هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (کدوالادر.جعفر)



پاسخ به: در پایان باز می‌شوم!
پیام زده شده در: ۰:۰۰:۱۳ شنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۳
#1
این یادداشت، از بیدل نقال به‌شکلی کاملا تصادفی و با بازیگری نقش اصلی توسط شانس، به دست من رسیده. اینکه چطوری رسیده، واقعا مهم نیست. جدای از اینکه وقت زیادی بابت بیانش از دست میدم، اون‌چیزی که می‌خوام شما از حرفام بیان کنید به حاشیه میره. چون خودمم طی حوادثی اون یادداشت رو گم کردم و هرچی که میگم، حرف دلمه.

حاشیه نریم! خلاصه...

یادداشت تاحدودی مربوط به قضیه سنگ مرگه. این قرار بود جزو یکی از افسانه‌ها باشه ولی نمیدونم چی‌شد که اضافه نشد. از همون دیرباز، همه‌ی آدمای بزرگ، چه جادوگر و چه ماگل، سردسته ها و بزرگاشون دوست نداشتن، کوچیک‌تراشون چیزی بفهمن یا بدونن. میگم کوچیک منظورم پایین دستیا بودا! یه وقت فکر نکنین قصد گفتن حرف بدی دارم!...

اینم تاحدودی میشه به همین قضیه مربوط دونست. بریم سراغ خود یادداشت! من سواد نداشتم و یکی برام خونده اینو. پس کم و کاستی چیزی دیدین امیدوارم ببخشین منو!

یه پیرمرد فرزانه بود که یه تیکه سنگ لبه تیز و سیاه رنگ توی کودکی از پدرش بهش رسیده بود. اون اولا نمی‌دونست که این چیه و می‌تونه باهاش چیکار کنه، پدرش فقط داده بود دستش و گفته بود "هرموقع خواستی یچیزی رو به حالت درستش برگردونی و مثل اولش کنی، از این سنگ استفاده کن. منتهی قبلش مطمئن شو همه تلاشت رو بدون سنگ کردی!"

پیرمرد دوران کودکیشو گذروند و چون کودک بود، اصلا متوجه حرفای پدرش نشد و فقط پز ظاهر نسبتا تازه و عجیب سنگ رو به دوستاش می‌داد. درواقع سنگ فقط براش حکم یه اسباب بازی داشت، تا یه وسیله با قدرتی جادویی و توانایی های زیاد...

گذشت و گذشت... تا اینکه پیرمرد یکم جوونتر شد و یه‌مقدار در جریان اوضاع و احوال گذر جهان قرار گرفت. فهمید چه‌خبره و چیکاره‌اس. البته نه کاملا. توی یه مکالمه با دوره‌گرد متوجه شد که این سنگ چیه و چیکار میکنه! خیلی از این فهم قضیه خوش خوشونش شد و باورتون نمیشه چی دارین میشنوین... ولی افتاد پی اینکه برای تفریح و خوشحالی، آدمارو بکشه و دوباره برشون گردونه به زندگی! و البته هیچ توجهی به نصیحت پدرش درمورد سنگ نداشت.

جادوگر بود دیگه خلاصه... برای هر حرکتش یه‌کاری میکرد که هیچ شاهد و مدرکی باقی نذاره و همینجوری به کارهاش بدون قید و بند ادامه می‌داد. یه‌روز از شانس بدش، سنگ رو جا گذاشت. بعد از اینکه با سختی به محل زندگی اون آدم رسید، کارش رو انجام داد و خواست مرحله دوم تفریحش رو پیش ببره، متوجه اشتباهش شد و فهمید که سنگ نیست.

از قضا اون آدمی هم که کشته بود، یکی از بزرگای شهر بود و چند لحظه بعد، محافظای اون مرد، پیرمرد رو دستگیر کردن و در بند کشیدن. هر چی که پیرمرد از سنگ و سنگ بازیاش به محافظا میگفت، محافظا گوش نمی‌کردن و فکر کردن مرد دیوونه‌س. پس حتی شور و شوق اشتیاقشون برای اعدام پیرمرد بیشتر و مضاعف شد.

