wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: صد و یك راه برای ذله كردن همدیگه! (ریونکلاو)
ارسال شده در: چهارشنبه 18 مهر 1403 00:38
تاریخ عضویت: 1397/05/27
تولد نقش: 1398/04/17
آخرین ورود: امروز ساعت 00:10
از: گیل مامان!
پست‌ها: 864
آفلاین
به هر حال شکم گرسنه چاره‌ای جز حمالی برای ریونی‌ها باقی نگذاشته بود.

ایزابل که تازه ناخن‌هایش را مانیکور کرده و مواظب بود لباس اشرافی‌اش به دیگ‌های سیاه آشپزخانه گیر نکند، اخمی کرد.
- من هرگونه حمالی‌ای نمی‌کنم‌ها؛ فقط حمالی‌های خاص رو به من بدین لطفاً! مثلا سبزی خرد کنم... نه اونطوری که دستم سبز رنگ می‌شه. جارو بزنم... نه اینطوری که گرد و غبار می‌شینه رو سر و کله‌م. ظرف بشورم... اگر پوستم بخاطر مایع ظرفشویی خراب بشه چی؟ نه اینم نه! آشغالارو ببرم دم کلبه هاگرید بذارم... اگر کفشای پاشنه بلندم حین حرکت توی پله‌ها پاشنه‌شون بشکنه چی؟!

ریونی‌ها به اتفاق جن‌های خانگی:

- ظرفم که نمی‌تونم خشک کنم... سفره هم که نمی‌تونم پهن کنم... قاشق چنگالم که نمی‌تونم پخش کنم... نمکدونم که نمی‌تونم پر کنم...

جن‌های خانگی که یک عمر در هاگوارتز حمالی کرده بودند دیگر داشتند از کوره در می‌رفتند.

- دختر ریونی بسیار لوس بود! باید حواسش بود که با این وضعیت از غذا خبری نبود! به نظر، ریونی‌ها نیاز به کلاس تقویتی حمالی داشت؛ پس کی بهتر از پسر برگزیده حمالی برای استادی این کلاس بود؟

با اتمام جمله جن بلافاصله هری پاتر در وسط آشپزخانه ظاهر شد.
- حمال اعظم هستم. هرکاری لازمه بهم بگین چون من همیشه در خدمتم!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: صد و یك راه برای ذله كردن همدیگه! (ریونکلاو)
ارسال شده در: سه‌شنبه 17 مهر 1403 21:11
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: چهارشنبه 9 مهر 1404 17:59
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 640
آفلاین
بردلی همچنان احساس می‌کرد که می‌تونه قهرمان گروهش بشه که در تاریخ بنویسن چطور اونا رو از گرسنگی جلوی لشگری از جن‌های خونگی عصبانی نجات داد. پس با قدم‌هایی میاد در صف اول جماعت ریونکلاوی می‌ایسته و گلوشو صاف می‌کنه تا توجه همگان رو به خودش جلب کنه.

و موفق هم می‌شه! چون در کسری از ثانیه جن‌های خونگی با انواع و اقسام ملاقه‌ها و چنگال‌ها و قابلمه‌ها و کف‌گیرها محاصره‌ش می‌کنن.

اما بردلی ریونکلاوی‌ای نبود که با این تهدیدها فرو بریزه. پس مجددا گلوشو صاف می‌کنه. یکی از جن‌های خونگی ملاقه‌شو پایین میاره.
- بگو دیگه!

بردلی که حسابی خودشو آماده کرده بود سخنرانی طوفانی‌ای تقدیم همگان کنه، با شنیدن این حرف چهره‌ش تبدیل به علامت سوال می‌شه.
- وایسا ببینم، تو چرا لهجه نداشتی؟
- جن‌های خونگی همه‌شون لهجه داشت! فقط جمله کوتاه‌تر از اون بود که لهجه خودشو نشون داد.

