هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

فراخوان اقلیت‌های جامعه جادویی!




پاسخ به: سازمان عقد و ثبت قرارداد بازیکنان
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱:۵۲ پنجشنبه ۱۲ مهر ۱۴۰۳
#1
به نام مرلین، پسرش و روحش

«اوزما کاپا»
تصویر کوچک شده



دروازه‌بان:
تارزان

مدافعان:
ریموس لوپین (طرح گالیون فعال) - ماه کامل

مهاجمان:
ایزابل مک‌دوگال (طرح گالیون فعال) - خانم دارابی - آلنیس اورموند (کاپیتان) (طرح گالیون فعال)

جستجوگر:
دیوانه‌ساز

بازیکن ذخیره:
کجول هات (طرح گالیون فعال)



We Are OK!


ویرایش شده توسط آلنیس اورموند در تاریخ ۱۴۰۳/۷/۱۲ ۲۳:۲۱:۵۲

Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth



پاسخ به: تالار رمزتازها
پیام زده شده در: ۱۴:۱۴:۰۱ شنبه ۷ مهر ۱۴۰۳
#2
حالا که پروانه‌ها دنبال‌شون می‌اومدن، ملت می‌تونستن به راه‌شون ادامه بدن بدون اینکه لازم باشه گریه و زاری گابریل رو تحمل کنن.
لابه‌لای درخت‌ها رفتن و به قسمتی رسیدن که کمی هموارتر بود و انگار قبل از اون‌ها هم کسانی ازش رد شده بودن. درخت‌ها دور راه باریک رشد کرده و این شکلی، یه مسیر در دل جنگل ایجاد کرده بودن.
یکم که جلوتر رفتن، موجود سیاه رنگی رو توی مه رقیقی تشخیص دادن. ریموس ایستاد و با حرکت دستش، بقیه رو هم متوقف کرد. همگی چشم‌هاشون رو ریز کرده بودن که شاید بتونن متوجه شکل و شمایلی از فرد داخل مه بشن.
آلنیس که ناخودآگاه داشت بو می‌کشید، بوهای آشنایی دماغش رو قلقلک داد و باعث شد کمی جلوتر بره.

- آلن! پیست! آلن نزدیک‌تر نرو نمی‌دونیم اون چیه! آلن!

ولی آلنیس جلو رفت و با حرکتش، مه مثل پرده‌های سینما کنار می‌رفت تا بالاخره چهره اون رو نشون بده.
با مشخص شدن هویت موجود، ملت چوبدستی کشیدن؛ ولی بعد به خاطر آوردن که جادوی چوبدستی اونجا تاثیری نداشت. پس زیر لب غرغری کردن، چوبدستی‌ها رو غلاف کردن و چنگ و دندون و شاخ و کاتانا و هرگونه ابزار دفاعی دیگه‌ای که داشتن رو به نمایش گذاشتن.

- آقا گرگه!

بعله، آقا گرگه. aka گرگ بد گنده. گنده‌ترین و بدترین و خفن‌ترین گرگ زنده دنیا. ویلن مشترک داستان‌های کودکان و چندین انیمیشن دیزنی و دریم‌ورکز و غیره. کابوس بچه خوک‌ها و بزغاله‌ها؛ و البته بچه آدم‌ها!

- وای روونی من! هیچوقت فکر نمی‌کردم از نزدیک ببینم‌تون! وقتی بچه بودم مامانم همیشه از شما برام تعریف می‌کرد! وای کاش خودشم اینجا بود می‌تونست ببینتتون. می‌شه دمم رو امضا کنین؟

آلنیس بدون مکث و پشت سر هم، درحالی که دمش از هیجان تکون می‌خورد گفت. ملت اقلیت هم وقتی دیدن آلنیس اون موجود رو می‌شناسه، سلاح‌هاشون رو غلاف کردن. ولی گرگ بد گنده با دیدنشون گرخیده بود و چسبیده بود به درخت. وقتی مطمئن شد خطری (حداقل از سمت آلنیس و نه اقلیت پشتش!) تهدیدش نمی‌کنه، سعی کرد آلن رو بگیره که انقدر دورش ندوئه.
- جونِ. هرکی. دوس. داری. آروم. بیگیر. بچه.

