جام آتش!

لوگوی هاگوارتز

رویداد جام آتش

۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

جام آتش

آماده‌اید شاهد یکی از بزرگ‌ترین و نفس‌گیرترین رقابت‌های تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و این‌بار نه‌تنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانه‌ای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار می‌گیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همه‌چیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود می‌گیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته می‌شود و تنها یک گروه می‌تواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پست‌ها را بخوانید، از خلاقیت‌ها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!

مشاهده‌کنندگان این موضوع: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
ارسال شده در: دوشنبه 17 دی 1403 00:03
تاریخ عضویت: 1403/05/22
تولد نقش: 1403/05/22
آخرین ورود: دیروز ساعت 00:48
از: گور برخاسته.
پست‌ها: 180
رهبر مرگخواران، مشاور دیوان جادوگران
آفلاین
ولدمورت به دلفی و مامان هلویی اش نگاه میکرد که در یک سمت مانند دو جوجه خروس باران زده ایستاده و منتظر اکبرجوجه شدن بودند. البته مامان آناناسی و دلفی خیلی برایش مهم نبودند و بیشتر نگاهی که به نیم رخش خیره شده بود و داشت مانند نیزه در صورتش فرو میرفت برایش مهم بود. اصلا نمیدانست سالازار چرا با رزولوشن 1080 اچ دی رویش زوم کرده است. در ذهن لرد، او و سالازار رفیق جون جونی بودند و رفیق های جون جونی مسلما هم تیمی اند و دیگر به پاچه خواری یا در واقع ردا خواری نیازی نبود.
ولی سالازار بدون پلک زدن به نیم رخ لرد خیره مانده بود و آنقدر آن کار را ادامه داده بود که دماغ نداشته لرد به خارش افتاده بود. سالازار بود دیگر. باید نازش را میخرید.

- ای قشنگتر از گودریکا! تنها تو کوچه نریا! ریون ها دزدن، پدربزرگ رو میدزدن!

سالازار با پلک های نیمه افتاده و قیافه پوکر گفت:
- الان ازم تعریف کردی؟

لرد 0.00004 درصد معذب شد. بهرحال او ارباب تاریکی بود و تعریف کردن و مالشتیمال ملت را بلد نبود. همه خودش را مالش میدادند.
- سالازار! ما باهم نقشه خفت کردن و بیرون کردن ملت را چیدیم! دیگر الان ما هم باید شما را بوس بوسی کنیم؟
- بله!
- چی؟
- گفتم بله! بهرحال من ازت بیشتر از همه انتظار دارم!
- ما بلد نیستیم!
- گلرت! کجایی؟ بیا به نواده ما یاد بده!

و در کسری از ثانیه لرد در یک سری کلاس های فشرده " چگونه دلربا باشیم؟" و " چگونه هم تیمی سالازار شویم" شرکت کرد و بعد از طی چندین ماه کلاس آنلاین و حضوری و گرفتن مدرک بی 1، مدرکش را گرفت.
اگرچه تمام این کلاسها به صورت فوق سریع و با سرعت نور برای لرد تدریس شده بود و برای بقیه به اندازه پلک زدنی زمان گذشته بود. اینها همگی به علت توانایی های فوق بشری گلرت در لاس زدن و مالش بود.

سالازار دستهایش را در سینه جمع کرد و گفت:
- رو کن ببینم چی یاد گرفتی؟

لرد نیشخندی زد و گفت:
- باسیلیسک تیمتم عسلم!
- جانم؟
- عشق تو سیگاریم کرد نفس!

سالازار یک سکته ریز را رد کرد و یقه گلرت را گرفت:
- این چی میگه؟ من میخواستم قدرت منو به رسمیت بشناسه!

گلرت دست و پا زنان گفت:
- بابا من فقط مدل آلبوسی شاهرخی بلدم! همینو یادش دادم دیگه!

- یا مرلین نواده مون از دست رفت!
- بیا بغلم سالی جونم!
- دستتو بکش ببینم!...هوی! داری کجاها رو دست میزنی! باشه باشه! اخ! ولم کن!....تو تیم مایی فقط دیگه بهم دست نزن!...هوی گلرت! اینو به تنظیمات کارخونه برگردون!

و به همین ترتیب لرد گلرت گونه با سالازار هم تیمی شد.
THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT
پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
ارسال شده در: جمعه 14 دی 1403 16:40
تاریخ عضویت: 1397/05/27
تولد نقش: 1398/04/17
آخرین ورود: چهارشنبه 3 اردیبهشت 1404 11:22
از: گیل مامان!
پست‌ها: 792
آفلاین
جهت هواداری پیامبران مرگ.

پایان ایونت اردوی جزایر جاوایی در زمستان!

