هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: هریت پاتر و قتل در هاگوارتز
پیام زده شده در: دیروز ۱۵:۰۷:۱۵
#1
اکنون هریت توانست نگاه درست‌وحسابی‌ای به میز اساتید بیندازد. روی صندلی طلایی بزرگی در اواسط میز، پروفسور آلما دامبلدور نشسته بود. هریت خیلی زود او را شناخت، چون هاگرید قبلا عکس او را به هریت نشان داده بود. دامبلدور ساحره‌ی پیری با موهای نقره‌ای بلند و پرپشت بود که مثل ارواح (که حالا در گوشه‌وکنار سرسرا بودند) می‌درخشیدند. عینک طلایی‌اش شیشه‌های نیم‌دایره‌ای داشت و روی پیراهن آبی روشنش (که همرنگ چشم‌هایش بود) شنل سفیدی پوشیده بود. کلاه نوک‌تیز آبی‌اش هم پر بلند سفیدی داشت.

در سمت چپ میز، پروفسور کندرا کوییرل که هریت او را هنگام خریدن وسایل مدرسه‌اش دیده بود، درحال صحبت با یک استاد دیگر بود. پروفسور کوییرل ساحره‌ای قدبلند و لاغراندام با موهای قهوه‌ای بلند بود که روسری سه‌گوش بنفشی به سر داشت. وقتی هریت او را دیده بود، لکنت داشت و هاگرید به او گفته بود:
- دلیلش اینه که اون یه‌بار برای کسب اطلاعات بیشتر رفت جنگل‌های آلبانی که می‌گفتن خون‌آشام داره. بعد از اون دیگه مثل سابق نشد. خیلی ترسیده بود.

استادی که درحال صحبت با پروفسور کوییرل بود، ساحره‌ای زیبا با موهای سیاه بلند و پرکلاغی بود که تا سر ران‌هایش می‌رسیدند و چشم‌هایش سیاه بودند. وقتی دید هریت دارد به او نگاه می‌کند، به او خیره شد و بلافاصله زخم هریت سوخت.

هریت از پنه‌لوپه که کنارش نشسته بود، پرسید:
- پنه‌لوپه، اسم اون استادی که داره با پروفسور کوییرل حرف می‌زنه چیه؟

پنه‌لوپه گفت:
- اون پروفسور سولینا اسنیپ، استاد درس معجون‌سازی‌ه.
ادامه دارد...


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: هریت پاتر و قتل در هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷:۴۶ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
#2
صدایی در گوش هریت گفت:
- خب، بذار ببینم چی داری... عطش سیری ناپذیری برای اثبات خودت داری... ذهنت هم خوب کار می کنه... وای، این دیگه چیه... حالا تو رو توی کدوم گروه بندازم... بذار ببینم...

هریت با خود گفت:
- اسلیترین نباشه... تو رو خدا، اسلیترین نباشه...

او شنیده بود همه ی جادوگرهای تبهکار در اسلیترین بوده اند. خود لیدی ولدمورت هم در اسلیترین بود.

صدا دوباره گفت:
- اسلیترین نباشه؟ مطمئنی؟ اونجا می تونی خیلی چیزای خوبی یاد بگیری... نه؟ خیله خب، گریفندور!

هریت خوشحال شد. کلاهش را به پروفسور مک‌گانگال داد و پشت میز کنار رونیا نشست.
ادامه دارد...


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: هریت پاتر و قتل در هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵:۱۶ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
#3
بعدی رونیا بود. او روی چهارپایه نشست و خیلی زود به گریفندور رفت. پس از او نورا لانگ‌باتم روی چهارپایه نشست. یک دقیقه طول کشید تا کلاه گروه نورا را انتخاب کند. سرانجام نورا به گریفندور رفت، اما بدون اینکه کلاه را از روی سرش بردارد بلند شد و مجبور شد دوان دوان برگردد و کلاه را به مک‌گانگال بدهد.

مک‌گانگال گفت:
- هریت پاتر!

هریت رفت و روی چهارپایه نشست.
ادامه دارد...


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: هریت پاتر و قتل در هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲:۵۳ دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
#4
سال‌اولی ها به دنبال مک‌گانگال از اتاق خارج شدند و به همان اتاقی رفتند که هریت صدای همهمه را از پشت آن شنیده بود. اکنون آنها در سرسرای بسیار بزرگی بودند که چهار میز بلند چوبی در آن بود. پشت میزها دانش آموزان نشسته بودند و روی آنها، بشقاب ها و جام های طلایی می درخشیدند. انتهای سرسرا میز بلند دیگری هم بود که پشتش اساتید نشسته بودند. هزاران شمع بالای سرسرا آویزان بودند و سقف به شکل آسمان شب بود.