آلنیس هنوز نمی‌تونست ذوقش رو کنترل کنه و زبونش رو هم درآورده بود.
بالاخره گرگ بد گنده از پشت گردن گرفتش و از زمین بلندش کرد.
- یا می‌خوای پیدامون کنه؟

ملت حالا نزدیک‌تر شده بودن و می‌تونستن گفتگوی بین اون دوتا رو بشنون.
- ببخشید، کی پیدامون کنه؟

سیلویا از بین جمع جلو اومد و پرسید.
همون لحظه، صدای خش خشی بین درختا باعث شد به اطراف نگاه کنن. آقا گرگه آلنیس رو رها کرد و همونطور که بدبختانه عوعو می‌کرد، توی خودش جمع شد. بقیه با تعجب به سمتش برگشتن.

- آدم با تسترال از یه جا غذا بخوره، اسطوره بچگیشو اینجوری نبینه.

آقا گرگه حرف ایزابل رو نادیده گرفت و در پاسخ به سوال سیلویا، با دست لرزونش به جایی بین درختا اشاره کرد.
دخترکی با شنل قرمز، داشت از میون درخت‌ها به سمت‌شون می‌اومد؛ ولی زیاد عادی و دوستانه به نظر نمی‌رسید.


Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth



پاسخ به: ستاد کل حمایت از خون آشام‌ها، سانتورها و گرگینه‌ها (خاسگ)
پیام زده شده در: ۱۲:۳۷:۴۸ شنبه ۷ مهر ۱۴۰۳
#3
بدتر شد! ملت اقلیت با شنیدن لفظ شکارچی، بار دیگه در هم پیچیدن و شروع کردن به شلوغ کردن.
- دارن شکارمون می‌کنن؟
- ش چه کاری؟!
- جناب وزیر مگه شما قول ندادید که ما بتونیم راحت بین بقیه زندگی‌مون رو بکنیم؟

اسکور خیلی جدی جلوی سیریوس نشسته بود و داشت باهاش اختلاط می‌کرد.
- این بود آرمان‌های پانمدی؟ که یه عضو معصوم و زیبامون رو ببرن و بعدم بقیه‌مون رو؟

اسکور حق داشت. منظور از تاسیس سازمان خاسگ، این بود که اقلیت‌های دنیای جادویی هم مثل سایر افراد، در آرامش و رفاه و کنار اکثریت زندگی کنن. ولی این شکارچی‌ها داشتن مانع این حرکت جهادی می‌شدن.

ریموس خودش رو وسط انداخت تا از داداشی‌ش وزیر مملکت دفاع کنه.
- اتفاقا کاملا حق با توئه اسکورجان! این، ام، یه مانوره که ما براتون در نظر گرفتیم!

ریموس از فکری که به سرش زد خوشحال شد و روی صندلی رفت تا همه افراد بتونن ببیننش، ولی خب... اونا هنوز مشغول ترسیدن تجزیه و تحلیل مشکل بودن.
- بعدی ممکنه هر کدوم از ما باشیم!
- اصلا چندتا ان؟ ممکنه بعد از شکار ما برن سراغ اکثریت؟
- من نمی‌خوام خونواده‌م رو از دست بدم.
- من خودم حواسم به همه‌تون هس.
- اگر بخوان نژاد مشنگ رو هم شکار کنن، ما استقبال کرده و برای رهبری‌شان پیش قدم می‌شیم!
- دوستان!

با فریاد ریموس، ملت ساکت شدن و به سمتش برگشتن.
- خیلی ممنون. من کاملا نگرانی شما رو درک می‌کنم. ولی باید بهتون بگم که همه چی تحت کنترله! بله، درست شنیدید. این اولین ماموریت شماست. شما باید در گروه‌های سه نفره، دنبال رد این شکارچی‌ها بگردید و گابریل رو پیدا و آزاد کنید. بیشترین امتیاز به بهترین کار تیمی و بیشترین میزان دوستی و دوپامین داده می‌شه. برین ببینم چی کار می‌کنین!

ریموس از صندلی پایین اومد و همینطور که بقیه مشغول یارکشی بودن، از حواس‌پرتی‌شون استفاده کرد و سیریوس رو از اتاق برد بیرون.

