هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: فروشگاه موجودات جادويی چارلی ویزلی
پیام زده شده در: ۱:۱۸:۲۵ سه شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۳
#1
در پس و پیش درگیری نورون های ملت محفلی با باسلام و فلسفه خیانتشون به جادوگران، در گوشه از دیوار تستی تسترال بینوا که تا به الان هم تسمه تایم پاره کرده بود و هم کلافه شده بود، کمی فکر می‌کنه و به این نتیجه می رسه که فرار رو بر قرار ترجیح بده.
ـ این ملت هنوز نمی دونن که با خودشون چند چندن! معلوم نیست می خوان چه بلایی سر من بیارن.

لنگان لنگان خودش رو به در رسوند. چفت رنگ و رو رفته در رو باز کرد. سم اول و دومش رو با موفقیت از در خارج کرد ولی هنوز سم سوم جای گیری نکرده بود که صدای نخراشیده ای نوید باخت رو به تستی داد.
ـ بچه ها ولی دیگه فکر کنم نتونیم بفروشیمش. بیچاره داغون شده.

تمامی نگاه ها پشت سر گوینده این جمله به دیواری که دقایقی قبل تستی به آن کوبیده شده بود برگشت و سپس بلافاصله روی در باز و تستی در حال فرار قفل شد.

ـ کجا با این عجله! بودی حالا!
ـ پیاز برنج خیس کرده بودیم.
ـ قربان شما! صرف شده، تشکر! با اجازتون بنده رفع زحمت کنم.
ـ این داره در میره! سریع بگیردش.

تموم شدن دیالوگ آخر همانا، در رفتن تستی نیز همانا. تستی سم چهارمش رو هم از منطقه خطر رد می‌کنه و به سوی نا کجا در میره. پشت سر اون لشکر ویزلیون و محفلی ها نیز راه می افتند بلکه بتونند تستی رو گیر بندازند.






پاسخ به: از جادوگران چی می‌خوایم؟
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷:۳۵ چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۳
#2
من نیز از این حرکت انقلابی حمایت کرده و به دلیل اینکه شرایط رو خیلی خیلی اضطراری دیدم تنها به سبیل بسنده نکرده بلکه در طی مدت کوتاهی ریش در اوردم.


لطفا تا اطلاع ثانوی بنده رو نیز " داش دیزی " صدا کنید‌.

عزت زیاد!



پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۱۲:۳۷:۰۷ شنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۳
#3
سلام و وقتتون بخیر.


این فصل ترین های ریونکلاو برگذار نشد.

با تشکر!



پاسخ به: جادوگر فصل
پیام زده شده در: ۰:۲۴:۵۹ پنجشنبه ۲۴ خرداد ۱۴۰۳
#4
با سلام و درود فراوان.


من به جز این فرشته مهربون کسی رو لایق جادوگر فصل بودن نمی‌بینم!
گابریل لحظه ای لطف و انرژیش رو از سایت دریغ نمیکنه و همیشه حواسش به همه اعضای سایت هست.

همین و فعلا!



پاسخ به: فعال‌ترین عضو فصل
پیام زده شده در: ۱۶:۴۲:۳۲ چهارشنبه ۲۳ خرداد ۱۴۰۳
#5
با سلام و این حرفا!

بنده کسی رو جز مامان مروپ جان قشنگم شایسته این رنک نمیدونم. مامان مروپ علاوه بر اینکه مسئولیت خانه ریدل و مدیریت بر دوششون هست فعالیت مستمر شون رو هم حفظ کردن.

همین!



پاسخ به: بهترین نویسنده فصل
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲:۵۷ چهارشنبه ۲۳ خرداد ۱۴۰۳
#6
با سلام و احترام و اینا!

من به دلیل سبک خاص، محتوای عالی و پیوسته بودن نوشته های جناب مون برای این عنوان به ایشون رای میدم.

همین!



