در همین حین، رون به پشت در زندان رسید و زنگوله اش را به صدا درآورد!
دراکو از آن سمت در:
_ کیـــه؟
_ سلام!
_ دست خر!
_ بی شعــ... اممم... بنده رون ویزلی میباشم!
_ برو خودتو اسکول کن! اون رون پدرمشنگ با من چیکار داره؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil53cfcaaa5eebb.gif)
_ والا حقیقتش! بنده بعنوان یکی از چهار قهرمان انتخاب شدم و توی مرحله دوم مسابقه باید شما رو نجات بدم! پدراصیل!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f661728ed623.gif)
_ برو عمه تو نجات بده!
رون که دیگه ازحد عصبانیتش گذشته بود، گفت:
_ تو هم برو اون عمه بلاتریکس سیاه سوخته تو نجات بده!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil53cfd9553f856.gif)
... بمون اون تو تا اژدها بیاد یه لقمه چپت کنه!
سپس راهش را گرفت تا برود... اما دراکو فریاد زد:
_ وایسا ... وایسا! ... منو با اون اژدهای نفرت انگیز تنها نذار! چندشه! یه جوریه! گاهی اوقات آدمو لیس میزنه!!
رون بادی به غبغب انداخت و پاسخ داد:
_ باریکلا حالا شدی یه پسر خوب! این به نفع دوتامونه!
سپس در زندان را باز کرد و دراکو بیرون آمد. اندکی بعد، رون ادامه داد:
_ حالا بیا جلو تا این پاپیون صورتی رو واست ببندم، خوشگل شی!
دراکو:
_ چی؟ چــی گفتی؟ مگه اینکه از رو جنازه من رد شی!
رون:
_ اوکی پس بمون همینجا تا اینقد اژدهائه لیست بزنه تا جنازه شی! خدافس!
دراکو:
_ وایسا بابا لامصب! آخه پاپیون صورتی واسه چی؟
رون:
_ اژدهائه گفته! گفته باید عشق و علاقه مو بهت نشون بدم تا بذاره از اینجا بریم!
دراکو با اکراه به رون نزدیک شد و چشماشو بست تا این صحنه رقت انگیز را مشاهده نکند که ناغافل صدای پاهایی ظریف و خاص به گوش رسید و سپس رون زیر لب گفت:
_ آه قلبم! کِراشم اومد!
دراکو چشمانش را باز کرد و درکمال ناباوری فلور دلاکور را دید که به سمت آن ها می آمد. فلور مثل همیشه جذاب، فریبنده و دلربا بود و با هر قدم، قلب رون را به تاپ و توپ می انداخت.
دراکو:
_ بابا! فلور تو دیگه اینجا چیکار میکنی؟ اینجا چی خبره؟!
فلور:
_ والا ماموریت مرحله دوم مسابقه س! گفتن باید بیام به یه موهویجی کمک کنم تا یه موطلایی رو نجات بده!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d8d583b184.gif)
دراکو که گیج شده بود:
_ خب بیا کمک کن!
فلور:
_ اوکی پس لطفا شلوارتو دربیار!
دراکو:
جان؟
رون که غیرتی شده بود:
_ هان؟!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f6c87e077223.gif)
فلور:
_ حقیقتش اژدهائه گفته باید به طریقی عشق و علاقه مو بهت ثابت کنم! منم گفتم بنظرم اگه یه دامن صورتی پات کنی خیلی بهت میاد!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d8d583b184.gif)
دراکو:
_ لامصب! من پسرم! دامن چیه؟!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil52413bd684071.gif)
فلور:
_ همینه که هست!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil52413aa299175.gif)
دراکو:
_ یدفعه بیاین منو باربی کنید دیگه! پاپیون صورتی و دامن صورتی!!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5890f974c19dd.gif)
فلور:
_ آفرین! دقیقا همین تو ذهنم بود! به موهای لَخت و طلاییتم خیلی میاد!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil524136ac4237c.gif)
دراکو:
_ اگه دستم به اون اژدهای بیناموس برسه
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil53cfdb412c85f.gif)
سپس سعی کرد کمی به خود مسلط شود و گفت:
_ زود اینارو تن من کنید تا از این جهنم بریم بیرون و این لکه ننگ از دامنم ... یعنی از پیشانیم پاک شه!