خوش آمدید، Guest
ورود به حساب کاربری
به شبکه پرواز خوش آمدید
شومینهها و دودکشها را باز کنید...


جام آتش!


رویداد جام آتش
۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

آمادهاید شاهد یکی از بزرگترین و نفسگیرترین رقابتهای تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و اینبار نهتنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانهای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار میگیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همهچیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود میگیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته میشود و تنها یک گروه میتواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پستها را بخوانید، از خلاقیتها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!
گروه گریفیندور
گروه اسلیترین
گروه ریونکلاو
گروه هافلپاف
گروههای کاربری
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مدیر دیوان جادوگران
هیئت مدیره جادوگران

حسن مصطفی
- تاریخ عضویت: 1397/06/25 ساعت 22:53
- آخرین ورود: 1404/02/04 ساعت 07:12
- تاریخ گرفتن نقش: 1397/06/27 ساعت 19:50
نام: حسن
نام خانوادگی: مصطفی
لقب (ها): دکتر، مصی، حسنی، حسنک، حسن بلاجر، حسن توپک، داور اعظم، آقای رئیس
گروه هاگوارتز: گریفیندور
پاترونوس: خاک انداز
بوگارت: ویلچر
چوبدستی: چوب شور
جارو: پارس خزر
وضعیت خون: کم خونی +HIV
شغل رد گم کنی-ماگلی: کِش (بطور پیشفرض مسافرکش است اما به بقیه کش ها هم بطور تفننی اشتغال داره)
شغل در عالم جادوگری: سابقاً بلاجر، سپس داور، هم اکنون رئیس انجمن بین المللی کوییدیچ!
زندگینامه:
به نام عاقا مرلین و بی بی شروین! مشخص نیست که وی چگونه پا به دنیای فانی گذاشت. روایت داریم که حسن ابتدا در جایی که نباید حضور به عمل رسانیده بود و فرشتگان مچش را گرفتند و نزد مرلین بردند. مری شاکی شد و او را به ته معده (کره خاکی) تبعید نمود. بطور پیشفرض لک لک ها حسن را به داخل زندگی فلاکت بار یک خانواده خاورمیانه ای پرتاب کردند. کودکی تیره و تار حسن را فاکتور بگیریم که به دستفروشی روی ویلچر گذشت. عقل حسن بزرگ و بزرگ تر می شد ولی جسمش در حد جنین مانده بود. وضعیت به جایی رسیده بود که در خانواده حسن یک تکه نان هم گیر نمی آمد. با این حال یک زندگی بسیار روتین و ساده مثل همه داشت.
مگر زمین مرلین بزرگ نبود؟ مهاجرت می کرد! چرا بزرگ بود. حسن خواست مهاجرت کند اما با مفهوم مرز آشنا شد. دید ویزا باید بگیرد و داستان و هزینه دارد. هیچ ساحره عرمینایی هم حاضر نبود لا چادری ردش کند آن ور. بیخیال شد و در همین گیر و دار از داخل لوله شوفاژ خاموش منزل سرد سرایداری شان ار طرف مدرسه ملی علوم و فنون تردستی علامه ممد حوریث دعوت نامه ای دریافت کرد. پله های ترقی علوم جادو جنبلی را دو تا یکی طی کرد و به مقام شامخ "مليئة فارغة" نائل آمد. به جهت استعداد لایتناهی ش در مظلومیت، همکلاسی ها بارها از وی به عنوان توپ بلاجر در بازی مهیج کوییدیچ استفاده می کردند تا همدیگر را لت و پار کنند. وی در دوران ملتهب جنگ های منطقه ای بین ماگل ها خدمت سربازی خود را در نقش توپ جنگی گذراند. در دوران سازندگی بعد از این جنگ ها به شهرک جادوگران نقل مکان کرد و کوییدیچ هم در همان دوره ها مجدداً اوج گرفت و لیگ های کوچه ای و محلی تشکیل شدند. در کنار مسافرکشی بین ماگل ها، حسن رفته رفته موفق شد در بسیاری از بازی های مهم لیگ بدتر جام شهدای برکه و جام قهرمانان آسیا به عنوان بلاجر استفاده شود. از جمله افتخارات وی در این دوران می توان به ایجاد نقص عضو در بیش از ده هزار بازیکن کوییدیچ و قتل صد و پنجاه مهاجم حرفه ای در سرتاسر قاره کهن اشاره نمود. او در بازی فینال قهرمانان آسیا حاضر نشد در برابر باشگاه اسرائیلی به میدان برود. داور خود فروخته بازی، حرکت وی را خطای هشتاد امتیازی در نظر گرفت. درخواست ویدیو چک نمود. پذیرفته نشد. حسن در اعتراض به این حرکت مغرضانه داور، میدان کوییدیچ را تا اطلاع ثانوی بوسید و ترک گفت.
