جام آتش!

لوگوی هاگوارتز

رویداد جام آتش

۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

در حال بارگذاری شمارش معکوس...
جام آتش

آماده‌اید شاهد یکی از بزرگ‌ترین و نفس‌گیرترین رقابت‌های تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و این‌بار نه‌تنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانه‌ای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار می‌گیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همه‌چیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود می‌گیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته می‌شود و تنها یک گروه می‌تواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پست‌ها را بخوانید، از خلاقیت‌ها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!

مشاهده‌کنندگان این موضوع: 1 کاربر مهمان
پاسخ: آکادمی هنر لندن
ارسال شده در: پنجشنبه 21 فروردین 1404 15:52
تاریخ عضویت: 1404/01/15
تولد نقش: 1404/01/17
آخرین ورود: پنجشنبه 28 فروردین 1404 16:21
پست‌ها: 25
آفلاین
دراکو کنار دیوار ایستاده بود و با چشمایی که همه‌ی حوصله‌ش رو از دست داده بود، به دلفی نگاه می‌کرد. این دیگه از حدش گذشته بود. دلفی داشت دستورات عجیب غریبی می‌داد، یه لحظه تسترال‌ها رو می‌خواست اسب طلایی کنه، یه لحظه کدوها رو به عنوان پرنسس جادویی به صحنه می‌آورد. وسط این همه درگیری، کالسکه طلایی هم از زمین بیرون اومد و مروپ هنوز چرخش رو بغل کرده بود، انگار به هیچ وجه نمی‌خواست اون رو از دست بده. دلفی حتی به نظر می‌رسید بیشتر به فکر جلوه‌های بصریه تا ترسناک بودن کل نمایش.

دراکو یه نفس عمیق کشید و زیر لب گفت:
- این دیگه چیه؟ این یه نمایش وحشتناک نیست، این یه داستان عاشقانه برای کدوها و تسترال‌هاست!

دلفی از شدت هیجان داشت هی حرف می‌زد و دستور می‌داد و همه چیز در حال تبدیل شدن به یه فیلم هندی شده بود. از دور، دراکو می‌دید که بقیه مرگخوارها هم به طرز خجالت‌آوری به دلفی نگاه می‌کنن و کسی جرات نداره چیزی بگه. خودش هم نمی‌دونست باید بخنده یا گریه کنه.

دلفی همچنان با چوبدستی‌اش از این ور به اون ور می‌رفت و به کدوها و تسترال‌ها نقش‌های عجیبی می‌داد. یه لحظه به یکی از تسترال‌ها می‌گفت که باید بشه اسب طلایی، بعد دوباره به یکی دیگه می‌گفت که باید یه موجود ترسناک بشه. دراکو دیگه نمی‌تونست این همه دیوونه‌بازی رو تحمل کنه. خودش هم از این همه نمایشی که دلفی داشت اجرا می‌کرد، کلافه شده بود.

از همون گوشه که ایستاده بود، زیر لب گفت:
- واقعا نمی‌فهمم اینا چی می‌خوان از این نمایش. یه نمایش ترسناک، یا یه فیلم کمدی؟ فقط کم مونده به پرفسور اسنیپ لباس پرنسسی بپوشونن و براش پاپیون بزنن!

حوصله‌ش سر رفته بود و هیچ‌چیز توی این صحنه به نظر ترسناک نمی‌اومد. اصلاً به نظر می‌رسید همه‌چی بیشتر شبیه یه فانتزی مسخره است. فکر می‌کرد اگه این نمایش با یه کم بیشتر ترس و هیجان ساخته بشه، شاید یه چیزی ازش دربیاد، ولی حالا دیگه هیچ‌چیز به نظرش نمیومد.

یکم بیشتر که نگاه کرد، دید دلفی حالا داره سعی می‌کنه تسترال رو به اسب طلایی تبدیل کنه. تمام موجودات توی صحنه انگار از دست دلفی دستورات عجیب و غریب رو پذیرفته بودن. دراکو سرش رو به آرامی تکون داد و به خودش گفت:
- من اینجا چه غلطی می‌کنم؟

نه دلفی، نه کدوها، نه تسترال‌ها هیچ کدوم به درد یه نمایش ترسناک نمی‌خوردن. اینجا همه چیز بیشتر شبیه یه فیلم عاشقانه‌ی کدو تنبلی بود.

