هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۲:۲۴ پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶
#1
آرسینوس اوضاع اطرافش رو کمی سبک سنگین کرد. اگر رضایت نامه تقلبی از رودولف میخرید و اربابش میفهمید ، بدتر بود یا اینکه بدون رضایت نامه بر میگشت ؟ همینجوری که فکر میکرد، تو عمق افکارش به تالار گریفیندور هم سری زد. هرمیون که میبرتم اتاق خون، آنجلینا هم بعید میدونم جای مامانم وایسه. مالی و آرتور شاید راضی بشن اینو به عنوان سرپرستم امضا کن؛ اما اگر توش حرف های بد بزنن ، چی ؟ شاید به ارباب توهین کنن، از محفلی ها هیچی بعید نیست. حرمت هیچی حتی لرد کچل رو هم نگه نمیدارن.
بالاخره تصمیمش رو گرفت. کیف پولش رو از جیب پشتیش در آورد و به گالیون های توش نگاهی کرد. با 10 گالیون خودش که میخواست کباب ترکی بخوره. نگاهش به 30 گالیونی که بچه های گریفیندور برای خرید کیک تولد رون جمع کرده بودن ، افتاد.
آرسینوس به خودش اطمینان داد که رون نیاز به کیک نداره و همین که همه دوستاش دور و اطرافش باشن کافیه واسش. 30 گالیون گریفیندوری ها رو از کیفش در آورد و به طرف رودولف حرکت کرد.
-رودی، با 30 گالیون چی گیرم میاد؟
-چی دوس داری؟ یه ساحره هس تو هاگزمید ...
-نه نه نه نه

آرسینوس به سرعت حرف رودولف رو قطع کرد تا به جاهای باریک تر کشیده نشه. خم شد و تو گوشش زمزمه کرد.
-رضایتنامه پدر و مادر تقلبی میخوام. 50 گالیون با تعریف از لرد گفتی ، رفاقتی واسه ما 30 گالیون بزن بریم.
-من و تو رفاقتی نداریم که، اون موقع که گفتم بیا وینگ من(Wingman) من شو بریم ساحره های گریفیندوری پیدا کنیم، با غیرت شدی و گفتی به ساحره های گریفیندور دست نزنم، باید فکر اینجور موقعیت ها رو هم میکردی.

آرسینوس با ناراحتی به رودولف خیره شد. سعی کرد چشماش رو گشاد کنه و کمی اشک بریزه تا شاید رودولف راضی به کمک بشه ولی وقتی متوجه شد که نه تنها کمکی نکرده بلکه رودولف حالش داره بهم میخوره، سریع چشماش رو به حالت اولیه برگردوند و با ناامیدی گفت.
-باشه. با 30 گالیون چیکار میتونی بکنی واسم؟




پاسخ به: درخواست نظارت
پیام زده شده در: ۱۵:۴۵ چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۶
#2
ممنون بابت کاندید شدن، ناظرهای جدید به انجمن های ذکر شده به زودی اضافه میشن.




پاسخ به: درخواست نظارت
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۶
#3
نیاز به ناظر جدید.

برای دو انجمن، کارگاه فن فیکشن نویسی و مطالب اشتراکی ، نیاز به ناظر جدید داریم که به هر دو انجمن رسیدگی کنه.

اگر وقت و انگیزه برای نظارت این دو انجمن رو دارید ، اینجا اعلام آمادگی کنید تا یه نفر انتخاب بشه.


قبل از درخواست ، پست اول حتما خونده شود.




پاسخ به: ارتباط با ناظر فن فیکشن
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۶
#4
نقل قول:

RBK نوشته:
سلام جناب جاگسن
من می خوام یه فن فیکشن بزنم در رابطه با دختری که به طور اتفاقی وارد سکوی نه و سه چهارم میشه و زندگیش دگرگون میشه
هر وقت اجازه ادید اغاز می کنم
با تشکر



میتونین تاپیک رو بزنید و داستانتون رو شروع کنید.




پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۶ یکشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۶
#5
نکته اول: تاپیک در جستجوی مرگخواران رو با اتاق خون ادغام کردم.
خلاصه :
هرمیون معجونی درست میکنه که هر مرگخواری بخوره به راه راست هدایت میشه و این معجون رو میخواد به محفلی ها بده تا هر کدوم برن یه مرگخوار پیدا کنن و به محفلیش کنن. آرنولد به عنوان نفر اول میره معجون رو به مرگخوارا بفروشه که ناموفق میشه ولی مغازه "معجونیِ گرنجرها به جز هرمیون" هکتور رو میبینه.

