سوت زنان رانندگی میکرد و از اینکه یه یخچال مجانی به دست آورده تو پوست خودش نمیگنجید. از آخرین بار که با هری ولدمورت رو شکست داده بودن چقد دنیای جادوگری خوب شده بود. جادوگرا به هم مجانی کمک میکردن و یخچال به عنوان کادو میدادن. شاید اگر یه دور دیگه بزنه میتونه گاز و ماشین لباسشویی هم پیدا کنه. اما متاسفانه وقت نداشت. پاشو گذاشت رو گاز و از سرعت قانونی هم تند تر به طرف خونه رفت تا خبر یخچال نو و تازه رو به هرمیون بده.
اینقد با سرعت رانندگی کرده بود اصلا نفهمید کی خونه رسید. به آرومی ماشین رو پارک کرد و از ماشین پیاده شد و بچه هاش رو صدا کرد. بچه ها بدو بدو از خونه بیرون اومدن و بغلش کردن. چه بچه های خوبی داشت چقد به پدرشون رو دوست داشتن. رز که همچنان رون رو بغل کرده بود با چشمای مظلومش بهش گفت.
-بابایی ، خریدی واسم ؟ پلی استیشن فور خریدی واسم ؟
-نه بابایی ، گالیون به اندازه کافی نداشتم. همه گالیون ها دست مامانتون هرمیونه و به من نمیده که خرج کنم.
رز که این رو شنید ، از بغل رون جدا شد و رفت تو خونه و با عصبانیت در رو محکم بست. آلبوس سوروس رون رو بغل کرد و مظلومانه گفت:
-بابایی، ایکس باکس وان واسم خریدی قول داده بودی کریسمس قبلی ؟
-نه پسرم. چند بار بگم گالیون ها دست من نیست.
آلبوس سوروس هم در خونه رو باز کرد اول و محکم تر از رز بستتش. این بار صدای بسته شدن کل خونه رو لرزوند. جیمز سریوس رون رو بغل کرد و با کمی اشک تو چشمش گفت.
-یعنی یخچالی که به من قول داده بودی رو هم نخریدی ؟
-چرا عزیزم ، هرچی تو زندگیم داشتم و فروختم و واست بهترین یخچال رو از دیاگون خریدم. چنین پدر فداکاری هستم.
جیمز سیریوس با خوشحالی به طرف یخچال رفت و به کمک رون کشان کشان از پشت ماشین به توی خونه منتقلش کردن. هرمیون کتاب به دست و با یه پیشبند خونی روی صندلی نشسته بود و به محض دیدن رون از جاش بلند شد و به طرف یخچال اومد.
-یخچال خریدی که مرگخوار ها رو واسه شکنجه بندازم توش یخ بزنن ؟
رون سریع یخچال رو از هرمیون دور کرد و به طرف آشپزخونه برد. با یه طلسم زنجیر و قفل هاش رو شکوند و درش رو باز کرد. با تعجب چمدون بزرگترترترتر رو نگاه کرد. بقیه اعضای خانواده رو صدا کرد و همه چمدون رو باز کردن و با چمدون بزرگترترتر مواجه شدن. اونم باز کردن و توش یه چمدون بزرگترتر بود. از اون به چمدون بزرگتر رسیدن و بعد به چمدون بزرگ. همگی همزمان با دستشون عرق روی پیشونیشون که از تلاش برای باز کردن تعداد زیادی چمدون به وجود اومده بود ، پاک کردن. بالاخره رون به طرف چمدون بزرگ رفت و با یه طلسم بازش کرد. به محض باز شدن ، کتی بل با قیافه خندونی ازش بیرون پرید و با رون چشم تو چشم شد و گفت :
-میخوام یه جا رو آتیش بزنم ، جایی هست آتیش بزنم ؟ این خونه خوبه آتیش بزنم ؟ شمام توش بمونید آتیش بزنم که آتیش بگیرید ؟
-