هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و به مدت یک هفته، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در انجمنی که مورد بازدید سالازار کبیر قرار می‌گیرد، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.




پاسخ به: بهترین تازه‌وارد فصل
پیام زده شده در: ۱۶:۴۲:۴۹ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
#1
را ی منم یوریکاست.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

از من و روباهم دور شو! من بهت شک دارم!


پاسخ به: فعال‌ترین عضو فصل
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱:۵۴ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
#2
رای منم گابریل دلاکوره.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

از من و روباهم دور شو! من بهت شک دارم!


پاسخ به: بهترین نویسنده فصل
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰:۲۵ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
#3
رای من نوشته های الستوره.
طرز خاص نوشتنش و... خیلی زیباست.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

از من و روباهم دور شو! من بهت شک دارم!


پاسخ به: جادوگر فصل
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸:۳۱ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
#4
رای من مروپ گانته.

واقعا مثل یه مامان مهربون برای جادوگران عمل میکنه. در کل... مناسب ترین فرد برای جادوگرفصل بودنه.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

از من و روباهم دور شو! من بهت شک دارم!


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹:۴۹ پنجشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۳
#5
سلام بر معجون سازان قرن!

نقل قول:
یک. با استفاده از حال بهم‌زن‌ترین و کثیف‌ترین و متعفن‌ترین و کلاً آشغال‌ترین ترکیباتی که ذهنتون میتونه بهشون فکر کنه، نسخه‌ی جدیدی از «معجون شیراز» رو ابداع کنید و دقیقاً توضیح بدین چطوری میخواین با این چرندیات و چنین فرمول تباهی، طعم خوشمزه حقیقی رو به این معجون اضافه کنید؟ خلاق اما بسیار مودب باشید. اصول PG-13 فراموش نشه و اصلا هم سعی نکنید با توضیحات کلیشه‌ای منو تسترال کنید. من از این تسترال‌تر نمیشم! 


اول از همه، تعدادی دندون خر رو داخل یه پاتیل آب‌دهن سگ می جوشونیم. بعد که قشنگ مغز پخت شد، یکم اشغال بینی سبز رنگ و چسبناک اژدها رو بهش اضافه میکنیم و میذاریم روی حرارت.
قشنگ که قل‌قل کرد، علفی که یه بز کوهی چند بار نشخوارش کرده رو بهش اضافه میکنیم. آخرش هم موی سر یه ماگل طاس که کلا سه‌چهارتا تار مو داره رو میریزیم داخلش و میذاریم چند دقیقه حرارت بهش بخوره.
بعد که قشنگ همه چی با هم قاطی شد، آلوچه/گوجه سبز رو برمیدارم و کاملا له‌ش میکنیم و میریزیم توی معجون.
معجون تغییر رنگ میده و به سبز آلوچه ای(!) تغییر پیدا میکنه.


نقل قول:
دو. استراتژی قیف و زور مورد تایید نیست! توضیح بدین که چطور همکلاسی یا دوستان‌تون رو راضی می‌کنید تا این معجون به اصطلاح شیرازی که با این ترکیبات ناپسند ابداع کردین رو امتحان کنن؟ استراتژی متمدنانه شما برای قانع کردن اونها چیه؟ توضیح بدین. 


مطمئنین زور نمیشه؟
بستگی داره که اون طرف چه چیزی دوست داره. مثلا اگه قرار بود به آستریکس معجون رو بخورونم در ازاش به اون قول خون دادن رو میدادم. یا مثلا اسکورپیوس در ازای پول حاضره معجون رو بخوره.
البته همیشه انتخاب های راحت تری هم وجود دارن. مثلا به راحتی میشه اون معجون رو به کوین خوروند!


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

از من و روباهم دور شو! من بهت شک دارم!