بردلی که سوالش به همون سرعتی که پرسیده شده بود، به جواب رسیده بود، برای بار سوم گلوشو صاف می‌کنه.
- بله داشتم می‌گفتم. شما اصلا می‌دونین ما کی هستیم که می‌خواین براتون حمالی کنیم؟

بردلی ناگهان از اون حالت آروم و با شخصیت، به حالت عصبانی و آماده برای حمله در اومده بود.

- بله. شما جادوآموزای ریونکلاوی بود!
- عه... کی لو رفتیم؟ می‌خواستم بگم کارشناس بهداشت هستیم که.

آکی از پشت جلو میاد و دستشو برای دلداری رو شونه‌های بردلی می‌ذاره.
- می‌دونم هم‌گروهی. درد داره. ولی اون روحه ونیتی، وقتی داشت مجبورمون می‌کرد تزئینش کنیم که بخوریمش، کاری کرد تغییر لباسمون هم بپره. این شد که لو رفتیم.

بردلی دیگه نه سوالی نداشت و نه سخنرانی و نه نقشه‌ای.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
🦅 Only Raven 🦅
بزرگ شدم!
پاسخ به: صد و یك راه برای ذله كردن همدیگه! (ریونکلاو)
ارسال شده در: سه‌شنبه 17 مهر 1403 20:34
تاریخ عضویت: 1397/05/27
تولد نقش: 1398/04/17
آخرین ورود: امروز ساعت 00:10
از: گیل مامان!
پست‌ها: 864
آفلاین
بردلی با دیدن نگاه‌های عاقل اندر سفیه هم‌گروهی‌ها و جن‌های خانگی بلاخره به خودش آمد.
- آم... خب داشتم دستور پخت "پتاسیم پلو" رو سرچ می‌کردم! اینایی که گفتم مواد اولیه‌ش بود.

یکی از جن‌های خانگی به طور تهدید آمیزی ماهیتابه‌ای را از روی گاز برداشت و در دستان کوچکش گرفت.
- اونوقت دستور پخت پتاسیم پلو به ما چه ربط داشت؟

بردلی که به نظر نمی‌آمد متوجه لحن تهدید آمیز جن شده باشد لبخندی زد.
- یعنی نمی‌خواین برامون تدارکش ببینین؟
- مرد ریونی بسیار پرو بود! مگه جن نوکرش بود؟ جن بعد اعلام آزادی دابی و شورش مسلسلی وینکی، جن آزاد شد! ما برای هیچکس پتاسیم پلو نپخت.

ریونی‌ها با آنکه نمی‌دانستند پتاسیم پلو چیست اما با شنیدن حرف‌های جن، دلشان بسیار شکست و اندوهگین شدند. البته بجز گابریل که اصلا نمی‌دانست اندوهگین شدن یعنی چه!
- حتماً می‌خوان بهمون پتاسیم پلو ندن بجاش یه غذای بهتر بدن.

به نظر نمی‌رسید که جن با گابریل موافق باشد اما مثبت اندیشی‌اش کمی او را تحت تاثیر قرار داد.
- خب... اگر ریونی‌ها برای جن‌ها حمالی کرد شاید تونست پتاسیم پلو خورد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه! (ریونکلاو)
ارسال شده در: یکشنبه 8 مهر 1403 17:47
تاریخ عضویت: 1402/11/28
تولد نقش: 1402/12/01
آخرین ورود: امروز ساعت 12:19
از: هاگزمید
پست‌ها: 346
کیمیاگر
آفلاین
خلاصه:

ریونی ها فوق العاده گرسنه هستند اما اجازه استفاده از جادو را ندارند و باید صرفا از طریق مشنگی خودشان را سیر کنند. در این راستا ابتدا پیشنهاد سرقت از گرینگوتز توسط "لاکهارت" داده می شود اما مورد موافقت قرار نمیگیرد و در نهایت با ابتکار عمل ناظرشون "دیزی" تصمیم میگیرن از آشپزخانه هاگوارتز دزدی کنند. در آنجا در حالی که دست و پای "شیلا" و "بردلی" به یکدیگر پیچ و تاب خورده است، "اما ونیتی" مانند منجی سر میرسد و پیشنهاد میکند تا راهکار اصلی را به آن ها ارائه دهد: تظاهر به کارشناسی بهداشت.
اما این ایده هم عقیم می ماند و در میان سر و صدا و عصبانیت "روونا" آن ها نه غذایی در آشپزخانه پیدا میکنند و نه جن خانگی ای. در میان "بردلی" مجددا پیشنهاد اولیه اش برای اعدام "لاکهارت" و پاک کردن صورت مساله را ارائه می کند اما به خیار انگاشته می شود.
خلاصه، گرسنگی به ریونی ها غلبه میکند و تصمیم میگیرند که "اما ونیتی" را بخورند! آن ها به او ادویه میزنند و با همکاری خودش! آماده خوردنش میشوند که در نهایت میفهمند گول خورده اند و او روحی بیش نیست. "اما ونیتی" غیب می شود و در این میان جن های خانگی به آشپزخانه باز می گردند...


-----

جن های خانگی از روزی که همنوعانشان در گرینگوتز ترفیع گرفته بودند دچار اعتماد به نفس مضاعف شده بودند و دیگر روحیه شکست پذیری در مواجهه با جدوگران نداشتند، بنابراین با ملاقه و قابلمه و گوشکوب و اخم های در هم کشیده و عصبانیت به سمت ریونی ها حرکت کردند و سر دسته شان که در واقع سر آشپزشان بود و طبیعتا کوتاه قد نیز بود جلو آمد و با ملاقه از پایین به زیرچانه گابریل که اولین نفر از ریونی ها بود زد و گفت:
_ ای دانش آموزان دزد نابکار! میخواستید غذا بدزدید؟

گابریل:
_ آقا اجازه؟ نخیر! ما میخواستیم دور هم جمع شیم و با Paint نقاشی بکشیم! اینقده خوبه!

جن خانگی سرآشپز:
_ فک کردی بچه ریونی خیلی باهوشی؟ دروغ میگی؟ میدونی من کیم؟ به من میگن شِف شَگی!

روونا و دیزی که از برخورد شِف شَگی ناراحت شده بودند جلو پریدند و گفتند:
_ هووووووی! با همگروه ما درست صحبت کنا!

شِف شَگی که دیگر از عصبانیت عَنان از کَف داده بود، با خروشی جنگی فریاد زد:
_ جن های خانگی! همرزمان دلاور! ملاقه و قابلمه را بکشید و به این دزدان حمله...

در این میان، بردلی، بیخودی و با صدای بلند:
_ سیب زَمِنی ... خیــــــــــار ... گوووووووجه ... پتاسیم ... بادمجــــــان!

ریونی ها، جن های خانگی و شِف شَگی با تعجب از حالت جنگی درآمدند و به بردلی نگاه کردند. اما آیا او چه در سر داشت؟ خواهید فهمید...

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه! (ریونکلاو)
ارسال شده در: یکشنبه 8 مهر 1403 12:10
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: چهارشنبه 9 مهر 1404 17:59
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 640
آفلاین
- دوستان حالا که فلفل جواب نیست، شاید بهتر باشه به جاش فلفل دلمه‌ای خورد کنین. می‌گیرم دستم و بعدشم دستامو بالا می‌گیرم که بشه تزئین سرآشپز.

ریونی‌ها از این ایده بدشون نمیاد، پس همون کارو انجام می‌دن. اما بسیار دختر حرف‌گوش‌کنی بود، حتی اگه حرفی که بهش گوش می‌کرد پیشنهاد خودش بود. چون درست همونطور که گفته بود دستا بالا، فلفل به دست وسط آشپزخونه وایساده بود.
ولی برای اما، این پایان کار نبود.
- یه چند تا هم بذارین رو سرم. سبزی هم دورش بذارین. اینطوری علاوه بر این که غذای خوشگلی می‌شم، خوشمزه‌تر هم می‌شم.