پاسخ به: خاطرات مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۳:۴۱:۴۴ شنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۳
#7
سفر به سرزمین پرشین های خسته

برگرفته از مانگای اسم تو
اولیشون!


با صدای عجیبی از خواب بیدار شد.
- آهن آلات، ضایعات، شیر آلات، کاغذ، نون خشک، پلاستیک و بازیــــافـــــت خریداریم.

سراسیمه خودش را جمع کرد و تن به ظاهرش لش خویش را جمع کرده و نگاهی به دور اطرافش کرد. ‌همه‌ چیز با همیشه فرق داشت. سیلی محکمی را روانه صورتش کرد تا مطمئن شود خواب نیست.

شترق!

سیلی ناجوانمردانه دردی را راهی صورتش کرد تا بفهمد خواب نیست. هنوز درد سیلی خوب نشده بود که شُک دیگری را تجربه کرد. شلوارک با طرح‌ چهارخانه ، بلوز نازک آبی رنگی و جورابی مشکی که شصت پایش از آن بیرون زده بود را بر تن داشت. سریع به سمت کمد قدیمی در گوشه اتاق رفت تا یه دست لباس آبرومند برای پوشیدن پیدا کند.
- روونا خودت به دادم برس! این چه مصیبتی بود توش گیر کردم!
- ننه نصرت! خل شدی ؟ پ چرا با خودت حرف میزنی؟ بیا ناشتایی بخور باید با آقات بری دری دکون!

ننه... نصرت... ناشتایی... آقات... دری دکون؟!
تک تک این کلمات برایش لحظه به لحظه عجیب تر میشد. این وسط کلمه نصرت برایش آشنا تر بود.

فلش بک_ شب قبل

چشمان خیس مروپ و‌ چشمان پر از شرارت الستور درست به چشمان او زل زده بودند و لبخندی که روی صورت الستور نقش بسته بود، ثانیه به ثانیه ترسناک تر و دارک تر میشد.

- دیزی بی کران مامان! هنوز بیکاری دیگه مامان؟!
-بله چطور؟
- خوبه! ماموریت دارم برات آلوچه نشسته مامان. جزئیات و ایناش تو این پاکته که زیاد مهم نیست. مهم کلیاته!

پاکت در یک آن در دستان الستور آتش گرفت، سوخت و پودر شد. از آن طرف دمای محیط هر لحظه برای دیزی بالاتر می رفت و استرس در تمامی این دقایق او را همراهی میکرد.
- روونا نکرده اشتباهی که ازم سر نزده؟!
- چه نوع اشتباهی مثلا؟
- نمیدونم مثلا اون روز که آشپزخانه رو فرستادم رو هوا... یا اون روز که اشتباهی به جای فرستادن اون نامه محرمانه به دهکده هاگزمید پستش کردم برای محفلیا... یا حتی اون روز که...
- نه مامان جان ! نهایت اشتباهت این بوده اون اوایل بذار رو بزار می نوشتی؛ البته مطمئنم گابریل مامان بخشیدتت.

مروپ لبخند ملیحی زد تا کمی اطمینان و اعتماد دیزی را به دست أورد و خب موفق هم شد.
- اون مواردی رو هم که خودت گفتی اگه این ماموریت رو درست انجام بدی، سعی میکنم فراموش کنم. خیالت راحت مامان! حالا بریم سر ماموریتت؛ مامان باید یه سر بری خارج. البته نوع رفتنت یه کوچولو فرق داره. الستور مامان من دیگه نمی تونم توضیح بدم... بقیه ش با خودت!

مروپ به گوشه ای از کادر صحنه رفت و خیلی رمانتیک و احساسی طور زد زیر گریه و فضا را همانند فیلم های هندی کرد. صد البته که فقط خود او و جناب مون می دانستند که این. اشک ها همان اشک تمساح معروف است.

- این چیز روشنه؟! آزمایش می‌کنیم... آزمایش می کنیم...

