هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

فراخوان لیگالیون کوییدیچ

فراخوان اقلیت‌های جامعه جادویی!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آکادمی هنر لندن
پیام زده شده در: ۱۳:۴۰:۳۶ شنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۳
#44

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۰:۳۹ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۱۳:۴۲:۱۶ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۳
از تاریکی خوشمون میاد...
گروه:
مشاور دیوان جادوگران
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
شـاغـل
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 32
آفلاین
در همان اوضاع بهم ریخته که کوه مرگخواران در یک طرف و گابریل له شده در طرف دیگر افتاده بود، لرد ولدمورت وارد سالن شد.
کوه مرگخواران در یک حرکت آنی بلند شده و به صف شد. گابریل هم با نگه داشتن نفسش خودش را باد کرده و از حالت له شدگی در آمد و با شوق به سمت لرد رفت.

- اربااااااب!
گابریل با گفتن این کلمه و پریدن چند متر در هوا، خودش را به ردای لرد چسباند و با چشمهایی که از آنها یونیکورن و قلب بیرون میزد به لرد خیره شد.

در مواقع عادی، لرد به سرعت جریان قلب و یونیکورن ها را قطع کرده و گابریل را از خودش جدا میکرد، اما در آن لحظه بی حوصله تر از آن بود که واکنشی نشان دهد. در نتیجه بدون توجه به گابریل که مانند کوالایی به او چسبیده بود، جلو آمد و روی نزدیکترین صندلی به سن نمایش نشست. بعد با بی حوصلگی و عصبانیت همه را از زیر نظر گذراند و گفت:
- نمایش ما آماده نشد؟ چرا اینقدر لفتش میدهید؟... میخواهید ذهن ابرقدرت ما را با این پیری و این زخمی سرگرم کنید؟

قبل از اینکه هری و دامبلدور واکنش نشان دهند، تلما فیلم نامه اش را بالا گرفت و با ذوق گفت:
- ارباب من یه فیلمنامه خیلی ترسناک نوشتم که مطمعنم خیلی خوشتون میاد!

لرد ابرویی بالا انداخت و جریان یونیکورن و قلب گابریل را کنار زد و پرسید:
-جدا؟ خب خلاصه اش را بگو ببینم!

بلا و سایر مرگخواران شروع به پیس پیس کردن و اشاره کردند که تلما را متوجه خود کنند. بهرحال هیچ کس نمیدانست تلما در فیلم نامه چه نوشته و ممکن بود لرد را عصبانی کند. اما تلما که ذوق فراوانی داشت، دوگالیونی اش نیوفتاد و با اعتماد به نفس گفت:
- ارباب خلاصه اش اینکه هری کشته میشه و بعد تبدیل به خون آشام میشه و میره به شکار مردم و محفلیا! عالی نیست ارباب؟

سالن در سکوت فرو رفت. هیچ کس نمیدانست که لرد ممکن است چه واکنشی نشان دهد. اما لرد بدون آنکه حالت صورتش تغییری کند چند لحظه به تلما خیره ماند و بعد گفت:
- بد نیست... خب شروع کنید! ما هم میخواهیم تمرینتان را تماشا کنیم!...یکی هم این برچسب را از ما جدا کند! خفه شدیم!


تصویر کوچک شده


THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT


پاسخ به: آکادمی هنر لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴:۰۱ پنجشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۳
#43

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۵۲:۴۵
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
هیئت مدیره
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 383
آفلاین
- ولم کنین بذارین برم! ببینین چقد مشتاقن با من آشنا بشن.
- اونا بیشتر مشتاقن بسوزوننت! چرا بیخیال نمی‌شی؟

همین‌طور که عوامل بِکِش، گابریل بِکِش در جریان بود، ناگهان حجم آتیشی که از کاغذ پوستی به هوا بلند می‌شه بیشتر می‌شه. مروپ با خوش‌حالی فریاد می‌زنه:
- می‌بینین؟ پرتقال مامان اثر کرد. گوشت بشه به تنت!