---
آرنولد تلپورت تلپورت کنان به اتاق خون محفل بر میگرده؛آلبوس و هرمیون هنوزمشغول بحث در مورد استفاده از معجون بودن. هرمیون که عصبی به نظر میرسید، یکی از پاتیل هاش رو روی زمین پرتاب کرد و فریاد زنان گفت.
-پروفسور، یا این معجونه ، یا تک تک میارم اینجا اینقد شکنجشون میکنم که سفید شن. خودت انتخاب کن.
-دخترم، هرمیون عزیزم، بهترین روش برای دعوت به محفل به وسیله ابراز عشق و علاقه و دوستی و صلحه. بیاییم مرگخوارا رو دوس داشته باشیم و اونا خودشون شرمنده میشن و مجبور میشن مارو دوست داشته باشن.

این جمله مثل خنجری تو قلب هرمیون بود. پیش خودش فکر میکرد که مگه میشه با دوستی و عشق و علاقه جلو رفت؟ دامبلدور سالهاست که این روش رو امتحان میکرد و هنوز متوجه نشده بود که راه حلی جز شکنجه و خشونت در برخورد با مرگخوارا وجود نداره؟ همینجور که هرمیون تو فکراش غرق شده بود، آرنولد از سکوت به وجود اومده استفاده کرد تا گزارش ماموریتش رو بده.
-همه چیز خوب پیش رفت، یه عالمه معجون فروختم.

هرمیون سرش رو بالا آورد و به آرنولد خیره شد. بعد به دامبلدور نگاه کرد و دامبلدور به آرنولد نگاهی انداخت. این بار دامبلدور به هرمیون نگاهی کرد و آرنولد به هرمیون. هرمیون به پاتیل روی زمین، آرنولد به دامبلدور. این نگاه ها مدت زمان طولانی ادامه پیدا کرد تا بالاخره هرمیون گفت.
-پس چرا ناراحت و نگرانی؟
-میگم که ، معجون کلی فروش رفت بعد هکتور رو ندیدم که معجون مرگخوار شدنش رو دوبرابر قیمت نمیفروخت.

هرمیون از هوش معروفش برای رمزگشایی حرفهای آرنولد استفاده کرد. به محض اینکه متوجه شد که آرنولد داره میگه که هکتور، معجون مرگخوار شدن نصف قیمت معجون محفلی شدن هرمیون میفروشه ، به طرف آرنولد برگشت و گفت.
-رز و آملیا رو بردار و برو هکتور رو اسیر کن بیار اینجا. واسش تو اتاق خون نقشه هایی کشیدم.




پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۶
#6
ریتا اسکیتر:
"چند روز پیش به مهمونی محفل دعوت شده بودم و وقتی وارد شدم متوجه شدم که اونجا اتاق خون محفله و هرمیون با پیشبندی سفید و به همراه چندین دستگاه شکنجه منتظرمه. 3 یا 4 روز که تو اتاق خون زندانی بودم و رسما تمام خون بدنم کشیده شد ،برای نجات پیدا کردن مجبور به انتشار این خبر شدم. "

تصویر کوچک شده

فقر در خانه ریدل

عکس بالا بر روی تمام بیلبورد های دیاگون دیده میشه. اگر دیده نشد هرمیون بهم گفت که برید اتاق خون دیده میشه از اونجا.
خونه ریدل که روزی پر از پولدارترین جادوگران زمانه بود از خط فقر عبور کرده و گفته میشه حتی پول خرید موش برای نجینی هم در خزانه مرگخواران وجود نداره و به همین دلیل آستوریا یکی از وفادارترین مرگخوارای ارباب، چند روز پیش به نجینی تحویل داده شد تا یک هفته غذاش تامین بشه. هیچکس نمیدونه دلیل اصلی این فقر ناگهانی خونه ریدل چیه و جز هرمیون گرنجر کسی هم اعتقاد نداره چنین فقری وجود داره اصلا. اما چیزی که مهمه اینه که با چاقو از پشت بهم اشاره میکنن که این عکس فوتوشاپ نشده وکاملا واقعی هست.