- مهتابی بنازم هوش و ذکاوتت رو! من موندم چه جوری با این میزان هوش نفرستادنت ریون!
- اتفاقا مدتی اونجا بودم... بگذریم. الان بحث ما این نیست. مشکل اینه که ما نمی‌دونیم این شکارچیا چقدر خطرناکن! دستی دستی بچه‌های ملت رو دارم می‌فرستم تو دام‌شون!
- پس شاید بهتر باشه اول خودم و خودت بریم پی ردشون و قبل از اینکه بقیه بچه‌ها برسن کارشون رو تموم کنیم؟

ریموس به فکر فرو رفت. از میزان خطری که می‌تونست گریبان‌شون رو بگیره خبری نداشتن، ولی خب چاره‌ای هم نداشتن! اونا غارتگر وزیر و معاونی بودن فداکار...

- بزن بریم.


Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth



پاسخ به: عضویت در کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱:۵۹ جمعه ۶ مهر ۱۴۰۳
#4
سلام و لوموس به همه علاقه‌مندان کوییدیچ!

من و مهتابی هم پیرو تشکیل تیم، دو عضو (یه عضو اصلی و یه بازیکن ذخیره) لازم داریم.
اگه دوست دارین توی تیم کویی ما باشین، یه جغد برام بفرستین و پست مد نظرتون رو هم ذکر کنین.

(هر دومون هم طرح گالیون‌مون فعاله!)


ویرایش شده توسط آلنیس اورموند در تاریخ ۱۴۰۳/۷/۷ ۱۲:۰۲:۵۴

Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth



پاسخ به: بانک جادوگری گرینگوتز
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷:۲۷ جمعه ۶ مهر ۱۴۰۳
#5
سلام و خسته نباشید.

والا من تو شهریور فعالیتی نداشتم.
فقط اومدم حقوق نظارت محفلو بگیرم برم.
یه حقوق بخور و نمیری داریم اونم همش خرج خریدای خونه می‌شه.

با تشکر.

---

ویرایش: بانکداری گرینگوتز-باجه دو

ارباب، لرد ولدمورت عزیز باتشکر از شما بابت اعتماد به تنها بانک جادوگران میزان گالیون های دریافتی شما در ماه مرداد به شرح زیر می باشد:

10 گالیون: حقوق وزارت خانه
75 گالیون: نظارت محفل.

جعما:85 گالیون
به حساب شما واریز شد.
تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط هیزل استیکنی در تاریخ ۱۴۰۳/۷/۱۴ ۱۵:۱۲:۴۱

Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth



پاسخ به: تالار خاطره‌ها (گریفیندور)
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴:۱۰ پنجشنبه ۵ مهر ۱۴۰۳
#6
صدای خنده نه تنها کل خانه، بلکه کل میدان گریمولد را در بر گرفته بود. البته، شاید هم آلنیس بود که صداها را بیش از حد بلند می‌شنید.
از محوطه سبز میدان رد شد و جعبه در دستش را در کیف جا داد. دستی به لباس و موهایش کشید و با حرکت چوبدستی، در خانه شماره دوازده روبه‌رویش پدیدار شد. لبخندی زد و دستگیره را چرخاند.
با باز شدن در، صداها بیش از پیش احاطه‌اش کردند. صدای صحبت، خنده‌ها و موسیقی.
ریموند، درحالی که شاخ‌هایش با ریسه‌ها چراغانی شده بودند و با بشقاب کاهویی در دست، متوجه‌ش شد.
- دیر کردی! بقیه تو آشپزخونه‌ن.

