- ایول باغ وحش!
- جونمی جون!
- وایسا ببینم، منظورت چی بود که گفتی "دعوتین"؟ تو باهامون نمیآی؟
سیریوس به نکته خوبی اشاره کرد، که باعث شد خوشحالی بقیه فروکش کنه.
- یکی باید حواسش به خونه باشه
.
- برو بابا جان، من هستم.
ریموس برگشت تا با پروفسور دامبلدوری که پشت سرش ظاهر شده بود مواجه بشه.
- ولی من برات بلیط گرفتم آلبوس!
- خب، اون حالا بلیط توئه. کارای نیمه تمومی تو خونه دارم. گلرت رو هم دعوت کردم به صرف چای.
- گلرت؟ چای؟
- اون جوری هم نگام نکن ریموس.
- سیروسعلی آخه؟
- گفتم بسه دیگه عه.
ریموس بس کرد و در حالی که داشت پیشبندش رو درمیآورد گفت:
- خب، مثل اینکه خودم باید ببرمتون. پاشین. پاشین آماده شین که زود بریم و برای ناهار خونه باشیم.
همگی، حتی جعفری که دوتا نون تافتون کامل تو دهنش چپونده بود، از سر میز به سمت اتاقهاشون شلیک شدن.
***
بعد از چالشهای بسیار و فریادهای "چی بپوشم؟!" از اتاقای روندا، آلنیس، پاتریشیا، گابریل و جوزفین، بالاخره همه دم شومینه حاضر شدن تا به باغ وحش برن. دونه دونه با پودر پرواز به باغ وحش منتقل شدن و وقتی بالاخره آخرین نفر یعنی خود ریموس هم رسید، با حالت نمایشیای تعظیم کرد و گفت:
- به اولین و مجهزترین باغ وحش هاگزمید خوش اومدین!
جعفر که به عنوان کدخدای هاگزمید بابت این جاذبه گردشگری احساس غرور میکرد، بادی به غبغب انداخت.
- اینجا با بیش از 200 گونه جانوری، یکی از بزرگترین باغ وحشهای دنیای جادوگریه!
- پشمام!
- نگو پشمام، بگو چه جالب!
- پشمام چه جالب!
دخترا در حال ذوق بودن و پشت سر تور لیدرشون حرکت میکردن و گادفری هم از توی سایه دنبالشون میکرد تا عقب نمونه. جعفر هم همینطور تو مسیرشون به بعضی کارکنا تذکر میداد. این وسط، پوسترهای نمایش تسترالها توجه الستور رو جلب کردن، و به سایهاش گفت که یادش بندازه برای نمایش، نیمه شب حتما سری به باغ وحش بزنه. سایه الستور هم لایکی نشون داد و یکی از پوسترها رو تو جیب کت سایهایش گذاشت.
اول از همه سراغ بخش سمندرها رفتن که با استقبال خوبی مواجه نشد. البته، جز آلن و گابریل که سعی داشتن با بچه سمندرهای یخی حرف بزنن؛ که نتیجهاش شد قیافه پوکر جونورای بیچاره و درنهایت پرتاب قندیلهای یخی به سمت اون دوتا تا دست از سرشون بردارن.
مقصد بعدی، قفس رنگینکها بود. این دفعه تقریبا همه واکنش مثبتی نشون دادن؛ حتی سایه الستور دستش رو دراز کرد تا یکی از اونا رو ناز کنه، که با ضربه ناگهانی الستور پشت دستش، تو خودش جمع شد و سر جاش برگشت. فقط اون بود که گوشهای وایساده و منتظر بود تا کار بقیه با این پرندههای زیادی ملوس تموم شه.
- پروفسور؟ کی میریم پیش تکشاخا؟
- اینجا ققنوس هم دارن؟ میشه اونا رم ببینیم؟
ریموس در جواب اشتیاق و عجله اونا تکخندهای کرد.
- هی! قدم به قدم. فکر کردم شاید بهتر باشه اونا رو برای آخر کار نگه داریم. اینجوری بیشتر مزه میده، نه؟
قیافه بقیه، نشون میداد که روی این قضیه باهاش اتفاق نظر ندارن. ریموس سقلمهای نثار پهلوی سیریوس کرد.
- آخ! چیز- درسته، حق با اونه. شاید حتی بعدش بریم و یکم هله هوله بخوریم، هوم؟
ریموس چشماشو تو حدقه چرخوند؛ ولی با تکون دادن سرش موافقتش رو اعلام کرد. بقیه با سوت و جیغ، دور ریموس حلقه زدن و دوباره همه با هم راهی شدن.
حدود یه ساعت از حضورشون توی باغ وحش میگذشت که صدایی از بلندگوها توجه همهشون رو جلب کرد.
- بازدیدکنندگان گرامی، توجه بفرمایید. یک عدد تخم اوکمی شمالی مفقود شده. ضمن عذرخواهی بابت موقعیت پیش اومده، درهای خروجی از همین لحظه برای بررسی و پیدا کردن این گونه ارزشمند و کمیاب بسته خواهند شد. در صورت مشاهده سارق، به حراست اطلاع بدید و لطفا با مسئولین باغ وحش همکاری کنید. از صبر و شکیبایی شما ممنونیم.