اسمشو نبر کبیر، بزرگ مرگخواران ، سیاه زمانه، کچل ترین جادوگر، مجبور به شرکت در تبلیغ خمیر دندون و مسواک ماگلی شده تا شاید بتونه کمی پول به خونه ریدل بیاره و مرگخوارهاش رو از گرسنگی نجات بده. گویا واسه شرکت تو این تبلیغ، 1000 گالیون به اسمشو نبر داده و تمام این پول همون روز اول خرج وسایل آرایشی کراب شده. فعلا مرگخواران در انتظار وینکی هستن که شاید از وزارت بتونه گالیون به خونه ریدل تزریق کنه ولی متاسفانه باید بگم که هرمیون بهم میگه که وینکی بهش گفته که تمام پول وزارت رو خرج "جن خوب شدن" کرده و خزانه فعلا خالی به نظر میرسه. آرسینوس ولی فرستاده شده که از گروه های هاگوارتز مالیات بگیره ولی فعلا تو مکانی به نام شکنجه گاه گریفیندور گیر افتاده و خیلی وقت هست که خبری ازش نیست. هر از گاهی یه انگشتش توسط جغدی به وزارت خونه ارسال میشه ولی وینکی مطمئن هست که آرسینوس به زودی به همراه کلی پول برمیگرده. هرمیون از پشت بهم اشاره میکنه که از همینجا به وینکی بگم که بهتره به دنبال معاون جدیدی باشه.

هرمیون در حالی که چاقوش رو هرچه بیشتر تو کمرم فرو میکنه، بهم اشاره میکنه که بگم که الان وقت عضویت در گروه مرگخواران نیست و بهترین انتخاب عضویت در محفل می باشد. محفل به تازگی یه عالمه پول از طرف خانواده سیریوس به دستش رسیده و گویا بیمه بزرگی روی مردن اسنیپ داشتن که اون رو هم بالاخره تبدیل به گالیونش کردن. میگن که ذکر کنم حتما که محفل بسیار فعال می باشد و اعضاش مدام پست های جدی و طنز تو انجمن محفل میزنن و همین باعث میشه که اگر عضو شید کلی عشق و حال کنید.

در پایان این خبر باید عرض کنم که بالاخره مامورین وزارت متوجه تماس های من شدن و ریختن تو دفتر پیام امروز. هرمیون گرنجر هم فرار کرد ولی متاسفانه چاقوش رو تو کمر من جا گذاشت.

تا ماه دیگه که از سنت مانگو مرخص بشم،
باتشکر
ریتا اسکیتر


ویرایش شده توسط هرمیون گرنجر در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۲ ۲۲:۱۲:۰۱
ویرایش شده توسط هرمیون گرنجر در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۳ ۱۴:۲۷:۳۰



پاسخ به: ویلای صدفی
پیام زده شده در: ۱۵:۵۶ چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۶
#7
باد خنکی به صورتش برخورد میکرد و انگار که سعی میکرد تکونش بده. تکونش بده تا از این محل، از این شهر، از این دنیای جادوگری خارجش کنه. سال ها بود که با سیاهی مبارزه میکردن و هنوز هم نتیجه نرسیده بودن. انگار باد هم میدونست که این جنگ تمومی نداره. ربطی به مرگخوار ها یا ولدمورت هم نداشت ، تا جادوگری وجود داشت همیشه افرادی بودن که بخوان ازش به نفع خودشون سوء استفاده کنن و اهمیتی به بقیه ندن. راه چاره چی بود؟ محفل آخرین دفاع روی مرز پیروزی سیاهی به حساب میومد. هم خودش، هم دوستاش هم بچه هاش و شاید حتی نوه هاش درگیر این جنگ خواهند بود. این همه مرگ، این همه جسد، این همه خون. تصویر بدن کشته شده تک تک دوستاش قبل خواب پیشش میومد و راه فراری نبود. هر چقدر هم سعی میکرد صورتش رو توی بالش غرق کنه ، بازم تصویر ها میومدن.
صدای پا باعث شد که ریشه افکارش پاره شه و سریع چوب دستیش رو در آورد و به طرف فرد غریبه گرفت.
- بیرون خونه گريمولد چیکار میکنی هرمیون؟