پیرمرد، بعد از اینکه محافظا برای تفریح کلی شکنجه‌ش کردن، اعدام شد و مرد و جسدش بدون هیچ احترامی توی دشت رها شد. اما همسر پیرمرد که از سنگ مرگ و همه‌ی کارای پیرمرد خبر داشت، سنگ رو برداشت و برای زنده کردن پیرمرد ازش استفاده کرد.

بعد از اون پیرمرد، شد پیرمرد فرزانه قصه ما! و هیچوقت از سنگ مرگ استفاده نکرد.

نتیجه‌ی این داستان رو خودم شخصا براتون نتیجه‌گیری می‌کنم. گاهی وقتا برای تحول و خوب شدن، باید همه کار کرد. حتی اگه لازم شد باید مرد و زنده شد.


Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده



پاسخ به: زیرزمین مخوف هافلپاف
پیام زده شده در: ۰:۵۸:۵۳ دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۳
#2
آدما وقتی می‌شنون "کی میخواد نفر اول باشه؟" اتفاقای خوبی براشون نمیفته. استرس می‌گیرن. اضطراب به تموم وجودشون رخنه می‌کنه. طبیعتا دستگاه مجاری ادراری هم جزو تموم وجود حساب میشه و اضطراب به اونجا هم رخنه می‌کنه. در نتیجه یکی از مهم‌ترین دستگاه‌های بدن انسان، دچار اختلال در انجام درست وظایفش می‌شه!
البته که این اتفاق برای هیچکدوم از اعضا نیفتاده بود. هافلپافی‌ها در تمام دوران زندگیشون به راحتی و بدون استرس، با چالش های زندگیشون روبرو شده بودن و هیچ استرس و اضطرابی بهشون غلبه نکرده بود...

- من باید برم!

جعفر درحالیکه با بی‌قراری این پا و اون پا می‌کرد، به سمت خروجی غار چرخید و این رو گفت. ووی ووی کنان به سمت بیرون قدم برداشت.
- من بیرون یچیزی جا گذاشتم!
- ولی تو که...

هافلپافی‌ها مات و مبهوت با نگاهشون مسیری که جعفر می‌رفت رو دنبال کردن.

- خب... مثل اینکه یه‌نفرتون کم شد! نگفتین کی می‌خواد نفر اول باشه؟

پاتریشیا بعد از شنیدن "اول" پرونده‌هاش ریخت. اون همیشه دوست داشت اولین باشه و معماها رو حل کنه. ولی از برخورد با کنستانس حس خوبی نداشت. روی دو پاش زانو زد و درحالیکه به پرونده‌های پخش و پلا شده چنگ می‌زد به درون چشمان کنستانس نگاه کرد.
- من فعلا درگیرم. میتونی بری سراغ نفر بعدی!
- منم دارم بهش کمک می‌کنم.

گابریل به سمت پاتریشیا خیز برداشت و کنار اون روی زمین نشست. اما هیچ اشتیاقی برای کمک نشون نداد و تنها حرکتی که تونست بزنه، اشاره دست و گفتن کلمه "اون! اون!" بود. پاتریشیا هم اصلا متوجه "اون!" گابریل نمی‌شد و همش می‌پرسید "کدوم؟" و گابریل باز مجبور می‌شد نهایت کمکشو بکنه، اشاره دستشو دراز تر کنه و بگه:
- بابا! اون!

زاخاریاس خودش رو تنها و مقابل کنستانس دید. با خودش فکر کرد که عمرا اگه با کنستانس روبرو بشه و این مسئولیت خطیر رو بر عهده بگیره، پس به سمت جعفر چرخید و درحالیکه به سوی جعفر می‌دوید فریاد زد:
- من به جعفر مشکوکم! همراهش میرم ببینم چیکار میکنه؟





Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده



پاسخ به: میدان مرکزی دهکده
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷:۴۶ پنجشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۳
#3
تصویر کوچک شده
اطلاعیه شماره 9

پنجمین اطلاعیه ایونت میان انجمنی زلزله


ایونت میان انجمنی زلزله پس دریافت 17 پست و بازگشایی 4 تاپیک به پایان رسید. نتایج و آمار ایونت به شرح زیر هستند:

گروه سوم: گروه هافلپاف با کسب 1 امتیاز!

گروه دوم: گروه گریفیندور با کسب 5 امتیاز!