دراکو دیگه نمی‌تونست بیشتر از این تحمل کنه. همون‌طور که ایستاده بود، بدون اینکه حتی یه کلمه حرف بزنه، از صحنه کنار کشید. هیچ‌کس توجه نکرد که داره میره. همه مشغول بودن توی دنیای خودشان، و دراکو بدون اینکه صدای اعتراض کسی رو بشنوه، آروم آروم از صحنه خارج شد.

وقتی از در بیرون رفت، نفس عمیقی کشید و با خودش گفت:
- باید برم یه جایی که خبری از کدوها و تسترال‌ها نباشه!

به هر حال، دراکو همیشه دنبال جایی بود که بشه کمی آرامش پیدا کنه، پس با همون بی‌حوصلگی که همیشه داشت، از صحنه دور شد، امیدوار بود که دیگه هیچ وقت به خودش زحمت تماشای اینجور نمایش‌ها رو نده.
تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: آکادمی هنر لندن
ارسال شده در: دوشنبه 3 دی 1403 01:57
تاریخ عضویت: 1397/05/27
تولد نقش: 1398/04/17
آخرین ورود: چهارشنبه 3 اردیبهشت 1404 11:22
از: گیل مامان!
پست‌ها: 792
آفلاین
به هر حال اگر شما به شکار گنجشک هم بروید نیاز به مقدماتی دارید چه رسد به شکار پسر برگزیده! دلفی نیز با اینکه به مهارت‌هایش در درگیر کردن ملت، اعتماد کامل داشت اما این موضوع دلیل بر آن نبود که نخواهد جلوه‌های بصری صحنه را ارتقا دهد!

- مامان بزرگ، حس نمی‌کنی کدوی قلقله‌زنت حسابی درگیر من شده؟ البته که کدو‌های قلقله‌زن تایپ من نیستن ولی خب... بهش افتخار می‌دم توی شب شکار هری پاتر همراهیم کنه.

به زور تلاش کرد تا کدو تنبل بزرگ و نارنجی رنگی را از بغل مروپ بیرون بکشد.

- نه... کدو تنبل مامانو کجا می‌خوای ببری؟ مامان شخصا این کدو تنبلو از دست شوهر مامان که فقط بهش کود می‌داد نجات داده و با خون دل به این سن رسونده. چه شب‌ها که بالا سرش بیدار مونده تا به کدو تنبلش سوپ کدو تنبل بده و تقویتش کنه که دیگه تنبل نباشه! فردام قراره کدوی زرنگ مامان، یونیفرم بپوشه بره مدرسه!

دلفی که دید نمی‌تواند مروپ را از آن جدا کند، چوبدستی‌اش را مستقیم به سمت کدو گرفت. با یک ورد، کالسکه طلایی زیبایی پدیدار شد که مروپ همچنان یکی از چرخ‌هایش را در بغل نگه داشته بود.

- تو!

نوک انگشت اشاره ظریف دلفی، درست رو به یک تسترال که در حال چریدن در گوشه صحنه بود، قرار گرفت.
- می‌دونم از فکر من خواب و خوراک نداری!

تسترال وجترین با شنیدن این حرف، یونجه‌ای که در دهانش قرار داشت را تف کرد و با تعجب به دلفی زل زد.

- دیدی گفتم؟ تا صدامو شنیدی محو تماشام شدی و نتونستی به خوردن ادامه بدی. خب حالا که انقدر درگیرمی بهت اجازه می‌دم اسب نجیب کالسکه‌ طلاییم باشی.

به نظر می‌رسید که دلفی، زیادی تحت تاثیر داستان سیندرلا قرار گرفته و قصد دارد با جلوه‌های بصری این داستان، حسابی مخ شاهزاده هری پاتر را بزند!
In mama's heart, you will always be my sweet baby
پاسخ به: آکادمی هنر لندن
ارسال شده در: شنبه 1 دی 1403 20:48
تاریخ عضویت: 1403/09/30
تولد نقش: 1403/10/01
آخرین ورود: دیروز ساعت 19:49
از: م خوشت میاداااا.
پست‌ها: 33
ارشد اسلیترین
آفلاین
خلاصه:
لرد سیاه خسته و ملول شده و به مرگخوارها دستور می‌ده تا فیلمی در ژانر وحشت براش بسازن. بعد از انتخاب بازیگرا و عوامل پشت صحنه، تلما یه فیلم‌نامه می‌نویسه که توی اون هری پاتر کشته می‌شه و بعد تبدیل به خون‌آشام می‌شه. حالا مرگخوارها دارن تلاش می‌کنن نمایش رو واقعی‌تر و ترسناک‌تر کنن.

