصویرسازی نمادین لبریز است. ارتباط میان ارتعاش دیوارها، واکنش نورها و نقش تابلوها به عنوان «زبان قلعه» یکی از خلاقانه‌ترین و درعین‌حال قانع‌کننده‌ترین تفسیرها از آگاهی نیمه‌هوشیار هاگوارتز است. متن تو مفهوم را گسترش می‌دهد، گویی خود در حال نوشتن بخشی از «تاریخ پنهان هاگوارتز» هستی.
در بخش رول‌نویسی، عمق احساسی و فضاسازی تو تحسین‌برانگیز است. از نخستین جمله، خواننده در تاریکی و عطر نمناک راهرو غرق می‌شود و با ورود سیبل به آشپزخانه، همه چیز به صحنه‌ای زنده و چندحسی بدل می‌شود. رنگ‌ها، نورها، صداها و حتی بوها به شکلی استادانه با احساس درونی او پیوند خورده‌اند. خاطره‌ی مادر و انعکاس آن در جادوی محیط، از ساده‌ترین ماجراجویی ممکن، لحظه‌ای انسانی و شاعرانه ساخته است. بدون ذره‌ای اغراق یا شعار، روح هاگوارتز را در تماس با قلب انسانی نشان دادی. این همان مرز ناپیدای جادو و احساس است که تنها نویسندگان حساس از پسش برمی‌آیند.


7. کوین کارتر — 20/20
پاسخ مفهومی‌ات دقیق، علمی و ساختارمند بود. سه نمونه‌ای که آوردی ( شدن مسیرها، واکنش قلعه به جادوی تاریک، و جان گرفتن مجسمه‌ها) همگی انتخاب‌هایی هوشمندانه و مستند از تاریخ هاگوارتز بودند و نشان می‌دادند که با جزئیات جهان جادویی به‌خوبی آشنا هستی. متن تو به‌جای توصیف‌های کلی، عملکرد قلعه را از زاویه‌ی «سیستم نظارتی جادویی» تحلیل کرد که دیدگاهی مدرن و خلاقانه بود. لحن نوشته در عین منطقی بودن، زبانی کاملاً درون‌جهانی داشت و همین آن را از سایر پاسخ‌ها متمایز می‌کرد.
در بخش رول‌نویسی، موفق شدی یکی از طبیعی‌ترین و بامزه‌ترین روایت‌های کودکانه را خلق کنی. نثر تو با حفظ لحن کودک سه‌ونیم‌ساله‌ای که درون یک قلعه‌ی جادویی گم شده، هم طنز دارد و هم ظرافت. شوخی‌های لفظی (“یا چهار بنیان‌گزار!”)، صداقت کودکانه در گفتار، و تصویر بوی نان تازه و وانیل، همگی به متن حس زنده و سینمایی داده‌اند. روایت تو هم با حس طنز و هم با پاکی و کنجکاوی نوشته شده، که دقیقاً همان انرژی زنده‌ای است که هاگوارتز را تعریف می‌کند.


8. ملانی استانفورد — 19/20
در پاسخ به سؤال مفهومی، لحن تو زنده، روان و صمیمی است و با مثال‌هایی مشخص از تاریخ هاگوارتز همراه شده که به‌خوبی نشان می‌دهد قلعه چگونه هوشیاری نسبی دارد. روایتت از «شیطنت پله‌ها» و ارتباطش با رویدادهای بزرگ مانند سنگ جادو یا جام آتش، هم خلاقانه است و هم از دانش دقیق نسبت به دنیای جادویی خبر می‌دهد. اگر در پایان، اندکی تحلیل فلسفی‌تر یا جمع‌بندی درباره‌ی منبع این آگاهی (جادو، اراده‌ی بنیان‌گذاران یا حافظه‌ی قلعه) اضافه می‌کردی، پاسخ کاملاً کامل می‌شد.
در رول‌نویسی، شخصیت‌پردازی ملانی عالی است: پویایی، شوخ‌طبعی و خستگی او در نیمه‌شب به‌خوبی منتقل شده و دیالوگ‌هایش حس واقعی زندگی در قلعه را دارد. ایده‌ی استفاده از “طومار سخنگو” برای پیدا کردن مسیر خلاقانه بود و تبدیل گلابی به دستگیره با لحنی طنزآلود و فضایی کمی ترسناک روایت شد که بسیار لذت‌بخش بود. پایان داستان، با بازگشت ملانی از آشپزخانه و بسته‌ی بزرگ کیک‌ها، هم گرم و هم بامزه بود. تنها ایراد کوچک این است که لحظاتی از روایت (مثل مکالمه‌ی اولیه با طومار) کمی طول کشید و ریتم داستان را برای چند خط کند کرد.


