هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و به مدت یک هفته، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در انجمنی که مورد بازدید سالازار کبیر قرار می‌گیرد، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.




پاسخ به: منظومه چهارگانه اشعار
پیام زده شده در: دیروز ۲۰:۲۳:۰۶
#1
آن لحظه که اولین بار دیدمت را یادت هست؟
درخشش چشمان دریایی ات را یادت هست؟
زندگی آن زمان چه زیبا بود!
لحظه های خوشی امان چه کوتاه بود!
ما بودیم و سرمستی جوانی؛
بدون حضور همان که می دانی.
اکنون آن پرده تو را می برد به جایی که نمی دانم؛
برنخواهی گشت؛ می دانم، می دانم!
کاش می توانستم نگذارم بروی؛
مگر قول ندادی بی من جایی نروی؟
چرا سر قولت نماندی؟
مگر نباید با من می ماندی؟
زمان با هم بودنمان در شیون آواراگان
پرسه زدنمان در میان درختان
هرگز تکرار نمی شوند؛
هرگز بر نمی گردند؛
آن چشمان دریایی، دگر مرا نمی نگرند؛
آن لبهای لعل گون، دیگر نمی خندند...
آیا آن زمان که من هم پرواز می کنم و دگر بار به سویت می آیم؛
منتظرم می مانی؟ می فهمی کجایم؟
نبودنت تنهایی را دگر بار به من هدیه می کند
و مطمئنم این هدیه را دوست نخواهم داشت.


تصویر کوچک شده

اگر تمام جهان نیز تو را گناهکار بدانند، تا زمانی که وجدان خودت تأییدت کند، تو بدون دوست نمی مانی.
جین ایر


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه‌ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸:۱۶ یکشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۳
#2
- ارباب ریگولوس عاشق حیاط پشتی بود! اون اونجا یه گلخونه داشت! کریچر نذاشت هیچکدوم از این خائنا صاحبش شد!

تمام سرها به طرف گوینده این حرفها که طبیعتا کریچر بود برگشت. رزالین به سمت کریچر رفت و تلاش کرد او را نوازش کند، ولی کریچر چنان خود را عقب کشید که انگار رزالین آبله اژدها داشت.
- زنیکه خائن به اصل و نسب گلخونه ارباب ریگولوس رو به گند کشید و کریچر چیزی نگفت. ولی کریچر نذاشت...

کریچر به خودش زحمت نداد که به یاد بیاورد هر وقت رزالین را می دید، به خاطر استفاده از گلخانه سابق ریگولوس چنان ناسزاهایی به زبان می آورد که اگر سیریوس می شنید، بی برو برگرد او را از آن مکان بیرون می انداخت.

ببین کریچر، مطمئنم ریگولوس دوست نداشته اونجا پر از عنکبوت و داکسی بشه، درسته؟

کریچر در جواب رزالین، مثلا زیر لب ولی در واقع با فریادی در حد بانوی عزیزش گفت:
- داکسی و عنکبوت از این گندزاده ها و خائنا و گرگینه ها بهتر بود. اگر ارباب ریگولوس دید حیاط پشتی دست این آشغالا افتاد، چی گفت؟

سیریوس که تاب توهین به همرزمانش را نداشت، گوش کریچر را گرفت و او را از راهرو بیرون انداخت. فریاد اعتراض رزالین و گابریل بلند شد:
- آخه چه طور دلت اومد با یه موجود معصوم اینطوری رفتار کنی؟ اونم احساسات داره.
- زورت به یه جن خونگی رسیده؟


تصویر کوچک شده

اگر تمام جهان نیز تو را گناهکار بدانند، تا زمانی که وجدان خودت تأییدت کند، تو بدون دوست نمی مانی.
جین ایر