ـــــــــــــــــــــــــ


به نظر می‌رسید تلاش برای واقعی‌تر شدن نمایش، رو به شکست بود. مرگ‌خواران برخلاف تصور عموم، استعداد کمی در ترسناک بودن داشتند.

- نظرتون چیه برای بهتر شدن نمایش، از هری پاتر واقعی استفاده کنیم؟

مرگخوارها دست از کار کشیدند و به دلفی که از ناکجاآباد ظاهر شده بود، نگاه کردند.

- هری پاتر واقعی از کجا پیدا کنیم؟
- سوال خیلی خوبی بود! چند وقت پیش که داشتیم با محفل می‌جنگیدیم، وسط طلسم و طلسم‌کشی، هری پاتر برای اولین بار توی زندگیش از طلسم آواداکداورا استفاده کرد. شاید براتون سوال بشه که رو به کی؟ بله، من! از بین همه‌ی آدم‌هایی که اون وسط بودن، تصمیم گرفت منو برای اولین طلسم مرگش انتخاب کنه. از همون موقع فهمیدم کله‌زخمی هم درگیر من شده. هر چقدر سعی کردم اون وسط بهش بفهمونم این عشق یک‌طرفه و ممنوعه‌ست و حتی فکرشم نباید بکنه که باباییم راضی بشه، گوش نمی‌داد و پشت سر هم طلسم مرگ می‌فرستاد سمتم! فکر کنم از شدت عشق زیاد، عصبانی شده بود و داشت داد و فریاد می‌کرد. آخه هری پاتر هم انقدر سست‌عنصر؟

مرگ‌خوارها هنوز متوجه نشده بودند که دلفی تصمیم دارد به چه نتیجه‌ای برسد. پس همان‌طور به زل زدن ادامه دادند.

- احساسم بهم می‌گه همتون دارید دسته‌جمعی درگیرم می‌شین.

به نظر نمی‌رسید که مرگ‌خواری جرئت کند به دختر ارباب نه بگوید. پس سعی کردند با زبان بدن و کشیدن نگاهشان به در و دیوار ثابت کنند درگیرش نیستند.

- حتی نمی‌تونید مستقیم توی چشمام نگاه کنین. چقدر زندگی سختی دارم!

حق با دلفی بود. او واقعا زندگی سختی داشت؛ صرفا از لحاظی دیگر.

- ولی ما فقط می‌خوایم بدونیم چطوری هری پاتر واقعی گیر بیاریم.
- معلومه دیگه! من می‌رم سراغ هری پاتر و حواسش رو پرت می‌کنم، شما هم شکارش می‌کنین.

به نظر می‌رسید این نقشه از بیخ و بن ایراد دارد، اما همه می‌ترسیدند از جمله‌ای استفاده کنند که در فرهنگ لغات دلفی معنای "درگیری" بدهد. بنابراین، همه بلند شدند و راه افتادند به سمت شکار هری پاتر!
پاسخ به: آکادمی هنر لندن
ارسال شده در: جمعه 23 آذر 1403 15:47
تاریخ عضویت: 1403/05/13
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: پنجشنبه 25 بهمن 1403 21:27
از: عمارت بلک
پست‌ها: 31
آفلاین
سکوتی سالن را در بر می‌گیرد؛ مرگخواران پریشان به یک دیگر نگاه می‌کنند.
گابریل خواست برای بار دوم حواس آنها را پرت کند.
که لرد ولدمورت با صدای بلند فریاد زد:
_ نشنیدید چی گفتم؟ عجله کنید دیگه پس چرا وایستادید.
صدای تپش قلب افراد در سالن می پیچید همه به نوعی ترسیده و مضطرب بودند.
همان لحظه، تلما با صدای لرزانی گفت:

_ بله، ارباب! ما داریم آماده می‌شیم!