و گروه اول: گروه ریونکلا با کسب 11 امتیاز، قهرمان زلزله و بعنوان گروه آبادگر شناخته می‌شوند و مدال گروه آبادگر به این گروه شایسته اعطا می‌شه!

تصویر کوچک شده


و رنک های انفرادی به ترتیب به شرح زیر هستند:

در رتبه سوم: مشترکا آلنیس اورموند از ریون، ریموس لوپین و الستور مون از گریف با ثبت هرکدام 2 پست، شایسته دریافت مدال آبادگر برنزی هستند.

تصویر کوچک شده


در رتبه دوم: هیزل استیکنی از ریون، با ثبت رکورد 4 پست، شایسته دریافت مدال آبادگر نقره‌ای است.

تصویر کوچک شده


و در رتبه اول: گابریل دلاکور از ریون، با ثبت رکورد 5 پست، شایسته دریافت مدال آبادگر طلایی است.

تصویر کوچک شده


رزالین دیگوری و اما ونیتی هرکدام با ثبت رکورد 1پست، مشترکا در رتبه چهارم قرار می‌گیرن.

با آرزوی موفقیت برای این عزیزان! امید است همانگونه که این زلزله رو پشت سر گذاشتن، از باقی زلزله‌های زندگی هم سربلند بیرون بیان.


Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده



پاسخ به: اطلاعیه‌های وزارت سحر و جادو!
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸:۴۸ پنجشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۳
#4
اطلاعیه شماره هفت دولت دوستی و دوپامین
موضوع: اعلام نتایج ماموریت تیم نجات!

پس از وقوع زلزله و اعزام گروهی متشکل از متبهرترین و زبردست ترین نجات دهنده‌های جامعه جادویی و جادوگری و نجات کدخدا، با بررسی های انجام شده مدال بهترین نجات دهنده اعطا می‌شود به...

گابریل دلاکور


دوشیزه گابریل دلاکور با مشارکت قهرمانانه در نجات کدخدای مفقود و صاحب 3 پست از مجموع 9 پست سوژه نجات کدخدا، به‌عنوان برترین نجات دهنده شناخته شده و شایسته مدال برترین نجات‌دهنده می‌باشند.

تصویر کوچک شده


با آرزوی موفقیت برای ایشان!



تصویر کوچک شده

دولت رهایافته از بحران دوستی و دوپامین
کدخدای نسبتا معاون




Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده



پاسخ به: نظرسنجی‌ شبکه‌های‌اجتماعی سایت
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷:۰۵ سه شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۳
#5
موسیقی متن، همواره یکی از ارکان اساسی و بنیانی تولید فیلم و محتواهای این چنینی بوده و خواهد بود. سری فیلم‌های هری‌پاتر دارای موسیقی متن های ماندگار و خلق شده توسط بهترین نوازندگان و سازندگان موسیقی است که لحظات و خاطرات بسیار و مملو از انواع حس‌های تلخ و شیرین را برای ما رقم زده‌اند. در این سری هرچه بیشتر به سمت جلو پیش می‌رفتیم، موسیقی‌ها نیز به همراه فیلم ها فضای تاریک‌تری به‌خود می‌گرفتند.

در اینجا هشت موسیقی آغازین فیلم‌ها آورده شده و از شما می‌خواهیم به ما در یافتن بهترین موسیقی آغازین این مجموعه از طریق شرکت در نظرسنجی بالا و یا با نوشتن نظر خود کمک کنید. بدیهی است که تمامی نظرها سلیقه‌ای بوده و هیچگونه اجبار و یا قطعیتی در کار نخواهد بود.

موسیقی متن فیلم‌ها:


2001 - Harry Potter and the Sorcerers Stone - John Williams
Prologue

2002 - Harry Potter and the Chamber of Secrets - John Williams
Prologue- BookII and The Escape from The Dursleys

2004 - Harry Potter and the Prisoner of Azkaban - John Williams
Lumos!