آلن سر تکان داد. کیفش را روی صندلی‌ای گذاشت و دنبال ریموند، به سمت آشپزخانه رفت.
آشپزخانه خانه شماره دوازده گریمولد. محل صرف صبحانه دسته‌جمعی؛ و گاهی (اگر همه خانه باشند) ناهار و شام دسته‌جمعی. جایی که به دور از هر غم و سختی، دور هم جمع می‌شدند تا حتی شده چند لحظه بیشتر، کنار هم نفس بکشند و زندگی کنند. آشپرخانه گریمولد مهم‌ترین بخش خانه بود. و حالا امشب، پس از مدت‌ها میزبان یک جشن باشکوه بود.
ریموس سر میز و کنار پروفسور نشسته بود و سایرین، هر کدام یک جور اطرافش در جنب‌و‌جوش بودند. رزالین کیک را تازه از فر درآورده و روندا برای تزیین کمکش می‌کرد. الستور گابریل را نگه داشته بود تا با سر داخل کیک نرود و قبل از سر میز آمدن، تمامش نکند، ولی حواسش نبود که سایه‌اش ناخنکی به گوشه کیک زد. گادفری یک گوشه جام خونش را سر می‌کشید و ریموند با بشقاب کاهویش کنارش نشست. سیریوس همانطور که مشغول تعریف خاطره‌ای بود، با مشتش بازوی ریموس را مورد عنایت قرار می‌داد. جوزفین از لوستر آویزان بود و یک کلاه شکلاتی بزرگ را روی سر ریموس گذاشت.
- سرش کلاه رفت!

همه خندیدند و کلاه، از گرمای وجودشان آب شد. ریموس را شکلات در بر گرفت. خندید و گوشه چشم‌هایش، کنار زخم‌هایی که تازه و احتمالا از ماه کامل قبل بودند، چروک افتاد. چوبدستی‌اش را تکان داد تا شکلات‌ها پاک شوند. آنجا بود که آلنیس را در ورودی آشپزخانه دید.
- آل؟

آلن در افکارش، در دوست‌داشتن آن جمع غرق شده بود. جمعی که با صدای ریموس، نگاه‌هایشان چرخید و روی او ایستاد.
آلن معذب شد و خجالت کشید.
- ای وای سلام. فکر کردم کیک رو بدون من خوردین.
- مگه ‌می‌شه بدون تو شروع کنیم؟

تک خنده‌ای کرد و جمع دوباره در شور و شادی فرو رفت.
آلنیس حس کرد که چیزی پایش را گرفته. پایین را نگاه کرد و پسرک موطلایی را دید که گوشه لباسش را معصومانه می‌کشید.
- تو چجوری اینجا رو پیدا کردی کوین!

پسرک را بغل کرد و موهایش را به هم ریخت.
- و چه خوب که پیدا کردی.

سر میز نشست و کودک را روی پایش نشاند. بقیه نیز ذره ذره جمع شدند و دور میز نشستند.
رزالین بالاخره کیک را آورد و جلوی ریموس گذاشت. کیک شکلاتی، با طرح ماه کامل و ترافل فراوان. آلنیس حدس زد ترافل‌ها را گابریل روی کیک خالی کرده.

- کیکی که دستپخت آل نباشه واقعا خوردن داره!

آلنیس خندید و ضربه‌ای به بازوی ریموس زد.

- اول باید آرزو کنی داداش.

سیریوس شمع‌های روی کیک را با فندکش روشن کرد. قطعا که پروفسور فندک را دید و به روی خودش نیاورد.
ریموس همه افراد حاضر در جمع را از نظر گذراند. چشمانش را بست و جمع، چند ثانیه در سکوت فرو رفت.

- خب بلند بگو ما هم بدونیم آرزوت چیه!
- اگه بلند بگه برآورده نمی‌شه.
- خرافاتی! می‌شه.
- اگه نشد چی؟
- بچه‌ها.

پروفسور آنها را به سکوت دعوت کرد وقتی ریموس چشمانش را باز کرد. شمارش معکوس شروع شد. با هر عدد، لبخندها پهن‌تر و هیجان بیشتر می‌شد.
- ... سه! دو! یک!

با تشویق جمع، ریموس شمع‌های روی کیک را فوت کرد. صدای سوت و جیغ هم به دست زدن‌ها اضافه شد.

- حالا وقت کادوهاست!
- پس کیک چی؟ بابا دل‌مون آب شد!
- کادوهاتون رو رد کنین بیاد تا بهتون کیک بدیم!

علارغم مخالفت شدید جمع، تصویب شد که اول کادوها تقدیم شود، و سپس کیک میل. هر کس کادویش را به مهتابی می‌داد و بعد از دست و بغل، سر جایش می‌نشست. نوبت آلن رسید. کمی سرخ و سفید شد و پشت کوین قایم شد.
- می‌شه... من بعدا کادومو بدم؟

سیریوس نفسش را بیرون داد و با بی‌میلی گفت:
- خیلی‌خب... کادوی بعدی؟ آ باریکلا گادفری چی آورده!