پاسخ به: کلاس «شفابخشی جادویی»
پیام زده شده در: ۲۱:۳۵:۴۸ پنجشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۳
#6
مرکز مشاوره؟

یکی از دوستام منو از راه بدر کرد و منو به عنوان بیمار(!) فرستاد این مرکز مشاوره.
بگو این مرکز نه دکتر درست و حسابی داره، نه بیمار درست حسابی!(بلانسبت خودم...) مثلا من، خودم بیمار بودم و واسه بیمار بعدی نسخه پیچیدم! باور میکنی؟

برخلاف تموم مراکز مشاوره ماگلی و غیر ماگلی که از ادم میپرسن "چی میل داری؟" اینجا نه سوالی، نه تعارفی نه چیزی... آقا اصلا اینجا ساختمون درست و حسابی هم نداره. داشتم از پله ها بالا میرفتم یهو پام گیر کرد به پله های خراب نزدیک بود با کله بخورم زمین.

بعدش میری داخل، میبینی نه مدرکی، نه پدرکی نه چیزی... اصلا نمیدونم من به این باکلاسی، با شخصیتی، خوشگلی... چطور راضی شدم برم اونجا؟ هان؟!

هیچی دیگه، بخوام جمع بندی بکنم، ساختمون خراب، دکتر های بدرد نخور، بیماران روانی، بدون مدرک و...
درکل توی این مرکز مشاوره آدم عاقلم دیوونه میکنن!


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

از من و روباهم دور شو! من بهت شک دارم!


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹:۵۱ پنجشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۳
#7
سلام.

نقل قول:
1.طراحی پرتره: یک پرتره از خودتون طراحی کنید. فکر کنید این پرتره باید چه شکلی باشه که بتونه نماینده‌ی خوبی از شما باشه، حتی وقتی شما دیگه اینجا نیستید.


بفرمایین اینم پرتره نقاشی شده بنده. به زیبایی تمام!


نقل قول:
2.لیست پیام‌ها: ده تا از مهم‌ترین پیام‌ها، خاطرات یا نصایحی که می‌خواهید پرتره‌‌ی متحرک‌تون به دیگران بگه. می‌تونه جوک باشه، می‌تونه داستان باشه، یا حتی یه راز بزرگ که فقط می‌خواهید وقتی رفتید فاش بشه.


۱. شکاک باشید.
۲. به همه چی مشکوک بشین.
۳. به هرچیز یا هرکسی زود اعتماد نکنید.
۴. ساده نباشید.
۵. حتی به غذایی هم که میخورین اعتماد نداشته باشین.
۶. راز هاتون رو به کسی نگین.
۷. شکاک تر باشین.
۸. شکاک‌ترتر باشین.
۹. به همه‌چی مشکوک‌تر باشین.
۱۰. در کل، شکاک باشین!


نقل قول:
3.آخرین جادو: آخرین جادویی که دوست دارید قبل از رسیدن مرگ یه بار دیگه اجرا کنید و چرا این جادو؟ شرح بدین!


اگه قراره یه جادو استفاده کنم اون قطعا آواداکداورا یا همون طلسم مرگه. شاید تعجب آور باشه اما ترجیح میدم قبل از مردنم چیز یا کسی که باعث مرگم شده از بین ببرم... همین!


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

از من و روباهم دور شو! من بهت شک دارم!


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷:۳۶ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۳
#8
درون عمارت بیش از هر زمان دیگری تاریک بود. نبود لرد سیاه برای مرگخوارانی که تمام کار هایشان را به دستور او انجام میدادند دشوار بود. شاید اگر این مشکل زمانی اتفاق می‌افتاد که لرد سیاه در خطر نبود، آنها به راحتی می‌توانستند آن را حل کنند. اما زمانی که ارباب‌شان در خطر بود، نمی‌توانستند فکر کنند. انگار عملکرد ذهن‌شان مختل شده بود.

بلاتریکس نگران تر از همیشه بود. مسئولیت بزرگی بر شانه هایش سنگینی میکرد. به عنوان دست راست لرد سیاه، در زمان نبودن او، مجبور بود مرگخواران را رهبری کنند.
- باید اون فراری رو پیدا کنیم. اینطوری نقشه ساختمون فعلی سنت مانگو رو پیدا میکنیم.