هریت صدای هاروی را شنید که گفت:
- این سقف رو جادو کردن تا آسمون پشتش رو نشون بده. این چیزا رو توی کتاب تاریخچه‌ی هاگوارتز نوشته بود.

هریت به مک‌گانگال نگاه کرد که چهارپایه ی بلندی را جلوی سال‌اولی ها قرار می داد. روی چهارپایه کلاه قهوه‌ای رنگ و رو رفته ای بود. مک‌گانگال کاغذ پوستی‌ای درآورد، جلوی صورتش گرفت و گفت:
- هرکسی رو که اسمش رو می خونم بلند شه و روی چهارپایه بشینه تا کلاه رو روی سرش بذارم!

سپس نگاهی به کاغذ پوستی انداخت و گفت:
- هاروی گرنجر!

هاروی با شادی از میان جمعیت بیرون رفت و روی چهارپایه نشست. مک‌گانگال کلاه را روی سر او گذاشت. کلاه تا روی چشم‌هایش پایین آمد. خیلی زود کلاه فریاد زد:
- گریفندور!

اعضای آخرین میز از سمت راست دست زدند. هاروی بلند شد، کلاه را به مک‌گانگال داد و پشت آن میز نشست. رونیا غرولند کرد و زیرلب به هریت گفت:
- همه‌ی اعضای خانواده‌ی من توی گرینفدور بودن.
ادامه دارد...


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: هریت پاتر و قتل در هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳:۱۳ شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
#5
مک‌گانگال بیرون رفت و در اتاق همهمه‌ای به وجود آمد. در ذهن هریت غوغایی برپا بود. او هیچ‌چیز بلد نبود؛ فقط چند چیز از توی کتاب‌های درسی‌اش یاد گرفته بود. اگر می خواستند آزمون بگیرند، او قطعا قبول نمی شد. حرف‌های رونیا هم فقط او را نگران‌تر می‌کرد. رونیا می گفت:
- جرجیا می گه آزمون خیلی سختیه. فیونا می گه باید با یه غول غارنشین مبارزه کنیم!

همان موقع از انتهای اتاق چند نفر جیغ کشیدند. هریت و رونیا به سرعت برگشتند. چند شبح نقره‌ای وارد اتاق شده بودند!

به نظر می رسید اشباح متوجه سال‌اولی ها نشده اند. یکی از آنها که زنی با ردای راهبه ها بود، گفت:
- ما باید یه فکری برای دردسر (۱) بکنیم. دردسر واقعا دیگه داره اعصاب خرد کن می شه!

دیگری که زن زیبایی با موهای گوجه شده و پیراهن بلند و پفی بود، گفت:
- موافقم... هِی، شما اینجا چی کار می کنین؟

راهبه گفت:
- سال‌اولی هان! منتظرن گروه‌بندی بشن! امیدوارم چندتا از شما رو توی هافلپاف ببینم. اونجا گروه منه. اسم من راهبه‌ی چاقه.

ناگهان هاروی به زن زیبا اشاره کرد و گفت:
- من عکست رو توی کتاب ها دیدم! تو نوربرتای تقریبا بی‌سری!

نوربرتای تقریبا بی‌سر گفت:
- ترجیحم اینه که منو مادام نوربرتا صدا کنین.

هریت پرسید:
- تو چطور ممکنه تقریبا بی‌سر باشی؟

مادام نوربرتا گفت:
- این طوری!

او گوش چپش را کشید. سرش روی شانه‌اش افتاد.

اشباح خارج شدند و بلافاصله مک‌گانگال وارد شد و گفت:
- آماده ایم! دنبالم بیاین!
ادامه دارد...


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: اگه جنسیت شخصیت های هری پاتر مخالف بود اونا چه شکلی می شدن
پیام زده شده در: ۱۸:۰۴:۰۶ شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
#6
سلام. یه مدتی از اعلام سولینا اسنیپ می‌گذره. منم نظرم رو می‌نویسم و بعد می‌ریم سراغ شخصیت بعدی:
سولینا اسنیپ یه زن با موهای سیاه بلند و صاف بود که عاشق پدر هریت می‌شه، ولی اون با یه‌نفر دیگه ازدواج می‌کنه.