مروپ همزمان با گفتن این حرف، از غیب تابلو و دکه‌ای ظاهر می‌کنه تا کاسبی خودش رو راه بندازه. به نظر معاشرت با اسکورپیوس در مروپ هم اثر کرده بود!
اما قبل از این که مروپ بخواد پشت دکه جا بگیره و اسمی برای فروشگاه جدیدش بذاره، اسکارلت که یه دستش به انتهای جمعیتی که گابریلو گرفته بودن وصل بود، با دست دیگه‌ش مروپ رو می‌گیره.
- مامان مروپ کمک!

مروپ با شنیدن تقاضای کمک، بند و بساط کاسبیش رو به همون سرعتی که ظاهر کرده بود غیب می‌کنه و شروع به کشیدن اسکارلت از پشت می‌کنه. به نظر همین زور مادرانه کافی بود تا عوامل صحنه موفق بشن. گابریل توسط جمعیت به عقب کشیده می‌شه و جلویی‌ها رو عقبی‌ها میفتن. در نتیجه‌ی این حرکت کوهی از عوامل که روی هم تلنبار شدن تشکیل می‌شه که در صدر اون گابریل وایساده بود.

گابریل پرچم کوچیکی به نشانه فتح قله تو دهن پاتریشیا می‌ذاره که نوک کوه عوامل رو تشکیل می‌داد و بعد پرشی رویایی رو به سمت تلما و آتش اطرافش آغاز می‌کنه.
- جرقه‌های نازنینم! دارم میام پیشتون!

درست در لحظه‌ای که چیزی نمونده بود گابریل در آغوش آتیش فرو بره و تبدیل به خاکستر بشه، تلما نوشتن فیلمنامه رو با ثبت "The End" به پایان می‌رسونه و آتیش از بین می‌ره. گابریل هم به جای سوختن، با مخ رو زمین فرود میاد و کتلت می‌شه!

تلما که تازه متوجه شده بود اطرافش چه خبره، اول نگاهی به کوه عوامل و بعد نگاهی به گابریل که با زمین یکی شده بود می‌کنه.
- اینجا چه خبره؟ شما چرا کوه ساختین؟ یکی یه کاردک بیاره اینو از زمین جدا کنیم!


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۵/۱۹ ۱۴:۲۸:۴۹

🦅 Only Raven 🦅


پاسخ به: آکادمی هنر لندن
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹:۴۱ پنجشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۳
#42

اسلیترین

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۷:۲۶:۴۳
از گیل مامان!
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 685
آفلاین
همانطور که تلما با عزم راسخی که از حفظ جانش نشأت می‌گرفت به سرعت مشغول نوشتن فیلمنامه بود؛ جرقه‌های آتش از قلمش به اطراف پراکنده می‌شد و دود شدیدی سالن نمایش را در بر گرفته بود. در این میان همه‌ی عوامل روی صحنه، پشت صحنه و زیر صحنه در حال نگه داشتن گابریل جهت دور کردن او از جرقه‌های آتش بودند.

- گب با آتیش که بازی نمی‌کنن! خطر داره! جیزه!

گابریل لبخندی پر مهر به جرقه‌ها زد.
- خطر؟! اونم این جرقه‌های کوچولوی گوگولی؟! امکان نداره. نگاشون کن چطوری شاد و خندون اینور و اونور می‌پرن!

پس از این جمله، تلاش گابریل برای آنکه بتواند جرقه‌هارا بغل کند بیشتر شد به طوری که عوامل خارج از صحنه هم به عوامل رو، پشت و زیر صحنه ملحق شدند تا با توان دو برابری مانع خودسوزی گابریل شوند.

در بین این شلوغی، مروپ از لای پرده‌های سرخ صحنه نمایش بیرون آمد. نگاه محتاطانه‌ای به اطراف انداخت و زمانی که در میان آن دود و داد و فریاد خیالش از بابت نبودن حواس عوامل به او آسوده شد یک پرتقال از جیبش در آورد و با کارد میوه‌خوری مشغول پوست کندنش شد.
- حتماً با این سرعتی که تلما مامان مشغول نوشتنه انرژیش افتاده... پس مامان باید بهش ویتامین رسانی کنه.

مروپ از آنجایی که یک مادر بود و مادرها ذاتا ضد حریق هستند با خیال آسوده به سمت تلما رفت. یک تکه پرتقال را در دهان او چپاند و عرق پیشانی‌اش را پاک کرد. سپس در حالی که با رضایت به فیلمنامه در حال تکمیل تلما لبخند می‌زد دوباره به سوی پرده‌های سالن نمایش بازگشت و خودش را لای آن پیچاند و غیب شد.

