هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

اگر خیال می‌کردید وزارت سحر و جادو حق و حقوق اقلیت‌های جامعه جادویی را نادیده گرفته است، باید بگوییم اشتباه کردید! وقتی وزیر سحر و جادو خودش از اقلیت‌ها باشد، مشخص است که شما را فراموش نخواهد کرد.


از تمامی اقلیت‌های جادویی و باقی اعضای این جامعه جادویی دعوت به عمل می‌آوریم تا در برنامه‌های ویژه وزارتخانه برای اقلیت‌ها شرکت کنند.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اتاق شماره 237
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳:۳۰ یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۳
#8

هافلپاف

فلیسیتی ایستچرچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۹:۵۱ شنبه ۱۷ شهریور ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۳:۱۲:۳۵
از همه‌تون ممنونم!
گروه:
هافلپاف
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 12
آفلاین
بعد از شام، گادفری، آلنیس، پیکت و گابریل در اتاق آلنیس دوباره نقشه‌شان را مرور کردند و برای ساعت دوازده شب جلوی اتاق ۲۳۷ قرار گذاشتند. بعد همه رفتند تا بخوابند.

با اینکه گادفری می‌گفت باید خوب استراحت کنند تا وسط نقشه خسته نباشد، اما آلنیس اصلا نتوانست بخوابد. نگران بود تا نقشه‌‌شان جواب ندهد و به دردسر بیفتند. کلی غلت زد و جابه‌جا شد، اما نتوانست بخوابد. سرانجام ساعت دوازده شد و او هنوز نخوابیده بود.

از جایش بلند شد و به طرف اتاق ۲۳۷ راه افتاد. پاورچین‌پاورچین در راهرو راه می‌رفت تا کسی بیدار نشود. سرانجام پس از چند دقیقه‌ی استرس‌زا، به اتاق ۲۳۷ رسید. گادفری، پیکت و گابریل آنجا منتظرش بودند. گادفری زمزمه کرد:
- بیاین!

گادفری در را باز کرد. گل‌های رقصان هنوز آنجا بودند، به اضافه‌ی چمن‌ها و بوته‌هایی که میوه‌های عجیبی داشتند. اما جایی که قبلا کوفت بزرگ بود، یک کاناپه‌ی صورتی پررنگ قرار داشت. دختری حدودا نوزده‌ساله روی کاناپه نشسته بود. موهای قهوه‌ای‌تیره‌اش تا ران‌هایش می‌رسیدند. چشم‌هایش کهربایی بودند. پیراهن صورتی‌ای با دامن کوتاه به تن داشت و دستکش‌های بی‌پنجه‌ی سیاه و توری به دست کرده بود. چکمه‌های سیاه بلند پوشیده بود.


هیچ‌وقت سعی نکن خودتو تغییر بدی، چون مطمئن باش همه همون‌جوری که هستی دوستت دارن.


پاسخ به: اتاق شماره 237
پیام زده شده در: ۱۷:۴۲:۵۴ چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۴۰۳
#7

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۴۰:۲۱
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
هیئت مدیره
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 383
آفلاین
خلاصه:
آلنیس به صورت اتفاقی وارد اتاق ممنوعه شماره 237 می‌شه و همراه باهاش یه ماده لزج سبزرنگ به نام کوفت (که بخشی از یک ماده بزرگ‌تره) از اتاق خارج می‌شه. قبل از این که آلنیس بتونه بفهمه کوفت دقیقا چیه و خطر داره یا نه، اونو گم می‌کنه. حالا همراه با گابریل تیت، پیکت و گادفری قصد دارن شب به اتاق برگردن و با تحریک کردن کوفت بزرگ، کوفت کوچیکو وادار به برگشتن به اتاق کنن...


~~~~~

ظهر سر میز ناهار

اعضای محفل ققنوس دور میز جمع شده بودن و مشغول میل کردن ناهاری که مالی پختش رو برعهده داشت بودن. در حالی که فکر و ذکر آلنیس، گابریل، پیکت و گادفری عمیقا درگیر فرا رسیدن شب و نجات احتمالی محفل ققنوس از دستِ کوفت بود، ناگهان گفتگویی شکل می‌گیره که مو بر تنشون سیخ می‌کنه.

- ریموس فکر می‌کنم از بس شکلات بین محفلیا پخش کردی، خرده‌هاش اینور اونور پخش شده و خونه رو حشره زده!

