پاسخ به: دادگاه علنی آزکابان (آیا من، مجرم هستم؟)
ارسال شده در: جمعه 30 آذر 1403 21:48
تاریخ عضویت: 1402/05/17
: جمعه 3 مرداد 1404 00:45
پس از ریگولوس نوبت هیزل بود که ازخودش دفاع کند. در طول مدت صحبت ریگولوس و زاخاریاس هیزل به اعماق ذهنش سفر کرده بود، سفری به گذشته؛ زمانی که از عضویتش در گروه مردمان خورشید آغاز شده بود و با نشستنش در صندلی متهم دادگاه به پایان رسیده بود. او میخواست مسیر سفرش را دوباره بررسی کند: چرا این سفر را شروع کرد؟ چرا در میانه راه آنگاه که با موانعی عظیم رو به رو شد پا پس نکشید و چرا در نهایت با آن همه تلاش و پشتکار نتوانست مقصد مورد نظرش را تماشا کند؟ اصلا مقصد مورد نظر او چه بود؟
هر چه بیشتر فکر می کرد بیشتر در باتلاق ذهنی خود فرو می رفت. او هیچ دلیل مشخصی نداشت، نه دلیلی برای شروع و نه دلیلی برای پایان. اما نمی توانست پا پس بکشد چرا که همانطور که خواهرش لونا همیشه به او می گفت: «هیچ چیزی در این دنیای عجیب و پرفراز و نشیب ما بی علت نیست. هر کاری که می کنیم علتی داره، اما خیلی وقتا پیدا کردن علت از انجام دادن اون کار سخت تره. فرد موفق دنبال علت کاراش می ره و اونو پیدا می کنه. این راز موفقیته.» شاید تا امروز هیزل درست معنی این جملات ارزشمند را نمی فهمید، اما امروز تک تک کلماتش را با تمام وجود لمس می کرد.
ناگهان چیزی چراغ دل او را روشن کرد و فانوس وی در شب تاریک ذهنش شد. بله! او دلیل تمامی مراحل سفر عظیم زندگیش را یافته بود.
با اقتدار بلند شد دستش را محکم مشت کرد و روی میز کوبید.
- جناب قاضی! من اعتراض دارم!
قاضی پرونده، سیریوس بلک که از این واکنش ناگهانی هیزل شوکه شده بود، اخم کرد و میکروفن خود را روشن کرد.
- به چه چیزی اعتراض دارید خانم استیکنی؟
هیزل به جلوی دادگاه آمد، او برای دفاع از خود مصمم بود. این اولین بار در زندگیش بود که از ته قلب مطمئن بود بی گناه است.
- عالیجناب،من به کل این پرونده، به کل این دادگاه اعتراض دارم!
سیریوس که از شدت شک انگشت به دهان مانده بود، پس از حدود 3 دقیقه سکوت کامل به خود آمد.
- یعنی چی که به کل دادگاه اعتراض دارم؟ فکر کردی ما بازیچه تو هستیم؟ فکر کردی شوخی شوخیه؟ اعتراض وارد نیست!
- نه جناب قاضی! من هرگز چنین فکر نمی کنم در واقع فکر می کنم شما فردی بسیار عاقل و فهمیده هستین اما خب، مشکل اینجاست که کسی نمی تونه ذهن اون یکی رو بخونه و همه ما الان در یک سوءتفاهم بزرگ هستیم.
- سوءتفاهم؟ بیشتر توضیح بده.
- بله عالیجناب، اول از همه بگم ممکنه رفتار بیشتر شبیه وکلا به نظر برسه تا متهم اما من با قانون آشنایی کامل دارم و وکیل چندتا پرونده کوچیک هم بودم پس با فضا آشنایی دارم.
- مشکلی نیست. شروع کن.
- جناب قاضی، من از کودکی عاشق کوییدیچ بودم، همیشه با پدرم به تماشای تمامی مسابقات می رفتم و در دوران تحصیلم در هاگوارتز نیز بازیکن کوییدیچ بودم. این آرزوی کودکی من بوده که در مسابقات کوییدیچ مقام اول رو کسب کنم و در دنبال اون آرزو مسلما باید اقداماتی انجام می دادم؛ از این رو من در لیگالیون ثبت نام کردم و تمامی ماجراها از لحظه تحویل دادن فرم ثبت نامم آغاز شد. راستش من از اول برنامه نداشتم توی اون گروه باشم، به نظر من باخت گروهی که زاخاریاس اسمیت تشکیل بده قطعی بود پس چرا باید عضوش می شدم؟
- پس چطور نظرتون تغییر کرد؟
- خب، فکر کنم سه نوامبر امسال بود، بله بله، سه نوامبر دو هزار و بیست و چهار حدود ساعت نه بود که کسی زنگ خانه من رو به صدا در آورد و وقتی در رو باز کردم کسی رو دیدم که نه میخواستم و نه انتظارشو داشتم که ببینمش
فلش بک به ساعت بیست و یک روز سوم ماه نوامبر
- کیه؟
هیزل منتظر پاسخ شد؛ زمانی که پس از یک دقیقه پاسخی نشنید تصمیم گرفت در را باز کند.
- زاخاریاس؟ تو اینجا چیکار میکنی؟
- راستش اومده بودم مطلبی رو بهت بگم.
سپس هیزل را کنار زد و روی مبل آبی نرم وسط پذیرایی نشست. لباسی کهنه بر تن داشت؛ کهنه و پر از خاک، گویی که تازه از جنگ بازگشته است. آنگاه با این سر و وضع خود را به خانه تمیز هیزل دعوت کرده بود، کسی که از بیشتر از همه روی تمیزی خانه اش احساس بود. هیزل که از این حرکت زیرکانه زاخاریاس اسمیت خوشش آمده بود پوزخندی زد و روبهرویش نشست. کاملا خوب می دانست چه میخواهد بگوید.
- زاخار، من نمی تونم به گروه تو ملحق شم گروه تو قطعا یه بازندهست زاخاریاس، یه بازنده.
- اما تو مجبوری هیزل، مجبوری.
سپس دست کرد توی جیب کنار شلوارش و ساعتی عجیب و قدیمی از درون آن بیرون آورد، رنگارنگ و غیر طبیعی.
هیزل به که به ساعت خیره شده بود ناگهان به خابی عظیم فرو رفت.
بازگشت به زمان حال
- بله جناب قاضی. من تصمیم نداشتم به اون بپیوندم اما اون منو هیپنوتیزم کرد و مغزم رو شست و شو داد اینطور شد که من هیچ چیز نفهمیدم و به گروه اون ملحق شدم. با توجه به این من بی گناهم جناب قاضی چون تحت تاثیر طلسم بودم. لطفا رای عدالت خودت رو صادر کنین. من به عدالتتون ایمان دارم.
سپس با گام های استواری همچون گذشته روی صندلی خود نشست. با اطمینان در چشمان قاضی پرونده نگاه کرد و سر تکان داد. او امیدوار بود؛ امیدوار به آزادی.
{زِندِگیــت هَمون رَنگـی میشِـہ که خودِت نَقاشـیش میکُنـے🎨🦋}