گذشت. همه کادوها داده شد و همه کیک به لطف جمع خوش‌خوراک (و البته دستپخت بی‌نظیر رزالین) خورده شد.
کم کم وقت جمع کردن بساط جشن و شادی بود. هرچند، شادی تا مدت‌ها قرار بود در قلب‌هایشان جریان داشته باشد. خمیازه‌ها به نوبت کشیده شد. حالا کوین هم روی پای آلن خوابش برده بود.

- خب... رفقا؟ فکر کنم وقتشه جمع کنیم بریم بخوابیم.

ملت خسته سر تکان دادند. ظرف‌ها شسته و باقی خوراکی‌ها به یخچال برگردانده شدند. کاغذ رنگی‌های روی زمین ناپدید شدند، ولی ریسه‌ها و چراغانی‌ها همانطور در آشپزخانه ماندند. (آخر خوشگل بودند و جمع، خوشگلی را دوست داشتند.)
آخرین تبریک‌ها و بغل‌‌ها انجام شدند و ملت دانه دانه از آشپزخانه به هال رفتند. به جز سیریوس که رفت تا کوین را به خانه‌اش برساند، بقیه از پله‌ها بالا رفتند تا بعد آن جشن، خوب استراحت کنند.
آلنیس کیفش را از روی صندلی برداشت.
- ریموس؟

ریموس، روی اولین پله برگشت. علامت سوال روی چهره زخمی‌اش کاملا خوانا بود.
آلن سرخ شد، و مرلین را شکر کرد که تاریک‌تر از آن بود که سرخ شدنش معلوم شود. ولی ناخودآگاه گوش‌هایش به عقب خم شد و با دمش صورتش را پوشاند.
جعبه را از کیفش بیرون آورد و جلو رفت.
- خب... من کادوت رو ندادم...

جعبه را جلوی ریموس گرفت و صورتش را پشت دمش قایم کرد.

- وای... چی بگم؟
- خب شاید بهتر باشه اول کادوت رو باز کنی.

ریموس روبان دور جعبه را باز کرد و در جعبه را برداشت. چند صفحه گرامافون از خواننده مورد علاقه دوران جوانی‌اش. با دیدن کادو و یادآوری آن دوران، چشمانش درخشیدند.
- یا روح گودریک... از کجا می‌دونستی؟!
- شاید یه تقلب کوچولو از سیریوس؟

آرام خندیدند تا کسی را بیدار نکنند.

- ام... زیرش هم هست...

آلنیس گفت و ریموس صفحه‌ها را برداشت و گوی کوچکی را مدفون در پوشال رنگی دید.
- اوه! این دیگه چیه؟

آلن شروع کرد به بازی کردن با انگشت‌هایش.
- گوی خاطرات. توش همه خاطرات‌مون رو گذاشتم... که همیشه یادت بمونه.

ریموس دخترک را نگاه کرد. نیاز نبود گوی را نگاه کند تا توله گرگی که نجات داده بود را ببیند. انگار هنوز هم همان توله کوچک جلویش ایستاده بود.
جعبه و محتویاتش را زمین گذاشت و او را محکم در آغوش کشید. آلن هم دست‌هایش را دورش حلقه کرد.
- تولدت مبارک بابا.

خیلی آرام گفت. ولی مطمئن شد مهتابی کلماتش را شنیده باشد.


با تشکر زیاد از کوین، سیریوس و جو. چون خودشون می‌دونن چرا.


ویرایش شده توسط آلنیس اورموند در تاریخ ۱۴۰۳/۷/۶ ۱۳:۲۶:۰۱

Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth



پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴:۴۷ سه شنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۳
#7
نتایج ترین‌های محفل ققنوس - تابستان 1403


بهترین عضو محفل ققنوس: رزالین دیگوری
بهترین تازه وارد محفل ققنوس: در فصل تابستان 1403، محفل ققنوس عضو تازه واردی نداشته.




Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth



پاسخ به: سازمان اقلیت‌های جادویی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸:۴۴ دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳
#8
عـــــــــاعو به همگی.