2005 - Harry Potter and the Goblet of Fire - Patrick Doyle
The Story Continues

2007 - Harry Potter and the Order Of The Phoenix - Nicholas Hooper
Fireworks

2009 - Harry Potter and the Half-Blood Prince - Nicholas Hooper
Opening

2010 - Harry Potter and the Deathly Hallows - Part 1 - Alexandre Desplat
Obliviate

2011 - Harry Potter and the Deathly Hallows - Part 2 - Alexandre Desplat
Lily's Theme


Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده



نظرسنجی‌ شبکه‌های‌اجتماعی سایت
پیام زده شده در: ۱۷:۴۷:۱۸ سه شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۳
#6
درود

این تاپیک جهت نظرسنجی درمورد برخی محتوا‌ها ایجاد شده است. اعلام نظر برای عموم آزاد است و هرگونه پست و نظر نامربوط در نظر نگرفته و حذف خواهد شد.


ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۵/۲ ۱۷:۵۵:۰۷

Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده



پاسخ به: میدان مرکزی دهکده
پیام زده شده در: ۰:۳۴:۰۱ دوشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۳
#7
تصویر کوچک شده
اطلاعیه شماره 8

چهارمین اطلاعیه ایونت میان انجمنی زلزله


پایان مهلت ایونت زلزله!
به‌زودی اطلاعات نتایج و برندگان اعلام خواهد شد.


Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده



پاسخ به: میدان مرکزی دهکده
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵:۱۱ یکشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۳
#8
تصویر کوچک شده
اطلاعیه شماره ۷

سومین اطلاعیه ایونت میان انجمنی زلزله


مهلت نهایی ایونت، تا پایان امروز تمدید شد.


Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۸:۴۰:۵۵ جمعه ۲۹ تیر ۱۴۰۳
#9
اسم: جعفر

فامیل: کدوالادر(KADVALEDER)

الان شاید با خودتون فکر کنین این که شد جعفر کدوالادر، اما خوب چه فرقی میکنه مرلین بزنتون؟ شما بگیرین کدوالادر جعفر!

گروه: دردا بلاش هافلپاف!

لقب (لقب ها): کدو، کدو لای در، جعفر کدو، جعفر چُپون، جعفر بچپون، کج حتی...! (مخفف کدوالادر جعفر!)

ویژگی های ظاهری: سبیلی هیتل... چارلی چاپلینی، با کلاهی نمدی برروی سر و موهای کوتاه، ژاکتی با پشم شتر بر تن حتی در دمای 70 درجه، ابروان، چشمان، سبیل و موهای مشکی، شلواری به گشادی دلش بر پا. خیلی گشاد. خیلی خیلی گشاد. خیلی خیلی خیلی... و چوبی همیشه در دست.

کار: چُپونی( شما بچه تیرونیا بش میگین چوپان!) گُسفندامو هی می‌کنم!

تایپ: شارژر تایپ سی! گوشیم از این جدیداس!

بوگارت: هِع! بوگارت چیزه؟ شما منو نمیشناسین؟ من فقط از مرلین میترسم. بقیه چیزا از من میترسن.
- با زبون خوش نمیگی نه؟ معجون راستی رو بیارین.
- نه! نه! به آیات مرلین شکنجم نکنین! من چُپون بدبختیم. میگم به ریش مرلین. بوگارتم زوپس نشینان! از تک‌تکشون ترس و هراس دارم!

پاترونوس (طلسم محافظتی): بابا به کتاب مرلین اینا همش قرتی بازیه. ایکسپیکتی پیترینیم! هرکی اومد جلوت تیزیه ور میداری صورتشه میزنی!

مصاحبه کننده با نگاهی عاقل اندر سفیه به جعفر نگریست. جعفر که از ترس تارهای صوتی اش متحول شده، صورتش نیز غرق در عرق شده و رنگ خود را باخته بود. با صدایی زیر گفت:
- ببعیه!
- چی؟ دوباره بگو.
- ببعی.
- آها. ببعی!

جعفر صدایش را صاف کرد و ادامه داد:

- ببعی چیه آقا؟ گُسفند! گُسفندم نیس که. قوچیه! یه قوچ 100 کیلویی عزیزی! به کتاب مرلین میبینمش لذت از عمرم میبرم!

چوبدستی: یه ترکه انار هست که خودم از درخت کندمش. یه یک، یک و نیم متری میشه. دادم گرگرویچ برام یه چوب نازی درست کرد. باهاش گُسفندا رو هو میکنم. بعضی موقعا با همین کمرمو، پاهامو، مرلینگاهمو، جلوی مرلینگاهمو، خلاصه همه جارو با همین میخارونم! انقد فاز میده.