پاسخ به: خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲:۱۶ پنجشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۳
#3
دریاچه بلورهای نقره ای، زیر نور نقره فام مهتاب، مانند آیینه به نظر می رسید. نسیم ملایم، مانند مادری مهربان بدن رزالین لینتون پانزده ساله را نوازش می کرد و موهای قهوه ایش را به هم می ریخت.
نام اصلی دریاچه بلورهای نقره ای دریاچه سیاه بود؛ ولی رزالین از این اسم خوشش نمی آمد. واقعا که مؤسسین هاگوارتز چقدر بی ذوق بودند! آیا حیف این دریاچه زیبا نبود که چنین اسم خشک و بی حسی داشته باشد؟ و چرا حتی یک نفر هم فکر نکرده بود که اسم آن را تغییر دهد؟ یا شاید هم او زیادی حساس و رؤیایی بود. خیلی از دوستانش به او گفته بودند نسخه ساحره و مو قهوه ای آن شرلی است.
صدای دویدن شنید. حدس می زد چه کسی می تواند باشد. سرش را برگرداند؛ حدسش درست بود.
- ریگی!

ریگولوس بلک، دوست سال دومی رزالین رو به رویش ایستاده بود. چشمانش مانند دو مروارید سیاه که در اشک افتاده باشند به نظر می رسیدند. چهره ظریفش، غمگین ترین حالت ممکن را داشت. وقتی صحبت می کرد؛ صدایش به شدت می لرزید.
- سیریوس... ازم متنفره!

بغضش شکست و برای چندمین بار در آن روز به گریه افتاد. رزالین آرام شانه نحیف دوستش را نوازش کرد. حس می کرد خشمش نسبت به سیریوس بلک، مانند آتشفشان در وجودش فوران می کند.
می دانست سیریوس واقعا و از ته قلبش برادر کوچکش را دوست دارد. ولی چشمه ای از رفتار او نسبت به ریگولوس را ديده بود و به او حق می داد این حرف را باور نکند.

- همش به خاطر اون مسابقست... می گه باید می ذاشتم لی لی اونز اسنیچو بگیره. آخرشم گفت دیگه نمی خواد برادرم باشه.

رزالین همه این ها را می دانست؛ و این را هم می دانست که سیریوس پسر خوش قلبیست، ولی سر در نمی آورد چرا اینقدر پرتوقع است. او تقریبا از همه چنین انتظارات فضایی ای داشت.
آرام دستش را در میان موهای مشکی ریگولوس فرو برد و لبخندی زد:
- مطمئنم اون واقعا دوستت داره. به هر حال تو دوره هایی که حاضر نیست برادرت باشه، من خواهرت می شم. قبوله؟

لبخندی بر لبهای پر و کوچک ریگولوس نشست. آرام دست رزالین را فشرد:
- باشه، قبوله!



تصویر کوچک شده

اگر تمام جهان نیز تو را گناهکار بدانند، تا زمانی که وجدان خودت تأییدت کند، تو بدون دوست نمی مانی.
جین ایر


پاسخ به: قدح انديـشه
پیام زده شده در: ۱۸:۲۸:۴۰ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۳
#4
"مسابقه رول نویسی."
رزالین چوبدستی اش را در میان موهایش فرو کرد و ماده ای مشابه نور مایع را از ذهنش بیرون کشید. خاطره بدترین روز زندگی اش، روزی که تمام شادیها به یکباره از زندگی اش رخت بربستند و از آن رزالین شاد و سرزنده، چیزی جز یک ابر گریان باقی نگذاشتند. به راستی که آن رزالین رفته بود... مرده بود... همراه پسرش در خاک مدفون شده بود.
برگشت به دو سال پیش، زمانی که قلب و روحش با پسرش رفت... راستی، چند وقت بود کسی لبخندش را ندیده بود؟
خوب به خاطر می آورد که قلبش در انتظار پسرش با بی قراری خود را به در و دیوار سینه اش می کوبید. فکر می کرد هر لحظه ممکن است از هزارتو بیرون بیاید، در حالی که جام سه جادوگر را بالا گرفته و می خندد. اما افسوس که زیادی خوش خیال بود.
یک ساعت و سی دقیقه... یک ساعت و سی و یک دقیقه... چرا پسرش نمی آمد؟ نکند... نه، حتی نمی توانست فکرش را به ذهنش راه دهد.
نوری درخشید. موفق شده بود... پسرش موفق شده بود... می دانست... مگر ممکن بود پسرش نتواند از این مرحله عبور کند؟
اما چیزی درست نبود... چرا هری پاتر هق هق می گریست؟ آیا این جسم بی جان پسر قوی و سرزنده او بود؟ آیا این چشمان مات و وحشت زده، چشمان خاکستری و درخشان سدریک بودند؟
نفهمید چگونه از سکو پایین آمد، حتی متوجه همسرش که پشت سرش می دوید نشد. مغزش خشک و کرخت شده بود. فریاد زد:
- سدریک!
او رفته بود، رفته بود. او دیگر هرگز لبخندهای زیبای پسرش را نمی دید... دیگر هرگز ننی توانست با او صحبت کند. پسرش برای همیشه رفته بود...
چه زود بود دفن او در خاک؛
نوری تابیده بر چهره ظریف کودکانه اش...


