اسم: جعفر
فامیل: کدوالادر(KADVALEDER)
الان شاید با خودتون فکر کنین این که شد جعفر کدوالادر، اما خوب چه فرقی میکنه مرلین بزنتون؟ شما بگیرین کدوالادر جعفر!
گروه: دردا بلاش هافلپاف!
لقب (لقب ها): کدو، کدو لای در، جعفر کدو، جعفر چُپون، جعفر بچپون، کج حتی...! (مخفف کدوالادر جعفر!)
ویژگی های ظاهری: سبیلی هیتل... چارلی چاپلینی، با کلاهی نمدی برروی سر و موهای کوتاه، ژاکتی با پشم شتر بر تن حتی در دمای 70 درجه، ابروان، چشمان، سبیل و موهای مشکی، شلواری به گشادی دلش بر پا. خیلی گشاد. خیلی خیلی گشاد. خیلی خیلی خیلی... و چوبی همیشه در دست.
کار: چُپونی( شما بچه تیرونیا بش میگین چوپان!) گُسفندامو هی میکنم!
تایپ: شارژر تایپ سی! گوشیم از این جدیداس!
بوگارت: هِع! بوگارت چیزه؟ شما منو نمیشناسین؟ من فقط از مرلین میترسم. بقیه چیزا از من میترسن.
- با زبون خوش نمیگی نه؟ معجون راستی رو بیارین.
- نه! نه! به آیات مرلین شکنجم نکنین! من چُپون بدبختیم. میگم به ریش مرلین. بوگارتم زوپس نشینان! از تکتکشون ترس و هراس دارم!
پاترونوس (طلسم محافظتی): بابا به کتاب مرلین اینا همش قرتی بازیه. ایکسپیکتی پیترینیم! هرکی اومد جلوت تیزیه ور میداری صورتشه میزنی!
مصاحبه کننده با نگاهی عاقل اندر سفیه به جعفر نگریست. جعفر که از ترس تارهای صوتی اش متحول شده، صورتش نیز غرق در عرق شده و رنگ خود را باخته بود. با صدایی زیر گفت:
-
ببعیه!- چی؟ دوباره بگو.
- ببعی.
- آها. ببعی!
جعفر صدایش را صاف کرد و ادامه داد:
- ببعی چیه آقا؟ گُسفند! گُسفندم نیس که. قوچیه! یه قوچ 100 کیلویی عزیزی! به کتاب مرلین میبینمش لذت از عمرم میبرم!
چوبدستی: یه ترکه انار هست که خودم از درخت کندمش. یه یک، یک و نیم متری میشه. دادم گرگرویچ برام یه چوب نازی درست کرد. باهاش گُسفندا رو هو میکنم. بعضی موقعا با همین کمرمو، پاهامو، مرلینگاهمو، جلوی مرلینگاهمو، خلاصه همه جارو با همین میخارونم! انقد فاز میده.
زندگینامه:
والا عارضم خدمت شریف انور منور نورانیتون که پدر ما، آقا حمدالله ننه مارو (ننه مار نه! ننه ما. مادر من!) تو جنگلی میبینه. مادرم تعریف می کرد که اونموقع یسری آدم که کاه گِل بودن یا کاگل بودن؟ ماه گل بودن؟ درست تو یادم نی. خلاصه افتاده بودن دنبالش. این شل ناموسا میخواستن ننه مارو شکار کنن. مرلین شاهده اگه ننه ما مارم بود نباید این کار رو میکردن. مگه ننه من چیزیه که میخواستین شکارش کنین؟ به هرحال، پدر ما مثل شیری نجاتش میده؛ حالا خودش به صدها روش غیر استاندارد بی ناموس میشه بماند!
هیچی. اونموقعها اسم ننه ما فلاور لاوندر بوده. که پدرم طی حرکتی مرلین ناپسندانه اسمشو فارسی میکنه و میزاره گل نساء. یعنی اسم مادرشو میذاره رو مادر من. یعنی مادر من گل نساءعه مادر پدرمم گل نساءعه. بعد، اونزمان که اطراف دهات ما هاگوارتز ماگوارتزی نبود که پروفسورا مرلین مارو بدن تو مشتمون؛ مادر ما جاهدانه و خودجوش توله های خودشو به دندون میگیره و جادوگرشون میکنه. به همین خاطر من و برادرم اکبر بچه مکتبی های جادو هستیم. البته خواهرمون نبود. ننم به خواهرمون میگفت فشفشه. بچه اصلنم شیطون نبودا، اتفاقا خیلی دختر خانوم و آروم و مظلومی بود. ولی مادرم بهش میگفت فشفشه. منم نفهمیدم چرا؟
پدر و مادر ما اسم و فامیل مارو بین خودشون تقسیم کردن. فامیلمون، فامیل ننمون باشه و اسمامونو پدرمون بذاره. اسم منو گذاشت جعفر، اسم برادرمو گذاشت اکبر اما تو اسم خواهرم موند. تا اینکه یه جنگی شد. پدر من رفت جنگ. برگشت، اسم خواهرمو گذاشت سنگر! دلیلشم این بود که اگه این سنگرو نبود، 8 بار مرده بود! آخرشم به قولی که به ننم داده بود عمل نکرد و فامیل مارو گذاشت فامیل خودش. لَنگو! ما شدیم جعفر لَنگو. جعفر لاوندر کجا؛ جعفر لنگو کجا؟ من به پدرم گفتم پدر من لنگو چیه؟ تو قبلا که لنگ میزدی بت میگفتن لنگو! نکن این کارو با ما. به من گفت حرف نزن بچه. برو پی بازیت!
آقا خلاصه زندگی ما همینطور به هزار و یک درد و بدبختی گذشت، و من به دلیل اتفاقات زیادی که برام افتاده و میفته، هوش و حواسم خیلی تقویت شده. همه چیز رو زود میگیرم. آدم با درک و فهم و با شعوری شدم و حواسم بسیار بسیار بسیار قوی و قدرتمند و شگفت انگیزناک شده! حالا دست خودتونه که به حرفم اعتماد کنید یا نکنید.
راستی... اینم بگم که چی شد فامیلیم شد کدوالادر! رفتم ثبت احوال این خارجکیا. گفتم اسم ما رو بزنین شناسناممونو بدین. بعد آقا این یارو به من گف وات ایز یور نیم؟ منم که میدونید! انگلیسیم فول! خیلی مسلطم به زبان انگلیسی! زیاد! خارق الانگیز! فهمیدم که میگه شغلت چیه! گفتم آی اَم کدو داریم بالا ده! یدفعه یارو گفت وات؟ گفتم کدو... کدو بالا ده! یدفعه دوتا یس یس کرد و شناسنامه رو داد زیر بغل ما! رفتیم خونه. دیدم تو شناسنامه زده کدوالادر جعفر!
---
جایگزینی!
انجام شد.