ریموس با آرامش لقمه‌ای که تو دهنش بود رو قورت می‌ده و پاسخ می‌ده:
- امکان نداره آلبوس. من همیشه مطمئن می‌شم حتی یک خرده از شکلاتمم هدر نره!

دامبلدور متفکرانه دستی به چونه‌ش می‌کشه. مطمئن بود هرچی ریموس می‌گه درسته.
- خب پس شاید تو خوردن نوشیدنی کره‌ای زیاده‌روی کردم. چون امروز یه چیز سبز رنگ دیدم که رفت تو کمدم قائم شد و حدس زدم حشره‌س. شاید وسیله بازی این بچه‌ها بوده؟

آلنیس، گابریل و پیکت که همین حالا هم با شنیدن "چیز سبز رنگ" رنگ به رخشون نمونده بود، حالا با شنیدن اسمشون رسما اختیار از کف می‌دن.
- چی؟ ما؟ نه!
- نه چیه؟ آره آره.
- چرا آره و نه، نه؟

گادفری که بعنوان بزرگ‌ترشون در جریان ماجرا بود، با دیدن چهره‌ی باقی محفلیون که همه دست از خوردن کشیده بودن و با تعجب به گفتگوی بچه‌ها گوش می‌کردن، ترجیح می‌ده وسط مکالمه‌شون مداخله کنه.
- سعی دارن بگن شاید این عروسک کوکیشون بوده که از اونجا سر در آورده؟

آلنیس، گابریل و پیکت همزمان حرف گادفری که به کمکشون اومده بود رو تایید می‌کنن.
- بله. شاید. معذرت.
- عیبی نداره باباجانیان. بعد از ناهار می‌تونین برین و برش دارین!

هر سه با حرکت سر موافقت می‌کنن. ولی آیا تضمینی بود کوفت هنوز اونجا باشه و براحتی بتونن دستگیرش کنن؟ به هر حال اگه پاسخ نه می‌بود، هم‌چنان برنامه شب برای تحریک کوفت بزرگ سرجاش بود!


🦅 Only Raven 🦅


پاسخ به: اتاق شماره 237
پیام زده شده در: ۲۰:۰۱:۲۶ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳
#6

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۷:۰۱:۴۵ شنبه ۷ مهر ۱۴۰۳
از کتابخونه
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
محفل ققنوس
جـادوگـر
پیام: 565
آفلاین

آلنیس برای لحظه ای نگاهی به ریموس که با چشمانی خسته اما هوشیار به اون زل زده میکنه و بیخیال کوفت میشه.
- هیچی والا! اومدم یک لیوان آب بخورم دیدم یک سوسک بالدار روی کابینت نشسته. میخواستم گیرش بندازم، ولی رفت پشت سطـ...چیز...یعنی پرید رفت!
-...
- فردا حتما میرم سم میخرم، میدونی که گادفری اصلا با سوسکا رابطه ی خوبی نداره، باید حواسمـ...
-خیلی خب الان برو بخواب، فردا یه کاریش میکنم.

آلنیس برای آخرین بار به سطل زباله نگاه میکنه اما همچنان خبری از کوفت نیست. در سکوت و به ناچار، از زیر نگاه های سنگین ریموس عبور میکنه و به سمت اتاقش میره.

-فرار کرد؟
- داری میگی همینجوری ولش کردی در پناه مرلین؟
-چیکار میکردم خب؟ حتی اگه ریموس کاری باهم نداشت، سیریوس قطعا از اینجا بیرونم میکرد. باید هرجوری شده پیداش کنیم.
-چطوری؟ توی هیچ کتابی حتی یک خط درباره ی اتاق 237 نوشته نشده، چه برسه به ماده ی لزج سبزرنگ!

آلنیس از ناامیدی سری تکون داد. در همین لحظه، کوفت در حال جولان دادن در بین اتاق های گریمولد بود. شاید هم تا الان، از شهر خارج شده بود و درحال پیوستن به ارتش تاریکی بود. معلوم نبود با تلفیق قدرت او و جبهه ی سیاهی، جامعه ی جادوگری در معرض چه خطر بزرگـ...

- من یه نقشه ای دارم.

صدای محکم و سنگین گادفری، آلنیس، گابریل و پیکت رو از رشته ی افکار بیرون آورد.

-کوفت کوچک بخشی از وجود کوفت بزرگه؛ با این حساب، درصورتیکه که کوفت بزرگ تحریک بشه، کوفت کوچک برای حفاظت از اون میاد و اینجاست که ما هردوتاشون رو میگیریم و میندازیم توی اتاق و درش رو قفل میکنیم.