9. گلرت گریندلوالد — 18/20
در پاسخ به سؤال مفهومی، متن تو زبانی شاعرانه و تأمل‌برانگیز دارد و به‌زیبایی مرز میان جادو، نیت و آگاهی را در قلعه‌ی هاگوارتز بررسی می‌کند. استفاده از مثال‌هایی مانند پله‌های متحرک، تالار نیاز و پله‌های دختران گریفیندور بسیار سنجیده است و در کنار نثر ادبی و جدی، عمق خاصی به نوشته داده‌ای. بااین‌حال، در بخش پایانی انتظار می‌رفت کمی بیشتر به «چرایی» این آگاهی بپردازی. یعنی منبع آن را مشخص‌تر توضیح دهی؛ آیا حاصل جادوی بنیان‌گذاران است، یا هوشیاری خودِ جادو؟ با این وجود، متن بسیار خوش‌خوان و متفکرانه بود و حس زنده‌ی قلعه را به‌خوبی منتقل کرد.
در رول‌نویسی، فضاسازی تاریک، سنگین و دقیق است و به‌طرز قابل‌توجهی با لحن شخصیت گریندل‌والد هماهنگ. تو توانستی حس شکوه و خطر را در قالب یک ماجرای ظاهراً ساده (ورود به آشپزخانه) بازآفرینی کنی. پایان داستان با حضور دابی و چرخش تلخ ماجرا به‌طرز درخشانی غیرمنتظره بود. طنزی سیاه و کاملاً درون‌جهانی. تنها ایراد کوچک این است که لحظه‌ی مرگ کمی ناگهانی و سریع اتفاق می‌افتد و می‌توانست اندکی بیشتر به حس فروپاشی و اضطراب اختصاص یابد.

افرادی که لایک کردند

پاسخ: هاگوارتز‎‌ شناسی
ارسال شده در: سه‌شنبه 29 مهر 1404 09:45
تاریخ عضویت: 1384/09/08
تولد نقش: 1396/06/22
آخرین ورود: دیروز ساعت 23:57
از: هاگوارتز
پست‌ها: 902
مدیر مدرسه هاگوارتز، معجون‌ساز، استاد هاگوارتز
آفلاین
جلسه سوم: هاگوارتز در گذر زمان


هوای تالار درس سنگین‌تر از همیشه بود. نور شمع‌های معلق کم‌سو می‌سوخت و هاله‌ای طلایی و سبز بر دیوارهای کهن می‌پاشید. جادوآموزان بی‌صدا نشسته بودند، بعضی دفترهای خود را گشوده، برخی تنها خیره به سکویی که سالازار معمولاً بر آن ظاهر می‌شد. صدای آرام عصایی که به سنگ می‌خورد، سکوت را شکافت.سالازار اسلیترین، با ردایی بلند و چهره‌ای آرام گام به تالار گذاشت. نگاهی طولانی میان شاگردان انداخت، بی‌آنکه سخنی بگوید. سپس با صدایی آهسته اما پرطنین گفت:
- امروز، شما با تاریخ روبه‌رو خواهید شد... تاریخی که در هر سنگ و هر آجر این قلعه نفس می‌کشد. از زمانی که جادو در سایه‌ی ترس زنده بود، تا روزی که همین دیوارها در آتش نبرد سوختند و باز هم ایستادند.

شاگردی در ردیف جلو نجوا کرد:
- استاد… یعنی خود قلعه این همه را دیده؟

سالازار لبخند محوی زد.
- بیش از آنچه تصور کنید. جلسات قبل در مورد تاسیس هاگوارتز صحبت کردیم، پس بیایید امروز از قرون تاریک آغاز کنیم... از زمانی که هاگوارتز، پناهگاهِ آخرین شعله‌های جادو بود.