عوامل صحنه همچنان مشغول نگه داشتن گابریل مشتاق به خودسوزی بودند.


In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: آکادمی هنر لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶:۳۷ شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳
#41

اسلیترین، مرگخواران

اسکارلت لیشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۳ شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۰:۲۶:۵۷
از میان ورق های کتاب
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
مرگخوار
شـاغـل
پیام: 99
آفلاین

خلاصه:
لرد سیاه خسته و ملول شده و به مرگخوارها دستور می‌ده تا فیلمی در ژانر وحشت براش بسازن. بعد از انتخاب بازیگرا و عوامل پشت صحنه توسط بلاتریکس، تلما که قرار بود نویسنده باشه اخراج می‌شه و خود بلاتریکس جای اون رو می‌گیره.
_____

- اممم، بلا.

تمامی بازیگران روی صحنه از جمله پاتریشیا با لباس پوست تخم‌مرغ به علاوه‌ گابریل روی سرش، اسکارلت با لباس رابین هود، دامبلدوری که هم‌زمان ریش‌هایش را می‌بافت و تمرین راوی بودن می‌کرد به همراه هری مرده که نقش جسد را به خوبی ایفا می‌کرد نیز هم‌زمان به بلاتریکس زل‌زدند.

- این آخری دیگه چطوری زل زد؟ چیه؟ چه خبرتونه؟
- بلا قراره خودت هم نویسنده باشی هم بازیگر، یه کم برات سخت نمی‌شه؟
- فضولی نباشه!

اسکارلت با سرعت تلما که در حال بیرون رفتن از سالن زیر لب غرغر می‌کرد را برگرداند.
- ببین چه قدر حرفه‌ایه! تو کارشم وارده. اگه از خودت زیاد کار بکشی دچار اختلال اعتیاد به کار میشیا.

پاتریشیا به زحمت سرش را تکان داد. با حضور تلما خطر اخراجش کمتر بود. گابریل خوشحال و راضی روی کله‌اش، همان‌طور که طبل می‌زد اضافه‌ کرد:
- تازه روباهشم خیلی نرمه!
- خیلی خب بیاد. فقط گفته باشم، سریع داستانو می‌نویسی چون الان فیلم من همه چیز داره به جز داستان! مگرنه کاری می‌کنم از داستان زندگیت فیلم ترسناک بسازن!

تلما با سرعتی باورنکردنی شروع به نوشتن کرد. جرقه های رنگارنگی از صفحه بلند می‌شد و هر کسی که نزدیک او می‌شد درجا آتش می‌گرفت. بنابراین تمام عوامل در زمان فلش بک زده و دو برابر فاصله اجتماعی دوران کرونا را رعایت کردند.

گابریل ذوق‌زده از جرقه های آتش از روی سر پاتریشیا پایین آمد و به سمت تلما دوید.
- آخ جون! من! من! منم آتیش بازی.
- یکی جلوشو بگیره! الان خاکستر میشی! گب!


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


پاسخ به: آکادمی هنر لندن
پیام زده شده در: ۱۵:۵۶:۴۴ جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳
#40

اسلیترین

یوریکا هاندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۱:۴۱ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۱۲:۱۸:۳۰ پنجشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۳
از لباست خوشم نمی‌یاد!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموز سال‌بالایی
اسلیترین
پیام: 46
آفلاین
تلما سرفه‌ی آرومی کرد.
- چیزه، منظورم تیتراژ شروع بود.

بلاتریکس از حرص نفسش رو به بیرون فوت کرد و یه کروشیو فرستاد سمت تلما.
- اصلا نویسنده نمی‌خوایم! خودم بهتون می‌گم کجا برید و چه نقشی رو بازی کنید.

عوامل صحنه نگاه‌هایی رو باهم رد و بدل کردن، اما واقعا نمی‌شد روی حرف بلاتریکس حرفی آورد. عوامل جوون بودن، آرزو داشتن، صحنه‌ی اسکار گرفتن توی سرشون شکل گرفته بود، نمی‌خواستن توی تجربه‌ی اولشون شکست بخورن، برای همین موافقت خودشون رو اعلام کردن.