* توجه داشته باشید که موضوع تاپیک بسته نشده است و حتی پس از پایان ایونت نیز می‌توانید داستان را به‌صورت عادی ادامه دهید.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مروپ با دیدن دلفی که رو به جمعیت جیغ و هورا‌کش مانند ملکه‌ها دست تکان می‌داد و به سمت مقابل تیم کله اگزوزی می‌رفت دچار فشار عصبی شد. موقعیت دشواری بود. از یک طرف همسر فداکار و دلسوزش را می‌دید که اسوه وفاداری بود! آنقدر وفادار که روی پای کله اگزوزی لم داده و برای ساحره‌های تشویق‌کننده‌اش روی هوا ماچ می‌فرستاد. در آن طرف اما نوه‌اش بود. نوه قند عسلش که آن طرف طناب به تنهایی ایستاده بود.

شما جای مروپ بودید چه می‌کردید؟

آهنگ هندی‌ای پخش و مروپ با حرکات اسلوموشن به سمت دلفی شروع به دویدن کرد. آن وسط، شاهرخ خان معلوم نیست از کجا پیدایش شد و گلچینی از آهنگ‌های فیلم‌هایش را اجرای زنده کرد. در این میان به دلایل نامعلومی چهره گلرت بسیار شادمان شده بود؛ گویی با هر کلمه برادر شاهرخ، قند در دلش آب می‌شد. آن طرف اما دامبلدور مانند افرادی که خیانت دیده‌اند هندزفری‌اش را در گوشش چپاند و با آهنگ "نموخوام صداتو بشنوم" اشک‌هایش را از پشت عینک هلالی شکل پاک کرد.

سالازار با دیدن مروپ که به سمت تیم‌ مقابلش می‌رفت ابرویی بالا انداخت. مروپ با دیدن ابرو بالا انداخته جد بزرگوارش لبخندی زد و تلاش کرد خودش را شیرین کند.
- معلومه که شما بهترین بنیانگذار هاگوارتز هستین جد بزرگوار. اصلا این موضوع مثل روز برای مامان روشنه ولی خب مامان که نمی‌تونه نواده‌ش رو اونور تنها بذاره... با اجازه!

در حالی که سالازار همچنان با ابرو‌ی بالا انداخته، مروپ را تعقیب می‌کرد، مادر تاریکی خودش را به نوه‌اش رساند و در تیم مقابل کله اگزوزی جا گرفت.

- مامان بزرگ دیدی شما هم درگیرم شدین؟
- صد البته.

و هر دو در کنار یکدیگر به تماشای تقسیم بقیه شرکت‌کنندگان در دو گروه طنا‌ب‌کشی نشستند.
In mama's heart, you will always be my sweet baby
پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
ارسال شده در: جمعه 14 دی 1403 16:14
تاریخ عضویت: 1403/09/30
تولد نقش: 1403/10/01
آخرین ورود: جمعه 5 اردیبهشت 1404 09:28
از: م خوشت میاداااا.
پست‌ها: 33
ارشد اسلیترین
آفلاین
به هواداری از تیم پیامبران مرگ


یک روز زیبای دیگر در جاوایی بود. مهلت تعطیلات خانواده‌ی اسلیترین رو به پایان بود و هنوز آدم‌های زیادی در جزیره بودند که قصد ترک آن را نداشتند.
دلفی از این وضعیت راضی بود. به هر حال، برای شخص متوهم و دلولویی مثل او، به تعداد آدم‌های روی زمین سناریوی درگیری وجود داشت و چه چیزی از این بهتر؟ می‌توانست یک عالمه محتوا برای چنل جوتیوبش تولید کرده و قیافه‌ی آدم‌هایی که نگاهشان از سمت او می‌گذشت را نشان همه دنیا بدهد و زندگی دشوارش را با آن‌ها در میان بگذارد. پس بساطش را برداشت و راه افتاد که آفتاب بگیرد.

- نواده! به کجا چنین شتابان؟
- من می‌رم آفتاب بگیرم.
- ولی ما یادمون نمیاد قبل از رفتن ثابت کرده باشی ما بهترین بنیان‌گذار هاگوارتز هستیم.
- من و شما که از این حرفا نداریم ددی سالی.

پلک پریده‌ی سالازار نشان می‌داد که اولا خیلی هم از این حرف‌ها داشتند و دوما ددی سالی عمه‌اش است.
- ما به عدالت معتقدیم. چیزی تحت عنوان رابطه پیش از ضابطه وجود ندارد.
- ولی من نواده‌تم ددی سالی.
- صد امتیاز منفی برای اسلیترین!