گابریل با بی حوصلگی کتاب "مزایای خون آشام بودن" رو باز میکنه و جلوی گادفری میگیره:
-این حرف رو یه خون آشام میزنه که تنها وقتی میمیره که یا زیر آفتاب بمونه یا توی قلبش چوب فرو کنن.
-همینه که هست. اگه میخواین قبل از اینکه ریموس متوجه بشه کوفت رو پیدا کنید، باید کمتر تبعیض قائل شید!

آلنیس نفس عمیقی کشید. باید هرچه زودتر بند و بساط کوفت رو از خونه جمع میکرد.

-امشب دوباره برمیگردیم اون تو.


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق شماره 237
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷:۰۹ شنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۳
#5

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۴۰:۲۱
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
هیئت مدیره
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 383
آفلاین
"کوفت"ِ سبز رنگ به کابینت برخورد می‌کنه و هم‌چون لکه سبز رنگی روی در پخش می‌شه. آلنیس برای چند ثانیه تو همون حالتی که بود می‌مونه تا مطمئن شه کوفت با در کابینت یکی شده و دیگه تکونی نمی‌خوره.
- آخیش... فکر کنم مُرد؟

آلنیس اینو می‌گه و چهار دست و پا، آروم به سمت کابینت می‌ره. هم‌چنان حرکتی از طرف کوفت مشاهده نمی‌شد. شاید واقعا هرچی که بود، حالا نابود شده بود و تنها رنگی سبز رنگ بر روی کابینت ازش باقی مونده.

آلنیس با تردید پنجه‌شو دراز می‌کنه تا دستی بر روی کوفت بکشه و مطمئن بشه که برای همیشه از شرش خلاص شده. اما درست در لحظه‌ای که چیزی نمونده بود پنجه‌ش با کوفت برخورد کنه، دستشو عقب می‌کشه.
- بهتره با پارچه‌ای چیزی تمیزش کنم!

بنابراین آلنیس از روی زمین بلند می‌شه و به دنبال پارچه به گوشه‌ی مخالف آشپزخونه می‌ره. بعد از برداشتن پارچه برمی‌گرده و با صحنه‌ای مواجه می‌شه که نباید...

اثری از ماده لزج سبز رنگ بر روی در کابینت نبود!

اما کوفت باید یه جایی همون اطراف می‌بود. پس چشمای جستجوگر آلنیس این‌بار با نگرانی شروع به عبور از این سوی آشپزخونه به اون سو می‌کنه و طولی نمی‌کشه که اونو پیدا می‌کنه. آلنیس بدون این که نگاهشو از روی کوفت برداره، پارچه رو روی پیشخوان می‌ذاره و به جاش لیوانی شیشه‌ای رو برمی‌داره.
- همون‌جا وایسا که دارم میام.

آلنیس با قدم‌هایی آروم به سمت کوفت می‌ره تا با نزدیک شدن بهش، جهشی ناگهانی بکنه و اونو زیر لیوان گیر بندازه.

- نصف شبی تو آشپزخونه چی کار می‌کنی آلنیس؟

دقیقا وقتی آلنیس خیز برمی‌داره تا با لیوان روی کوفت فرود بیاد، ناگهان با صدای ریموس که از پشت سرش میاد تمرکز خودشو از دست می‌ده و فرودش با اشتباه محاسباتی همراه می‌شه که موجب فرار کردن کوفت و پناه گرفتنش پشت سطل زباله می‌شه!


🦅 Only Raven 🦅


پاسخ به: اتاق شماره 237
پیام زده شده در: ۰:۰۱:۰۷ شنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۳
#4

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، محفل ققنوس

آلنیس اورموند


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۲ دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
امروز ۱۶:۳۴:۳۱
از دست این آدما!
گروه:
جـادوگـر
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
شـاغـل
پیام: 219
آفلاین
- اون چی بود دیگه؟!