بلاتریکس درحالی که از قصد قدم‌هاش رو محکم برمی‌داشت تا صدای قدم‌ها لرزه بندازه به تن عوامل فیلم، یه بلندگوی کارگردانی برداشت و لم داد روی صندلی.
- پوست تخم مرغ بیاد وسط!
- قل بخورم بیام یا راه برم؟
- تو چرا هنوز لرزه به تن افتاده‌ای؟ پوست تخم مرغ اگه بلرزه خوب نیست ها، تورم بندازم بیرون؟ خوب فرو برو توی نقشت!

پاتریشیا نگاهی به لباس پوست تخم مرغیش انداخت.
- چجوری فرو برم توی نقشم؟
- سعی کن احساسات درونی نقشت رو درک کنی!

گابریل جواب داد، درحالی که نشسته بود روی کله‌ی پاتریشیا و بابت صعود از روی سطح صاف و گرد تخم مرغ به خودش تبریک می‌گفت.


ویرایش شده توسط یوریکا هاندا در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۸ ۱۶:۴۹:۳۶


“J'ai peur de te blesser, parce que je t'aime. Je pense que je le ferai toujours.”
“What did you say?”
"I said your hair looks ridiculous."



پاسخ به: آکادمی هنر لندن
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲:۱۳ دوشنبه ۴ تیر ۱۴۰۳
#39

اسلیترین، مرگخواران

سیلویا ملویل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۳۷:۴۵ جمعه ۱ تیر ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۶:۵۳:۳۴
از همین اطراف
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
مترجم
هیئت مدیره
پیام: 49
آفلاین
- بلا؟!
- لباس بلا اینه؟
- خیلی خوشگله!

لونا این را گفت و گوشه‌ای منتظر ماند. اما بقیه بازیگران به بلاتریکس خیره شدند و او همچنان مشغول ژست گرفتن جلوی آینه بود.
با اینکه لباس بقیه بازیگران هم تا زیبا بود ولی لباس بلاتریکس به نحو چشمگیری زیبا بود. مطمئنا بخاطر تماشاگر خاص این فیلم بود!

بلاتریکس قبل از اینکه کسی نسبت به لباسش نظر مستقیمی بدهد، چرخید و به آنها لبخندی (مثلا) زد.
- خب، اگه کسی فکر کردنش تموم شده -که بهتره برای همه تموم شده باشه- بیایید بریم سراغ کارمون. ارباب منتظر ما هستن!
- آخه تفاوت خیلی ناراحت کننده‌ای... هیچی.

حرف پاتریشیا با نگاه غضب‌آلود بلاتریکس قطع شد.

- تلما؟ انتظار دارم یه داستان خفن و عالی، در شأن اربابمون نوشته باشی!
- انقدر زود آخه کی داستان عا... هیچی.

باز هم کلام پاتریشیا توسط نگاه بلاتریکس در میانه محو شد.
تلما تند تند می‌نوشت و به نگاه‌های منتظر بلاتریکس اهمیت نمی‌داد.

- تلما؟!
- بله؟! چیزی شده؟
- داستانت رو بگو تا زودتر آماده‌اش کنیم.
- آها فعلا دارم تیتراژ رو می‌نویسم!

بازیگران به بلاتریکس نگاه کردند.

- خب تلما! بهتره داستان رو زودتر بگی تا فرصتت به فنا نره!


I'll be smiling at the end of this road
« دوئل و قوانین آن »


پاسخ به: آکادمی هنر لندن
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴:۵۲ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۳
#38

هافلپاف

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۲:۲۳:۵۱ دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳
از خلافکارا متنفرم!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 268
آفلاین
همان‌طور که تلما فیلمنامه را می‌نوشت، بلا همه‌ى بازیگران را، که شامل هری، دامبلدور، پاتریشیا، لونا، اسکارلت و ایوان می‌شدند، جمع کرد و گفت:
- خب، من از همه‌تون یه بازی خوب انتظار دارم. حالا برین و این لباس‌هارو که براتون دوخته شده بپوشین.