با چرخش عصا، تصویری درخشان از قلعه در میانه‌ی تالار پدیدار شد. برج‌ها در مه اسکاتلند فرو می‌رفتند، و صدای باد از درز دیوارها می‌وزید.

قرون وسطی (۱۲ تا ۱۵ میلادی)

- در روزگار شکار جادوگران، ماگل‌ها بوی جادو را حس می‌کردند اما هرگز نمی‌توانستند آن را بیابند. وردهای پنهان‌سازی، هاگوارتز را به خرابه‌ای متروک بدل می‌کردند، و بسیاری از شکارچیان، در برابر همین دیوارهای ناپیدا جان باختند. در این دوران، پس از آنکه ما چهار بنیان‌گذار از دنیا رفتیم، کلاه گروه‌بندی، وارث اندیشه‌های ما شد. جادوی ما درونش ادامه یافت؛ او داور بی‌طرفی شد میان نسل‌های آینده.

شعله‌های شمع‌ها لحظه‌ای تغییر رنگ دادند. سالازار ادامه داد:
- در همان دوران، افسانه‌های نخستین از تالارها و اتاق‌های پنهان شکل گرفتند. بسیاری از گذرگاه‌های مخفی که امروز می‌شناسید، ریشه در همان قرون دارند.

او عصایش را بالا برد؛ تصویر دو روح در هوا پدیدار شد.
- و اینک ارواحی که هنوز در قلعه سرگردان‌اند، یادگار همان دوران‌اند… هلنا ریونکلاو، که با تاج مادرش گریخت و به دست بارون خونین کشته شد. روحشان در تالارها ماند، و قرن‌ها بعد، همان تاج نفرین‌شده به دست جادوگر دیگری افتاد و سرنوشت هاگوارتز را برای بار دوم تغییر داد.

چند جادوآموز بی‌اختیار زیر لب «هورکراکس…» زمزمه کردند. سالازار نگاه تندی انداخت که آنان را ساکت کرد.

دوره‌ی مدرن اولیه (قرن ۱۶ و ۱۷ میلادی)

- زمانی که خرافات ماگلی گسترده شد و آتش‌های تفتیش شعله کشید، قلعه همچنان در سکوت ایستاده بود. وردهای حفاظتی‌اش چنان استوار بودند که هیچ شکارچی‌ای هرگز به آن راه نیافت. در این دوران، درس‌ها گسترش یافتند. نجوم در برج بلند شمالی تدریس شد، و بعدها مطالعه‌ی ماگل‌ها نیز وارد برنامه شد تا جادوآموزان، دنیای بیرون را بهتر بشناسند.

سپس لبخند خفیفی زد:
- و در همین دوران بود که یکی از ارواح معروف گریفیندور، سرش را گم کرد… یا بهتر بگویم، «نزدیک بود گم کند». نیک تقریباً بی‌سر در سال ۱۴۹۲ در عصر هنری هفتم اعدام شد و از همان روز تا ابد در این قلعه ماندگار گشت. او نمادِ فاصله‌ی باریک میان افتخار و تراژدی است.

شاگردی از ردیف عقب خندید و پچ‌پچ کرد:
- نزدیک بود سرش کامل بیفته!

سالازار بدون نگاه کردن پاسخ داد:
- در هاگوارتز، حتی شوخی‌ها هم بوی تاریخ می‌دهند. یادتان بماند.

قرون ۱۸ تا ۱۹ میلادی – از جدایی تا شکوه پنهان

با حرکت عصا، نقشه‌ای جادویی بر دیوار ظاهر شد که «Statute of Secrecy» را نشان می‌داد.
- در سال ۱۶۹۲، دنیای جادو از دنیای ماگل جدا شد. از آن پس، هاگوارتز تنها در سایه‌ی پنهانی خود رشد کرد. در این دوران، ما دیگر در میان مردم دیده نمی‌شدیم، اما قلعه زنده ماند، چون حالا قلب جامعه‌ی جادویی بود.

سپس تصویر چهره‌ای در قاب نقاشی ظاهر شد؛ مردی با ریش نوک‌تیز و چشمانی مغرور.

- فینیاس نایجلوس بلک، از خاندان بلک، یکی از مدیران قرن نوزدهم. مردی که از دانش‌آموزانش متنفر بود و آنان نیز از او. اما در تاریخ هاگوارتز، حتی او جایگاهی دارد. چهره‌اش هنوز در دفتر مدیران آویزان است و همچنان غر می‌زند.