تصویر کوچک شده

اگر تمام جهان نیز تو را گناهکار بدانند، تا زمانی که وجدان خودت تأییدت کند، تو بدون دوست نمی مانی.
جین ایر


پاسخ به: دفتر فرماندهی کاراگاهان
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰:۲۸ چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۳
#5
ملانی عزیز کمک نمی خواد؟


تصویر کوچک شده

اگر تمام جهان نیز تو را گناهکار بدانند، تا زمانی که وجدان خودت تأییدت کند، تو بدون دوست نمی مانی.
جین ایر


پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۲۰:۴۴:۴۹ یکشنبه ۱۷ تیر ۱۴۰۳
#6
گویا کائنات دست به دست هم داده بودند که نگذارند مروپ ایده اش را بگوید؛ زیرا همین که در را باز کرد، سر و کله رزالین با مقادیر زیادی کیک پاتیلی پیدا شد.
مرگخواران تحمل این یکی را دیگر نداشتند! درد و بدبختیشان کم بود؛ حالا باید این زنیکه
ابله محفلی(البته به تعبیر خودشان) را هم تحمل می کردند. آه از نهادشان بلند شد:
- آخه این زنک چرا همش تو خونه ریدل پلاسه؟
- فکر می کردم محفلیا از ما بدشون میاد!
- اصلا نمی دونم...

هیچ کس نفهمید مرگخوار سوم چه چیز را نمی داند؛ زیرا ظرفیت کاسه صبر رزالین، به عنوان یک هافلپافی و محفلی خیلی کم بود و به سرعت لبریز شد:
- کی خواست شما رو ببینه آخه؟ اومدم پسرمو ببینم!

حتی در و دیوارهای خانه ریدل هم می دانستند رزالین با این که خون آشام نیست به خون تمام مرگخواران، به جز پسر عزیز دردانه اش تشنه است.

- خب، پسرم کجاست؟ نکنه بلایی سر بچم آوردین؟


تصویر کوچک شده

اگر تمام جهان نیز تو را گناهکار بدانند، تا زمانی که وجدان خودت تأییدت کند، تو بدون دوست نمی مانی.
جین ایر


پاسخ به: دستشویی میرتل گریان (ارتباط با سالازار اسلیترین)
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸:۵۳ جمعه ۱۵ تیر ۱۴۰۳
#7
درود جناب سالازار اسلیترین.
اممم... می تونم ازتون درخواست مجوز کنم برای زدن یه تاپیک تک پستی جدی که موضوعش روابط عاشقانه و این چیزا باشه؟


تصویر کوچک شده

اگر تمام جهان نیز تو را گناهکار بدانند، تا زمانی که وجدان خودت تأییدت کند، تو بدون دوست نمی مانی.
جین ایر


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳:۱۵ چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۳
#8
نفر بعدی که وارد اتاق شد، کسی نبود جز همسر رزالین، آموس دیگوری. مانند همیشه، طوری راه می رفت که انگار زیر پایش فنر داشت. قبل از دیدن رزالین شروع به صحبت کرد. چنان تند تند حرف می زد که گویی دنبالش گذاشته اند.
- سلام جناب پافت. خوبین؟ خانواده خوبن؟ والا زنم فرستادم اینجا گفت باید...
رزالین سرفه ای کرد تا به آموس بفهماند این همسرش است که رو به رویش ایستاده؛ نه آگلانتاین پافت، و در کمال ناباوری او متوجه منظورش شد.
- ا! رزالین تو این‌جا چیکار می کنی؟ مگه مسئول اینجا آگلانتاین نبود؟

رزالین چندان تعجب نکرد؛ به هر حال حتی بيست و چهار ساعت هم از ورودش به آن اتاق نمی گذشت. حتی اگر بیشتر هم می گذشت آموس گیج تر و حواس پرت تر از آن بود که بفهمد.
- آره، اون بود ولی مثل این که گذاشت رفت. دوتا از مراجعین بنده مرلین هم...

البته رزالین نمی دانست این "مراجعین بنده مرلین" خودشان سر آگلانتاین را زیر آب کرده اند.
رزالین کاغذی برداشت و پس از نوشتن بیماری های متعدد آموس از قبیل آلزایمر و بیش فعالی، آن را به دستش داد و فریاد زد:
- بعدی.


تصویر کوچک شده

اگر تمام جهان نیز تو را گناهکار بدانند، تا زمانی که وجدان خودت تأییدت کند، تو بدون دوست نمی مانی.
جین ایر


پاسخ به: از جادوگران چی می‌خوایم؟
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸:۰۴ چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۳
#9
در راستای حمایت از حقوق آقایان، بنده هم از شما می خوام طی یک هفته آینده من رو با اسم همسرم صدا کنید.
سیبیلم نمی ذارم تا از حقوق مردان بی سیبیل حمایت شه.


ویرایش شده توسط رزالین دیگوری در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۱۳ ۱۸:۴۶:۰۴

تصویر کوچک شده

اگر تمام جهان نیز تو را گناهکار بدانند، تا زمانی که وجدان خودت تأییدت کند، تو بدون دوست نمی مانی.
جین ایر


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲:۰۳ یکشنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۳
#10
ریگولوس که در واقع نمرده بود و فقط می خواست سری به بهشت بزند و برگردد؛ آرام انگشت سبابه اش که از شدت لاغری مانند شاخه کوچکی به نظر می رسید را تکان داد؛ ولی کسی متوجهش نشد.

- خدابیامرز خیلی جوون بود.
- چقدر قیافش معصومه! آخه نگاش کن!

نه، نمی شد! ریگولوس دیگر نمی توانست بی حرکت آنجا دراز بکشد و شاهد سوگواری های رفقای محفلی برادرش باشد. با خودش فکر کرد چه کار کند که متوجه شوند زنده است. مطمئنا حرکات کوچک و ساده راه مناسبی نبود، زیرا احتمالا متوجه نمی شدند.
سیریوس به سمت برادرش رفت و او را چنان در آغوش کشید که جای قلب و ریه اش عوض شد. ریگولوس در نتیجه این جا به جایی، چنان سرفه ای کرد که ستاد دو متر از زمین بلند شد و دوباره سرجایش برگشت.

- سیریوس داداش فکر کنم این زنده‌ باشه ها.

ریموس این را گفت و سیریوس، مانند ابر بهار یا به عبارت بهتر، ابر طوفانی شروع به گریه کرد.
- تلاش نکن دلداریم بدی مهتابی. کسی که رفت دیگه رفته.
- ولی منم صداشو شنیدما!

سیریوس حرف آلنیس را هم دلداری تلقی کرد.
- آخی، چقدر شما مهربونین. ولی من می دونم...

حرف سیریوس با سیلی ای که از جانب ریگولوس به صورتش نواخته شد، ناتمام ماند. به خواب هم نمی دید آن دستهای لاغر و استخوانی، چنین توانی داشته باشند.


ویرایش شده توسط رزالین دیگوری در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۱۱ ۱۹:۰۲:۴۸

تصویر کوچک شده

اگر تمام جهان نیز تو را گناهکار بدانند، تا زمانی که وجدان خودت تأییدت کند، تو بدون دوست نمی مانی.
جین ایر






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.