هرمیون چوب دستیش رو پایین آورد و چشماش رو تنگ کرد تا بهتر ببینه. هری قدم زنان از مه خارج شد و بهش نزدیک تر شد. وقتی چوب دستی هرمیون رو دید لبخندی زد.
-خوشم میاد که همیشه آماده خطر هستی. همه تو خونه نشستن و دارن در مورد دامبلدور و خونه صدفی حرف میزنن.
-چه فایده داره؟ حرف زدن چه فایده ای داره؟

هری که شوکه شده بود به هرمیون نزدیک تر شد و دست هاش رو گرفت. با دست دیگه صورتش رو بالا آورد و تو چشمای ناامیدش نگاه کرد.
-تو که همیشه برنامه ریزی و همفکری رو دوست داشتی هرمیون. حالت خوبه ؟ چرا اینقد گرفته ای امشب ؟
-نمیدونم شاید به خاطر مه اطرافمونه. همیشه مه باعث میشد تو حالت دپرسی قرار بگیرم. شایدم به این خاطره که از نوزده سال پیش هنوز نخوابیدم و هر لحظه منتظرم ولدمورت و مرگخوارا برگردن.
-مرگخوارا که پراکنده شدن و هر کدوم الان تو خونه سالمندان زندگی میکنن. بچه هاشون هم که شغل های آبرومندی تو وزارت خونه و هاگوارتز دارن. دراکو یادته ؟ اون دیگه حتی چراغ قرمز هم رد نمیکنه چه برسه جادوی سیاه.

هرمیون با انکار قبول کرد ولی میدونست یه مشکلی وجود داره. دامبلدور بدون حرف، بدون مشورت با کسی به خونه صدفی رفته بود. شاید دامبلدور هم مثل هرمیون فکر میکرد که مرگخوارا به یه نحوی تونستن ولدمورت رو برگردونن. هری باز ریشه افکارش رو پاره کرد.
-حداقل اگر مرگخوارا برگشته باشن ، میتونی تک تک بگیری شکنجشون کنی. نیمه پر لیوان رو ببین همیشه.

هرمیون لبخندی زد و شونه به شونه هری وارد خونه گریمولد شدن تا در مورد دامبلدور و خونه صدفی به نتیجه برسن.




پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۱۵:۲۰ چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۶
#8
سوت زنان رانندگی میکرد و از اینکه یه یخچال مجانی به دست آورده تو پوست خودش نمیگنجید. از آخرین بار که با هری ولدمورت رو شکست داده بودن چقد دنیای جادوگری خوب شده بود. جادوگرا به هم مجانی کمک میکردن و یخچال به عنوان کادو میدادن. شاید اگر یه دور دیگه بزنه میتونه گاز و ماشین لباسشویی هم پیدا کنه. اما متاسفانه وقت نداشت. پاشو گذاشت رو گاز و از سرعت قانونی هم تند تر به طرف خونه رفت تا خبر یخچال نو و تازه رو به هرمیون بده.

اینقد با سرعت رانندگی کرده بود اصلا نفهمید کی خونه رسید. به آرومی ماشین رو پارک کرد و از ماشین پیاده شد و بچه هاش رو صدا کرد. بچه ها بدو بدو از خونه بیرون اومدن و بغلش کردن. چه بچه های خوبی داشت چقد به پدرشون رو دوست داشتن. رز که همچنان رون رو بغل کرده بود با چشمای مظلومش بهش گفت.
-بابایی ، خریدی واسم ؟ پلی استیشن فور خریدی واسم ؟
-نه بابایی ، گالیون به اندازه کافی نداشتم. همه گالیون ها دست مامانتون هرمیونه و به من نمیده که خرج کنم.

رز که این رو شنید ، از بغل رون جدا شد و رفت تو خونه و با عصبانیت در رو محکم بست. آلبوس سوروس رون رو بغل کرد و مظلومانه گفت:
-بابایی، ایکس باکس وان واسم خریدی قول داده بودی کریسمس قبلی ؟
-نه پسرم. چند بار بگم گالیون ها دست من نیست.

آلبوس سوروس هم در خونه رو باز کرد اول و محکم تر از رز بستتش. این بار صدای بسته شدن کل خونه رو لرزوند. جیمز سریوس رون رو بغل کرد و با کمی اشک تو چشمش گفت.
-یعنی یخچالی که به من قول داده بودی رو هم نخریدی ؟
-چرا عزیزم ، هرچی تو زندگیم داشتم و فروختم و واست بهترین یخچال رو از دیاگون خریدم. چنین پدر فداکاری هستم.