او به هریک از بازیگرها یک لباس داد تا عوض کنند و خودش هم یکی برداشت؛ چون خودش هم یک بازیگر بود. لباس دامبلدور یک ردای زرد، لباس پاتریشیا یک لباس سفید (شبیه به پوست تخم‌مرغ)، لباس لونا یک پیراهن نقره‌ای براق، لباس اسکارلت یک بلوز و شلوار سبز و لباس ایوان یک پیراهن مردانه و یک شلوار بود.

همه رفتند تا لباس‌هایشان را بپوشند ولی وقتی برگشتند، دیدند خبری از بلاتریکس نیست! تلما که دیگر نوشتن فیلمنامه را تمام کرده بود، پرسید:
- بلا دیگه کجاست؟

همان‌موقع صدایی از اتاق عوض کردن لباس به گوش رسید. همه به طرف آنجا راه افتادند و داخل آن سرک کشیدند. بلاتریکس آنجا ایستاده بود و جلوی آینه ژست می‌گرفت. لباس او خیلی زیبا بود؛ یک پیراهن با دامن بلند و آستین‌های گشاد که پولک‌دوزی‌شده و رنگ قرمز پررنگی داشت.


با یه کتاب می‌شه دور دنیا رو رفت و برگشت، فقط کافیه بازش کنی.


پاسخ به: آکادمی هنر لندن
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳:۴۶ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۳
#37

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۵۲:۴۵
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
هیئت مدیره
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 383
آفلاین
تلما که از طریق پنجره به بیرون از سالن شوتیده شده بود، بدو بدو خودشو به در می‌رسونه تا دوباره برای شغل نویسندگی درخواست بده. اما بلاتریکس با یک حرکت دیگه چوبدستی، درو هم به روش می‌بنده.
- خب کیا برای نویسندگی داوطلبن؟

بلاتریکس نگاهشو از اینور سالن تا اون‌ور سالن می‌چرخونه و به افرادی نگاه می‌کنه که کوچک‌ترین علاقه‌ای به نویسندگی نشون نمی‌دادن. به جز یک نفر که مدام در حال بالا و پایین پریدن بود و دستش به سبب کسب اجازه بالا مونده بود. بلاتریکس از قصد از روی این شخص عبور می‌کنه.
- کسی نبود؟

بالاخره گابریل که می‌بینه بلاتریکس بهش توجهی نداره، خودش سعی می‌کنه خودشو بندازه وسط توجهات.
- من می‌خوام نویسنده بشم بلا! من من من! خودم!

بلاتریکس با جدیت دست به سینه می‌ایسته.
- نه! نه! و باز هم نه! تو نه! هرکی به جز تو! الان یه داستان می‌سازی پر از رنگین‌کمون و علاقه‌ای که همه به هم دارن!

گابریل هم انکار نمی‌کنه.
- بله بله! شروع کنم؟

بلاتریکس دوباره نگاهی به جمعیت می‌ندازه و بعد از این که داوطلب دیگه‌ای یافت نمی‌شه، ناچارا به سمت تنها گزینه موجود برمی‌گرده. اگه خیال کردین این گزینه گابریله باید بگم اشتباه کردین، چون در واقع بلاتریکس دوباره درو به روی تلما که هنوز برای ورود پافشاری می‌کرد باز کرده بود.
- این آخرین باریه که بهت فرصت نویسندگی می‌دم تلما. و بهتره که از پسش بربیای!


🦅 Only Raven 🦅


پاسخ به: آکادمی هنر لندن
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵:۴۶ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
#36

هافلپاف، محفل ققنوس

روندا فلدبری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۵ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۰:۳۹:۱۲
از دنیا وارونه
گروه:
جـادوگـر
هافلپاف
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
پیام: 220
آفلاین
تمامی عوامل پشت صحنه و جلوی صحنه و بیرون از صحنه و خارج از منطقه ی فضایی به طرف شخصی که صدا از طرفش آمد چرخیدند.