سالازار واقعا از ددی سالی بودن بدش می‌آمد.
دلفی عادت به تعریف کردن نداشت. خاطرخواه‌هایش هم معمولا به جای تعریف کردن، از جملاتی مانند "به مرلین من اصلا تو رو نمی‌شناسم" و "ولم کن بابا" استفاده می‌کردند. در نتیجه او باید راه‌حل دیگری برای ماندن در جزیره پیدا می‌کرد.
- به نظرتون کله اگزوزی یه جور خاصی بهم نگاه نکرد؟
- از مدیریت ما تعریف کن.
- به نظرتون درگیرم نشده؟
- از مدیریت ما تعریف کن.
- فکر می‌کنم کله اگزوزی از من خوشش میاد و می‌خواد توی تیمش باشم.
- از مدیریت ما تعریف کن!

اما دلفی تازه شناسه‌اش را گرفته بود و اطلاعی از مدیریت جد بزرگش نداشت. در نتیجه فقط با نگاه "تو رو مرلین بذار تو تیم کله‌ اگزوزی باشم." به سالازار زل زد.

- ما قانع نشدیم و گول نگاهت رو نمی‌خوریم. رد شدی.

جمعیت عظیمی در واکنش به این جمله جیغ و هورا کشیدند و دلفی که همیشه عاشق جیغ و هورا برای خودش بود و اهمیتی به دلیلش نمی‌داد، بوسه‌ای برایشان فرستاد و در تیم مقابل کله اگزوزی ایستاد.
پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
ارسال شده در: چهارشنبه 12 دی 1403 18:59
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: شنبه 23 فروردین 1404 18:09
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 641
آفلاین
هوادار تیم پیامبران مرگ


برای اطلاعات بیشتر در مورد ایونت به اینجا مراجعه کنید.


خلاصه کامل و جامع:
مروپ، خانواده‌ش (سالازار، لرد، دلفی و تام) رو برای تعطیلات می‌بره به جزایر جاوایی تا تنهایی در کانون گرم خانواده باشن با این قانون که از کشت و کشتار پرهیز کنن. ولی وقتی می‌رسن جزیره می‌بینن کل هاگوارتز قبل از خودشون اونجا رفتن. لرد و سالازار برای بیرون کردن بقیه از جزیره اونم بدون این که خودشون دست به کشت و کشتار بزنن، تصمیم می‌گیرن مسابقه اسلیترین گیم (مثل اسکویید گیم) راه بندازن و با وعده این که یه آرزوی برنده رو برآورده می‌کنن همه رو به بازی می‌کشن.

مرحله اول دو و میدانی بی‌پایانی دور جزیره‌ بود که با دخالتای گودریک و دامبلدور خط پایانی براش تعبیه می‌شه و عده زیادی به خاطر بی‌قانونی مسابقه حذف و بعدش از جزیره بیرون می‌شن و باقی به مرحله دوم راه پیدا می‌کنن.
مرحله دوم هم گل یا پوچ گروهی بود که چون سر نماینده‌هایی که تصادفی انتخاب شده بودن، دو گروه به توافق نرسیدن قرار شد از نو یارکشی کنن و به جاش طناب‌کشی بازی کنن. اما موقع یارکشی یهو یادشون می‌ره هنوز مرحله دوم بودن و وارد مرحله سوم می‌شن که ورژن ارتقا یافته قبلیه و می‌شه طناب‌کشی با غولی که نماینده سالازاره.