گابریل که نمی‌خواست جو را سنگین کند، با صدای بلند گفت:

_ بیاید یه بازی کنیم، هر کسی که ترسید، باید یک دیالوگ ترسناک بگه!

مرگخواران با نگاهی به همدیگر، کمی به هم نزدیک‌تر شدند. اسکارلت با نگاهی کنجکاو گفت:

_ من شروع می‌کنم!

و با صدای بلندی ادامه داد:
_ در تاریکی شب، سایه‌ای به سراغت میاد... و تو هیچ راه فراری نداری.

لرد با نگاهی سرد به او گفت:

_ این دیالوگ ترسناک نیست، اسکارلت. بیشتر شبیه یک داستان کودکانه‌ست.

پاتریشیا که حالا کمی شجاعت پیدا کرده بود، گفت:

_ من هم می‌گم! در دل شب، صدای خنده‌ای به گوش می‌رسه... و تو میفهمی که هیچ‌کس در اطراف نیست.

لرد با نگاهی تند گفت:

_ این هم ترسناک نیست.

گابریل با شوق و ذوق گفت:

_ پس من می‌گم! در تاریکی، یه موجود وحشتناک به سمتت میاد و تو نمی‌تونی فرار کنی!

لرد با نگاهی خشمگین به او گفت:

_ این هم ترسناک نیست!

تلما که حالا به شدت مضطرب شده بود، گفت:

_ارباب، من فیلمنامه‌ام رو دارم! بذارید بخونم.

لرد با بی‌حوصلگی گفت:

_ بسیار خوب، بخون! اما سریع باش.

تلما با صدای لرزانی شروع به خواندن کرد:
_ در یک شب تاریک و طوفانی، هری پاتر به یک جنگل ممنوعه می‌رود... و ناگهان صدای خنده‌ای از دور به گوشش می‌رسد...

مرگخواران با دقت به او گوش می‌دادند. گابریل با هیجان گفت:

_ ادامه بده!

تلما ادامه داد:
_ او به سمت صدا می‌رود و ناگهان با موجودی وحشتناک روبرو می‌شود که چشمانش در تاریکی می‌درخشد...
لرد با نگاهی جدی گفت:

_ این خوبه، اما باید ترسناک‌تر باشه.

تلما با شجاعت گفت:
_ بله، ارباب! من سعی می‌کنم!

همه مرگخواران با دقت به تلما گوش می‌دادند و در دل دعا می‌کردند که لرد از این داستان خوشش بیاید. سکوت سالن به تدریج شکسته می‌شد و تنش در فضا حس می‌شد.

گابریل با صدای بلند گفت:

_ من می‌خوام نقش موجود وحشتناک رو بازی کنم!
لرد با نگاهی سرد گفت:

_ فقط اگر بتونی ترسناک باشی!

گابریل با شوق گفت:

_ من می‌تونم! فقط به من بگو چه کار کنم!

تلما با اعتماد به نفس ادامه داد:

_ و در این لحظه، موجود وحشتناک به سمت هری می‌دود و او باید با تمام قدرتش فرار کند...

لرد با بی‌حوصلگی ميگويد:
_ بسیار خوب، اما اگر این نمایش بی‌مزه بشه، همه‌تون رو به عذاب می‌کشم!

مرگخواران با ترس و لرز به هم نگاه کردند و در دل دعا کردند که این نمایش به خوبی پیش برود.
°نارسیسا°
° ° °
° °° °
° °
° ° °بلک°
° °
پاسخ به: آکادمی هنر لندن
ارسال شده در: جمعه 4 آبان 1403 17:43
تاریخ عضویت: 1402/08/27
تولد نقش: 1402/09/02
آخرین ورود: یکشنبه 10 فروردین 1404 15:19
از: میان ورق های کتاب
پست‌ها: 116
آفلاین
- اخ جون! من خیلی دوست دارم برچسب باشم!
- یکی بره گابریل رو جدا کنه.

فردی از میان سیاه لشکر مرگخواران به سمت گابریل رفت و با کشیدن او و جدا کردن ناخن‌هایش از ردای لرد به زحمت نظر او را به موضوع دیگری جلب کرد. باقی مرگخوارها از جمله تلما سر جایشان این‌ پا و آن پا می‌کردند، در واقع ترجیح می‌دادند با قاشق برای جادوگرها مترو حفر کنند تا اینکه در جلوی چشمان بی‌روح و چهره بی‌حوصله لرد ولدمورت نمایشی که حتی مطمئن نبودند چه مقدار قابلیت اجرا دارد را تمرین کنند.

