در همان اوضاع بهم ریخته که کوه مرگخواران در یک طرف و گابریل له شده در طرف دیگر افتاده بود، لرد ولدمورت وارد سالن شد.
کوه مرگخواران در یک حرکت آنی بلند شده و به صف شد. گابریل هم با نگه داشتن نفسش خودش را باد کرده و از حالت له شدگی در آمد و با شوق به سمت لرد رفت.
- اربااااااب!
گابریل با گفتن این کلمه و پریدن چند متر در هوا، خودش را به ردای لرد چسباند و با چشمهایی که از آنها یونیکورن و قلب بیرون میزد به لرد خیره شد.
در مواقع عادی، لرد به سرعت جریان قلب و یونیکورن ها را قطع کرده و گابریل را از خودش جدا میکرد، اما در آن لحظه بی حوصله تر از آن بود که واکنشی نشان دهد. در نتیجه بدون توجه به گابریل که مانند کوالایی به او چسبیده بود، جلو آمد و روی نزدیکترین صندلی به سن نمایش نشست. بعد با بی حوصلگی و عصبانیت همه را از زیر نظر گذراند و گفت:
- نمایش ما آماده نشد؟ چرا اینقدر لفتش میدهید؟... میخواهید ذهن ابرقدرت ما را با این پیری و این زخمی سرگرم کنید؟
قبل از اینکه هری و دامبلدور واکنش نشان دهند، تلما فیلم نامه اش را بالا گرفت و با ذوق گفت:
- ارباب من یه فیلمنامه خیلی ترسناک نوشتم که مطمعنم خیلی خوشتون میاد!
لرد ابرویی بالا انداخت و جریان یونیکورن و قلب گابریل را کنار زد و پرسید:
-جدا؟ خب خلاصه اش را بگو ببینم!
بلا و سایر مرگخواران شروع به پیس پیس کردن و اشاره کردند که تلما را متوجه خود کنند. بهرحال هیچ کس نمیدانست تلما در فیلم نامه چه نوشته و ممکن بود لرد را عصبانی کند. اما تلما که ذوق فراوانی داشت، دوگالیونی اش نیوفتاد و با اعتماد به نفس گفت:
- ارباب خلاصه اش اینکه هری کشته میشه و بعد تبدیل به خون آشام میشه و میره به شکار مردم و محفلیا! عالی نیست ارباب؟
سالن در سکوت فرو رفت. هیچ کس نمیدانست که لرد ممکن است چه واکنشی نشان دهد. اما لرد بدون آنکه حالت صورتش تغییری کند چند لحظه به تلما خیره ماند و بعد گفت:
- بد نیست... خب شروع کنید! ما هم میخواهیم تمرینتان را تماشا کنیم!...یکی هم این برچسب را از ما جدا کند! خفه شدیم!