حالا سالازار خواسته هرکس می‌خواد با غول (که اسمش کله اگزوزی هست) هم‌گروهی شه، با دلایل قانع‌کننده و مورد پسندش ثابت کنه از نظرش سالازار بهترین بنیان‌گذار هاگوارتزه!

~~~~~~~~~~

نوبتیم باشه، نوبت گابریل بود که بدوئه و بره خودشو تو دل سالازار جا کنه تا بتونه تو گروه کله اگزوزی قرار بگیره! در اولین قدم قبل از این که سالازار بفهمه چی داره می‌شه و بخواد مانع گابریل بشه، یهو می‌بینه گابریل بدو بدو داره ازش بالا می‌ره و ناگهان رو سرش سبز می‌شه و شروع به نطق کردن می‌کنه!
- سالازار کبیر! می‌دونین چرا شما بنیان‌گذار فوق‌العاده‌ای برای هاگوارتز هستین؟

سالازار تو این شرایط ترجیح می‌ده ندونه و گابریل از رو سرش پایین بیاد. ولی چندین تلاش سالازار برای گرفتن گابریل و پایین آوردنش ناکام می‌مونه که باعث می‌شه به گفتگو با گابریل همراه بشه بلکه هرچه زودتر به پایان برسه و گابریل بذاره بره!
- بله. دلایل زیادی داره. ولی دوست داریم از خودت بشنویم.

گابریل با ذوق همونطور که هنوز رو کله سالازار جا خوش کرده، سرشو پایین میاره تا با سالازار چشم تو چشم بشه.
- اولین و بالاترین و بهترین و والاترین و خفن‌ترین دلیلش اینه که چون "شما" خودتون فوق‌العاده هستین و خود فوق‌العاده‌تون تصمیم گرفت که یکی از بنیان‌گذاران هاگوارتز بشه! چه افتخاری! مرسی که هستین.

سالازار نه فهمید چی شد و نه قانع شد، ولی از این که گابریل صادقانه صحبت می‌کرد و اونو در چنین جایگاه والایی که به حق، حقش بود می‌دید، باعث می‌شه از این گفتگو خوشش بیاد.
- و دلایل بعدی چی هستن؟
- این که از فضاهایی که در اختیارتون بود به خوبی استفاده کردین و نذاشتین فضا الکی بی‌استفاده بمونه و هدر بره! شما حفره اسرار رو ساختین و یه موجود شگفت‌انگیز مثل باسیلیسک رو اونجا قرار دادین. واقعا که مرحبا بر شما که نذاشتین زمینی از هاگوارتز بی‌استفاده رها شه.

سالازار انتظار نداشت یکی "هدر ندادن فضا و استفاده ازش رو" رو بخواد دلیلی برای تحسین کردنِ بوجود آوردن تالار اسرار بدونه، ولی ازونجایی که حس می‌کنه گابریل کم‌کم از شدت هیجان داره به کشیدن موهاش رو میاره و دوست داشت هرچه سریع‌تر از رو سرش بیاد پایین، کوتاه میاد.
- خیله خب، قبولی ولی فقط در صورتی که تا یک ثانیه دیگه، دیگه رو سر ما نباشی!

گابریل در یک چشم به هم زدن اطاعت می‌کنه و به جای این که رو سر سالازار باشه، رو سر غول ظاهر می‌شه و در تلاش برای شکل دادن گفتگویی متمدنانه با کله اگزوزی می‌شه!
🦅 Only Raven 🦅
بزرگ شدم!
پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
ارسال شده در: چهارشنبه 12 دی 1403 17:19
تاریخ عضویت: 1403/01/28
تولد نقش: 1403/01/29
آخرین ورود: شنبه 6 اردیبهشت 1404 15:57
از: عمارت ریدل ها
پست‌ها: 187
ارشد هافلپاف
آفلاین

هوادار تیم پیامبران مرگ

هلنا، رونا و گودریک نچ نچ کنان، سری برای الستور تکان میدهند چرا که این حجم از هندوانه زیر بغل گذاشتن ها را از او انتظار نداشتند. نفر بعدی، شخصی غیر منتظره تر از آن بود که جمعیت توقع دیدنش را داشت یعنی تام ریدل! او در حالیکه که از سوژه ی دیگر خودش را به این سوژه رسانده بود، به شکلی جو زده سیکس پک هایش را بیرون ریخت و لبخندی نثار ساحرگان تماشاچی کرد که باعث غش و ضعف نصف آن ها شد. مروپ با نگاهی همچون شیر ماده، کاری کرد جماعت مونث به کل از کنار صحنه کنار روند و تام خودش را کمی جمع و جور کند.
با وجود تمام این ها اعتماد به نفسش بابت خون آشام شدن دو چندان شده بود و به آرامی جلو آمد و تعظیمش را با کلی آب و تاب جلوی سالازار ادا کرد.

- داماد ما! بگو برایمان چه آوردی؟