جیمز سیریوس با خوشحالی به طرف یخچال رفت و به کمک رون کشان کشان از پشت ماشین به توی خونه منتقلش کردن. هرمیون کتاب به دست و با یه پیشبند خونی روی صندلی نشسته بود و به محض دیدن رون از جاش بلند شد و به طرف یخچال اومد.
-یخچال خریدی که مرگخوار ها رو واسه شکنجه بندازم توش یخ بزنن ؟

رون سریع یخچال رو از هرمیون دور کرد و به طرف آشپزخونه برد. با یه طلسم زنجیر و قفل هاش رو شکوند و درش رو باز کرد. با تعجب چمدون بزرگ‌ترترترتر رو نگاه کرد. بقیه اعضای خانواده رو صدا کرد و همه چمدون رو باز کردن و با چمدون بزرگ‌ترترتر مواجه شدن. اونم باز کردن و توش یه چمدون بزرگ‌ترتر بود. از اون به چمدون بزرگ‌تر رسیدن و بعد به چمدون بزرگ‌. همگی همزمان با دستشون عرق روی پیشونیشون که از تلاش برای باز کردن تعداد زیادی چمدون به وجود اومده بود ، پاک کردن. بالاخره رون به طرف چمدون بزرگ رفت و با یه طلسم بازش کرد. به محض باز شدن ، کتی بل با قیافه خندونی ازش بیرون پرید و با رون چشم تو چشم شد و گفت :
-میخوام یه جا رو آتیش بزنم ، جایی هست آتیش بزنم ؟ این خونه خوبه آتیش بزنم ؟ شمام توش بمونید آتیش بزنم که آتیش بگیرید ؟
-




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۶:۱۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
#9
کراب کیف آرایشش رو از کیفش در آورد و دست به کار شد. همزمان که رژ صورتی به لبش میکشید ، زبون خودش هم بیرون آورده بود و با هر حرکت دستش زبونش هم به همون سمت میرفت. سشوار و اتوی مو گزینه بعدی بود ولی وقتی این وسایل رو از کیفش در آورد دید که هکتور قبلا بلا رو کچل کرده و به خاطر اینکه انرژی که صرف درآوردن وسایل از کیفش هدر نره، به موهای خودش دستی کشید. بعد از اتمام موی سر خودش ، از کیفش چند تا لاک در آورد و هر کدوم رو بغل رژ گذاشت تا یه ست خوب با اون و ردای بلا در بیاره.
-خب رژ که صورتیه، رداش هم که مشکیه ، زیر ناخون هاش هم که مشکیه ، فک کنم بهترین رنگ بنفش باشه.

بعد از چند دقیقه که به نظر بلا آماده میرسید ، کراب از رو زمین بلندش کرد و یه دست بلا رو انداخت دور گردنش و دست خودش رو هم دور کمرش گرفت و قدم زنان از اتاق معجون سازی هکتور خارج شد. کراب پیش خودش گفت.
-فک کنم بلا بدش نیاد قبرستان ریدل رو ببینه. جسد تمام محفلی هایی که کشته رو اونجا انداختیم حتما خوشحالش میکنه.

بعد به طور مصنوعی سر بلا رو تکون داد و لباش رو به حالت خندیدن تغییر داد. آروم آروم به طرف قبرستان میرفتن که صدای شکم کراب خبر از تموم شدن انرژیش و نیاز به غذا داد. در نتیجه تصمیم گرفت قبرستان ریدل بهترین جا نیست و بهتره که به آشپزخونه ریدل برن.
وقتی به آشپزخونه رسیدن ، بلا رو آروم روی صندلی نشوند و سر بلا محکم به میز کوبیده شد. کراب سریعا به طرف یخچال رفت و پیتزای باقی مونده مرگخوار پارتی دیشب رو در آورد و روی میز گذاشت. هر گازی که خودش به پیتزا میزد ، یه پیتزا هم تو دهن بلا فرو میکرد.
آستوریا وارد آشپزخونه شد تا یه لیوان خون محفلی بخوره که با بلا و کراب مواجه شد. خوشحال از اینکه کراب به خوبی داره این قضیه رو مدیریت میکنه ، لیوان خونش رو در آورد و جرعه ای خورد و بعد سر بلا رو از میز بلند کرد. با دیدن قیافه بلا ، تمام خون تو دهنش روی صورت بلا ریخت و بدون اینکه بتونه چشمش از رو بلا برداره گفت.
-این چرا این شکلی شده؟
-خوشگللللللل شده دیگه جیگر شده ، حالا دیگه میتونه یا جادوگر خوب رو بگیره و بچه دار شه و بچه هاش رو هاگوارتز ثبت نام کنه و وسط کریسمس واسشون لباس که خودش دوخته بفرسته . اون موقع شاید بتونه مالی ویزلی رو شکست بده
-رژ صورتی ؟
-آره تازه لاکشم بنفش زدم تا به صورتیه بیاد.