لبخندهای پنهانی میان شاگردان پخش شد.

- قرن نوزدهم همچنین دوران شایعاتی بود که از تالار اسرار برخاستند. گاه در راهروهای تاریک صدای فریادهایی شنیده می‌شد و موجوداتی ناشناخته در عمق زیرزمین پرسه می‌زدند. شایعاتی که بعدها حقیقتشان آشکار شد…

قرن بیستم – از شکوفایی تا نبرد

سالازار لحظه‌ای ساکت ماند و به شاگردان نزدیک‌تر شد.
- قرن بیستم، قرن آزمون‌ها بود. قلعه‌ای که هزار سال پابرجا مانده بود، حالا بار دیگر در دل جنگ‌ها گرفتار شد. در دهه‌ی ۱۹۴۰، دانش‌آموزی به نام تام ریدل تالار اسرار را گشود. دختری به نام میرتل گریان کشته شد و نامش بعدها به عنوان شبحی گریان در راهروهای مدرسه ماند. گناه بر گردن شاگردی افتاد که بی‌عرضه بود… و تاریخ بار دیگر مسیر در مسیر سیاهی نوشته شد.

سالازار با اشاره دستی عکس تام ریدل جوان را با پیرمردی عوض کرد و ادامه داد:
- در همان دوران، مدیر جدیدی ظهور کرد: آلبوس دامبلدور. مردی که جادویش تنها در وردها نبود، بلکه در امید و خرد نهفته بود. او هاگوارتز را به پناهگاهی امن بدل کرد، همان‌گونه که ما روزی در آغاز کرده بودیم. اما این بار، طرف اشتباه تاریخ را انتخاب کرد.

چهره‌ی ولدمورت بر تصویر افتاد، و شاگردان ناخودآگاه لرزیدند.

- در دهه‌ی هفتاد و هشتاد، شاگردان هاگوارتز در دو سوی میدان ایستادند. دوستان دیروز، دشمنان امروز شدند. اما قلعه همچنان پناهگاهی ماند برای هر دو گروه.

سالازار قدمی برداشت و صدایش آرام‌تر شد:

- و سرانجام در مه ۱۹۹۸، نبرد نهایی فرا رسید. دیوارها شکسته شدند، برج‌ها فرو ریختند، اما روح هاگوارتز خم نشد. استادان، شاگردان، ارواح و حتی تصاویر نقاشی‌ها در کنار هم جنگیدند. قلعه‌ای که با جادو ساخته شده بود، با ایمان به اهداف موسسان خودش، مخصوصا ما، ایستاد.

سپس سکوتی طولانی بر تالار حاکم شد. سالازار چشمان دودآلودش را بالا آورد و گفت:

- هرگاه از کنار این دیوارها می‌گذرید، یادتان باشد که هر ترک، ردّ نبردی است.

او عصایش را به زمین کوبید. تصویر قلعه در شعله‌های طلایی فرو رفت و دوباره تالار در تاریکی غرق شد. شمع‌ها یکی‌یکی خاموش شدند، و فقط نور سبز رنگی از چشمان سالازار باقی ماند.

تکلیف مفهومی (غیر رول):

هاگوارتز در طول تاریخ بارها چهره عوض کرده است. با توجه به توضیحات کلاس، توضیح دهید که به نظر شما کدام دوران بیشترین تأثیر را در شکل‌گیری هویت امروزِ هاگوارتز داشته است و چرا. (۶ امتیاز)
(در پاسخ خود می‌توانید به صورت خلاقانه به دلایلی که منبع واقعی ندارند اما بنیاد منطقی دارند، اشاره کنید.)

تکلیف رول‌نویسی:

- تصور کنید شخصیت شما به روحی در هاگوارتز تبدیل شده است، در هر بازه زمانی که خودتان انتخاب می‌کنید. توضیح دهید چه نوع روحی هستید، در کدام بخش قلعه پرسه می‌زنید، و چه رفتاری با شاگردان و استادان دارید. آیا از گذشته‌ی خود پشیمانید، یا از ابدی شدن در کنار دیوارهای هاگوارتز لذت می‌برید؟ (14 امتیاز)

افرادی که لایک کردند

Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