زندگینامه:

والا عارضم خدمت شریف انور منور نورانیتون که پدر ما، آقا حمدالله ننه مارو (ننه مار نه! ننه ما. مادر من!) تو جنگلی میبینه. مادرم تعریف می کرد که اونموقع یسری آدم که کاه گِل بودن یا کاگل بودن؟ ماه گل بودن؟ درست تو یادم نی. خلاصه افتاده بودن دنبالش. این شل ناموسا میخواستن ننه مارو شکار کنن. مرلین شاهده اگه ننه ما مارم بود نباید این کار رو میکردن. مگه ننه من چیزیه که میخواستین شکارش کنین؟ به هرحال، پدر ما مثل شیری نجاتش میده؛ حالا خودش به صدها روش غیر استاندارد بی ناموس میشه بماند!

هیچی. اونموقع‌ها اسم ننه ما فلاور لاوندر بوده. که پدرم طی حرکتی مرلین ناپسندانه اسمشو فارسی میکنه و میزاره گل نساء. یعنی اسم مادرشو میذاره رو مادر من. یعنی مادر من گل نساءعه مادر پدرمم گل نساءعه. بعد، اون‌زمان که اطراف دهات ما هاگوارتز ماگوارتزی نبود که پروفسورا مرلین مارو بدن تو مشتمون؛ مادر ما جاهدانه و خودجوش توله های خودشو به دندون میگیره و جادوگرشون میکنه. به همین خاطر من و برادرم اکبر بچه مکتبی های جادو هستیم. البته خواهرمون نبود. ننم به خواهرمون میگفت فشفشه. بچه اصلنم شیطون نبودا، اتفاقا خیلی دختر خانوم و آروم و مظلومی بود. ولی مادرم بهش میگفت فشفشه. منم نفهمیدم چرا؟

پدر و مادر ما اسم و فامیل مارو بین خودشون تقسیم کردن. فامیلمون، فامیل ننمون باشه و اسمامونو پدرمون بذاره. اسم منو گذاشت جعفر، اسم برادرمو گذاشت اکبر اما تو اسم خواهرم موند. تا اینکه یه جنگی شد. پدر من رفت جنگ. برگشت، اسم خواهرمو گذاشت سنگر! دلیلشم این بود که اگه این سنگرو نبود، 8 بار مرده بود! آخرشم به قولی که به ننم داده بود عمل نکرد و فامیل مارو گذاشت فامیل خودش. لَنگو! ما شدیم جعفر لَنگو. جعفر لاوندر کجا؛ جعفر لنگو کجا؟ من به پدرم گفتم پدر من لنگو چیه؟ تو قبلا که لنگ میزدی بت میگفتن لنگو! نکن این کارو با ما. به من گفت حرف نزن بچه. برو پی بازیت!

آقا خلاصه زندگی ما همینطور به هزار و یک درد و بدبختی گذشت، و من به دلیل اتفاقات زیادی که برام افتاده و میفته، هوش و حواسم خیلی تقویت شده. همه چیز رو زود میگیرم. آدم با درک و فهم و با شعوری شدم و حواسم بسیار بسیار بسیار قوی و قدرت‌مند و شگفت انگیزناک شده! حالا دست خودتونه که به حرفم اعتماد کنید یا نکنید.

راستی... اینم بگم که چی شد فامیلیم شد کدوالادر! رفتم ثبت احوال این خارجکیا. گفتم اسم ما رو بزنین شناسناممونو بدین. بعد آقا این یارو به من گف وات ایز یور نیم؟ منم که میدونید! انگلیسیم فول! خیلی مسلطم به زبان انگلیسی! زیاد! خارق الانگیز! فهمیدم که میگه شغلت چیه! گفتم آی اَم کدو داریم بالا ده! یدفعه یارو گفت وات؟ گفتم کدو... کدو بالا ده! یدفعه دوتا یس یس کرد و شناسنامه رو داد زیر بغل ما! رفتیم خونه. دیدم تو شناسنامه زده کدوالادر جعفر!

---

جایگزینی!


انجام شد.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۲۹ ۱۱:۰۸:۴۲

Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده



پاسخ به: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۶:۵۸:۵۵ چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۳
#10
دومین تاپیک ایونت زلزله


از حالا می‌توانید برای شرکت در این ایونت پست‌های خود را ارسال کنید.


Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.