نام کامل: آلنیس لومین اورموند
گروه هاگوارتز: ریونکلاو
جبهه: محفل ققنوس
دسته اقلیت: انسان‌نما
زیرمجموعه دسته: کیک‌پز
القاب منسوب: پشمک
سابقه فعالیت در هرگونه گروهک مستقل یا سازمان‌یافته: آم... وقتایی که با جوزفین می‌ریم بالای درختش آتیش می‌سوزونیم حسابه؟
چی شد فهمیدید با بقیه جامعه جادوگری متفاوتید؟ داستانتون رو شرح بدید. والا دورانی که با گله‌ام بودم که همه چی عادی بود. ولی وقتی اومدم پیش آدما، فهمیدم اونا با پنجه‌هاشون غذا رو جر نمی‌دن، خونه‌هاشون رو با گلاب‌به‌روتون علامت‌گذاری نمی‌کنن، گوشت خام نمی‌خورن و تو غار زندگی نمی‌کنن. این شد که با کمک پروف و خود شخص ریموس تصمیم گرفتیم منم آدم کنیم و بشم یکی از شماها، منتهی بازم جواب نداد و شدم از اونجا رونده و از اینجا مونده! هر چندوقت یه بار شبا باید بزنم بیرون تا گوشت تازه شکار کنم و وقتایی که ذوق می‌کنم دمم ناخودآگاه تکون می‌خوره که راحت منو لو می‌ده! به‌علاوه، رزالین همیشه از ریزش زیاد موهام شاکیه و ریموند بد نگام می‌کنه. سمت رفقای گرگم هم که می‌رم ادعا دارن من گرگی در لباس گوسفندم و می‌خوام برای پوست‌شون شکارشون کنم!
آره خلاصه که، اومدم اینجا چندتا دوست پیدا کنم؛ شاید انسان‌نماهای بیشتری هم دیدم.


Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth



پاسخ به: بانک جادوگری گرینگوتز
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲:۲۳ دوشنبه ۵ شهریور ۱۴۰۳
#9
سلام و وقت بخیر.


1 تا 8 مرداد:
-


9 تا 15 مرداد:
-

16 تا 23 مرداد:
اتاق شماره 237 (ایونت محفل)
رادیو پاتربان (ایونت محفل)
پناهگاه (ایونت محفل)

24 تا 31 مرداد:
دنیای وارونه (ایونت محفل)


***

میزان فعالیت در ایفای نقش: 4 رول در ایونت محفل ققنوس
مجموع گالیون دریافتی: 16 گالیون




مرسی و خسته نباشید!


----

ویرایش: بانک گرینگوتز-باجه یک

آلنیس اورموند عزیز متشکریم که تنها بانک جادوگران را برای ذخیره کردن گالیون های خود انتخاب کردید.
حقوق و حق الزحمه ی فعالیت شما از یکم تا سی و یکم مرداد به شرح زیر است:


75 گالیون = بابت نظارت محفل!
16 گالیون = پست های ایونتی!
25 گالیون = شغل وزارتخونه


جمعا = 116 گالیون!
واریز شد!
تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط نیکلاس فلامل در تاریخ ۱۴۰۳/۶/۸ ۱۷:۴۱:۲۰
ویرایش شده توسط نیکلاس فلامل در تاریخ ۱۴۰۳/۶/۱۶ ۱۲:۵۱:۲۱

Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth



پاسخ به: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۰:۰۳:۲۰ چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۴۰۳
#10
- میوه! من میوه دوست!

گابریل با هیجان گفت و دوباره جلو اومد و جعبه رو برداشت. حالا اونقدری اونو به صورتش نزدیک کرده بود که نوک بینی‌ش باهاش تماس پیدا کرد؛ انگار که قرار بود اسرار کل جامعه جادوگری رو توی اون جعبه بلوری زیبا ببینه.

- شاید واقعا خطرناک نباشه پروفسور. شاید واقعا یکی با نیت خوب اینو برامون فرستاده.