- جز حقیقت چیزی ندارم جد بزرگ. من که از نصف بیشتر این جمعیت شمارو بیشتر دیدم و میشناسم خیلی خوب از ابهت و جبروت شما آگاهم. شما چنان فرد عادل اما همچنان تاریکی هستید که حتی داماد خودتون، یعنی بنده هم وقتی موجب آزارتون بشم بدون تبعیض کنار بقیه به خورد باسیلیسک میدین. آخه دیگه چقدر آدم میتونه خفن باشه؟ ای خلافکااار! ای که رخ همچون دی‌کاپریو ای ات ما را شیفته کرده! ای هلووو! ای شفت...
- شوهر مامان به نظرم فعلا از میوه ها بگذر یکم این توصیفات شاید اوقات جد مامانو مکدر کنه.

تام سرفه ای نمایشی کرد ‌و هیزم بحث را بیشتر کرد.
- اهم اهم... اصلا هلگا و گودریک در کنار تو چه بگویند ای با شکوه؟ در وصف این کمالات تو ماند در هوا، این روونا! صد هزار تاج برای تو کم است...صرف فعل تو برای ماست که خفنست! سالازار از برای تو هرچه شعر می گویم کم است! چون که این همه شکوه تنهایی دیدنش کم است!

جمعیت که انتظار شنیدن شعر آن هم از تام را نداشتند در حالیکه اشک هایشان را پاک میکرد با سوت و دست و جیغی او را تشویق کردند اما سالازار همچنان با حالتی از صورت که نمیشد حدس زد به چه می اندیشد به او خیره شد. شعر خلاقانه ای بود اما آیا برای پذیرفته شدن توسط سالازار و رفتن به تیم غول غار نشین کافی بود؟


ویرایش شده توسط تام ریدل در 1403/10/12 17:52:11
ویرایش شده توسط تام ریدل در 1403/10/12 18:08:43


S.O.S

پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
ارسال شده در: چهارشنبه 12 دی 1403 17:06
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: جمعه 5 اردیبهشت 1404 02:20
از: ایستگاه رادیویی
پست‌ها: 307
آفلاین
هواداری تیم تف‌تشت، پیشاپیش برای لیگ سال آینده.

الستور یه نگاه به طناب و یه نگاه به کله اگزوزی انداخت. با یه دو دوتا چهارتای خیلی ساده فهمید که برای عبور از این مانع، باید از زبون چرب و نرمش استفاده کنه. و الستور این‌کار رو خیلی خوب بلد بود. در نتیجه، عینک آفتابیش رو صاف کرد، و با لبخند دندون نماش، به سمت سالازار اسلیترین رفت.

سالازار اسلیترین که روی صندلی راحتی، زیر سایه غول نشسته‌بود و داشت از توی پوست نارگیل، آب نارگیل رو با نی نوش جان می‌کرد، با دیدن الستور چشماش رو تنگ کرد. سالازار انتظار داشت شرکت کنندگان یا بیخیال بشن، یا هم اینکه مدت بیشتری فکر کنن تا بتونه آب نارگیل خوشمزه‌ش رو تموم کنه.
- خیلی زود جلو آمدی مون... به نفعت است حرف‌های مفید و مناسبی داشته باشی.

الستور تعظیم کوتاهی کرد، عینک آفتابی‌ش رو کمی پایین داد تا بتونه با سالازار چشم تو چشم بشه، و با کم‌ترین میزان حرکت لب‌هاش، جهت به هم نخوردن لبخندش، گفت:
- البته که سالازار اسلیترین کبیر، بهترین بنیان گذار هاگوارتز هستن. حتما می‌پرسید چرا. و البته که Ask and you shall recieve.

سالازار، نی رو از بین لب‌هاش خارج کرد و کمی به سمت جلو دولا شد تا بهتر الستور رو ببینه.

- همون‌طور که عرض می‌کردم، باید سوالاتی رو از سایه‌م بپرسم، که همون‌طور که می‌دونید، دروغ نمی‌گه هیچ‌وقت. و اولین سوالم هم اینه که... اصلا اولین بنیانگذاری که به فکر جمع کردن همه جادوگران بود، کی بود؟

سایه الستور با هر دو دست به سالازار اسلیترین اشاره کرد و لبخند بزرگی هم تحویل سالازار داد.

- و در ادامه باید بپرسم که... بنیان گذاری که به انواع روشای جادویی باستانی و جدید و سیاه و سفید و خاکستری و رنگین‌کمونی مسلط بود و هست، کیه؟

چشمای سالازار اسلیترین انقدر تنگ شده‌بودن که مثل دوتا خط افقی باریک که با مداد 0.3 میلی‌متری کشیده‌شده‌باشن، به نظر می‌رسیدن.
سایه الستور دوباره با قاطعیت تمام دور سالازار چرخید و با انگشت اشاره هر دو دستش با تاکید به سالازار اشاره کرد.

- هاه... خیلی حق گفتی جوان... ما به فکر فرو رفتیم.

سالازار که یک دستش رو زیر چونه زده‌بود و مشغول تفکر بود، باقی‌مونده آب نارگیلش رو هورت کشید و گفت:
- قبولت میکنیم. آینده درخشانی به نظر می‌رسه داشته باشی. نفر بعد؟