آلنیس حس کرد که صدایی شنیده و از خواب پرید. مطمئن نبود که صدا مال خوابی بود که داشت می‌دید یا توی دنیای واقعی بود، به خاطر همین آروم از اتاقش خارج شد تا سر و گوشی آب بده. روی نوک پنجه‌هاش راهرو رو طی کرد و وقتی به اتاق 237 رسید، توجهش جلب شد. در اتاق نیمه باز بود و کمی از فضای مه‌آلود و مخوف داخل اتاق معلوم بود. تا جایی که آلنیس یادش می‌اومد، اونا نتونسته بودن قفل در اتاق رو باز کنن، ولی ظاهرا یکی دیگه موفق به این کار شده بود! آلن نمی‌تونست تا صبح صبر کنه که گابریل تیت و پیکت بیدار شن و سه تایی با هم وارد اتاق بشن. وسوسه بهش غلبه کرد و داخل اتاق شد.

اتاق 237 خونه گریمولد مثل هر اتاق قدیمی و استفاده نشده دیگه بود؛ پر از گرد و خاک و تار عنکبوت، و وسایل زوار در رفته‌ای که احتمالا مال صاحب قبلی اتاق بوده و کسی تمایلی به خارج کردن‌شون نداشته. با این تفاوت که فضای اتاق با مه خاکستری‌ای فرا گرفته شده بود.

چهره آلنیس به خاطر هوای عجیب اتاق در هم رفت و چند لحظه اول سرگیجه گرفت، ولی مانع حضورش نشد. پس جلوتر رفت تا سر و گوشی آب بده. یکی از کشوها رو باز کرد و به خاطر گرد و خاکی که ازش بلند شد، سرفه‌ای کرد.

در همین حین صدای قدم‌هایی شنید که به اتاق نزدیک و نزدیک‌تر می‌شدن. نه تنها کسی نباید اون رو اونجا می‌دید، بلکه بقیه حتی در اتاق رو هم نباید باز شده می‌دیدن! مورد دوم رو نمی‌تونست کاریش کنه، ولی برای اولی سریع دوید و پشت تشکی که به دیوار تکیه داده شده بود قایم شد.

فردی که وارد اتاق شده بود، انگار که داشت با کسی حرف می‌زد. آلن سرش رو کمی بیرون برد تا ببینه چه خبره، ولی فقط گادفری‌ای رو دید که تنها وسط اتاق وایساده بود. وقتی دید اون هنوز داره با خودش حرف می‌زنه، از مخفی‌گاهش خارج شد.
- گادی؟ هی! حالت خوبه؟

ولی جوابی نگرفت. انگار که گادفری اصلا صداش رو نشنیده بود، یا حتی متوجه حضورش نشده بود!
خواست چیز دیگه‌ای بگه که به خودش اومد و دید روی زمین افتاده و دندون‌های تیز گادفری فقط چند سانت با پوستش فاصله داره.
- داری چی کار می کنی؟! دیوونه شدی؟


گادفری خودش رو عقب کشید و با حالت معذبی بلند شد؛ انگار از حمله به آلنیس خجالت زده شده بود.
- آلنیس!... واقعا متاسفم. فکر کنم داشتم تو بیداری خواب می دیدم. بهتره برم استراحت کنم تا کار دست کسی ندادم.


آلن با قیافه بهت زده در حالی که زبونش بند اومده بود خارج شدن گادفری از اتاق رو تماشا کرد. با اینکه رفتارش خیلی عجیب بود، ولی حداقل متوجه نشده بود که توی اتاق 237 قرار داشتن در حالی که در این اتاق باید قفل می‌بود!

آلنیس روونا رو بابت این شکر کرد و تصمیم گرفت هر کاری می‌خواد بکنه بذاره برای فردا و دیگه تنهایی و تو تاریکی پاشو اونجا نذاره. خواست به سمت در بره که چشماش سیاهی رفت و افتاد زمین. چشماش رو روی هم فشار داد و وقتی باز کرد، فضای اتاق رنگ و وارنگ شده بود. گل‌های رقصان عجیبی دورش رو گرفته بودن و آواز می‌خوندن. سعی کرد لمس‌شون کنه ولی دستش ازشون رد شد و اون‌ها هم تبدیل به اکلیل‌های رنگی توی هوا شدن. آلنیس سرش رو تکون داد و چشماش رو چندبار باز و بسته کرد. یکی در میون اتاق عادی می‌شد و رنگی؛ انگاری که داشت نوعی از توهم رو تجربه می‌کرد. به تنها نتیجه‌ای که تونست برسه این بود که همه اینا بخاطر هوای غلیظ و عجیب اتاقه.

با تمام توان بلند شد و تلو تلو خوران به سمت در اتاق رفت تا هر چه سریع‌تر خارج بشه. لحظه آخر، برگشت و نگاهی به اتاق رنگی رنگی و گل‌هایی که دوباره شکل گرفته بودن انداخت. یه ژله سبز غول پیکر انتهای اتاق وایساده بود و براش دست تکون می‌داد. آلن برگشت و در رو محکم پشت سرش بست؛ یا حداقل اینطوری فکر کرد.