ریونی‌ها سبزی خورد می‌کنن و با مقادیری سس مطمئن می‌شن که سبزی‌ها خوب رو سر اما چسبیدن.

- گوجه گوجه! مبادا گوجه یادتون بره!

معلوم بود ریونی‌ها به قدری گرسنه هستن که آی‌کیو‌شون به زیر 50 تقلیل پیدا کرده، چون بلافاصله گوجه‌های نگینی‌ای لا به لای سایر سبزی‌ها جاسازی می‌کنن. ولی واقعا این حجم از اشتیاق اما برای خوشمزه کردن خودش طبیعی نبود. البته شاید در حالت عادی هم برداشت هرکسی این می‌بود که اما فقط داره وقت می‌خره در حالی که راه نجاتی براش نیست.

- خیلی خوبه. دوست دارم حداقل وقتی منو می‌خورین ازم بعنوان یه غذای خوشمزه یاد کنین.

بالاخره ریونی‌ها وقتی احساس می‌کنن به اندازه کافی اما رو خوش‌طعم و رنگ کردن، آماده نوش جان کردن وعده غذایی لذیذی به نام اما ونیتی می‌شن. اما که تو این مسیر حسابی حال کرده بود، منتظر بود تا نوبت خورده شدنش فرا برسه و لذت نهایی رو با گشنه موندن ریونیا وقتی می‌بینن نمی‌تونن یه روح رو بخورن ببره.

ریونی‌ها در حالی که آب از دهنشون جاری بود با قاشق چنگالاشون جلو میان و آماده می‌شن اما رو بخورن که ناگهان متوجه می‌شن قاشق چنگالا از تو بدن اما رد می‌شه و قادر به نوش جان کردنش نیستن.
- هی این چه حقه‌ایه؟ چرا نمی‌شه خوردت؟
- گول خوردین گول خوردین. من یه روحم. نمی‌تونین منو بخورین. موهاهاها.

اما تکونی به خودش می‌ده و تمام تزئینات سرآشپز و ادویه‌ها از روش قل می‌خورن و می‌ریزن پایین.

- ولی پس چطوری ما تونستیم برای خوردن آماده‌ت کنیم پس؟

ریونی‌ها به قدری گشنه بودن و دیگه نمی‌کشیدن که هیچ‌کس به خودش زحمت نمی‌ده به جواب سوال فکر کنه و جالب اینجا بود که در یک چشم به هم زدن اما ناپدید شده بود و حالا جن‌های خونگی به آشپزخونه برگشته بودن!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
🦅 Only Raven 🦅
بزرگ شدم!
پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه! (ریونکلاو)
ارسال شده در: شنبه 7 مهر 1403 21:38
تاریخ عضویت: 1397/05/27
تولد نقش: 1398/04/17
آخرین ورود: امروز ساعت 00:10
از: گیل مامان!
پست‌ها: 864
آفلاین
- جان! می‌خورم ونیتی با زبان!

ریونی‌ها قاشق چنگال‌هایشان را در دست گرفتند و با خنده‌هایی شیطانی به اما ونیتی نزدیک و نزدیک‌تر شدند. اما که می‌دانست این جملات و آن خنده‌ها به هیچ عنوان پیامد‌های خوبی را به همراه ندارد، با استرس چند قدم به عقب رفت.
- دوستان من خوراکی نیستما... فاسد شدم حتی! مسومم اصلا!

به نظر نمی‌رسید که حرف‌های اما، تاثیری بر عزم راسخ ریونی‌ها داشته باشد.
- حداقل اینطوری خام خام نخورینم... با آبلیمویی چیزی بخورینم از گلوتون برم پایین!