- ما منتظریم و از منتظر بودن متنفریم.
- اینجوری نمی‌شه که ارباب، نمایشمون بی‌مزه میشه!
- یعنی می‌گویی وجود مبارک و نمکین ما مایه بی‌مزگی نمایشتان می‌شود؟
- نه ارباب! این حرفا چیه؟ فقط داریم میگیم ممکنه حوصلتون از تمرین های ما سربره.
- خودمان بهتر می‌دانیم که چه چیزی حوصله‌ی ما را سرمی‌برد.‌

تلاش مرگخواران برای پرت کردن حواس لرد بی‌جواب مانده بود تا وقتی که گابریل به موضوع عجیبی اشاره کرد.
- ببینین ارباب جوونه زده.
نقل قول:
لرد ابرویی بالا انداخت و جریان یونیکورن و قلب گابریل را کنار زد و پرسید:
-جدا؟ خب خلاصه اش را بگو ببینم!

- خب این الان یعنی چی؟
نقل قول:
لرد ابرویی بالا انداخت و جریان یونیکورن و قلب گابریل را کنار زد

- در جریانی که ما نمی‌تونیم ذهنتو بخونیم گابریل؟

اسکارلت برگشت و با عصبانیت به گوینده خیره شد.

- یعنی حداقل اکثرمون نمی‌تونیم ذهن‌خوانی کنیم.
- با دقت نگاه کنین...
نقل قول:
لرد ابرویی بالا انداخت

- ارباب ابرو در‌آوردن!

بهانه مرگخواران برای دور زدن لرد پیدا شده بود. می‌توانستند جشن ابرو بگیرند، برف شادی بخرند، ۲۰ دقیقه ایستاده لرد را تشویق کنند یا هر کاری که به ذهنشان می‌رسید را انجام دهند. مروپ از همین الان نیز در پشت صحنه مشغول تدارک نان بربری بود چون آن را انتخاب سالم‌تری نسبت به کیک می‌دانست و شکر هم نداشت. عده‌ای از در پشتی سالن چندین جعبه نوشیدنی های مجاز وارد می‌کردند و به کسانی که می‌شناختند کارت دعوت ابرو پارتی می‌دادند و...

لرد سیاه چندین مرتبه دستانش را برهم زد و ذهن همه را به آکادمی هنر برگرداند.
- ابرو درآوردنمان به خودمان مربوط است. شما نمایشتان را اجرا کنید تا از سرنوشتتان غم‌نامه‌ی سوزناکی درست نکرده‌ایم. یادمان می‌آید که گفتید کله‌زخمی می‌میرد، دوست داریم صحنه مرگش را به خوفناک‌ترین حالت ممکن تماشا کنیم.
تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: آکادمی هنر لندن
ارسال شده در: شنبه 31 شهریور 1403 13:40
تاریخ عضویت: 1403/05/22
تولد نقش: 1403/05/22
آخرین ورود: دیروز ساعت 20:10
از: گور برخاسته.
پست‌ها: 181
رهبر مرگخواران، مشاور دیوان جادوگران
آفلاین
در همان اوضاع بهم ریخته که کوه مرگخواران در یک طرف و گابریل له شده در طرف دیگر افتاده بود، لرد ولدمورت وارد سالن شد.
کوه مرگخواران در یک حرکت آنی بلند شده و به صف شد. گابریل هم با نگه داشتن نفسش خودش را باد کرده و از حالت له شدگی در آمد و با شوق به سمت لرد رفت.

- اربااااااب!
گابریل با گفتن این کلمه و پریدن چند متر در هوا، خودش را به ردای لرد چسباند و با چشمهایی که از آنها یونیکورن و قلب بیرون میزد به لرد خیره شد.