به سمت آشپزخونه رفت تا آب بخوره و تو راه تمام تلاشش رو کرد با وجود دنیایی که هنوز داشت دور سرش می‌چرخید، زمین نخوره و سر و صدایی ایجاد نکنه.
وقتی خواست یه لیوان برداره، متوجه شد یه چیزی مثل قسمتی از همون ژله غول پیکر به پنجه‌اش چسبیده. هول کرد و افتاد کف آشپزخونه. ماده لزج سبز رو از پنجه‌اش جدا و پرت کرد و خودش هم عقب خزید تا ازش دور شه.
- تو دیگه چه کوفتی هستی؟!


Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth



پاسخ به: اتاق شماره 237
پیام زده شده در: ۱۲:۵۵ یکشنبه ۵ آذر ۱۴۰۲
#3

ریونکلاو، محفل ققنوس

گادفری میدهرست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۳۰:۳۲
از خونت می خورم و سیراب میشم!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
ریونکلاو
پیام: 299
آفلاین
گادفری پشت پنجره ی اتاقش نشسته بود و در حالی که خون داخل فنجانش را مزه مزه می کرد، به منظره ی مرموز باغ زیر درخشش ملایم نور ماه نگاه می کرد. در همین لحظه ناگهان صدایی در فضا پیچید.
- گادفری... گادفری!

از سر تا انگشت پای گادفری به لرزه افتاد. انگار آن صدا تا مغز استخوانش رسوخ کرده بود، صدایی که گویا صاحبش آن را از اعماق سینه اش بیرون داده بود. شنوایی گادفری به عنوان یک خون آشام بسیار قوی بود و به همین دلیل به خوبی می دانست که منشا آن صدا کجاست. در حالی که داشت می لرزید، دستانش را محکم روی گوش هایش گذاشت تا اگر دوباره آن صدا در فضا پیچید، چیزی نشنود.

- گادفری... حتی اگه شنواییتم از دست بدی، باز صدای منو میشنوی. فورا بیا این جا، بیا این جا پیش من!

گادفری با صدایی لرزان گفت:
- تو کی هستی؟

صدا با حالتی کنایه آمیز جواب داد:
- بیا پیشم تا بفهمی.
- در اون اتاق قفله، نمی تونم بیام پیشت.
- نگران این قضیه نباش. من بالاخره موفق شدم درو باز کنم.
- ام... خب، راستش من...

صدا با لحنی تهدیدآمیز گفت:
- دنبال بهونه نباش، گادفری. بهتره بدونی که اگه نیای، اتفاق خیلی بدی تو این خونه می افته. فورا بیا. تنها بیا.

بعد دوباره لحنی کنایه آمیز به خودش گرفت.
- شرط می بندم دلت نمی خواد دوستات حرفامونو بشنون.

گادفری در حالی که نگرانی و وحشت به قلبش چنگ انداخته بود، از جایش بلند شد و به سمت اتاق شماره ی ۲۳۷ رفت. وقتی به آن جا رسید، دید که در کاملا باز است و کسی در فضای نیمه تاریک اتاق ایستاده، کسی که با دیدن او نفس گادفری بند آمد.
- تو... تو کی هستی؟!

آن شخص که ظاهرش کاملا شبیه گادفری بود، لبخند شرورانه ای زد و گفت:
- من همون حقیقتی هستم که از دوستات مخفی کردی.

رنگ گادفری با شنیدن این جمله پرید.

- تو باید همین الان بیدارشون کنی و حقیقتو بهشون بگی.

گادفری به سرعت سرش را به نشانه ی نفی تکان داد.
- نه، نه، نمی تونم این کارو بکنم. اگه بفهمن، از این جا بیرونم می کنن.

موجود شانه هایش را بالا انداخت.
- باشه. حالا که تو نمی تونی این کارو بکنی، من واست قبول زحمت می کنم.

گادفری با لحنی محکم گفت:
- نه، تو این کارو نمی کنی.

دستش را به سمت جیبش برد تا چوبدستی اش را بیرون بکشد، ولی متوجه شد که آن را در اتاقش جا گذاشته. پس با سرعتی فوق طبیعی به سمت موجود رفت، خودش را روی او انداخت و دهانش را باز کرد تا گردنش را گاز بگیرد. در همین لحظه موجود با صدای متفاوتی گفت:
- داری چی کار می کنی؟! دیوونه شدی؟

گادفری دید که یک گرگ سفید جای آن موجود را گرفته و با حالتی شوکه شده خودش را عقب کشید.
- آلنیس!... واقعا متاسفم. فکر کنم داشتم تو بیداری خواب می دیدم.



ویرایش شده توسط گادفری میدهرست در تاریخ ۱۴۰۲/۹/۵ ۱۲:۵۹:۳۵


پاسخ به: اتاق شماره 237
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ شنبه ۴ آذر ۱۴۰۲
#2

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، محفل ققنوس

آلنیس اورموند


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۲ دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
امروز ۱۶:۳۴:۳۱
از دست این آدما!
گروه:
جـادوگـر
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
شـاغـل
پیام: 219
آفلاین
*هالووین سفید*


همه چیز از یک روز آفتابی ماه اکتبر شروع شد...
خورشید خودش را به میانه آسمان رسانده بود و ابرهای پنبه‌ای کوچک نمی‌توانستند دربرابر پرتوهایش مقاومت کنند.
آن روز ماموریتی برای انجام دادن نبود و اعضای محفل ققنوس هرکدام مشغول کارهای شخصی‌شان بودند. سیریوس برای خرید مایحتاج خانه بیرون رفته بود، ریموس قراری کاری داشت، یوآن طبق معمول خانه نبود و گادفری به‌خاطر آفتاب به اتاق زیرشیروانی پناه برده و آنجا استراحت می‌کرد. در این میان آلنیس و پیکت روی چمن‌های تازه کوتاه شده جلوی خانه دراز کشیده بودند و حوصله‌شان سر رفته بود؛ چون کاری برای انجام دادن نداشتند و گابریل هم که کنارشان نشسته بود و هنگام نوشتن کتابش زیرلب نوشته‌هایش را می‌خواند، کمکی به حال‌شان نمی‌کرد.

- خب بخش مربوط به تاریخچه خونه هم تموم شد. حالا می‌ریم سراغِ...
- چی می‌نویسی؟

آلنیس کمی چرخید تا به دفتر روبه‌روی گابریل دید بهتری داشته باشد.
گابریل که تقریبا یادش رفته بود آن دو هم پیشش هستند، از جا پرید.
- اینو می‌گی؟ دارم یه کتاب جامع و کامل درباره محفل می‌نویسم!
- اوه... واو!

گابریل سری تکان داد و دفتر را مقابل پیکت و آلنیس قرار داد.
- یه نگاهی به فهرست و بخش‌هایی که تا الان نوشتم بندازین، ببینین دیگه چی باید اضافه کنم؟

آن دو چند دقیقه‌ای مشغول ورق زدن دفتر و از نظر گذراندن نوشته‌های گابریل شدند؛ تا اینکه بالاخره آلنیس سکوت را شکست:
- چرا چیزی درباره اتاق شماره 237 ننوشتی؟
- ببخشید؟

آلنیس تکانی خورد و به گابریل نزدیک شد.
- همون اتاقه که ته راهروی طبقه دومه دیگه! وای گب، نگو که متوجه‌ش نشدی!
- درست بگو متوجه چی نشده؟

این بار پیکت پرسید.

- وای... شما چجوری به خودتون می‌گین محفلی؟ اتاق 237 از هر کوفتی اینجا معروف‌تره!
- و می‌شه بپرسم ما توی خونه چجوری یه اتاق با همچین عددی داریم؟

گرگ سفید نفس عمیقی کشید و برای جو دادن، با لحن مرموزی شروع کرد:
- اتاق شماره 237 خونه گریمولد، که در اصل شماره اتاق 7 بوده؛ ولی خیلی وقت پیش یکی کنار "7"ش یه 23 روی در حک کرده. شاید فکر می‌کرده اینجوری خفن‌تره، یا شاید فقط فیلمای ماگلی زیاد دیده بوده. به هرحال، اونجا مرموزترین و خطرناک‌ترین مکان توی مقر ققنوسه. می‌گن درش همیشه قفله و هرکی سعی کرده واردش بشه، ناپدید شده و دیگه برنگشته. حتی بعضی شبا وقتی همه برای شام توی آشپزخونه جمع شدن و کسی حواسش نیست، صداهای ترسناکی مثل جیغ و کشیده شدن ناخن به دیوار از اتاق...

گابریل سقلمه‌ای به آلنیس زد تا ساکت شود.
- هی! حتی شوخی‌ش هم قشنگ نیست!
- باور کن از خودم درنیاوردم! اتاقه واقعیه.
- اصلا وقتی سیریوس برگشت از خودش می‌پرسیم.

گابریل دفتر و قلم‌پرش را برداشت و بلند شد تا به داخل خانه برود که آلنیس گوشه لباسش را کشید.
- صبر کن ببینم، واقعا فکر کردی اگه همه اینا درست باشه سیریوس بهش اعتراف می‌کنه و بعدم می‌گه «بفرما عزیز دلم اینم کلیدش، برو برای خودت اونجا بچرخ»؟!
- پس می‌گی چی‌کار کنیم؟
- خودمون می‌ریم می‌بینیم.
- دیوونه شدی؟ همین الان گفتی هرکی وارد اتاق شده دیگه برنگشته!
- بیخیال... مطمئنم دیگه اینقدرم بد نیست. ملت همیشه پیازداغ قضیه رو زیاد می‌کنن.

گابریل چند لحظه‌ای به فکر فرو رفت، بعد به سمت پیکت چرخید.
- نظر تو چیه؟

پیکت شانه‌ای بالا انداخت.
- منم دلم می‌خواد ببینم تو اتاقه چه خبره، پس... فکر کنم طرف آلنیسم.

آلنیس لبخند دندان‌نمایی به نشانه پیروزی زد و منتظر به گابریل نگاه کرد. دخترک درنهایت تسلیم شد و سری تکان داد.

- خیلی‌خب، پس بیاین تا کسی خونه نیست بریم تو کارش.

پیکت روی گردن آلنیس نشست و هرسه به سمت درب جلویی خانه شماره 12 گریمولد راه افتادند...


***


- بدو دیگه! الان بقیه می‌رسن خونه!
- دو دیقه ساکت شو! می‌بینی که دارم کارمو انجام می‌دم!

چهره گابریل بخاطر طرز صحبت پیکت با او در هم رفت، ولی همچنان دستش را مثل سکویی برایش نگه داشت تا بوتراکل کوچک، هم‌سطح قفل در شود.
آلنیس کنار پله‌ها ایستاده و مراقب بود اگر کسی آمد به آن‌دو خبر دهد. از هیجان آنچه پشت در انتظارشان را می‌کشید، دمش را تکان می‌داد.
- یکی داره می‌آد!

آلنیس زمزمه کرد و همراه گابریل و پیکت داخل اتاق روبه‌رویی که مدت‌ها قبل به یکی از ویزلی‌ها تعلق داشت دویدند.

- بچه‌ها اینجایین؟

صدا متعلق به گادفری بود.
گابریل درحالی که بخاطر دویدن نفس نفس می‌زد از اتاق بیرون آمد و لبخند ضایعی تحویل او داد.
- آره آره. حوصله‌مون سر رفته بود، داشتیم اتاقای قدیمی رو مرتب می‌کردیم.

آلنیس و پیکت هم از اتاق بیرون آمدند و با همان لبخند، سری در تایید حرف گابریل تکان دادند.
گادفری چند لحظه سر تا پای‌شان را بررسی کرد، اما ترجیح داد آن‌سه را به حال خودشان بگذارد و خودش را درگیر ماجرا نکند.
- باشه... پس من می‌رم پایین.

بعد از رفتن گادفری، هرکدام به موقعیت‌های خودشان برگشتند: آلنیس کنار راه‌پله نگهبانی می‌داد، گابریل نردبان پیکت شده بود و او هم قفل در اتاق شماره 237 را دستکاری می‌کرد.
مدت زیادی نگذشته بود که صدای دیگری توجه آلنیس را جلب کرد.
- فکر کنم برگشتن. کار شما تموم نشد؟

با کمی نارضایتی پرسید و گابریل به نشانه منفی سرش را تکان داد. قبل از اینکه پیکت چیزی بگوید، صدایی از طبقه پایین متوقفش کرد.

- بچه‌ها غذا گرفتیم! زود بیاین وگرنه از دهن می‌افته.

ریموس و سیریوس برگشته بودند و این یعنی نقشه دیگر قابل اجرا نبود. شاید هم نه...؟

- یکمی از تکلیفامون مونده! الان میایم!

آلنیس فریاد زد تا صدایش به سیریوس برسد و در همان حال با اشاره به پیکت فهماند که عجله کند.

- اینقدر به من دستور نده! قفله قدیمیه، زنگ زده، توقع داری سه سوته برات بازش کنم؟! ناراحتی خودت انجامش بده! به من چه اصلا!

پیکت از باز کردن قفل دست کشید. رفتار آلنیس و گابریل خونش را به جوش آورده بود.

- من نگفتم سه سوته، ولی تو الان دو ساعته داری با این ور می‌ری و هیچ اتفاقی نیفتاده! شاید بهتره بازنشست بشی.
- حرف دهنتو بفهم توله! نمی‌تونی یه خرگوش شکار کنی اون‌وقت منو مسخره می‌کنی؟
- اینکه شکار نمی‌کنم دلیل نمی‌شه که نمی‌تونم! ارزش‌های اخلاقیم...
- همه چی مرتبه؟

جر و بحث میان‌شان بالا گرفته بود و همین باعث شد متوجه آمدن ریموس نشوند.
چهره‌اش کمی جدی و شکاک بود، به هرحال آن سه نفر شبیه کسانی نبودند که مشغول تکالیف‌شان باشند.
قبل از اینکه فرصت کنند بهانه‌ای بیاورند، خود ریموس ادامه داد:
- توی چیدن میز که کمک نکردین، لااقل بیاین بخورین تا سرد نشده.

هر سه با تردید سری تکان دادند و دنبال ریموس از پله‌ها پایین رفتند درحالی که لب و لوچه‌شان آویزان بود. هیچ‌کدام نمی‌خواستند بدون دستاورد هیجان‌انگیزی، این‌گونه اتاق 237 را به حال خودش رها کنند.


***


کمی از هنگامی که بانگ ساعت نیمه‌شب را اعلام کرده بود، می‌گذشت. آسمان صاف بود و نور مهتاب و چراغ‌های کم‌جان خیابان باعث درخشش پلاک فلزی روی در اتاق شماره 237 می‌شد. اعضای خانه در خوابی عمیق فرو رفته بودند و هیچ‌کس متوجه مایع سبزرنگ ژله‌مانندی که از زیر در بیرون می‌زد نشد. مایعی که انگار جان گرفته بود و از در بالا ‌می‌رفت تا خودش را به دستگیره برساند.
قفل در با صدای تلقی باز شد.


Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth



اتاق شماره 237
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ شنبه ۴ آذر ۱۴۰۲
#1

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، محفل ققنوس

آلنیس اورموند


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۲ دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
امروز ۱۶:۳۴:۳۱
از دست این آدما!
گروه:
جـادوگـر
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
شـاغـل
پیام: 219
آفلاین
سکونت در خانه گریمولد، محدودیت خاصی نداشت؛ هر کدام از یاران ققنوس که به جای خواب و غذایی گرم نیاز داشتند، خودشان را مقابل در خانه می‌یافتند. آغوش وارث خاندان بلک، سیریوس، همواره به روی آنها باز بود.
تنها یک قانون وجود داشت که اهالی خانه در اولین لحظه ورودشان با آن مواجه می‌شدند؛ ورود به اتاق شماره 237 خانه گریمولد، به هر دلیل و تحت هر شرایطی ممنوع بود.
آلبوس دامبلدور هم در این باره مخالفتی نمی‌کرد و درباره مقر محفل ققنوس، سیریوس بلک بود که اختیار تام داشت.
کسی جرئت نداشت بعد از دیدن چهره جدی سیریوس هنگام بیان این قانون، درباره علت آن سوالی بپرسد. کلماتش که محکم ادا می‌شدند، تا مغز استخوان شنونده رسوخ کرده و او را وادار به اطاعت می‌کردند.
در این میان ولی، همواره هستند جوان‌ترهایی که کنجکاوی و میل به سرکشی در آنها بر ترس‌شان غلبه کرده و زیر نور مهتاب، هنگامی که سایرین در خوابی عمیق فرو رفته‌اند، به سراغ اتاق شماره 237 می‌روند؛ ولی تا این لحظه، هیچ اطلاعاتی درباره آنچه داخل این اتاق مرموز به سر می‌برد به بیرون از اتاق درز نکرده؛ هرچیزی مربوط به آن، از جمله حافظه متجاوزانی که علی‌رغم منع شدن، قصد ورود داشتند، درون اتاق دفن شده.

اقامت در خانه گریمولد تنها یک قانون دارد...
از اتاق شماره 237 دور بمانید.



Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.