هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و به مدت یک هفته، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در انجمنی که مورد بازدید سالازار کبیر قرار می‌گیرد، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.




پاسخ به: اگه جنسیت شخصیت های هری پاتر مخالف بود اونا چه شکلی می شدن
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳:۰۹ دوشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۳
#1
به دلیل عدم وجود شرکت‌کننده، مهلت ثبت‌نام تا زمانی نامعلوم به تاخیر می‌افتد.


کارآگاه فوق‌العاده‌ی وزارت سحر و جادو، در خدمت شما!

حل‌کننده‌ی همه‌جور پرونده، مسئله و معما؛ پاتریشیا وینتربورن!


پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵:۲۵ دوشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۳
#2
- وای نه! آخه این‌طوری که تا ناهار نمی‌رسیم خونه!
- بیچاره اون اوکمی شمالی‌ای که تخمش رو دزدیده‌ن! حتما خیلی ناراحته!
- پاتریشیا تو می‌تونی این پرونده رو برای باغ وحش حل کنی؟

این حرف جعفر باعث شد همه به پاتریشیا نگاه کنند. بعد وقتی که جعفر به حرفش ادامه داد، همه به او نگاه کردند.
- تو یه کارآگاهى و خیلی می‌تونی به ما کمک کنی. من مطمئنم می‌تونم مدیر باغ وحش رو راضی کنم استخدامت کنه، اما باید هردومون با هم بریم به دفترش. باشه؟

دوباره نگاه همه به پاتریشیا دوخته شد. پاتریشیا گفت:
- باشه، قبوله!

پاتریشیا به طرف جعفر رفت. جعفر گفت:
- عالیه! بقیه هم می‌تونن تا ما می‌آیم برن به رستوران باغ وحش. اونجا غذاهای خیلی خوشمزه‌ای داره.

همان‌طور که بقیه‌ى اعضای محفل به طرف رستوران می‌رفتند، جعفر پاتریشیا را به طرف دفتر مدیر باغ وحش راهنمایی کرد. آنجا اتاقی با پنجره‌های بزرگ و پرده‌های ابریشمی بود که میزی بزرگ از چوب براق انتهایش به چشم می‌خورد. پشت آن میز صندلی‌ای ماهاگونی بود که مدیر باغ وحش رویش نشسته بود.
- اوه، جناب کدخدا! چندوقت بود ندیده بودمتون!

جعفر گفت:
- سلام آقای مدیر. می‌خواستم درباره‌ی اون تخم اوکمی شمالی مفقود شده حرف بزنم. من یه کارآگاه خوب برای حل این پرونده دارم.

آقای مدیر سراسیمه پرسید:
- کی؟
- پاتریشیا وینتربورن!


کارآگاه فوق‌العاده‌ی وزارت سحر و جادو، در خدمت شما!

حل‌کننده‌ی همه‌جور پرونده، مسئله و معما؛ پاتریشیا وینتربورن!


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه‌ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸:۰۳ شنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۳
#3
از آنجا که گابریل خیلی هیجان‌زده به نظر می‌رسید، بقیه‌ی اعضای محفل نتوانستند با او مخالفت کنند. همه‌چیز خیلی به سرعت پیش رفت: جوزفین و روندا چندتا کاغذ، یک قلم‌پر و یک ظرف آوردند، بعد پاتریشیا اسم کسانی را که خواهان حیاط پشتی بودند، روی کاغذها نوشت و ریموند کاغذها را تا زد و توی ظرف ریخت. بعد ریموس کاغذها را هم زد و یکی را برداشت. همان‌طور که او تای کاغذ را باز می‌کرد، همه با نفس‌های حبس‌شده به او خیره شده بودند.

ریموس فریاد زد:
- پاتریشیا وینتربورن می‌تونه کاری رو که می‌خواد با حیاط پشتی بکنه!

پاتریشیا خیلی خوشحال بود چون حالا می‌توانست یک دفتر کارآگاهی داشته باشد.


کارآگاه فوق‌العاده‌ی وزارت سحر و جادو، در خدمت شما!

حل‌کننده‌ی همه‌جور پرونده، مسئله و معما؛ پاتریشیا وینتربورن!


پاسخ به: مرکز مشاوره جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۰۱:۴۹ شنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۳
#4
"پست اول"


آن روز بعدازظهری پاییزی و بسیار زیبا بود و خورشید دم غروب آسمان را به رنگ صورتی خوشرنگی درآورده بود. ماگل‌ها بی‌توجه به ساختمان متروکه‌ى توی خیابان از جلوی آن می‌گذشتند؛ بی‌آن‌که بدانند این ساختمان مرکز مشاوره‌ى جادوگران است و اصلا هم متروکه نیست.

در راهروهای مرکز مشاوره، ساحره‌ای جوان و موسیاه قدم می‌زد. او به طرف جادوگری رفت که پشت پیشخان سالن انتظار نشسته بود و گفت:
- سلام. من یه وقت مشاوره داشتم. کجا باید برم؟
- اسمتون لطفا؟
- پاتریشیا وینتربورن.
- انتهای راهرو سمت چپ.
- ممنونم.