الستور چند ضربه به عصایش زد تا بلاخره صدایش رادیویی اش بلند و واضح شد.
- من اینجام تا کمکت کنم! این ماموریتی که داری میری یه ماموریت سریه؛ فقط ما و تو از این ماموریت خبر داریم. از الان به بعد هر وقت پات رو از این آشپزخونه بیرون بذاری روح تو و روح یه نصرت نامی تناسخ پیدا می‌کنه و تعویض میشه. اوه اوه... داره دیر میشه... بانو مروپ بهتره عجله کنیم.

الستور دوباره لبخند زد و همراه با مروپ دیزی را تا دم در آشپزخانه همراهی کردند.

- میشه نرم؟
- نمیشه!
- میشه حداقل بدونم کجا دارم میرم؟
- آره مامان جان! میری یه شهری به اسم... وایسا الان یادم میاد... آهان... میری اصفهان مامان! گویا تو قلب خود ایرانه مامان.
- ایران آخه؟! جای بهتری نبود؟!
- نه متاسفانه!

دیزی که نه راه پیش داشت و نه راه پس؛ همانند کودکی که آبنباتش را گم کرده است، ناراحت و چوله شده بود. تا اینجا هم به اندازه کافی باعث طویل شدن پست شده بود؛ بنابراین خودش در را باز کرد و خواست قدم اول را بردارد که از سر تا پا خیس شد.

- ای وای! مامان ببخشید این آب باید پشت سرت ریخته می‌شد که نشد. برو مامان مرلین و روونا پشت و پناهت!

دیزی خیس، ناراحت و چوله نه تنها قدم اول بلکه قدم های دوم و سوم را نیز برداشت و از زیر کتاب مرلینی که مروپ بالای سرش‌ گرفته بود رد شد. در را پشت سرش بست و به سرعت به یکی از محله های اصفهان تناسخ پیدا کرد.

الستور مامان الکی آب ریختم تو صورتش پشت سرش نه؟!
- موردی نداره بانو! اون که قرار نبود برگرده؛ آب ریختن یا نریختن زیاد فایده نداشت به هر حال.

الستور جمله اش را تمام کرد و رفت تا به بقیه کارهایش برسد.

پایان فلش بک

الان تازه داشت دو هزاری اش می افتاد. همه چیز کم‌کم داشت شفاف میشد.
خانمی که او را ننه خطاب کرده بود، در اتاق را بست و رفت. فقط دیزی نصرت نما ماند و نصرتی که در باطن نصرت نبود.

- نه! صبر کن ببینم... مطمئنم جواب نداده!

به سمت آینه دوید و به خودش در آینه نگاه کرد. پسری با کله تاس، قد بلند و عینک ته استکانی در آینه به او زل زده بود.
- چرا این حجم زشت آخه!

ضربه محکمی به سر تاسش زد. توقع داشت حداقل نصرت جوانی رعنا و اصطلاحا جاذاب شد ولی خب زهی خیال باطل.

- ننه نصرت زیر لفظی میخوای؟! بیا ننه دیگه.

چاره ای نبود. علاوه بر میل باطنی اش باید از آن اتاق بیرون می‌رفت و با دنیای جدید آشنا میشد.

روزگار سختی در پیش رویش بود.



پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه! (ریونکلاو)
پیام زده شده در: ۱۳:۲۳:۵۸ جمعه ۴ خرداد ۱۴۰۳
#8
سلول های مغز لاکهارت نمی‌خواست منطقی به این آسانی را بپذیرد. گویا در نورون های او عنصر غیر منطقی بودن و لجبازی موج میزد.
- من همچنان معتقدم دزدی از گرینگوتز راه بهتریه!

شــتـــرق!

سیلی محکمی روی صورت لاکهارت فرود آمد و او به اصطلاح با کف زمین یکی شد. سه گنجشک بی نوا دور سرش شروع به چرخیدن کردند و زمین دور سرش چرخید. کم‌ کم حالش بهتر شد و توانست چهره ناظر عصبی گروهش را درست بالای سرش تشخیص دهد.