هیزل کمی چانه‌اش را خاراند.
- بدم نمی‌گه‌ها... ما که به هر حال می‌خوایم بخوریمش حداقل یه طعم خوبی بده. توی آشپزخونه پر ادویه‌س بریزیم روش مزه‌دار بشه.

آنها به سمت قفسه ادویه‌ها رفتند. ظرف فلفل و نمک را برداشتند و بر روی کله اما پاشیدند.

- هاپیچو!
- چه خبرته اما؟ همه ادویه‌ها از روی کله‌ت ریختن زمین!
- خب به فلفل حساسیت دارم عطسه‌م می‌گیره.

در این گیر و دار ادویه پاشیدن بر روی کله اما، ریونی‌ها از فشار گرسنگی حقیقتی را فراموش کرده بودند و آن هم واقعیت روح بودن اما ونیتی بود.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه! (ریونکلاو)
ارسال شده در: یکشنبه 4 شهریور 1403 13:49
تاریخ عضویت: 1402/01/27
تولد نقش: 1402/02/15
آخرین ورود: شنبه 23 فروردین 1404 13:48
از: اون جا که زیبا او ابی رنگه
پست‌ها: 56
آفلاین
در آشپزخانه با آرامی باز میشه و ریونی ها با استایل های گنگ و حرکات اسلوموشن وارد می‌شن، اون هم با سرگروه‌ایی وینتی! بین ریونی ها بردلی با کت شلواری که معلوم بود از دیزی قرض گرفته بود راه می‌رفت و در حالی که سعی می‌کرد جنتلمن باشد، با حرکتی عینک دودی‌اش را از چشمانس برداشت و چشمکی زد که بیشتر شبیه این بود که پلک چشمش فلج است، ولی با لبخند مسخره‌ایی که به لب داشت در اخر فقط توجه چند خرمگس را به خود جلب کرد. راهپیمایی ریونی ها زمانی که به وسط آشپزخانه رسیدند تمام شد، آن ها با چینش خاصی در کنار هم، دست به سینه ایستاده بودند. روونا آرام از حالت خود خارج شد و ضربه ایی به شانه وینتی زد سرش را نزدیک به گوش وینتی برد و شروع کردند به پچ پچ کردن، ریونی ها با دقت به صورت روونا نگاه میکردند و منتظر نتیجه بودند که صدای داد روونا آشپزخانه را به لرزه در میاره.
-چی میگی تو؟
-فقط تا این جاشو بلد بودم!
-یعنی چی؟ مارو تا این جا کشوندی که تهش بگی دیگه با خودتونه؟
-فقط تا این جا رو بلد بودم، در شرایط عادی الان یه اتفاقی می‌افته که همچی رو درست می‌کنه یا گند می‌زنه به همه چی!
-الان ما باید چیکار کنیم! الان گیر می‌افتیم!
-مگه نه شما باهوش ترین گروه هستید! یه فکری بکنید!
-اصلا جن های خونگی کجان؟

ریونی ها که چند دقیقه ی قبل مشغول جنگ با وینتی بودند، با دقت به اطراف نگاه کردند و دیدند که جن های خانگی در آشپزخانه نیستند که هیچ، هیچ غذا ی آماده‌ایی در ظرف ها نیست! تنها چیزی که به چشم می‌خورد مقدار زیادی مواد اولیه غذا در گوشه ای از آشپزخانه بود، اما برای آن ها که فایده ایی نداشت، قبلا هم سعی کرده بودند غذا درست کنند.

-هنوز میشه لاکهارت رو اعدام کنیم.

گیلدوری از ترس مردن به خود لرزید و سعی کرد از نگاه خیره ی بردلی فرار کند، و دنبال راه حلی باشد که ریونی ها دست از سر او بردارند، که ایده ایی جدید در ذهنش پدیدار شد.
-وینتی رو می‌پزیم و می‌خوریم!