حالا می‌ریم سراغ شخصیت بعدی: آلبوس دامبلدور
اسم زنانه: آلما دامبلدور
خب، نظراتتون رو بنویسید.


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: هریت پاتر و قتل در هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲:۵۰ شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
#7
همه به دنبال هاگرید به طرف دریاچه‌ی بزرگی رفتند که هزاران قایق کنار آن توقف کرده بودند. هاگرید فریاد زد:
- زود باشید سوار قایق‌ها شید! به‌زودی برای اولین بار نمای قلعه‌ی هاگوارتز رو می بینید!

همه سوار قایق‌ها شدند. هاگرید که یک قایق کامل را پر می کرد، در قایق جلویی نشست و همه راه افتادند.

خیلی زود قایق‌ها به قلعه‌ی بزرگی با برج‌وباروهای فراوان رسیدند. همه جلوی قلعه از قایق‌ها پیاده شدند و به دنبال هاگرید از پله‌های ورودی قلعه بالا رفتند.

هاگرید در زد. در دو لنگه‌ی قلعه باز شد. جادوگر قدبلندی پشت در بود. او موهای قهوه‌ای و عینک بی‌دسته داشت و کلاه سیاه نوک‌تیزی روی سرش بود. گفت:
- سلام هاگرید!

هاگرید گفت:
- سلام پروفسور مک‌گانگال! اینا سال‌اولی‌هان.

پروفسور مک‌گانگال گفت:
- ممنون، هاگرید! از اینجا به بعد رو خودم انجام می‌دم.

هریت، رونیا و بقیه‌ی سال‌اولی‌ها، به دنبال پروفسور مک‌گانگال وارد سرسرایی شدند که چنان بزرگ بود می توانستند کل خانه‌ی دایی پیتر را در آن جا بدهند. دو در، دو طرف سرسرا به چشم می‌خورد. از پشت یکی از درها همهمه‌ای به گوش می‌رسید. هریت حدس زد بقیه‌ی دانش‌آموزان آنجا باشند، اما مک‌گانگال در دیگر را باز کرد و همه وارد شدند.

مک‌گانگال گفت:
- شما قبل از ورود به هاگوارتز، باید گروه‌بندی بشین. اینجا چهار گروه وجود داره، هافلپاف، اسلیترین، گریفندور و ریونکلا. تا وقتی که فارغ‌التحصیل بشین، گروه شما مثل خانواده‌‌تونه. هر کار خوبی که می‌کنید، باعث بیشتر شدن امتیازهای گروه‌تون و هر کار بدی که می کنید، باعث کمتر شدن اونا می‌شه. حالا همین‌جا بمونید تا من صداتون کنم.
ادامه دارد...


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: هریت پاتر و قتل در هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۲:۵۴:۰۴ جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
#8
پالتوی قهوه‌ای سنگینی به تن داشت و موهایش را بالای سرش گوجه کرده بود.

بااینکه ظاهر زن ترسناک به نظر می‌رسید، هریت می‌دانست او خیلی مهربان و وفادار است. نام او هاگرید بود؛ شکاربان قلعه‌ی هاگوارتز. هاگرید روز تولد هریت، دعوت‌نامه را به او داده و سپس او را به کوچه‌ی جادوگرها، کوچه‌ی دیاگون برده بود تا خریدهای مدرسه‌اش را بکند. حتی او اورست را برای او خریده بود.

وقتی هریت و رونیا از قطار پیاده شدند، هاگرید گفت:
- سلام، هریت!

هریت گفت:
- سلام، هاگرید.

هاگرید فریاد زد:
- سال‌اولی‌ها بیان دنبال من! بقیه هم سوار کالسکه‌ها شن!
ادامه دارد...


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹:۱۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
#9
کِی؟
روز تولد دامبلدور.


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۳:۳۸:۰۶ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
#10
سلام آقای لوپین.
به نظرم دیگه به اندازه‌ی کافی آماده‌م. می‌شه عضو بشم؟

سلام فرزندم.
سفیدی و پاکی رو توی قلب و قلمت میبینم.
چرا که نه، در خونه گریمولد به روت بازه. بفرمایید داخل.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۶ ۱۱:۳۲:۴۳
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۶ ۱۱:۳۴:۱۳

آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.