- هوش سرشارت کجا رفته برادر در من؟! تا وقتی میشه از آشپزخونه هاگ غذا برداشت چرا باید بریم سراغ گرینگوتز؟
- زی این الان راه حل بهتری بود؟
- در وضع کنونی راه حل بهتری سراغ داری بردلی؟

لاکهارت که دیگر توانایی مقاومت و پافشاری را بر فکر خودش را نداشت، مثل بقیه ملت ریونی به نشانه تایید سرش را تکان داد و همان جا در اثر شدت ضربه وارده بی هوش شد.

- پاشید جمع کنیم بریم سراغ آشپزخونه؛ تا روده بزرگم روده کوچیک رو نخورده!

دیزی راه افتاد و پشت سرش ملت به سمت آشپزخانه هاگوارتز ره سپار شدند.

کمی بعد_ رو به روی آشپزخانه هاگوارتز

-الان چیکار کنیم زی؟!
- من تا همین جاش رو بلد بودم.
- منطقیه!

در این نقطه از زمان ریونی ها بودند و کشیدن نقشه برای سرقت از آشپزخانه هاگ.



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹:۵۰ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
#9
نمرات جلسه اول
کلاس مراقبت از موجودات جادویی


الستور مون 10

نقل قول:
- این هم از کلاس امروزمون. مطمئنم که همه‌تون یادگرقتید چطور باید با روباه‌های جادویی الکتریکی برخورد کنید.

صد درصد و تضمینی!

روح بنده خدا کاملا به فنا رفت!


جوزفین 10

کاملا مفهومی بود رولتون!
قطره قطره مفهوم و محتوا بود که از رولتون می‌بارید.
فقط یه لطفی کن شب تو تالار نیا! تبعات خوبی نداره برات!

ریموند 10

نقل قول:
شبدرهایم! چه زیبا!

روزنامه هایم! چه زیبا!

نقل قول:
بسیار زیبا بود سبزی خوردن‌های عزیزم، به شما بیست می‌دهیم‌.

من نیز به شما نمره کامل می دهم.


ساکورا 4

نقل قول:
باز کردن در و دیدن داخل
-چه خبره؟
دیدن اوضاع و فرار کردن


که اینطور؛ خیلی هم عالی!


گابریل 10

نقل قول:
پ.ن: فکر کنم واضح باشه کار هوش مصنوعی نیست.

کاملا!
خیلی قشنگ بود.

بردلی 6/5

نقل قول:
حسن جا به جا همون جا ولو شد و به دیار باقی شتافت.

خصومت شخصی با مدیر داری بچه؟!
همه ش در حال کشتن مدیریتی که.

اون پست هم ضد قانون حق کپی رایته! بهش نمره نمیدم شاید هم بدم، نمیدونم!

گیلدوری 5
نقل قول:
"ثوثیسش همش گوشته"

ترکیبات جدید میبینم!

لطفا داخل پست هاتون حواستون به اسپیس گذاری ها و علائم نگارشی در پست هاتون بیشتر باشه.


جعفر 9
چه خبره آقا!
هر جا میری بع بــع!

نقل قول:
نمیگی آقای حسنی میزنه همتونو سر سیخ تا بره بریونی سرو کنه سر کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی؟

فعلا بنده قراره بریونی سرو کنم!
اول با کدوم یکی شروع کنم؟

بعدم اون چه بلایی بود میخواستی سر بع بعی ها بیاری؟! یه موی گندیده بع بعی می ارزه به صد تا گوسفند طلا!

اما 10
اصغر قاتل صاحب مغازه « کله تک»
عه تو ام میشناسیشون! سلام گرم من رو بهشون برسون!

نقل قول:
در اخر ما طباخی « کله تک » را به همه دوستان پیشنهاد میکنیم .

تبلیغ وسط کلاس؟!