ویرایش شده توسط الستور مون در 1403/10/12 17:09:23
Smile my dear, you're never fully dressed without one
پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
ارسال شده در: چهارشنبه 12 دی 1403 16:28
تاریخ عضویت: 1397/05/27
تولد نقش: 1398/04/17
آخرین ورود: چهارشنبه 3 اردیبهشت 1404 11:22
از: گیل مامان!
پست‌ها: 792
آفلاین
جهت هواداری پیامبران مرگ.

سالازار با شنیدن جمله رابستن، نیشخندی زد. با یک حرکت چشمش ناگهان طناب ضخیمی روی هوا ظاهر شد و بر زمین افتاد.

اما این طناب به تنهایی مرحله سوم نبود! چرا که...

در همان لحظه تاپیک جوتیوب:

مردی خوش قیافه با کتی براق، تکیه زده به یک صندلی در حالی که به سختی بینی‌اش را گرفته بود روی صفحه گوشی ظاهر شد.
- ممنون از اینکه به لایو بخش خبری امشب جاوایی گوش سپردین. حالا اجازه بدین با کارشناس هواشناسی‌مون یعنی جناب غرشعلی بادی‌صبا همراه بشیم تا وضعیت هوای ساعات آینده رو به اطلاع‌تون برسونن.

قبل از آنکه دوربین بتواند روی کارشناس هواشناسی فوکوس کند، گوینده خبر به سرعت از جایش برخاست و با شلوارکی قلب قلبی به اولین پنجره جهت استشمام قدری هوای تازه مراجعه کرد.

- با سلام خدمت بینندگان عزیزی که از تمام محدودیتای جیلترینگ جوتیوب عبور کردن تا فقط بتونن به بخش هواشناسی ما گوش بدن! خب باید بگم برای ساعات آینده، ما آب و هوایی بسیار مساعد با دریایی آرام رو برای جزیره پیش‌بینی می‌کنیم. اصلا نگران بارون و برف نباشید چون قرار نیست حتی یک نخود از آسمون رو سرتون بباره. ما کی براتون پیش‌بینی اشتباه کردیم که این بار دوم باشه اصلا؟

گوینده که سرش را از پنجره بیرون کرده بود متوجه شد که نور خورشید به صورت ناگهانی‌ای محو شده است.
- داداش مگه نگفتی خبری از برف و بارون نیست؟ پس چرا هوا ابری شد؟! اوه اون چیه جلوی خورشیدو گرفته؟ چی؟ داره سقوط می‌کنه؟ شهاب سنگه؟ وای نه داره صاف میفته وسط جزیره! یه غول غارنشین با ده هزار متر قد؟! واویلا!

لحظه‌ای بعد - مسابقه اسلیترین گیم:

غول با برخوردش به زمین، گودال عمیقی حفر کرد. سپس بلند شد و به سالازار تعظیمی کرد و به سمت طناب ضخیم گام برداشت. گام‌هایی که جزیره را به شدت می‌لرزاند. سمت چپ طناب را در دست گرفت و مانند یک گل پسر، سر جایش نشست.

- ایشان کله اگزوزی هستن. غول خدمتکار ما! هرکسی که تمایل دارد در مسابقه بعدی با ایشان هم تیمی‌ شود می‌تواند جلو بیاید و با آوردن دلیلی قانع کننده پیرامون این مسئله که ما بهترین بنیانگذار هاگوارتز هستیم، با ایشان هم تیمی شود. دقت داشته باشید که باید دلایل‌تان برایمان قانع کننده و مورد پسند قرار گیرد پس خوب فکر کنید.

شرکت‌کنندگان مرحله سوم به کله‌ اگزوزی نگاه کردند که انگشت دست دیگرش را بر طناب نگرفته و آن را در دماغش فرو برده بود؛ سپس نگاهشان به طرف راست طناب کشیده شد؛ طرفی که هیچ‌چیز آن را نگه نداشته و بی‌هدف بر زمین رها شده بود.
ویرایش شده توسط مروپ گانت در 1403/10/12 16:34:09
In mama's heart, you will always be my sweet baby
پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
ارسال شده در: چهارشنبه 12 دی 1403 08:00
تاریخ عضویت: 1403/05/28
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: شنبه 13 بهمن 1403 11:50
از: کجا میدونی داسم زیر گلوت نیست؟
پست‌ها: 124
آفلاین
هوادار تیم برتوانا


اولین مرحله برای حل یه مشکل، وقتی یه مشکل به وجود میاد، طرح مشکله. یعنی بشینی و ببینی که این مشکل خوشگل، چجوری به خوشگل ترین روش ممکن بیان میشه! خب اول باید ببینی که آیا فهمیدی چه مشکلی داری یا نه، همین‌جوری هردمبیلی پیش خودت یه مشکل رو مطرح کردی که اصلا هم خوشگل نیست و حتی یه ذره هم به مشکل خودت ربط نداره.