پاتریشیا از سالن انتظار خارج و وارد یک راهرو شد. او تا انتهای راهرو رفت و درى را در سمت چپش دید و در زد.

- بفرمایید داخل!

پاتریشیا وارد شد. آنجا اتاقی با دیوارهای قرمز بود که تنها نور آتش توی شومینه آن را روشن می‌کرد. مبلمان اتاق زرشکی بودند و دیوارها دیوارکوب‌های طلایی‌رنگ داشتند. کوسن‌های مخملی روی مبلمان به چشم می‌خوردند و همه‌چیز حس‌وحالی گرم و صمیمی به پاتریشیا می‌داد.

روان‌دهنده کنار شومینه نشسته بود و با ورود پاتریشیا به او گفت:
- پاتریشیا وینتربورن، درسته؟ بیا بشین.

پاتریشیا روی مبل روبروی روان‌دهنده نشست و به میز بین‌شان نگاه کرد. یک سرویس چای چوبی، یک دفتر و یک قلم‌پر روی میز بود. روان‌دهنده پرسید:
- چای می‌خوای؟

پاتریشیا گفت:
- بله لطفا.

روان‌دهنده شروع به ریختن چای کرد.
- خب، مشکلت چیه؟

او چای را به دست پاتریشیا داد. پاتریشیا درحالی که بغضش گرفته بود ‌گفت:
- احساس می‌کنم... احساس می‌کنم به اندازه‌ی کافی کارآگاه خوبی نیستم!


کارآگاه فوق‌العاده‌ی وزارت سحر و جادو، در خدمت شما!

حل‌کننده‌ی همه‌جور پرونده، مسئله و معما؛ پاتریشیا وینتربورن!


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۲۰:۴۸ سه شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۳
#5
سلام می‌شه لطفا خط زیر رو اضافه كنین قبل ویژگی‌های ظاهری‌م؟
بهترین دوست: رز واکر

و اینکه می‌شه لطفا پاراگراف زیر رو اضافه کنین به داستان زندگی‌م؟
البته او در چهارده سالگی مادرش را از دست داد. یک نفر او را به قتل رساند که هیچ‌کس نفهمید که بود. برای همین پاتریشیا یک کارآگاه شد تا شاید روزی قاتل مادرش را پیدا کند.

انجام شد.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۲۶ ۲۱:۵۹:۲۴

کارآگاه فوق‌العاده‌ی وزارت سحر و جادو، در خدمت شما!

حل‌کننده‌ی همه‌جور پرونده، مسئله و معما؛ پاتریشیا وینتربورن!


پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۱۲:۵۴ سه شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۳
#6
پاتریشیای دوازده ساله تنها زیر یک درخت توی محوطه‌ى مدرسه نشسته بود و کتاب "کوییدیچ در گذر زمان" را می‌خواند. تقریبا تمام دخترهای هاگوارتز همه‌جا با دوستان‌شان می‌رفتند، به‌جز او که حتی یک دوست هم نداشت!

پاتریشیا هرروز آنجا، زیر همان درخت می‌نشست و همان کتاب را که کتاب محبوبش بود را می‌خواند. گاهی هم یواشکی درحالی که وانمود می‌کرد هنوز دارد کتاب می‌خواند، با حسرت بقیه‌ى دخترها را نگاه می‌کرد. اما آن روز فرق می‌کرد.

همان‌طور که پاتریشیا کتابش را می‌خواند، رز واکر به او نزدیک شد. او زیباترین دختر مدرسه بود؛ با موهای سیاه بلند و لخت، چشم‌های سیاه درشت و خمار، پوست سفید و قد بلند. پرسید:
- اسمت پاتریشیا بود، درسته؟

پاتریشیا سرش را بلند کرد.
- بله، پاتریشیا وینتربورن.

رز دستش را دراز کرد تا با پاتریشیا دست بدهد.
- منم رزم، رز واکر.

از آن به بعد پاتریشیا و رز بهترین دوستان یکدیگر شدند. آنها همه‌جا با هم می‌رفتند. هیچ‌کس نمی‌دانست چرا آنها با هم دوست هستند؛ رز یک‌سال از پاتریشیا بزرگ‌تر و یک گریفندوری بود. اما آنها دوست بودند، فقط همین مهم بود.


کارآگاه فوق‌العاده‌ی وزارت سحر و جادو، در خدمت شما!

حل‌کننده‌ی همه‌جور پرونده، مسئله و معما؛ پاتریشیا وینتربورن!


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۰:۴۰ سه شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۳
#7
- شماها چرا این‌وقت شب بیرونین؟

صدای خش‌دار فیلچ هافلپافی‌ها را از جا پراند. او پشت‌سرشان ایستاده بود و با نگاهی بی‌رحم به آنها نگاه می‌کرد. پاتریشیا گفت:
- اوه، آقای فیلچ! توی خوابگاه‌مون هیچ تختی نیست و ما هم باید یه‌جایی بخوابیم؛ داریم دنبال تخت می‌گردیم!