در مواقع عادی، لرد به سرعت جریان قلب و یونیکورن ها را قطع کرده و گابریل را از خودش جدا میکرد، اما در آن لحظه بی حوصله تر از آن بود که واکنشی نشان دهد. در نتیجه بدون توجه به گابریل که مانند کوالایی به او چسبیده بود، جلو آمد و روی نزدیکترین صندلی به سن نمایش نشست. بعد با بی حوصلگی و عصبانیت همه را از زیر نظر گذراند و گفت:
- نمایش ما آماده نشد؟ چرا اینقدر لفتش میدهید؟... میخواهید ذهن ابرقدرت ما را با این پیری و این زخمی سرگرم کنید؟

قبل از اینکه هری و دامبلدور واکنش نشان دهند، تلما فیلم نامه اش را بالا گرفت و با ذوق گفت:
- ارباب من یه فیلمنامه خیلی ترسناک نوشتم که مطمعنم خیلی خوشتون میاد!

لرد ابرویی بالا انداخت و جریان یونیکورن و قلب گابریل را کنار زد و پرسید:
-جدا؟ خب خلاصه اش را بگو ببینم!

بلا و سایر مرگخواران شروع به پیس پیس کردن و اشاره کردند که تلما را متوجه خود کنند. بهرحال هیچ کس نمیدانست تلما در فیلم نامه چه نوشته و ممکن بود لرد را عصبانی کند. اما تلما که ذوق فراوانی داشت، دوگالیونی اش نیوفتاد و با اعتماد به نفس گفت:
- ارباب خلاصه اش اینکه هری کشته میشه و بعد تبدیل به خون آشام میشه و میره به شکار مردم و محفلیا! عالی نیست ارباب؟

سالن در سکوت فرو رفت. هیچ کس نمیدانست که لرد ممکن است چه واکنشی نشان دهد. اما لرد بدون آنکه حالت صورتش تغییری کند چند لحظه به تلما خیره ماند و بعد گفت:
- بد نیست... خب شروع کنید! ما هم میخواهیم تمرینتان را تماشا کنیم!...یکی هم این برچسب را از ما جدا کند! خفه شدیم!
THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT
پاسخ به: آکادمی هنر لندن
ارسال شده در: پنجشنبه 18 مرداد 1403 22:14
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: شنبه 23 فروردین 1404 18:09
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 641
آفلاین
- ولم کنین بذارین برم! ببینین چقد مشتاقن با من آشنا بشن.
- اونا بیشتر مشتاقن بسوزوننت! چرا بیخیال نمی‌شی؟

همین‌طور که عوامل بِکِش، گابریل بِکِش در جریان بود، ناگهان حجم آتیشی که از کاغذ پوستی به هوا بلند می‌شه بیشتر می‌شه. مروپ با خوش‌حالی فریاد می‌زنه:
- می‌بینین؟ پرتقال مامان اثر کرد. گوشت بشه به تنت!

مروپ همزمان با گفتن این حرف، از غیب تابلو و دکه‌ای ظاهر می‌کنه تا کاسبی خودش رو راه بندازه. به نظر معاشرت با اسکورپیوس در مروپ هم اثر کرده بود!
اما قبل از این که مروپ بخواد پشت دکه جا بگیره و اسمی برای فروشگاه جدیدش بذاره، اسکارلت که یه دستش به انتهای جمعیتی که گابریلو گرفته بودن وصل بود، با دست دیگه‌ش مروپ رو می‌گیره.
- مامان مروپ کمک!

مروپ با شنیدن تقاضای کمک، بند و بساط کاسبیش رو به همون سرعتی که ظاهر کرده بود غیب می‌کنه و شروع به کشیدن اسکارلت از پشت می‌کنه. به نظر همین زور مادرانه کافی بود تا عوامل صحنه موفق بشن. گابریل توسط جمعیت به عقب کشیده می‌شه و جلویی‌ها رو عقبی‌ها میفتن. در نتیجه‌ی این حرکت کوهی از عوامل که روی هم تلنبار شدن تشکیل می‌شه که در صدر اون گابریل وایساده بود.

گابریل پرچم کوچیکی به نشانه فتح قله تو دهن پاتریشیا می‌ذاره که نوک کوه عوامل رو تشکیل می‌داد و بعد پرشی رویایی رو به سمت تلما و آتش اطرافش آغاز می‌کنه.
- جرقه‌های نازنینم! دارم میام پیشتون!