- آفرین! این واقعا عالیه! واقعا داری خوب بازی می کنی! بلا بهت افتخار می کنم که چنین بازیگرای ماهری رو انتخاب کردی! مخصوصا اون جسده خیلی خوب بازی می کنه!
- یکی جلوی آتیشو بگیره چرا نشستین؟

بلاتریکس نگاهی پر از خشم به تلما سپس به تمامی عومل کرد.
- با شما بودم! مگه نمیشنوید؟

بلاتریکس که دید از عوامل هیچ کمکی بر نمی آید خودش دست به کار شد و به طرف آتش هجوم برد. آتش فروزان تر و بلا نزدیک تر از قبل می شد. همه پفیلا بر دست بلاتریکس را تشویق می کردند. بلا بر جلوی آتش ایستاد. دستانش را دراز کرد. یکهو هری را که نقش جسد را داشت به سمت آتش پرتاب کرد. همه به طرف هری هجوم بردند. دامبلدور هری را در آغوش کشید.
-هری! نه هری! بلند شو! این پایان کار نیست! پسری که زند ماند نه بلند شو! هنوز چهار فصل دیگه باید زنده بمونی!

همه متعجب به دامبلدور خیره شدند، ناگهان از میان جمع یه سطل آب بر روی آتش ریخته شد و آتش را خاموش کرد.

- واقعا عالی بود! حسابی لذت بردم!

بلاتریکس بدون لحظه ای درنگ کردن و با یک حرکت چوبدستی تلما را بیرون کرد.
- خب! به یه نویسنده نیاز داریم! همین الان!


ویرایش شده توسط روندا فلدبری در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۳ ۲۳:۱۹:۲۱



پاسخ به: آکادمی هنر لندن
پیام زده شده در: ۱۳:۵۸:۳۷ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
#35

گریفیندور، مرگخواران

تلما هلمز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ جمعه ۱۴ مهر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۵:۴۴:۵۸ پنجشنبه ۵ مهر ۱۴۰۳
از من دور شو! تو خیلی مشکوکی!
گروه:
شـاغـل
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
گریفیندور
مرگخوار
پیام: 193
آفلاین
خلاصه: لرد ولدمورت خسته و ملول شده و به مرگخوارهاش دستور می ده تا فیلمی در ژانر ترس براش بسازن. بلاتریکس از مرگخوارها تست گرفت. دامبلدور نقش راوی، هری که مرده نقش جسد، ایوان بعد از کلی انتظار نقش پیرمرد بد اخلاق، رو گرفتن. چند نفرم نقش های خیلی فرعی گرفتن. تقریبا همه عوامل پشت صحنه هم انتخاب شدن بجز نویسنده.

بلاتریکس، در کمال تعجب آدمایی رو دید که با شنیدن حرفش، چند قدم عقب رفتن و میدون رو خالی کردن.
_الان دقیقا برای چی همه عقب کشیدین؟

یه بنده مرلینی که نه بلاتریکس رو می شناخت، نه کروشیو هاشو و فقط برای این اومده بود استودیو که یه نقشی رو اجرا کنه گفت:
_اخه زن حسابی، کی میتونه یه داستانی بنویسه که هم ترسناک باشه، هم یه راوی و پیرمرد بداخلاق و جسد توش نقش داشته باشن؟ حالا اینارو بیخیال. من زیرگلدونی رو کجای دلم جا کنم؟

بلا خیلی از رفتار آدمای "به اصطلاح هنرمند" تعجب نکرد؛ فقط عصبی شد! البته زیاد به خودش فشار نیاورد و با یه آواداکداورا کار رو تموم کرد.
البته نمیشد گفت که بلا خیلی آرومه؛ وقت خیلی کمی برای آماده کردن فیلم یا حداقل تیزر ابتدایی اون داشت و حالا، چند نفر آدم تنبل که عرضه هیچ کاری ندارن، داشتن وقتش رو می‌گرفتن.
بلاتریکس که دید زمان داره الکی میگذره و وقت هدر میره تصمیم گرفت که خودش هم نویسنده بشه هم کارگردان؛ اما دقیقا تو همون لحظه در های استودیو باز شد و یه دختر اومد داخل.

_سلام بلا! راستش واسه نویسندگی اومدم. هنوز هم نویسنده لازم داری؟

بلا نگاهی به تلما انداخت و با بی میلی گفت:
_من به یه داستان ترسناک با کلی شخصیت چرت نیاز دارم. میتونی بنویسی؟
_حتما!

بلاتریکس اخمی کرد.
_خوبه!

تلما، راضی از شغلش، قلم و کاغذ برداشت و شروع کرد به نوشتن فیلمنامه.
همه جا در سکوت بود تا اینکه...

_آتیش! آتیش! اینجا آتیش گرفته!


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.