آستوریا لیوانش رو روی میز گذاشت و به سرعت از آشپزخونه بیرون رفت تا یه مرگخوار دیگرو پیدا کنه مسوول بلا بشه.


ویرایش شده توسط هرمیون گرنجر در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۱۸ ۱۶:۲۱:۰۵



پاسخ به: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ دوشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۶
#10
هری این رو به دامبلدور گفت و بعد بقیه مرگخوارا رو دید و سریع چوب دستیش رو در آورد. دستی به زخمش کشید و وقتی دردی احساس نکرد متوجه شد که ولدمورت همراه مرگخوارا نیست. همین باعث شد کمی خیالش راحت بشه و با آرامش بیشتری سکه خطر الف دال رو فشار بده تا به کمکش بیان. بعد دست دومش هم پیش دست اولش روی چوب دستی برد و قیافش رو کمی جدی کرد و گفت:
-شما اینجا چیکار میکنید ؟ با دامبلدور چیکار میکنید ؟ گروگانش گرفتین ؟ از الان بگم من پولی بابتش نمیدم، بیخود تلاش نکنید.

مرگخوارا به هم نگاهی انداختن و آرسینوس رو به عنوان نماینده جلو فرستادن تا دلیل هاگوارتز بودنشون رو توضیح بده.
-آقای پاتر ، فکر کردین شما فقط حق درس خوندن دارید ؟ بچه های مرگخوار بی گناه و بیچاره چی پس ؟ اونا حق ندارن بیان و اسلیترین رو قهرمان هاگوارتز کنن ؟ با این تقلب ها میخواین گریفیندور رو همش قهرمان کنید ؟

آرسینوس این رو گفت و بعد یادش افتاد که خودش گریفیندوریه. هری پاتر همچنان چوب دستیش رو دو دستی گرفته و آماده اجرای طلسم خلع سلاح بود. آرسینوس کمی عقب رفت و این بار هکتور جلو اومد.
-جناب پاتر ، نمیدونم باورت میشه یا نه ، ولی اومدیم با کمک اسنیپ معجون کمک به جادوگران فقیر درست کنیم و بریم بین مردم پخش کنیم.

این جمله هم تغییری تو رفتار هری ایجاد نکرد. همچنان مصمم بود که همه مرگخوارا رو همونجا دستگیر کنه و به آزکابان بفرسته. فقط یه طلسم خلع سلاح لازم بود تا کار همشون رو تموم کنه. وقتی داشت به اینکه وزارت خونه رو از مرگخوارا پس گرفته و خودش وزیر شده فک میکرد، رون بغل دستش ظاهر شد. اون هم وقتی مرگخوارا رو دید سریع چوب دستیش رو در آورد و به طرفشون گرفت. هری اخمی کرد و به رون گفت :
-چوب دستیت رو بر عکس گرفتی، نابغه.

وسط تمام این اتفاقات ربات دامبلدور ساکت بود و این سکوت رو دوست نداشت ، از بین مرگخوارا بیرون اومد و به طرف رون رفت. رون هنوز درگیر چوب دستیش بود که دامبلدور بهش رسید و در گوشش گفت :
-چند روز پیش تو جنگل ممنوعه قدم میزدم ، هری و هرمیون رو دیدم دست به دست دارن آمبریج رو شکنجه میکنن.

رون با عصبانیت به طرف هری برگشت و چون مطمئن نبود چجوری از چوب دستی استفاده میکنن ، چوبش رو تو سر هری شکوند و بیهوشش کرد. خودش هم بدو بدو به سمت هاگوارتز رفت تا هرمیون رو پیدا کنه.
مرگخوارا به هم نگاه کردن و با خوشحالی که مشکل خودش اتوماتیک حل شده به طرف دفتر مدیریت رفتن.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.