توی این مورد هم، شرکت کننده‌ها باید دست به دست هم می‌دادن به مهر، مشکل خود را می‌کردن آباد. ولی خب دست به دست هم ندادن و مشکلشون تصمیم گرفت خود آبادی کنه و از مهر بگذره و وارد آبان بشه. و همون‌طور که مستحضر هستین، ما الان در اواسط دی قرار داریم و مشکل، خیلی خوشگل مارو پیچونده. اگه تونسته بپیچونه که واقعا حلالش! نمیشه از مشکل خوشگل... چیز... خورده گرفت!

این‌همه مشکل خوشگل کردیم، که به اینجا برسیم که مشکل شرکت کننده‌ها این بود که درست یارکشی نکرده بودن. برای انجام دادن یه بازی گروهی خوب، یه یارکشی خوب لازمه! وقتی یه یارکشی خوب داشته باشیم، طبیعتا می‌تونیم یه بازی خوب و نتیجتا یه مشکل حل شده داشته باشیم. این‌جوری هم ما از بازی لذت می‌بریم، هم تیممون، هم تیم مقابل. که البته بعید می‌دونم همچین اتفاقی به راحتی بیفته.

اما اینایی که گفتم مال یه یارکشی خوب بود. اینجا خبری از یارکشی خوب نیست. یه طرف ترازو وزنه‌ش سنگین‌تره و یه طرف سبک‌تر. پس طبیعتا ترازو درست نمی‌ایسته و دوباره یه مشکل خواهیم داشت. دیگه بالاخره بفهمید و قبول کنید که توی این بازی از هر طرف بریم، یه طرفش مشکله. پس یا یارکشی درست یاد بگیریم که مشکل حل بشه. یا خیلی خلاقانه بگردیم واسه مشکل یه راه‌حل خوشگل دیگه پیدا کنیم.

- این بازی دیگر برای ما هیجان ندارد. یه بازی جدید مطرح می‌کنیم.

سالازار بی‌حوصله که نگاه خسته معتاد گونه‌اش شدت پیدا کرده بود، با بیان شیوای نویسنده از مشکل، راه‌حل خوشگل رو پیدا کرده بود.
- بازی جدید ما این است که...
- بازی جدید یعنی بازی سوم؟
- خیر. همان بازی دوم! برای بازی دوم باید از میان خودتان یار بکشید و یار خودتان را بکشید.

سالازار اسلیترین ظاهرا برداشت نادرستی از بیان شیوای نویسنده کرده بود.

- حالا با چی بکشیم؟
- با طناب کشیدن بشیم.
ویرایش شده توسط مرگ در 1403/10/12 8:26:00
MAYBE YOU ARE NEXT

تصویر تغییر اندازه داده شده
تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
ارسال شده در: چهارشنبه 12 دی 1403 03:10
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: شنبه 23 فروردین 1404 18:09
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 641
آفلاین
هوادار تیم پیامبران مرگ


سالازار ابرویی بالا می‌ده و به خاطر حس حضور قدرتمندی که از جانب مروپ احساس می‌کنه، سعی می‌کنه با گفتگوی مصالحت‌آمیز در مورد خواسته‌ی رابستن باهاش صحبت کنه.
- رابستن، از تو می‌خواهیم نگاهی به رقیب بندازی و به ما بگویی چند نفر هستند!

رابستن که احساس می‌کرد سوالِ مرگ و زندگی ازش پرسیده شده، سرجاش صاف می‌شینه، گلوشو صاف می‌کنه و با دقت مشغول شمردن می‌شه.
- یک شدن دامبلدور، دو شدن سیریوس، سه شدن ریموس! سه!

چند دقیقه به سکوت طی می‌شه که باعث می‌شه عرق سردی از پشیونی رابستن شروع به ریزش کنه. رابستن برای اطمینان چند بار دیگه هم تو دلش می‌شمره و هر بار با قاطعیت به عدد سه می‌رسه. ولی اینطور که سالازار تعلل می‌کرد، باعث می‌شه هرکسی به خودش شک کنه!

با این حال سالازار فقط لذت می‌برد از استرس دادن به رابستن و بالاخره وقتی احساس می‌کنه رابستن به قدر کافی نگران شده و استرس کشیده، سراغ سوال بعدیش می‌ره.
- حالا به من بگو خودتان چند نفر هستید؟

رابستن برمی‌گرده و نگاهی به دو نفری که در یک سمتش نشسته بودن می‌ندازه.
- سه نفر شدن شدیم؟

سالازار این‌بار صلاح می‌بینه چند دقیقه رو به استرس کشیدن رابستن اختصاص نده و به جاش یکراست حقیقت رو بکوبه بر سرش.
- خیر! شما چهار نفرین! اون بچه رو سرت چیه پس؟! همین الانشم یه نیم‌چه از رقیب بیشترین. دیگه کمک بیشتر از این؟

این حرف باعث می‌شه به جاش دامبلدور، سیریوس و ریموس معترض شن.
- هی سالازار درست می‌گه، پس کمک ما چی می‌شه؟ کجاست عدالت؟