اما فیلچ خیلی بی‌رحم بود و الان به چیزی جز تنبیه هافلپافی‌ها فکر نمی‌کرد. گفت:
- به من ربطی نداره چی‌کار می‌کنین! باید تنبیه بشید!

فیلچ هافلپافی‌ها را به دفترش برد و تنبیه‌هایی طاقت‌فرسا برایشان در نظر گرفت؛ جارو کردن سراسر قلعه، تا یک ماه روزی صدبار نوشتن یک جمله و گذراندن یک شب در جنگل ممنوعه. بعد گفت که باید از همین حالا جارو کردن قلعه را شروع کنند و چوبدستی‌هایشان را گرفت تا مبادا کاری را با جادو انجام بدهند.


کارآگاه فوق‌العاده‌ی وزارت سحر و جادو، در خدمت شما!

حل‌کننده‌ی همه‌جور پرونده، مسئله و معما؛ پاتریشیا وینتربورن!


پاسخ به: سه نشانه
پیام زده شده در: ۱۸:۵۰:۵۲ یکشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۳
#8
کدوالادر جعفر
----
خوابالو
هافلپاف
ناظر


کارآگاه فوق‌العاده‌ی وزارت سحر و جادو، در خدمت شما!

حل‌کننده‌ی همه‌جور پرونده، مسئله و معما؛ پاتریشیا وینتربورن!


پاسخ به: دفتر فرماندهی کاراگاهان
پیام زده شده در: ۱۰:۲۴:۵۲ چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۳
#9
منم برای عضویت در تیم نجات آماده‌م.

من یه کارآگاهم، مگه می‌شه عضو این تیم نشم؟


کارآگاه فوق‌العاده‌ی وزارت سحر و جادو، در خدمت شما!

حل‌کننده‌ی همه‌جور پرونده، مسئله و معما؛ پاتریشیا وینتربورن!


پاسخ به: قدح انديـشه
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹:۵۲ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۳
#10
"رول مسابقه‌ى رول‌نویسی"


پاتریشیا همان‌طور که به شدت گریه می‌کرد، دوان‌دوان وارد اتاق‌خوابش در خانه‌ی قرمز شد. جلوی تنها قاب عکس روی دیوار اتاقش ایستاد. تصویری از ساحره‌ای جوان و زیبا را نشان می‌داد؛ با موهای قهوه‌ای بلند و براق، چشمان سبز و عینک شیشه‌گرد. کلاه جادوگری نوک‌تیز و صورتی‌ای هم روی سرش به چشم می‌خورد. زن به پاتریشیا لبخندی زد و برایش بوسه فرستاد. او مادر پاتریشیا بود.

گریه‌ی پاتریشیا شدت گرفت و او خود را روی قالی انداخت. با تمام وجود از یادآوری آن خاطره بیزار بود. اما متاسفانه در سالگرد وقوع آن اتفاق وحشتناک، نمی‌توانست آن خاطره را به یاد نیاورد.

"فلش بک (بیست‌وشش سال پیش)"

پاتریشیای چهارده ساله آهسته در راهروهای هاگوارتز قدم می‌زد. از چهره‌اش کنجکاوی می‌بارید. همین‌که به در دفتر پروفسور مک‌گانگل رسید، در زد.

- بیا تو!

پاتریشیا در را باز کرد. پروفسور مک‌گانگل پشت میزش نشسته بود. او گفت:
- دوشیزه وینتربورن؟ زود باش، بیا تو. بشین.

پاتریشیا جلوی پروفسور مک‌گانگل نشست. مک‌گانگل گفت:
- متاسفانه خبرای بدی برات دارم. الان خاله‌ت برای من یه جغد فرستاد. امروز صبح پدرت از خواب بیدار شده و دیده که مادرت نفس نمی‌کشه. پتو رو کنار زده و دیده که بدن مادرت پوشیده از خون شده و درواقع به قتل رسیده.

پاتریشیا لحظه‌ای نمی‌توانست باور کند چه شنیده است. بعد زد زیر گریه. مک‌گانگل گفت:
- برو و وسایلت رو جمع کن. باید به خونه‌تون برگردی و مواظب برادرت باشی.

"پایان فلش‌بک"

پاتریشیا آهسته به کمدش نزدیک شد. قدح اندیشه را از تویش درآورد و چوبدستی‌اش را روی شقیقه‌اش گذاشت و کشید. مایع نقره‌ای‌رنگ از سرش بیرون آمد و بلافاصله درون قدح اندیشه ریخته شد. پاتریشیا حس خیلی بهتری داشت، انگار که بار سنگینی را از روی دوش خود برداشته است.


کارآگاه فوق‌العاده‌ی وزارت سحر و جادو، در خدمت شما!

حل‌کننده‌ی همه‌جور پرونده، مسئله و معما؛ پاتریشیا وینتربورن!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.