درست در لحظه‌ای که چیزی نمونده بود گابریل در آغوش آتیش فرو بره و تبدیل به خاکستر بشه، تلما نوشتن فیلمنامه رو با ثبت "The End" به پایان می‌رسونه و آتیش از بین می‌ره. گابریل هم به جای سوختن، با مخ رو زمین فرود میاد و کتلت می‌شه!

تلما که تازه متوجه شده بود اطرافش چه خبره، اول نگاهی به کوه عوامل و بعد نگاهی به گابریل که با زمین یکی شده بود می‌کنه.
- اینجا چه خبره؟ شما چرا کوه ساختین؟ یکی یه کاردک بیاره اینو از زمین جدا کنیم!
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در 1403/5/19 14:28:49
🦅 Only Raven 🦅
بزرگ شدم!
پاسخ به: آکادمی هنر لندن
ارسال شده در: پنجشنبه 11 مرداد 1403 18:09
تاریخ عضویت: 1397/05/27
تولد نقش: 1398/04/17
آخرین ورود: چهارشنبه 3 اردیبهشت 1404 11:22
از: گیل مامان!
پست‌ها: 792
آفلاین
همانطور که تلما با عزم راسخی که از حفظ جانش نشأت می‌گرفت به سرعت مشغول نوشتن فیلمنامه بود؛ جرقه‌های آتش از قلمش به اطراف پراکنده می‌شد و دود شدیدی سالن نمایش را در بر گرفته بود. در این میان همه‌ی عوامل روی صحنه، پشت صحنه و زیر صحنه در حال نگه داشتن گابریل جهت دور کردن او از جرقه‌های آتش بودند.

- گب با آتیش که بازی نمی‌کنن! خطر داره! جیزه!

گابریل لبخندی پر مهر به جرقه‌ها زد.
- خطر؟! اونم این جرقه‌های کوچولوی گوگولی؟! امکان نداره. نگاشون کن چطوری شاد و خندون اینور و اونور می‌پرن!

پس از این جمله، تلاش گابریل برای آنکه بتواند جرقه‌هارا بغل کند بیشتر شد به طوری که عوامل خارج از صحنه هم به عوامل رو، پشت و زیر صحنه ملحق شدند تا با توان دو برابری مانع خودسوزی گابریل شوند.

در بین این شلوغی، مروپ از لای پرده‌های سرخ صحنه نمایش بیرون آمد. نگاه محتاطانه‌ای به اطراف انداخت و زمانی که در میان آن دود و داد و فریاد خیالش از بابت نبودن حواس عوامل به او آسوده شد یک پرتقال از جیبش در آورد و با کارد میوه‌خوری مشغول پوست کندنش شد.
- حتماً با این سرعتی که تلما مامان مشغول نوشتنه انرژیش افتاده... پس مامان باید بهش ویتامین رسانی کنه.

مروپ از آنجایی که یک مادر بود و مادرها ذاتا ضد حریق هستند با خیال آسوده به سمت تلما رفت. یک تکه پرتقال را در دهان او چپاند و عرق پیشانی‌اش را پاک کرد. سپس در حالی که با رضایت به فیلمنامه در حال تکمیل تلما لبخند می‌زد دوباره به سوی پرده‌های سالن نمایش بازگشت و خودش را لای آن پیچاند و غیب شد.

عوامل صحنه همچنان مشغول نگه داشتن گابریل مشتاق به خودسوزی بودند.
In mama's heart, you will always be my sweet baby
پاسخ به: آکادمی هنر لندن
ارسال شده در: شنبه 6 مرداد 1403 22:16
تاریخ عضویت: 1402/08/27
تولد نقش: 1402/09/02
آخرین ورود: یکشنبه 10 فروردین 1404 15:19
از: میان ورق های کتاب
پست‌ها: 116
آفلاین

خلاصه:
لرد سیاه خسته و ملول شده و به مرگخوارها دستور می‌ده تا فیلمی در ژانر وحشت براش بسازن. بعد از انتخاب بازیگرا و عوامل پشت صحنه توسط بلاتریکس، تلما که قرار بود نویسنده باشه اخراج می‌شه و خود بلاتریکس جای اون رو می‌گیره.
_____

- اممم، بلا.

