- میوه! من میوه دوست!
گابریل با هیجان گفت و دوباره جلو اومد و جعبه رو برداشت. حالا اونقدری اونو به صورتش نزدیک کرده بود که نوک بینیش باهاش تماس پیدا کرد؛ انگار که قرار بود اسرار کل جامعه جادوگری رو توی اون جعبه بلوری زیبا ببینه.
- شاید واقعا خطرناک نباشه پروفسور. شاید واقعا یکی با نیت خوب اینو برامون فرستاده.
این دفعه ریموند نظرش رو گفت و باعث شد پروفسور و ریموس به هم نگاه کنن و در سکوت و با نگاههاشون با هم مشورت کنن.
بعد از چند دقیقه که اونا به هم خیره بودن و باقی محفلیها هم منتظر رای نهاییشون بودن؛ پروفسور جلو اومد و جعبه رو از گابریل گرفت.
- خیلی خب. بازش میکنیم. فقط همه به حالت آماده باش باشین تا اگه طلسمی ازش خارج شد، دفعش کنیم.
بقیه سر تکون دادن و یه قدم عقب رفتن تا دایره دور پروفسور بزرگتر بشه.
- چوبدستیها آماده...
پروفسور دامبلدور طلسمی حبابیشکل رو دور جعبه موسیقی اجرا کرد تا در هوا معلق باشه. بعد خودش هم عقب رفت و با تکون دادن چوبدستیش، در جعبه باز شد.
- همه پناه بگیرین!
ریموس فریاد زد و پاترونوس خودش رو فرستاد تا جلوی چیزهایی که از جعبه خارج میشد وایسه.
اشعههای رنگی از جعبه موسیقی بیرون میزد و حجمش به قدری زیاد بود که حباب دورش رو ترکوند و حالا داشت به همه جای خونه گریمولد پرتاب میشد.
- آخ جون آتیش بازی! من آتیش بازی هم دوست!
قبل از اینکه گابریل بخواد به اشعهها دست بزنه، آلنیس لباسش رو گرفت و کشوندش پشت کابینت.
عده ای پشت مبلها پریدن و چند نفر هم زیر میز خزیدن. کسایی هم که به راه پله نزدیکتر بودن خودشون رو به طبقه دوم رسوندن. محفلیها از پشت سنگرهاشون طلسمهایی روانه جعبه موسیقی کردن.
وقتی بالاخره جعبه آروم گرفت و دیگه چیزی ازش خارج نشد، ملت با احتیاط بیرون اومدن تا وضعیت رو بررسی کنن.
ریموس هشدار داد:
- به هیچی دست نزنین. نمیدونیم طلسمای لمسی روشه یا سمیه یا نه.
و این در حالی بود که گابریل یه مشت از کاغذ رنگیهایی که ظاهرا از جعبه موسیقی بیرون ریخته بود رو برداشته و رو هوا میریخت. ریموس تو سر خودش کوبید.
- حداقل الان فهمیدیم نه طلسم روشه نه سمیه.
آلنیس در حالی که دستش رو روی شونه ریموس گذاشته بود، گفت تا آرومش کنه.
این بین، پروفسور سراغ خود جعبه رفت. کاغذی توی جعبه موسیقی بود. اون رو برداشت و تاش رو باز کرد و شروع کرد به بلند خوندنش:
نقل قول:
تبریک میگم! شما تصمیم گرفتین که توی سرگرمی کوچیک من باهام همراه بشین!
ولی قبل از رفتن به مرحله بعد، باید این معمای کوچیک و ساده رو حل کنین. این سرنخ شماست برای رفتن به مرحله بعد.
چه چیز است، مرغی است بی بال و پر
سرش تا نبری نگوید خبر؟
محفلیون به همدیگه نگاهی انداختن. کسی ایدهای نداشت؛ نه درباره معما و نه درباره کسی که پشت این قضایا بود.
ولی مثل اینکه پروفسور حدسهایی داشت، چون به سمت الستور قدم برداشت.
- زیر سر خودته، نه؟ قبل از اینکه وارد این خونه بشی خبری از معماهای بی نام و نشون و مرموز نبود. البته، جز اونایی که آرتور از روزنامهها برامون میخوند.
بگذریم. همین الان تمومش کن و برگرد پیش تام.
- اوه هاها البته که من طرفدار چیزهای سرگرمکنندهام، ولی این متاسفانه ساخته دست من نبوده. و به نظر میاد که بازیتون تازه شروع شده و من هم از تماشا کردنش لذت میبرم.
الستور با عصاش به جعبه اشاره کرد و به دیوار تکیه داد.
حالا اونا معمایی داشتن که از طرف شخص نامعلومی مطرح شده بود و با حل کردنش، شاید به نشونهای از اون شخص میرسیدن.