تلما چند قدم جلو آمد.
- بلا! ما فقط حدود ۷۰ ساعت وقت داریم. پیدا کردن اون فراری، گرفتن اطلاعات ازش، نقشه برای حمله به سنت مانگو و از بین بردن دامبلدور... به زمان زیادی نیاز داره.

بلاتریکس که خشمگین‌تر از همیشه بود، بلند فریاد زد:
- تو راه دیگه ای بلدی تلما؟!
- شاید الان بهترین راه اینه که جاسوس بین‌مون رو پیدا کنیم.

تلما می‌توانست نگاه خیره و خشمگین مرگخواران را روی خود حس کند. شاید همین نگاه‌ها در زمانی دیگر باعث میشد سکوت اختیار کند اما وقتی که لرد در خطر مرگ بود، هیچ چیز برایش اهمیت نداشت.

- میفهمی داری چی میگی؟

هیزل عصبی این را گفته بود و دیگر مرگخواران نیز حرف او را تایید کرده بودند. حرف تلما نوعی توهین به همه آنها حساب میشد. اصلا او چطور می‌توانست کسانی را که بار ها با هم دیگر به دستور لرد سیاه با مرگ مواجه شدند متهم به خیانت کند؟

تلما با اطمینان شروع به قدم زدن کرد. این یک شک یا حدس ساده نبود. او مطمئن بود که یکی از آنها خواسته یا ناخواسته به آن فرد مرموز اطلاعاتی داده. هیچکس نمی‌توانست بدون آنکه آنجا را کاملا بشناسد وارد عمارت شود؛ چه برسد به اینکه لرد را مسموم کند...!

- به جای اینکه عصبی بشین به حرفم فکر کنین. کی میتونه بدون اینکه عمارت رو عین کف دستش بشناسه وارد اینجا بشه؟

تلما کمی مکث کرد. بعد چند لحظه با اطمینان گفت:
- خودتون هم میدونین که یکی از ما به اون فرد اطلاعات داده. چه خواسته یا ناخواسته، یکی از ما باعث مسمومیت ارباب شده!

ایزابل اندکی فکر کرد. سپس با شک گفت:
- اگه یه جاسوس بین ما باشه، حتما یکی هم بین محفلی ها هست. باید به لینی خبر بدیم!

حالا، نگاه مرگخواران روی بلاتریکس ثابت ماند. او باید به آنها میگفت چه کاری انجام دهند. درحالی که خود او هم از نگرانی نمی‌توانست فکر کند.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

از من و روباهم دور شو! من بهت شک دارم!


پاسخ به: محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵:۵۱ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
#9
کلمات فعلی: رز سیاه، تابوت سنگی، خون معشوق، صلیب، خنجر نقره، آتش، مقبره

تلما آرام قدم برداشت و وارد قبرستان شد. از کنار صلیب چوبی بزرگ گذشت. سرعت حرکتش را کمی بیشتر کرد. دلش برای پدر و مادرش تنگ شده بود.

بعد چند دقیقه، به دو مقبره ای رسید که در کنار هم قرار داشتند. آرام جلو رفت و روی یکی از آنها نشست. با اینکه سال‌ها از مرگ آنها میگذشت و دیگر به رفت و آمد به این قبرستان عادت کرده بود، هنوز هم با دیدن مقبره‌شان قلبش آتش می‌گرفت.
- سلام. بازم من اومدم... مثل همیشه...

مکث کرد. بغض گلویش را می‌فشرد. دلش میخواست پدر و مادرش زنده بودند و او در آغوش‌شان می‌نشست و اشک می‌ریخت. اما آرزویش غیرممکن بود. آنها دیگر زنده نمی‌شدند، دیگر او را در آغوش نمی‌گرفتند، دیگر به او نمی‌خندیدند، دیگر بر گونه های او بوسه نمی‌زدند و هزاران دیگرِ دیگر... تنها چیزی که حالا میتوانست بغل کند یا ببوسد، سنگ قبر و خاک مزارشان بود.
- دلم براتون خیلی تنگ شده. چرا... چرا نیستین؟! چرا من رو تنها گذاشتین؟! چرا...