- اشتباه شدن شده! بچه و گابریل رو هم یک نفر شدن می‌شن! ما در واقع سه نفر شدن می‌شیم!

و خلاصه که بلبشویی اون وسط راه میفته!
🦅 Only Raven 🦅
بزرگ شدم!
پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
ارسال شده در: چهارشنبه 12 دی 1403 02:28
تاریخ عضویت: 1403/05/22
تولد نقش: 1403/05/22
آخرین ورود: دیروز ساعت 00:48
از: گور برخاسته.
پست‌ها: 180
رهبر مرگخواران، مشاور دیوان جادوگران
آفلاین
به هواداری تیم پیامبران مرگ

واقعا اگزوز دامبلدور کجایش بود که فقط گلرت میدانست؟


این سوالی بود که از چند رول قبلتر ذهن لرد را درگیر کرده بود.
لرد که از غرق کردن آب کردن جمعیت بازنده سربلند بیرون آمده بود، به سمت برنده ها برگشت که گلرت را پیدا کند و سوالش را از او بپرسد. بهرحال او لرد بود و برخلاف حرفهای مامان مروپش اصلا هم شرم و حیا نداشت.
اما وقتی به جمعیت رسید دید که یک میز بزرگ وسط شن های ساحل ظاهر شده و گابریل و گلرت و رابستن در یک سمت و دامبلدور و سیریوس و لوپین در یک سمت دیگر آن در یک ژست آوانگارد نشسته اند.
در انتهای میز هم سالازار با نگاه خسته معتاد گونه ایی نشسته بود و هر چند لحظه به یک سمت میز نگاه عمیقی می انداخت و در ارتفاع روحشان خیره میشد. بقیه جمعیت برنده ها هم در سکوتی مسخ کننده به دور میز جمع شده بودند و این هفت نفر را نگاه میکردند. عجیبتر این بود که با اینکه وسط روز بودند، تنها نور به وسط میز میتابید و چهره افراد دور میز را روشن میکرد و چهره جمعیت سکوت کننده در تاریکی فرو رفته بود.

لرد با تعجب به میز نزدیک شد و گفت:
- این چه مسخره بازیه؟ فیلم پدرخوانده است مگه؟

درست همان لحظه کسی از پشت ردایش را گرفت و به درون تاریکی ها به عقب کشید. لرد به عقب برگشت و مروپ را دید که هیس هیس کنان گفت:
- بستنی ژلاتوی مامان! هیس!... تمرکز بازی بهم میخوره!
بهرحال لرد از آنجا که شرم و حیا نداشت مامان مروپش را به سوژه برگردانده بود.

- بازی چیه؟ تمرکز چی؟ چرا تاریکه اینجا؟
-سوسیس بندری مامان! سالازار مامان گفتن برای بازی دوم گل یا پوچ بازی کنیم و چون ملت دو به دو مشغول بازی میشدن و سوژه تا هفتاد سال دیگم طول میکشید، پیشنهاد دادن دو تیم بشن و از هر تیم سه نفر مقابل هم بازی کنن که برنده کلی مشخص بشه! الانم داره بازی شروع میشه!
- کی این بازی کوفتی رو میذاره مسابقه دوم آخه؟ الان گلرت اونجا چیکار میکنه؟
- هیسس!... بیا بریم بازی شروع شد!

مروپ بعد بازوی لرد را کشید و او را دوباره نزدیک به میز برد. مروپ راست میگفت. بازی شروع شده بود.

سالازار با صدای خش داری گفت:
- بازی اول با تیم دامبلی اینا!...گلرت گل رو بده بهش!

ولی گلرت بدون هیچ حرفی به دامبلدور خیره شده بود. دامبلدور کمی سرخ شد و گفت:
- اینقدر نگاهم نکن! ول نمیکنی؟

گلرت دستش را زیر چانه اش گذاشت و گفت:
- ول کنم به چشمات اتصالی کرده!
- چیکار کرده؟
- دیوونه ات شده... بودنم به بودنت وصله!

سالازار یک لرز ریزی رفت و لرد ولدمورت تمام آب پرتقالهایی که خورده بود را بالا آورد. سالازار نیشگونی از گلرت گرفت و گفت:
- ساحره برزیلی نیستن ها! دامبلدوره! گل رو بده بهش!

گلرت اخمی کرد و گل را در دست دامبلدور گذاشت، اما در لحظه آخر دست دامبلدور را محکم گرفت و گفت:
- من برزیلی هامو زدم... والیبالهامو بازی کردم... الان دنبال آرامشم! دنبال مدیر مدرسه!

لرد که تازه داشت نفس میکشید، برای بار دوم بالا آورد و لوپین از حالت تعجب و تهوع نصفه نیمه به گرگینه تبدیل شد و دست راستش گرینه و دست چپش انسانی بود.
دامبلدور که انگاراز لاس ها خوشش آمده بودگل را گرفت و با تیمش آماده شد. بعد هر سه دستهای مشت شده شان را رو به تیم حریف گرفتند.
رابستن پرسید:
- کمک استفاده میشه شدن؟
THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT