اطلاعیه اول مرداب هالادورین: رونمایی از جدیدترین امکانات فاز سوم طرح گالیون و وعده‌ی گسترده شدن دنیای جادویی در فاز چهارم را همین حالا مطالعه کنید! ~~~~~~~ اطلاعیه دوم مرداب هالادورین: اگر خواهان تصاحب ابر چوبدستی و قدرت‌هایی که به همراه دارد هستید، از همین حالا برای دریافت چوبدستی اقدام کنید!

آغاز لیگالیون کوییدیچ

انتخاب بهترین‌های بهار 1404 جادوگران

جادوگران و ساحره‌ها ، وقت برخاستن است!

فصل جدیدی از رقابت، شور، هیجان و پرواز در راه است...

پس گوش بسپارید، ای ساحره‌ها و جادوگران! صدای سوت آغاز شنیده می‌شود. زمین کوییدیچ، غرق در مه جادویی، در انتظار قهرمانانی‌ست که آماده‌اند نام خود را در تاریخ افسانه‌ای سایت ثبت کنند.

لیگالیون کوییدیچ سایت جادوگران آغاز می‌شود!

ثبت‌نام برای همه‌ی اعضای سایت باز است!
چه کهنه‌کار باشید، چه جادوآموز سال سومی، چه عضو گروهی خاص، چه تماشاگر پرشور! همه‌جا، جا برای هیجان هست!

مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ: کافه هاگزهد
ارسال شده در: شنبه 21 تیر 1404 02:29
تاریخ عضویت: 1404/03/06
تولد نقش: 1404/03/07
آخرین ورود: امروز ساعت 19:24
از: خونمون:)
پست‌ها: 20
آفلاین
وقتی که همه منتظرن تا ببینن واکنش رزالین نسبت به حرف سیبل چیه؛ پشت پنجره خونه ریدل، طی یک اشتباه در غیب و ظاهر شدن، یه پسر و ققنوس رو شونش از اونجا سر درمیارن...

ـ بی استعداد! فشفشه دورگه! ای...
ـ هیس! ببین اونجا رو!

و پسر با دست به داخل پنجره اشاره می‌کنه.
ـ ممکنه صداتو بشنون.

ققنوس می‌پره و می‌خواد از پنجره به داخل نگاه کنه که کریدنس جلوش رو می‌گیره و با قیافه در مونده‌ای می‌گه:
ـ باید برگردیم!
ـ چرا!؟ بذار ببینیم چی میشه!
ـ دِ آخه تو اصلا می‌دونی داستان چیه که بخوای تهش رو بفهمی؟ در ضمن ما اینجاییم چون من باید غیب و ظاهر شدن رو تمرین کنم!
ـ تو برو، من نمیام.

از اون طرف هم صداهایی که داره از داخل خونه میاد بلندتر شده، انگار یکی می‌گفت:
ـ دقیقا چرا باید حرفت رو باور کنم؟

و صدا‌های نامفهوم دیگه که باعث شد فضولی خود کریدنس هم گل کنه و در حالی که داره تلاش می‌کنه دیده نشه، داخل خونه رو نگاه کنه. مرگخوارها همه اونجا جمع شدن و یک خانم هم رو به روشون ایستاده و با تعجب به یکی از مرگخوارها، که از قضا سیبیل پر پشتی هم داره نگاه می‌کنه.

ـ به نظرت دارن چیکار می‌کنن؟
ـ من از کجا بدونم؟! دوست بال‌دار من، یه بار مثل کبک کله‌ات رو تو برف کنی، نمی‌کنم واقعا کبکی که!
ـ خودتم همین الان داری نگاه می‌کنی ببینی دارن چیکار می‌کن‍...
ـ پسرم کجاست؟


صدای غران خانمی که رو به رو مرگخوارهاست حرف ققنوس رو قطع می‌کنه.

ـ نظرته بریم؟

ققنوس هم که توی موج انفجار صداست سرش به نشونه رو مثبت تکون می‌ده. کریدنس با دست بدن داغ ققنوس رو می‌گیره و در حال که انگشت‌هاش دارن سرخ می‌شن تا پدید میشه.
پاسخ: کافه هاگزهد
ارسال شده در: جمعه 2 خرداد 1404 11:43
تاریخ عضویت: 1403/11/27
تولد نقش: 1403/11/30
آخرین ورود: امروز ساعت 19:20
از: هر جا که بخوام!
پست‌ها: 258
مدیر کل دیوان جادوگران، ارشد ریونکلاو، بانکدار گرینگوتز
آفلاین
اما قبل از این که مرگخوارا به حرکت در بیان، این تارهای صوتی سیبل هستن که گوی سبقت رو در حرکت می‌رباین و زودتر به حرف میان. اونم با یه لحن بسیار مرموزی که انگار هر لحظه ممکنه پیشگویی‌ای بهش الهام بشه.
- رزالین... آیا تو پسرت رو می‌خوای؟

رزالین که هنوز همچون ققنوس پرکنده تو هر سوراخ سنبه‌ای از این سو به اون سو به دنبال پسرش سدریک می‌گشت، با شنیدن این حرف متوقف می‌شه و به سمت سیبل برمی‌گرده.

مروپ نگاهش رو از رزالین به لوستر می‌دوزه و طبق محاسبات زودهنگامی که مغزش انجام می‌ده، رزالین هنوز در نقطه‌ای که باید قرار نگرفته بود.

سیبل هم اینو خوب می‌دونست. برای این که طبیعی‌تر جلوه کنه چشماشو می‌بنده و سرشو رو به سقف می‌گیره. همزمان ادامه می‌ده:
- جلو بیا رزالین. جلو بیا. جلو بیا که تصاویری داره بهم الهام می‌شه که...

سیبل زیر زیرکی یکی از چشماشو یه کوچولو باز می‌کنه تا ببینه رزالین کی به نقطه‌ی مورد نظر می‌رسه.
- بایست! این تصویر مثل روز برام روشنه. اگه فقط چند ثانیه‌ی دیگه در همون حالت بایستی، تو رو می‌بینم که در آغوش پسرت آروم گرفتی.

ولی آیا رزالین خریدارِ به ظاهر پیشگوییِ سیبل هست؟ اینو فقط و فقط نویسندگان بعدی هستن که می‌دونن! تویی که داری می‌خونی، شاید یکی از اون نویسندگان خود تو باشی. دست به قلم شو.
نشان نقره ریونکلاو
تصویر تغییر اندازه داده شده

🦅 Only Raven 🦅
پاسخ: کافه هاگزهد
ارسال شده در: پنجشنبه 1 خرداد 1404 14:19
تاریخ عضویت: 1384/09/08
تولد نقش: 1396/06/22
آخرین ورود: امروز ساعت 21:41
از: هاگوارتز
پست‌ها: 766
مدیر مدرسه هاگوارتز، معجون‌ساز
آفلاین
– یه ذره بیا این‌ورتر، رزالین… مامان، مامان!

مروپ، با یک چشم به لوستر نگاه می‌کرد و با چشم دیگر به فرق سر رزالین. درست است که پیش‌گویی‌های سیبل معمولاً بدون نیاز به تنظیمات خاصی به وقوع می‌پیوندد، اما کاسه‌ی صبر مروپ آن‌قدر لبریز شده بود که از کناره‌هایش بی‌صبری شره می‌کرد؛ و تنها چیزی که می‌توانست او را آرام کند، برخورد لوستر با فرق سر رزالین بود، تا بلکه این کاسه کمی خالی شود و اطراف را با پاشیدن صبر اضافه، کثیف نکند.

– اگه نیام این‌ورتر، مثلاً می‌خوای چیکار کنی؟

این میزان شاخ‌بازی از طرف رزالین، کاسه‌ی صبر مروپ را به حدی پر کرد که ناچار شد برای لحظه‌ای از بحث کنار بکشد، کاسه را ببرد بگذارد توی ظرف‌شویی، و به‌جایش یک دبه‌ی بزرگ بیاورد و زیر جریان بی‌پایان صبر از آسمان بگذارد. حالا که دبه فضای کافی داشت، مروپ توانست نفسی عمیق بکشد و یواشکی با چوب‌دستی‌اش لوستر را تکان دهد. وقتی دید فایده ندارد که رزالین را تکان بدهد، تصمیم گرفت لوستر را حرکت بدهد و ببردش بالای سر او.

اما رزالین، در حالتی ترکیبی از خشم و استیصال، مدام این‌ور و آن‌ور می‌رفت؛ یک‌بار زیر فرش را چک می‌کرد که شاید بچه‌اش آنجاست، بار دیگر زیر گلدان را وارسی می‌کرد. این‌قدر جابه‌جا شد و دور خودش چرخید که حتی دبه‌ی صبر مروپ هم لبریز شد.

در نهایت، مروپ بی‌صدا با اشاره‌ای به مرگخوارها دستور داد بروند رزالین را بگیرند و سر جایش نگه دارند تا لحظه‌ی وقوع پیش‌گویی سیبل فرا برسد… و لوستر هم بالاخره کار خودش را بکند.
فیلم The Crown of Shadow (نبرد سالازار vs لوسیفر)


پاسخ: کافه هاگزهد
ارسال شده در: چهارشنبه 31 اردیبهشت 1404 00:21
تاریخ عضویت: 1403/11/10
تولد نقش: 1403/11/12
آخرین ورود: امروز ساعت 21:41
از: گوی پیشگویی!
پست‌ها: 156
کدخدای هاگزمید، رئیس فدراسیون کوییدیچ
آفلاین
از قدیم همیشه گفتن کاسه صبر هر کسی یه ظرفیتی داره. اینم من باید اضافه کنم که با ظرفیت کاسه صبر کسی شوخی نکنید. مخصوصا اگه شخص مورد نظر مروپ باشه. مخصوصا اگه اون مروپ، مروپی باشه که میخواسته پیشنهادی رو بده و شما با امتحان کردن صبرش دارید خطر بزرگی میکنید.
این دقیقا همون حرکت اشتباهی بود که رزالین انجام داده بود. بازی کردن با کاسه صبر مروپ عصبانی!

شاید بپرسید خب پس عواقبش کو؟ الان میگم براتون.

اون مرگخواری که اومد تو گوش مروپ یه چیزی گفت سیبل تریلانی بود. اینجا سوال پیش میاد که چی گفت! خب باید بگم که سیبل رفت نزدیک مروپ و یواشکی تو گوشش زمزمه کرد:
- تا دقایقی دیگه لوستر تو فرق سر رزالین فرود میاد و باعث میشه بیهو بشه و بعدا هم که به هوش بیاد دچار فراموشی میشه و میخواد به مرگخوار ها بپیونده.

و اینجا بود که مروپ با لبخند شیطانی به لب گفت:
- کار خودمون بوده به هرحال، اینم کار شرورانه ست دیگه، حتی اگه واقعا ما انجامش نداده باشیم.

اینجاست که این سوال مطرح میشه که خب این چه ربطی به کاسه صبر مروپ داره؟ جواب اینه که به شما ربطی نداره! خب اون کاسه صبر که لبریز شده بود باعث شد تا مروپ این پیشگویی رو تو اعماق وجودش نگه داره و تنها با نگاهی منتظر به رزالین که عین اسفند رو آتیش بود خیره شد!
تویی که داری این پیام رو میخونی... برات مرگی دردناک پیشگویی میکنم! مرگی با سوراخ شدن انگشتت با دوک... نه چیزه... با اولین چیزی که بهش دست میزنی!
پاسخ به: کافه هاگزهد
ارسال شده در: یکشنبه 25 شهریور 1403 20:10
تاریخ عضویت: 1403/01/28
تولد نقش: 1403/01/29
آخرین ورود: پنجشنبه 26 تیر 1404 22:53
از: عمارت ریدل ها
پست‌ها: 204
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه به مرگ‌ خوارا دستور داده که کارهای شرورانه انجام بدن. تام ریدل هم زمان با تخریب مرگخوارا، پیشنهاد می‌کنه که گوسفندهای جعفر رو بدزدن اما گویا این اظهار نظر نا به جا کار دستش میده و مروپ یه قابلمه غذا پر فلفل رو آماده میکنه و هرچقدر تام التماس میکنه که مروپ ایده ی خودش رو بگه اما دیگه دیره. مروپ با کمک الستور و بقیه اون مایع تیره ی پر فلفل رو تو حلقش میکنن و حالا که مروپ آماده ی دادن ایده ی شرورانه ش میشه، رزالین با ملاقه وارد خونه ریدل ها میشه و دنبال پسرش میگرده.

........................................................................................



- د آخه مگه اینجا در نداره همینجور کلتو میندازی پایین میای خونه ملت؟
-چرا تهمت میزنین؟ خودتون درو باز کردین.
- یه نگاه به این وضعیت بکن نمیبینی وسط یه کار مهم بودیم؟ به نظرت وقت در باز کردن داشتیم؟
- خب پس حتما باد باز کرده.

همه میدانستن درب خانه ریدل، انقدر قدیمی و فرسوده نشده که بخواهد خود به خود یا با باد باز شود اما این چیز ها برای مروپ مهم نبود تنها چیزی که در آن لحظه اهمیت داشت آن زن گستاخ محفلی بود که بی اجازه نه تنها وارد خانه اش شده بلکه وسط حرفش هم پریده بود.
- الان پسر مفقودالاثر تو به ما چه ربطی داره؟
- تو خودت مگه بچه نداری؟ مگه مادر نیستی؟ بچمو بدین من برم.
- یه دقیقه وایسا هوووم نه نیست. تو این یکی جیبم هم نیست. مرگخواران مامان تکون بدین خودتونو.

به دستور مروپ همه ی مرگخواران شروع به قر دادن می کنند.

- دارن چیکار میکنن؟
- کدو حلوایی های مامان این حرکات موزون چیه؟ منظورم جیباتون بود.

سپس مرگخواران جیب های روی کت و شلوار هاشونو میگردن و در اینجا نوع جدیدی از دنس ماکارنا اختراع میشه.

- با استعدادای مامانن دیگه. چیکار میشه کرد؟!

رزالین که دید جماعت مرگخوار او را دست به سر کرده اند تصمیم گرفت از در دیگری وارد مذاکره شود.

- اما اون که همین الانم از یه در وارد شده چرا باید از یه در دیگه بیاد.
- وایسا ببینم الان فکر منو خوندی؟
- نه به جان بچت فقط راوی داشت بلند بلند فکر میکرد شنیدم.

رزالین، مرگخوار مذکور را چپ چپ نگاهی کرد و سپس پیشنهاد مذاکره را اینبار با زبان خود مطرح کرد.

- اگه تا یک ساعت دیگه بچمو دادین که هیچی. اگر ندادین اونوقت فردا با جماعت محفلی در خونتون جمع میشیم برای اعتراض.

این حرف رزالین، مروپ را حسابی خشمگین کرد. برق جرقه ی چشم آن دو که به یکدیگر خیره شده بودند تام را از پنجره به بیرون پرت کرد. همین بهانه، برای آستین بالا زدن مروپ کافی بود.
- راضی شدی شوهر مامانو ناقص کردی؟ حالا کی دیه ش رو میده؟ کی میخواد تا آخر عمر جمعش کنه؟ اصلا بچه ی تو به من چه آخه که سراغشو اومدی اینجا میگیری؟

مروپ هنوز درحال بحث با رزالین بود که ناگهان مرگخواری به اون نزدیک شد و در گوشش پچ پچی کرد. کمی بعد لبخند شیطانی بر لبان مروپ نقش بست.
- کار خودمون بوده به هرحال اینم کار شرورانه ست دیگه حتی اگه واقعا ما انجامش نداده باشیم.
S.O.S

پاسخ به: کافه هاگزهد
ارسال شده در: یکشنبه 17 تیر 1403 20:44
تاریخ عضویت: 1403/01/06
تولد نقش: 1403/01/07
آخرین ورود: پنجشنبه 10 آبان 1403 07:04
از: وسایل گلدوزیم و گلام فاصله بگیر.
پست‌ها: 107
آفلاین
گویا کائنات دست به دست هم داده بودند که نگذارند مروپ ایده اش را بگوید؛ زیرا همین که در را باز کرد، سر و کله رزالین با مقادیر زیادی کیک پاتیلی پیدا شد.
مرگخواران تحمل این یکی را دیگر نداشتند! درد و بدبختیشان کم بود؛ حالا باید این زنیکه
ابله محفلی(البته به تعبیر خودشان) را هم تحمل می کردند. آه از نهادشان بلند شد:
- آخه این زنک چرا همش تو خونه ریدل پلاسه؟
- فکر می کردم محفلیا از ما بدشون میاد!
- اصلا نمی دونم...

هیچ کس نفهمید مرگخوار سوم چه چیز را نمی داند؛ زیرا ظرفیت کاسه صبر رزالین، به عنوان یک هافلپافی و محفلی خیلی کم بود و به سرعت لبریز شد:
- کی خواست شما رو ببینه آخه؟ اومدم پسرمو ببینم!

حتی در و دیوارهای خانه ریدل هم می دانستند رزالین با این که خون آشام نیست به خون تمام مرگخواران، به جز پسر عزیز دردانه اش تشنه است.

- خب، پسرم کجاست؟ نکنه بلایی سر بچم آوردین؟
اگر تمام جهان نیز تو را گناهکار بدانند، تا زمانی که وجدان خودت تأییدت کند، تو بدون دوست نمی مانی.
جین ایر
پاسخ به: کافه هاگزهد
ارسال شده در: پنجشنبه 14 تیر 1403 19:41
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: چهارشنبه 7 خرداد 1404 19:21
از: ایستگاه رادیویی
پست‌ها: 312
آفلاین
تام انقدر وحشت‌زده بود که جواب دو دوتا چهارتا رو پنج به دست آورد. بعدش مجبور شد مغزش رو از دماغش خارج کنه و چندتا بزنه تو سر مغزش که شاید دوباره شروع به کار کنه.
بی‌فایده بود. مغز تام از شدت ترس یه گوشه جمع شده‌بود و حاضر به دستور دادن به بقیه اعضا نبود.
در نتیجه هر کدوم از اعضای درونی و بیرونی تام شروع کردن به بندری زدن و رفتن دنبال کارای خودشون. البته که توی محدوده بدن تام باقی موندن. از ترس مروپ و مرگخوارا جرئت خروج نداشتن.

و بعد مروپ قاشقش رو یک سانتی‌متر به صورت تام نزدیک‌تر کرد.

تام دوباره به مغزش سیلی زد.
مغز تام، با تام که بهش سیلی زده‌بود قهر کرد و شورش کرد و دستوری رو صادر کرد که تام راه فراری ازش نداشت.
- خودت غذا رو بذار دهنم، همسر از گل بهترم.
- دهنو باز کن که جاروی مامان داره فرود میاد و غذای خوشمزه میاره با خودش...

و دهان تام، با زور زیادی از سمت سایه الستور، باز شد و قاشق مروپ تا انتهای حلق تام فرو رفت و ماده غذاییش رو خالی کرد، و بعد هم سایه الستور دهان تام رو بست، و بسته نگه‌داشت تا مطمئن شه تام کامل غذای خوشمزه و مغذیش رو قورت میده.

تام در عرض چند ثانیه شروع کرد به پخش کردن جرقه‌های آتیش از دهان و خروج دود از گوش‌هاش، و بعدشم شروع کرد به باد کردن و انقدر باد کرد که از زمین بلند شد و رفت روی سقف و شروع کرد به جیغ کشیدن و گریه کردن و درخواست کمک از مروپ و مرگخوارا. طبیعتا فاقد اهمیت.

- حالا مامان میتونه با خیال راحت ایده‌ش رو بگه.
Smile my dear, you're never fully dressed without one
پاسخ به: کافه هاگزهد
ارسال شده در: پنجشنبه 7 تیر 1403 18:18
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: جمعه 20 تیر 1404 14:10
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 641
آفلاین
- شامِ مخصوص مامان رو بخور مرگخوارا ببینن.

تام همین چند دقیقه پیش شاهد افزوده شدن مقادیر به شدت بسیار زیادی فلفل درون شامش بود که حتی موجب شعله کشیدن زبانه‌های آتیش از قابلمه شده بود. دیگه اون که تامی بیش نبود که بتونه در مقابل این ذرات ریز اما خانه خراب کن دووم بیاره.

تام با دیدن مرگخوارا که دور تا دورش حلقه می‌زنن و ظرف شامش رو هم‌چون کیک تولد دست به دست می‌کنن تا به مروپ برسه، آخرین تلاش‌ها برای نجات خودش رو انجام می‌ده.
- من که همسر عزیزی بودم برات، آتیش بگیرم برم؟

هیچ‌کس گوشش بدهکار نبود. مرگخوارا هم‌چنان با هماهنگی بی‌نظیری سرگرم تدارک دیدن نقشه‌های شومِ مروپ برای تام بودن. ابتدا اسکورپیوس صندلی‌ای میاره و از پشت محکم به تام می‌کوبدش تا تام به اجبار روی صندلی نشونده بشه. بعدش الستور تکونی به عصاش می‌ده و میزی از غیب جلوی تام ظاهر می‌کنه.

ظرف بعد از این که دور سیصد و شصت درجه‌ای در دست مرگخوارا می‌زنه، بالاخره به مروپ می‌رسه. مروپ با اشتیاق جلو میاد و ظرف غذا رو با صدای گرومپی روی میز می‌کوبه که باعث می‌شه تام از ترس دو متر به هوا بپره و بعد از برخورد سرش با قابلمه‌ای که ایزابل بالای سرش گرفته بود، سقوط کنه و دوباره روی صندلی فرود بیاد.

- خودت می‌خوری؟ یا مامان خودش غذای لذیذشو بذاره دهنت؟

تام توی ذهنش یه دو دو تا چهار تا می‌کنه تا ببینه کدوم مسیر خطر کم‌تری براش به همراه داره...
🦅 Only Raven 🦅
بزرگ شدم!
پاسخ به: کافه هاگزهد
ارسال شده در: چهارشنبه 6 تیر 1403 22:47
تاریخ عضویت: 1403/04/01
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: دوشنبه 23 تیر 1404 11:42
از: عمارت ملویل
پست‌ها: 69
داور دوئل، مترجم دیوان جادوگران
آفلاین
نگاه تام روی ظرف بود که ناگهان همه چیز سیاه شد. دیگر چیزی نمیدید ولی صدای مرگخواران بلند شده بود.
- هی سیلویا برو اونور! از دست این موش دراز باید به ارباب پناه ببریم!
- الان چرا میخوای اواز بخونی؟! پاشو برو اونور تا بیچاره نشدیم!
- سیلویا از روی چشمای شوهر مامان برو اونور! باید شامش رو بخوره.

تام دو دستی سیلویا را روی چشمانش نگه داشت. نمی‌خواست سیلویا کنار برود؛ شاید اینگونه مرگخواران دست از سرش برمیداشتند.

- ولی من میخوام آواز بخونم و تام رو بغل کنم! یه فررت همیشه مرگخوارا رو بغل میکنه!
- الان وقت بغل نیست سیل! برو اونور!
- یه فررت خوب بغل می‌کنه و آواز می‌خونه!

و صدای جیغ مانند فررت بلند شد. تام ناخودآگاه سیلویا را از صورتش جدا و به گوشه ای پرتاب کرد.
- وای چه جیغ بلندی بود! وای!

وای دوم به خاطر دیدن لبخند مروپ بود. احتمالا چندتا سکته را با هم تجربه کرد چون فریادی زد و به سمت جایی که سیلویا را پرتاب کرد، روانه شد.
- سیلویای عزیزم بیا و جلوی چشمای منو بگیر! وای سیلویا!

تام جیغ زنان به سمت فررت رفت اما گابریل قبل از او سیلویا را بغل کرد و از آنجا دور شد.
- وای! چه فررت نرم و بغلی‌ای! چقدر ناز و گوگولی و خوشگل! واهایی!

سیلویا هم متقابلا گابریل را بغل کرد و روی شانه اش نشست. تام دور شدن آن دو و نزدیک شدن مرگخواران با شام ترسناکش را نگاه می‌کرد.
- مروپ، همسر عزیزم؟!
I'll be smiling at the end of this road
And will sing the secrets of the forest all the way
پاسخ به: کافه هاگزهد
ارسال شده در: دوشنبه 4 تیر 1403 21:55
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: چهارشنبه 7 خرداد 1404 19:21
از: ایستگاه رادیویی
پست‌ها: 312
آفلاین
مروپ اون‌طرف با آرامش، بدون گوش کردن به تام، در حال خالی کردن فلفل توی قابلمه‌ای بود که روش نوشته‌بود "مخصوص شوهر مامان".
به محض اینکه دونه‌های فلفل، مایع کف‌آلود و قیر گونه داخل قابلمه رو لمس می‌کردن، شعله‌های آتیش از قابلمه زبونه می‌کشید.

- همسر عزیزم؟

مروپ باز هم توجهی به تام نکرد که گابریل از سر و کله‌ش بالا رفته‌بود و با خوشحالی پرچم تک‌شاخ نشان "فتح کله شوهر مامان" رو به اهتزاز در آورده‌بود.

- میشه ایده‌های زیبات رو باهامون به اشتراک بذاری؟

و مروپ فقط از گوشه چشمش نیم‌نگاهی به تام انداخت که توسط اما ونیتی به اطراف پرتاب می‌شد و با هر بار پرتاب شدن، یه جاییش کبود می‌شد.
و البته که مروپ باز هم جوابی نداد. مرگخوارا هنوز به اندازه کافی شرارت نشون نداده‌بودن و مروپ حس میکرد تام هنوزم باید قانع بشه.
البته اوضاع برای تام خیلی بدتر بود. چون همون‌طور که هی پرتاب می‌شد و سرش گیج می‌رفت، تونست تشخیص بده مروپ ملاقه‌ای رو توی قابلمه فرو برد که ملاقه بلافاصله آتیش گرفت و ذوب شد.

- ماه آسمونم؟ تو که بهترین ایده‌های دنیا رو داری، میشه لطفا با گفتن ایده‌هات این‌جا رو گلستان کنی؟
- شوهر مامان! بیا اول شامت رو بخور که حسابی مقوی و خوشمزه‌ست، بعدش میگم.

و تام به شام کابوس‌وارش نگاه کرد که توسط یکی از مرگخوارا به سمتش حمل می‌شد.

- زودی بخور که مامان حسابی ایده برای شرارت داره.
Smile my dear, you're never fully dressed without one
Do You Think You Are A Wizard?