دیگر نتوانست تحمل کند. قطرات اشک، یکی پس از دیگری بر روی گونه هایش جاری شدند. موهای قهوه ای کوتاهش روی صورتش ریخته بود. می‌دانست تا مدتی طولانی نمیتواند به دیدار آنها بیاید؛ سرش بسیار شلوغ بود. حتی اگر فرصتی هم داشت نمیخواست به این زودی دوباره سنگ قبر آنها را ببیند.
- مامان گلدون رز سیاهی که برام کاشته بودی هنوز توی اتاقمه. بابایی، مجسمه دختری که داخل یه تابوت سنگی بود رو یادته؟ هنوز نگه‌ش داشتم.

گریه اش شدت گرفته بود. نمیتوانست نفس بکشد.
- اون خنجر نقره رو هم که دیگه میدونین... همیشه همراه منه.

آرایشش بخاطر گریه خراب شده و صورتش کاملا سیاه بود.
- کتاب خون معشوق رو هم خوندم. خیلی قشنگ بود!

به آرامی از روی سنگ قبر بلند شد. لبخندی از روی درد زد و به طرف در قبرستان به راه افتاد.



کلمات نفر بعد: بوسه، روزنامه، کرم ابریشم، شاپرک، کراوات، آزکابان، آغوش


ویرایش شده توسط تلما هلمز در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۱ ۱۵:۳۰:۱۱

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

از من و روباهم دور شو! من بهت شک دارم!


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۰:۲۱ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
#10
خلاصه: مرگخوارا با شناسه دارکر وارد سایت جادوگران شدن. داشتن فرم ورود به مرگخوارها رو پر میکردن که معجون هکتور می ریزه روی لپ‌تاپ. حالا هم باید بره دنبال یه لپ‌تاپ جدید.

***

- من لپ‌تاپ از کجا پیدا کنم بلا؟

هکتور درحالی که با غصه به بلاتریکس نگاه میکرد این رو گفته بود. بعد دستش رو به طرف لپ‌تاپ دراز کرد تا برش داره. بلاتریکس که دید هکتور میخواد از زیر کار در بره بلند داد میزنه:
- دست بهش نزن! برو از هرجایی میخوای اون لپ‌تاپ رو پیدا کن. وگرنه...

گابریل یکم اونور تر وایساده بود و داشت به دعوا کردن بلاتریکس و هکتور نگاه میکرد. با خودش فکر کرد اگه لپ‌تاپ درست بشه دیگه بلاتریکس هکتور رو دعوا نمیکنه. پس تصمیم گرفت خودش دست به کار بشه و لپ‌تاپ رو تعمیر کنه.
اما گابریل نمی‌دونست که باید چطوری اینکار رو انجام بده. یکم به ذهنش فشار آورد. اما به نتیجه ای نرسید. پس یکم بیشتر به ذهنش فشار آورد. بعد چند دقیقه، گابریل اونقدری به ذهنش فشار آورد که مغزش با عصبانیت داد زد:
- بابا تمیزش کن! معجون رو از روی لپ‌تاپ تمیز کن. منم بیخیال شو!

گابریل که به سختی به نتیجه رسیده بود، دنبال چیزی گشت که بتونه باهاش لپ‌تاپ رو تمیز کنه. یکم که اطراف رو نگاه کرد، روباهی رو دید که کنار تلما وایساده. به نظرش دم نرم و گرم روباه، واسه تمیز کردن لپ‌تاپ مناسب بود!

پس یواش‌یواش جلو اومد و نزدیک تلما و روباهش شد. تلما کت حواسش به عصبانیت بلاتریکس بود، متوجه گابریل نشد. گابریل هم از فرصت استفاده و روباهش رو از پشت بغل کرد. بعد بدون اینکه کسی بفهمه از پشت جمعیت رد شد و لپ‌تاپ رو برداشت.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

از من و روباهم دور شو! من بهت شک دارم!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.