حالا چشم های گرسنه ی ریونی ها به اما وینتی دوخته شده بود.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه! (ریونکلاو)
ارسال شده در: دوشنبه 15 مرداد 1403 10:23
تاریخ عضویت: 1399/08/01
تولد نقش: 1399/08/02
آخرین ورود: دوشنبه 22 مرداد 1403 10:34
از: دست رفته و دردمند
پست‌ها: 172
آفلاین
ریونکلاویها همه روی کله و شانه های همدیگر سوار شده بودند و از گوشه دیوار سرک میکشیدند و با ناامیدی به در آشپزخانه نگاه میکردند.

نور زرد ملایمی از در آشپزخانه به راهروی تاریک میتابید و صدای برخورد چنگالها و قاشق ها و بشقابها به گوش میرسید.
گاهی سایه کوچک جنی که داشت میدوید نور را قطع میکرد و صدای پاهای کوچکشان طنین انداز میشد.

قسمت سخت ماجرا بوهای فوق العاده ایی بود که مانند ماری از آشپزخانه به بیرون میخزید و یک راست به بینی ریونکلاوی های گشنه میرفت.

دیزی که سرش بین آرنج راست شیلا و شست پای بردلی بود آهی کشید و گفت:
- وایی… چقدر بوی کیکشون خوبه… دارم از گشنگی میمیرم! چرا هیچ کس ایده نداره؟ نمیشه همینجوری حمله کنیم اون تو؟

بردلی که معلوم نبود سرش کجاست و فقط شست پایش را به سمت در گرفته بود، با بیحالی جواب داد:
- اونجا صد تا جن هست که میتونن راحت بندازنمون بیرون! نه تنها غذا نمیخوریم بلکه کتک هم میخوریم! کاش یکی بود کمکمون میکرد…

- اگر کمکتون کنم چی؟

صدای نااشنایی بود و باعث شد همه بترسند و در نتیجه برج کله و بدنهای درهم رفته ریونکلاوی ها بر زمین پخش شد.

بردلی که بلاخره از زیر دست و پا بیرون آمده بود، زودتر از بقیه به پشت سرش نگاه کرد.
- ونیتی! اینجا چیکار میکنی؟ ما خودمون به اندازه کافی دردسر داریم!

اما ونیتی لبخند شرورانه ایی زد و گفت:
- شما به اندازه کافی گشنگی دارید و منم به اندازه کافی وقت برای یک کار باحال دارم! کافیه دیگه! مگه شما نمیخوایین راحت غذا بخورین؟ بدون استفاده از جادو؟

ریونکلاوی های گشنه سرشان را به نشانه تایید تکان دادند و با چشمهایی که قلب از انها بیرون میزد به نجات دهنده مرموزشان خیره شدند.

اما ونیتی کمی صبر کرد و بعد دستانش را بهم زد و گفت:
- خب الان بهتون یاد میدم چطوری قانونی از آشپزخونه دزدی کنین… با من اماده شین بریم کارشناس بهداشت شیم!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
All great things begin with a vision ……....A DREAM
پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه! (ریونکلاو)
ارسال شده در: جمعه 4 خرداد 1403 13:23
تاریخ عضویت: 1399/07/22
تولد نقش: 1399/07/22
آخرین ورود: جمعه 16 شهریور 1403 14:24
پست‌ها: 294
آفلاین
سلول های مغز لاکهارت نمی‌خواست منطقی به این آسانی را بپذیرد. گویا در نورون های او عنصر غیر منطقی بودن و لجبازی موج میزد.
- من همچنان معتقدم دزدی از گرینگوتز راه بهتریه!

شــتـــرق!

سیلی محکمی روی صورت لاکهارت فرود آمد و او به اصطلاح با کف زمین یکی شد. سه گنجشک بی نوا دور سرش شروع به چرخیدن کردند و زمین دور سرش چرخید. کم‌ کم حالش بهتر شد و توانست چهره ناظر عصبی گروهش را درست بالای سرش تشخیص دهد.

