سکوتی سالن را در بر میگیرد؛ مرگخواران پریشان به یک دیگر نگاه میکنند.
گابریل خواست برای بار دوم حواس آنها را پرت کند.
که لرد ولدمورت با صدای بلند فریاد زد:
_ نشنیدید چی گفتم؟ عجله کنید دیگه پس چرا وایستادید.
صدای تپش قلب افراد در سالن می پیچید همه به نوعی ترسیده و مضطرب بودند.
همان لحظه، تلما با صدای لرزانی گفت:
_ بله، ارباب! ما داریم آماده میشیم!
گابریل که نمیخواست جو را سنگین کند، با صدای بلند گفت:
_ بیاید یه بازی کنیم، هر کسی که ترسید، باید یک دیالوگ ترسناک بگه!
مرگخواران با نگاهی به همدیگر، کمی به هم نزدیکتر شدند. اسکارلت با نگاهی کنجکاو گفت:
_ من شروع میکنم!
و با صدای بلندی ادامه داد:
_ در تاریکی شب، سایهای به سراغت میاد... و تو هیچ راه فراری نداری.
لرد با نگاهی سرد به او گفت:
_ این دیالوگ ترسناک نیست، اسکارلت. بیشتر شبیه یک داستان کودکانهست.
پاتریشیا که حالا کمی شجاعت پیدا کرده بود، گفت:
_ من هم میگم! در دل شب، صدای خندهای به گوش میرسه... و تو میفهمی که هیچکس در اطراف نیست.
لرد با نگاهی تند گفت:
_ این هم ترسناک نیست.
گابریل با شوق و ذوق گفت:
_ پس من میگم! در تاریکی، یه موجود وحشتناک به سمتت میاد و تو نمیتونی فرار کنی!
لرد با نگاهی خشمگین به او گفت:
_ این هم ترسناک نیست!
تلما که حالا به شدت مضطرب شده بود، گفت:
_ارباب، من فیلمنامهام رو دارم! بذارید بخونم.
لرد با بیحوصلگی گفت:
_ بسیار خوب، بخون! اما سریع باش.
تلما با صدای لرزانی شروع به خواندن کرد:
_ در یک شب تاریک و طوفانی، هری پاتر به یک جنگل ممنوعه میرود... و ناگهان صدای خندهای از دور به گوشش میرسد...
مرگخواران با دقت به او گوش میدادند. گابریل با هیجان گفت:
_ ادامه بده!
تلما ادامه داد:
_ او به سمت صدا میرود و ناگهان با موجودی وحشتناک روبرو میشود که چشمانش در تاریکی میدرخشد...
لرد با نگاهی جدی گفت:
_ این خوبه، اما باید ترسناکتر باشه.
تلما با شجاعت گفت:
_ بله، ارباب! من سعی میکنم!
همه مرگخواران با دقت به تلما گوش میدادند و در دل دعا میکردند که لرد از این داستان خوشش بیاید. سکوت سالن به تدریج شکسته میشد و تنش در فضا حس میشد.
گابریل با صدای بلند گفت:
_ من میخوام نقش موجود وحشتناک رو بازی کنم!
لرد با نگاهی سرد گفت:
_ فقط اگر بتونی ترسناک باشی!
گابریل با شوق گفت:
_ من میتونم! فقط به من بگو چه کار کنم!
تلما با اعتماد به نفس ادامه داد:
_ و در این لحظه، موجود وحشتناک به سمت هری میدود و او باید با تمام قدرتش فرار کند...
لرد با بیحوصلگی ميگويد:
_ بسیار خوب، اما اگر این نمایش بیمزه بشه، همهتون رو به عذاب میکشم!
مرگخواران با ترس و لرز به هم نگاه کردند و در دل دعا کردند که این نمایش به خوبی پیش برود.
°نارسیسا°
° ° °
° °° °
° °
° ° °بلک°
° °