تمامی بازیگران روی صحنه از جمله پاتریشیا با لباس پوست تخم‌مرغ به علاوه‌ گابریل روی سرش، اسکارلت با لباس رابین هود، دامبلدوری که هم‌زمان ریش‌هایش را می‌بافت و تمرین راوی بودن می‌کرد به همراه هری مرده که نقش جسد را به خوبی ایفا می‌کرد نیز هم‌زمان به بلاتریکس زل‌زدند.

- این آخری دیگه چطوری زل زد؟ چیه؟ چه خبرتونه؟
- بلا قراره خودت هم نویسنده باشی هم بازیگر، یه کم برات سخت نمی‌شه؟
- فضولی نباشه!

اسکارلت با سرعت تلما که در حال بیرون رفتن از سالن زیر لب غرغر می‌کرد را برگرداند.
- ببین چه قدر حرفه‌ایه! تو کارشم وارده. اگه از خودت زیاد کار بکشی دچار اختلال اعتیاد به کار میشیا.

پاتریشیا به زحمت سرش را تکان داد. با حضور تلما خطر اخراجش کمتر بود. گابریل خوشحال و راضی روی کله‌اش، همان‌طور که طبل می‌زد اضافه‌ کرد:
- تازه روباهشم خیلی نرمه!
- خیلی خب بیاد. فقط گفته باشم، سریع داستانو می‌نویسی چون الان فیلم من همه چیز داره به جز داستان! مگرنه کاری می‌کنم از داستان زندگیت فیلم ترسناک بسازن!

تلما با سرعتی باورنکردنی شروع به نوشتن کرد. جرقه های رنگارنگی از صفحه بلند می‌شد و هر کسی که نزدیک او می‌شد درجا آتش می‌گرفت. بنابراین تمام عوامل در زمان فلش بک زده و دو برابر فاصله اجتماعی دوران کرونا را رعایت کردند.

گابریل ذوق‌زده از جرقه های آتش از روی سر پاتریشیا پایین آمد و به سمت تلما دوید.
- آخ جون! من! من! منم آتیش بازی.
- یکی جلوشو بگیره! الان خاکستر میشی! گب!
تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: آکادمی هنر لندن
ارسال شده در: جمعه 8 تیر 1403 15:56
تاریخ عضویت: 1403/01/24
تولد نقش: 1403/02/14
آخرین ورود: چهارشنبه 25 مهر 1403 16:07
از: لباست خوشم نمی‌یاد!
پست‌ها: 46
آفلاین
تلما سرفه‌ی آرومی کرد.
- چیزه، منظورم تیتراژ شروع بود.

بلاتریکس از حرص نفسش رو به بیرون فوت کرد و یه کروشیو فرستاد سمت تلما.
- اصلا نویسنده نمی‌خوایم! خودم بهتون می‌گم کجا برید و چه نقشی رو بازی کنید.

عوامل صحنه نگاه‌هایی رو باهم رد و بدل کردن، اما واقعا نمی‌شد روی حرف بلاتریکس حرفی آورد. عوامل جوون بودن، آرزو داشتن، صحنه‌ی اسکار گرفتن توی سرشون شکل گرفته بود، نمی‌خواستن توی تجربه‌ی اولشون شکست بخورن، برای همین موافقت خودشون رو اعلام کردن.

بلاتریکس درحالی که از قصد قدم‌هاش رو محکم برمی‌داشت تا صدای قدم‌ها لرزه بندازه به تن عوامل فیلم، یه بلندگوی کارگردانی برداشت و لم داد روی صندلی.
- پوست تخم مرغ بیاد وسط!
- قل بخورم بیام یا راه برم؟
- تو چرا هنوز لرزه به تن افتاده‌ای؟ پوست تخم مرغ اگه بلرزه خوب نیست ها، تورم بندازم بیرون؟ خوب فرو برو توی نقشت!

پاتریشیا نگاهی به لباس پوست تخم مرغیش انداخت.
- چجوری فرو برم توی نقشم؟
- سعی کن احساسات درونی نقشت رو درک کنی!

گابریل جواب داد، درحالی که نشسته بود روی کله‌ی پاتریشیا و بابت صعود از روی سطح صاف و گرد تخم مرغ به خودش تبریک می‌گفت.
ویرایش شده توسط یوریکا هاندا در 1403/4/8 16:49:36

“J'ai peur de te blesser, parce que je t'aime. Je pense que je le ferai toujours.”
“What did you say?”
"I said your hair looks ridiculous."