- هوش سرشارت کجا رفته برادر در من؟! تا وقتی میشه از آشپزخونه هاگ غذا برداشت چرا باید بریم سراغ گرینگوتز؟
- زی این الان راه حل بهتری بود؟
- در وضع کنونی راه حل بهتری سراغ داری بردلی؟

لاکهارت که دیگر توانایی مقاومت و پافشاری را بر فکر خودش را نداشت، مثل بقیه ملت ریونی به نشانه تایید سرش را تکان داد و همان جا در اثر شدت ضربه وارده بی هوش شد.

- پاشید جمع کنیم بریم سراغ آشپزخونه؛ تا روده بزرگم روده کوچیک رو نخورده!

دیزی راه افتاد و پشت سرش ملت به سمت آشپزخانه هاگوارتز ره سپار شدند.

کمی بعد_ رو به روی آشپزخانه هاگوارتز

-الان چیکار کنیم زی؟!
- من تا همین جاش رو بلد بودم.
- منطقیه!

در این نقطه از زمان ریونی ها بودند و کشیدن نقشه برای سرقت از آشپزخانه هاگ.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
ارسال شده در: دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 13:27
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: چهارشنبه 9 مهر 1404 17:59
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 640
آفلاین
خلاصه (کپی شده از پست لیسا):
لاکهارت به ریونی‌ها گفته کارهاشونو بدون جادو و جن خونگی انجام بدن و اونا بلد نیستن هیچ کاری بدون جادو انجام بدن. تلاش کردن یه غذا درست کنن اما غذا بهشون حمله کرد‌. الان ریونی‌ها شدیدا گرسنه هستن و برای غذا حاضرن هر کاری کنن که لاکهارت پیشنهاد می‌ده از گینگوتز دزدی کنن...


~~~~~~~~~~~~

بردلی برای دقایقی تو افکارش غرق می‌شه و با خودش فکر می‌کنه چرا وقتی راهکار خوبی مثل اعدام لاکهارت برای پایان دادن به کل قضایا وجود داره، باید دوباره با پیشنهاد جدید ازش رو به رو بشن که حتی از قبلی هم بدتره!
- دوستِ عزیز! ما حتی با جادو هم نمی‌تونیم از گرینگوتز دزدی کنیم چه برسه به بدون جادو!

گیلدروی در جواب، لبخندی کشنده تحویل بردلی می‌ده.
- اشتباه نکن دوست من! عمیق‌تر به قضیه نگاه کن. گرینگوتز بعنوان جایی شناخته می‌شه که تا به حال هیچ جادوگری نتونسته ازش دزدی کنه. درسته؟

بردلی ابرویی بالا می‌ندازه.
- درسته و دقیقا به همین دلیله که می‌گم...

گیلدروی که حدس می‌زد بردلی چی می‌خواد بگه، حتی فرصت نمی‌ده حرف بردلی به پایان برسه و وسط حرفش می‌پره.
- نه نه نه! اشتباهت همین‌جاس! هیچ "جادوگری" نتونسته ازش دزدی کنه. پس شاید باید بدون جادو برای دزدی بریم که موفق بشیم! چیزی که هیچ‌وقت هیچ‌کس امتحانش نکرده و ما ریونیای باهوش...

گیلدوری دستش رو به معنای در آغوش گرفتن تمام ریونیا باز می‌کنه.
- دزدی از گرینگوتز رو بدون جادو ممکن می‌کنیم!

بردلی بدون تعارف مخالفت می‌کنه.
- نه! پیشنهاد مزخرفیه! اصلا به فرضم رفتیم و دزدی کردیم و موفق هم شدیم... چرا نمی‌فهمی ما گشنه‌مونه و غذا می‌خوایم نه پول!
- ولی با پول می‌شه غذا خرید؟
- راحت‌تر نیست خود غذا رو بدزدیم؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