این دفعه ریموند نظرش رو گفت و باعث شد پروفسور و ریموس به هم نگاه کنن و در سکوت و با نگاه‌هاشون با هم مشورت کنن.
بعد از چند دقیقه که اونا به هم خیره بودن و باقی محفلی‌ها هم منتظر رای نهایی‌شون بودن؛ پروفسور جلو اومد و جعبه رو از گابریل گرفت.
- خیلی خب. بازش می‌کنیم. فقط همه به حالت آماده باش باشین تا اگه طلسمی ازش خارج شد، دفعش کنیم.

بقیه سر تکون دادن و یه قدم عقب رفتن تا دایره دور پروفسور بزرگ‌تر بشه.

- چوبدستی‌ها آماده...

پروفسور دامبلدور طلسمی حبابی‌شکل رو دور جعبه موسیقی اجرا کرد تا در هوا معلق باشه. بعد خودش هم عقب رفت و با تکون دادن چوبدستی‌ش، در جعبه باز شد.

- همه پناه بگیرین!

ریموس فریاد زد و پاترونوس خودش رو فرستاد تا جلوی چیزهایی که از جعبه خارج می‌شد وایسه.
اشعه‌های رنگی از جعبه موسیقی بیرون می‌زد و حجم‌ش به قدری زیاد بود که حباب دورش رو ترکوند و حالا داشت به همه جای خونه گریمولد پرتاب می‌شد.

- آخ جون آتیش بازی! من آتیش بازی هم دوست!

قبل از اینکه گابریل بخواد به اشعه‌ها دست بزنه، آلنیس لباسش رو گرفت و کشوندش پشت کابینت.
عده ای پشت مبل‌ها پریدن و چند نفر هم زیر میز خزیدن. کسایی هم که به راه پله نزدیک‌تر بودن خودشون رو به طبقه دوم رسوندن. محفلی‌ها از پشت سنگرهاشون طلسم‌هایی روانه جعبه موسیقی کردن.
وقتی بالاخره جعبه آروم گرفت و دیگه چیزی ازش خارج نشد، ملت با احتیاط بیرون اومدن تا وضعیت رو بررسی کنن.
ریموس هشدار داد:
- به هیچی دست نزنین. نمی‌دونیم طلسمای لمسی روشه یا سمیه یا نه.

و این در حالی بود که گابریل یه مشت از کاغذ رنگی‌هایی که ظاهرا از جعبه موسیقی بیرون ریخته بود رو برداشته و رو هوا می‌ریخت. ریموس تو سر خودش کوبید.

- حداقل الان فهمیدیم نه طلسم روشه نه سمیه.

آلنیس در حالی که دستش رو روی شونه ریموس گذاشته بود، گفت تا آرومش کنه.
این بین، پروفسور سراغ خود جعبه رفت. کاغذی توی جعبه موسیقی بود. اون رو برداشت و تاش رو باز کرد و شروع کرد به بلند خوندنش:

نقل قول:
تبریک می‌گم! شما تصمیم گرفتین که توی سرگرمی کوچیک من باهام همراه بشین!
ولی قبل از رفتن به مرحله بعد، باید این معمای کوچیک و ساده رو حل کنین. این سرنخ شماست برای رفتن به مرحله بعد.

چه چیز است، مرغی است بی بال و پر
سرش تا نبری نگوید خبر؟


محفلیون به همدیگه نگاهی انداختن. کسی ایده‌ای نداشت؛ نه درباره معما و نه درباره کسی که پشت این قضایا بود.
ولی مثل اینکه پروفسور حدس‌هایی داشت، چون به سمت الستور قدم برداشت.
- زیر سر خودته، نه؟ قبل از اینکه وارد این خونه بشی خبری از معماهای بی نام و نشون و مرموز نبود. البته، جز اونایی که آرتور از روزنامه‌ها برامون می‌خوند. بگذریم. همین الان تمومش کن و برگرد پیش تام.
- اوه هاها البته که من طرفدار چیزهای سرگرم‌کننده‌ام، ولی این متاسفانه ساخته دست من نبوده. و به نظر میاد که بازی‌تون تازه شروع شده و من هم از تماشا کردنش لذت می‌برم.

الستور با عصاش به جعبه اشاره کرد و به دیوار تکیه داد.
حالا اونا معمایی داشتن که از طرف شخص نامعلومی مطرح شده بود و با حل کردنش، شاید به نشونه‌ای از اون شخص می‌رسیدن.


Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.