پاتریشیا 4/5

نقل قول:
لونه‌هاشون خیلی دنجه!

دوبلکسه؟! بهار خواب داره؟!
نوع دیالوگ زنی تون اشتباهه! ما بعد از دیالوگ ها از " : " استفاده نمیکنیم.
مثلا:

پاتریشیا همون طور که به روباهینه رو به روش اشاره میکرد، برق عجیبی در چشمانش بود.
- خوشگل نیست؟
- اون دیگه چیه؟
- یه روباهینه‌ست. دیشب اینجا یه لونه ساخت. لونه‌هاشون خیلی دنجه و به سرعت می‌سازنشون. اونا بعضی از ویژگی‌های روباه‌هارو مثل ظاهرشون، شنوایی و بینایی قوی و بویایی فوق‌العاده دارن.
- حالا تکلیف‌تون اینه که یه مقاله درباره‌ی روباهینه‌ها بنویسین. باید ۴۰۰ کلمه داشته باشه. کلاس تموم شد!


گادفری 8/75

نقل قول:
من برم تو استخر وایتکس شنا کنم.

چیزی ازت میمونه آیا؟! حل نمیشی؟!

موهای بابلیس شده؟! ناخن مانیکور ؟! فردا با ولی تشریف بیارید!

نیکلاس 7/5

چرا همه جا با جعفر بحث دارید؟!
نکنید آقا!

روندا 7/5

شوخی شوخی با لینی هم شوخی؟! لینی خط قرمز که! مراقب باش!
نمره خوب هم نمیدم برو اعتراض کن.
برد اشتباهه! چون متن به زبان فارسی هست" تخته" درسته!

جینی 6/5

ببعی های پست های جعفر به شما هم سرایت کرده؟!
هر چیزی هم که شنیدید حقیقت داره!


ریموس 4
چه مزاحم بشیم چه نشیم دیگه فایده نداره.
به رزرو هم احترام نمی‌ذارم. باید کی رو ببینم؟!

و تمام!



پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵:۳۹ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
#10
نمرات جلسه اول
کلاس پیشگویی


روندا 7/5

ریختن معجون روی مدرسه؟! که اینطور.
اتفاق بد هم اینکه قراره با ناظرتون صحبت کنم شب تو تالارتون نذاره بخوابید! اعتراضی دارید؟!

مرلین کبیر 7

معجون هکتور کیک بوده گویا.
تشریف بیارید خودم بهتون معجون واگعی بدم!

بردلی 7/5

بلاخره توی یه پست مدیر رو به کشتن ندادی! تکبیر! باریکلا... باریکلا!

گیلدوری 5/5

نامه جهت بخشش؟! سیستم قطعه... اعتراض هم دارید برید ریاست دانشگاه بگیــ... اممم.... خیر، ببخشش و اینا نداریم.
چون ابعاد کارتون هم بزرگ بوده .شب رو هم بیرون تالار بخوابید.

ساکورا 8/5

خوشم اومد! باریکلا! چشم بسته غیب میگی گویا!
اسکور و اون بنده مرلین هم گناه داشتند خب... ولی همین که نخواستی خودت رو بکشی خوبه!

گابریل 9/5

چه نتیجه جذابی!
کاش همه اتفاقی معجون هاشون رو اتفاقی روی هاگ خالی نکنن. روونا شاهده ما داریم زحمت میکشیم.

جعفر 10

شانس اصن خود خود شمایی!
لااقل یه پاداشی چیزی به دکتر و اون شوهر بی زن میدادی!
قدم نو رسیده مبارک راستی.

اما 9/5

تمام این احتمالات کذبه... کذب!
استاد ریاضیات جادویی حتی اگه زامبی ها هم حمله کنن میاد. اینو تجربه ثابت کرده!

ریموس 6

از هاگ پرتتون میکنم بیرونـ... نه خشونت نه!
گواهی پزشکی؟! ما از این لوس بازیا نداریم که.

و تمام







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.