"تدریس جلسه سوم و آخر"
درِ کلاس با ضرب باز شد و جادوآموزان در هر حالتی که بودند، نیم متر به هوا پریدند.
- خب خب! سلام به همهی بچههای عزیزم! چقدر خوشحالم که دوباره ریخت نحستونو میبینم!

انرژی پروفسور دیگوری از حد معمول بیشتر بود. خیلی بیشتر.
- پروفسور؟ اممم...حالتون خوبه؟

- خوب؟ عالیم! مگه میتونم بد باشم وقتی این
آخرین جلسهایه که قراره شما عزیزانِ دل رو ببینم؟
جادوآموزان به استادشان زل زدند. هیچکس حرفی نزد. درواقع، دلشان میخواست آنها هم از پایان کلاس ابراز خرسندی کرده و اعلام کنند از اینکه دیگر قرار نیست هرگز چشمشان به سدریک بیفتد بسیار خوشحالاند؛ اما خب نگفتند.
- حرفی که زدمو بد برداشت نکنیدا، نه اینکه از ندیدنتون خوشحال باشم...نه. البته تاحدودی هم آره، ولی خب قرار نیست اینو به روتون بیارم که.

کمکم داشت به جادوآموزان بر میخورد. غرور تعدادی از آنها خدشهدار شده و قصد حمله به سوی سدریک را داشتند که با آغاز درس، ناکام ماندند.
- بیاید تو این روز میمون و مبارک، آخرین تدریسمونو شروع کنیم و دیگه برید که رفتید!

تعدادی پوشه و کاغذ از توی کیفش بیرون کشید.
- امروز میخوایم درمورد یه سری از بدیهیات پیشگویی حرف بزنیم...چیزای سادهای که تو نگاه اول ممکنه خیلی آسون بنظر بیان، ولی سر جلسه امتحان سوراختون کنن. ولی نگران نباشین! پروفسور دیگوری اینجاست تا بطور خیلی خیلی خوشحالکنندهای
آخرین نکاتشو بهتون بگه و شما تو کتاب زیرشون خط بکشین که دیگه به مغز تسترالیتون فشار نیاد!

تق تقِ کوبیده شدن کتابها بر روی میزهای جادوآموزان در کلاس پیچید. صفحهی موردنظر را باز کرده و سپس درحالیکه سعی میکردند خونسردی خود را حفظ کنند، منتظر ماندند.
- از جملهی اول این صفحه شروع کنید به خط کشیدن و تا نگفتم متوقف نشید...اینا مطالب خیلی مهمیان که هر سال تو امتحان تکرار شدن...آها همینجوری ادامه بدین، صفحهی بعد، اینم تا آخر بکشین، اینجاهاشم خیلی مهمه...
- این که شد کل کتاب پروفسور!
- حرف نباشه! من دارم بهتون لطف میکنم که این نکات مهمو باهاتون به اشتراک میذارم! اونوقت شماها یه مشت بچهی نمکنشناسید که قدر این لطف منو نمیدونید! واقعا که.

جلسهی آخر بود و ظاهرا سدریک دیگر نیازی نمیدید تظاهر به دوست داشتن شاگردانش بکند.
- خب حالا میریم سراغ نکاتی که باید گوشه کتابتون بنویسید. نکتهی اول که خیلی مهمه...
چیزی حدود نیم ساعت گذشت.
- ...و اینم از نکتهی خیلی خیلی مهم صدوچهلوهشتم. خسته که نشدین؟ نبایدم بشین، چندتا دونه نکته که بیشتر نبود. و بالاخره رسیدیم به تکالیفی که باید بنویسین و برام بیارین. البته من که دیگه نگاهشونم نمیکنم، ولی خب شما باید تحویل بدین تا همهشونو ببرم بازیافت و بابتشون پول بگیرم!

۱
- چهار مورد از چیزایی توی طبیعت یا دور و اطرافتون که میشه باهاش آینده رو پیشگویی کرد نام ببرین و طرز کار یکیشو توضیح بدین.
(مثلا اینکه از طریق گوی یا موقعیت ستارهها میشه آینده رو پیشبینی کرد؛ ولی شما از چیزای خلاقانهتری استفاده کنین.) (۵ نمره)
۲- استفاده از گوی پیشگویی رو ترجیح میدین یا روشای سنتیتری مثل تفالههای ته فنجون قهوه؟ چرا؟ (۱۰ نمره)
۳- آیندهی خودتون یا یکی از اعضای سایتو پیشگویی کنین. توجه کنین که تکلیف بصورت رول نیست، صرفا یه توضیحی درمورد آیندهشون و موقعیتی که توی اون زمان دارن بدین. (۱۵ نمره)* توی هر سه مورد، هر چی خلاقانهتر بنویسین بهتره.
سدریک دیگوری، پس از اعلام تکالیف، جستوخیزکنان به بیرون کلاس پرید. سر راهش هر توهینی که در طول این مدت در گلویش خفه کرده و نگذاشته بود بیرون بیاید را روانهی جادوآموزانش کرد.
از این بیشتر نمیتوانست خوشحالیاش را بابت به پایان رسیدن ترم تابستانه ابراز کند.
دیگر نیازی نبود صبح زود بیدار شده و خود را سینهخیز به کلاس بکشاند!