حسن وارد دوران افسردگی شده بود. روز به روز چاق تر می شد و فوم و چرم های بلاجری ش وا می رفتند و آهن درونش تحلیل! پیشنهادات ماگل ها یک به یک می آمدند و بدون توجه حسن می رفتند. وی در این دوران به تلمبه زدن اعتیاد شدید پیدا کرده بود. شب ها خودش را باد می کرد و صبح ها وا می رفت. تا اینکه در یکی از همان روزهای غمزده، باشگاه ماگلی لیورپول با قراردادی وسوسه کننده به انضمام تلمبه ای طلایی و روکشی پلاستیکی به سراغش آمد. حسن لبیک گفت و در زمین فوتبال امت مشنگ به عنوان توپ دوباره درخشید. با بچه های بندر استخرجیگر یک به یک پله های صعود به صدر جدول رو بالا می رفت تا اینکه در دقیقه نود و سه بازی حساس مقابل شیاطین سرخ اولترافورد، استیو جرارلد پشت پنالتی قرار گرفت اما به نقطه اشتباهی از حسن لگد زد. کاپیتان بچه های بندری، کمر حسن توپک را هدف قرار داده بود، درست نقطه ضعف او. نتیجتاً حسن پس از کاتی گمراه کننده با اختلاف نود و هشت متر از بالای دروازه درون شکم یکی از هواداران مستقر در ردیف آخر جایگاه تماشاچیان آرام گرفت. فشار رسانه ها بالا گرفت. به حدی که سر یک بازی، تیم از رتبه دوم جدول به رتبه آخر سقوط کرد و رفت لیگ بدتر. بین علما اختلاف افتاد. برخی منشاء به یغما رفتن پنالتی را کاور پلاستیکی و حرارت مازاد روی بدن حسن دانستند. الکی الکی و خرکی خرکی از دنیای این ورزش ماگلی هم طرد شد.
او می رفت تا وارد فاز خودکشی شود اما قبل از آن پروفسور هوریس اسلاگ هورن از اقوام انگلیسی علامه ممد حوریث که حسن پیش تر در مدرسه ش درخشیده بود، تصادفاً با وی دیدار می کند و شخصاً با مسئولیت خودش حسن را به عنوان دانش آموز قرضی تحت نظام آموزشی شبانه در هاگوارتز ثبت نام می نماید. از طریق بسیج هاگوارتز و ارتباطات با بچه های بالا همانند مالفوی ها، حسن که حالا سن و سالی ازش گذشته به میدان کوییدیچ باز می گردد، اما نه در نقش توپ و نه حتی در نقش بازیکن، بلکه در نقش داور! بازی ها سوت می زند و داوری می کند. پس از توهین های تماشاچیان برخی از بازی ها با شعارهایی نظیر "توپ تانک فشفشه داور ما مسافرکشه"، کمتر داوری می کند و پایش ناگهان به مجلس باز می شود. اسم و رسمی پیدا می کند. نفوذش به حدی بالا می گیرد که مقام ریاست انجمن بین المللی کوییدیچ را به او پیشنهاد می کنند و او بر خلاف میل باطنی ش می پذیرد و سالهاست که بر همین مقام باقی مانده است. علیرغم ترورهای متعدد اما نافرجام و پارگی با چاقو، گمان آن می رود تا پایان عمر او این انجمن رئیس دیگری به خود نبیند. نمایش بیشتر
نام خانوادگی: مصطفی
لقب (ها): دکتر، مصی، حسنی، حسنک، حسن بلاجر، حسن توپک، داور اعظم، آقای رئیس
گروه هاگوارتز: گریفیندور
پاترونوس: خاک انداز
بوگارت: ویلچر
چوبدستی: چوب شور
جارو: پارس خزر
وضعیت خون: کم خونی +HIV
شغل رد گم کنی-ماگلی: کِش (بطور پیشفرض مسافرکش است اما به بقیه کش ها هم بطور تفننی اشتغال داره)
شغل در عالم جادوگری: سابقاً بلاجر، سپس داور، هم اکنون رئیس انجمن بین المللی کوییدیچ!
زندگینامه:
به نام عاقا مرلین و بی بی شروین! مشخص نیست که وی چگونه پا به دنیای فانی گذاشت. روایت داریم که حسن ابتدا در جایی که نباید حضور به عمل رسانیده بود و فرشتگان مچش را گرفتند و نزد مرلین بردند. مری شاکی شد و او را به ته معده (کره خاکی) تبعید نمود. بطور پیشفرض لک لک ها حسن را به داخل زندگی فلاکت بار یک خانواده خاورمیانه ای پرتاب کردند. کودکی تیره و تار حسن را فاکتور بگیریم که به دستفروشی روی ویلچر گذشت. عقل حسن بزرگ و بزرگ تر می شد ولی جسمش در حد جنین مانده بود. وضعیت به جایی رسیده بود که در خانواده حسن یک تکه نان هم گیر نمی آمد. با این حال یک زندگی بسیار روتین و ساده مثل همه داشت.
مگر زمین مرلین بزرگ نبود؟ مهاجرت می کرد! چرا بزرگ بود. حسن خواست مهاجرت کند اما با مفهوم مرز آشنا شد. دید ویزا باید بگیرد و داستان و هزینه دارد. هیچ ساحره عرمینایی هم حاضر نبود لا چادری ردش کند آن ور. بیخیال شد و در همین گیر و دار از داخل لوله شوفاژ خاموش منزل سرد سرایداری شان ار طرف مدرسه ملی علوم و فنون تردستی علامه ممد حوریث دعوت نامه ای دریافت کرد. پله های ترقی علوم جادو جنبلی را دو تا یکی طی کرد و به مقام شامخ "مليئة فارغة" نائل آمد. به جهت استعداد لایتناهی ش در مظلومیت، همکلاسی ها بارها از وی به عنوان توپ بلاجر در بازی مهیج کوییدیچ استفاده می کردند تا همدیگر را لت و پار کنند. وی در دوران ملتهب جنگ های منطقه ای بین ماگل ها خدمت سربازی خود را در نقش توپ جنگی گذراند. در دوران سازندگی بعد از این جنگ ها به شهرک جادوگران نقل مکان کرد و کوییدیچ هم در همان دوره ها مجدداً اوج گرفت و لیگ های کوچه ای و محلی تشکیل شدند. در کنار مسافرکشی بین ماگل ها، حسن رفته رفته موفق شد در بسیاری از بازی های مهم لیگ بدتر جام شهدای برکه و جام قهرمانان آسیا به عنوان بلاجر استفاده شود. از جمله افتخارات وی در این دوران می توان به ایجاد نقص عضو در بیش از ده هزار بازیکن کوییدیچ و قتل صد و پنجاه مهاجم حرفه ای در سرتاسر قاره کهن اشاره نمود. او در بازی فینال قهرمانان آسیا حاضر نشد در برابر باشگاه اسرائیلی به میدان برود. داور خود فروخته بازی، حرکت وی را خطای هشتاد امتیازی در نظر گرفت. درخواست ویدیو چک نمود. پذیرفته نشد. حسن در اعتراض به این حرکت مغرضانه داور، میدان کوییدیچ را تا اطلاع ثانوی بوسید و ترک گفت.
حسن وارد دوران افسردگی شده بود. روز به روز چاق تر می شد و فوم و چرم های بلاجری ش وا می رفتند و آهن درونش تحلیل! پیشنهادات ماگل ها یک به یک می آمدند و بدون توجه حسن می رفتند. وی در این دوران به تلمبه زدن اعتیاد شدید پیدا کرده بود. شب ها خودش را باد می کرد و صبح ها وا می رفت. تا اینکه در یکی از همان روزهای غمزده، باشگاه ماگلی لیورپول با قراردادی وسوسه کننده به انضمام تلمبه ای طلایی و روکشی پلاستیکی به سراغش آمد. حسن لبیک گفت و در زمین فوتبال امت مشنگ به عنوان توپ دوباره درخشید. با بچه های بندر استخرجیگر یک به یک پله های صعود به صدر جدول رو بالا می رفت تا اینکه در دقیقه نود و سه بازی حساس مقابل شیاطین سرخ اولترافورد، استیو جرارلد پشت پنالتی قرار گرفت اما به نقطه اشتباهی از حسن لگد زد. کاپیتان بچه های بندری، کمر حسن توپک را هدف قرار داده بود، درست نقطه ضعف او. نتیجتاً حسن پس از کاتی گمراه کننده با اختلاف نود و هشت متر از بالای دروازه درون شکم یکی از هواداران مستقر در ردیف آخر جایگاه تماشاچیان آرام گرفت. فشار رسانه ها بالا گرفت. به حدی که سر یک بازی، تیم از رتبه دوم جدول به رتبه آخر سقوط کرد و رفت لیگ بدتر. بین علما اختلاف افتاد. برخی منشاء به یغما رفتن پنالتی را کاور پلاستیکی و حرارت مازاد روی بدن حسن دانستند. الکی الکی و خرکی خرکی از دنیای این ورزش ماگلی هم طرد شد.
او می رفت تا وارد فاز خودکشی شود اما قبل از آن پروفسور هوریس اسلاگ هورن از اقوام انگلیسی علامه ممد حوریث که حسن پیش تر در مدرسه ش درخشیده بود، تصادفاً با وی دیدار می کند و شخصاً با مسئولیت خودش حسن را به عنوان دانش آموز قرضی تحت نظام آموزشی شبانه در هاگوارتز ثبت نام می نماید. از طریق بسیج هاگوارتز و ارتباطات با بچه های بالا همانند مالفوی ها، حسن که حالا سن و سالی ازش گذشته به میدان کوییدیچ باز می گردد، اما نه در نقش توپ و نه حتی در نقش بازیکن، بلکه در نقش داور! بازی ها سوت می زند و داوری می کند. پس از توهین های تماشاچیان برخی از بازی ها با شعارهایی نظیر "توپ تانک فشفشه داور ما مسافرکشه"، کمتر داوری می کند و پایش ناگهان به مجلس باز می شود. اسم و رسمی پیدا می کند. نفوذش به حدی بالا می گیرد که مقام ریاست انجمن بین المللی کوییدیچ را به او پیشنهاد می کنند و او بر خلاف میل باطنی ش می پذیرد و سالهاست که بر همین مقام باقی مانده است. علیرغم ترورهای متعدد اما نافرجام و پارگی با چاقو، گمان آن می رود تا پایان عمر او این انجمن رئیس دیگری به خود نبیند. نمایش بیشتر
شخصی
شناسه نمایشی:
حسن مصطفی
محل زندگی:
قـضــــاااا
منطقهی زمانی:
(GMT+3:30) تهران
اجتماعی
پیامها:
194
امضا:
