به هواداری تیم پیامبران مرگ
واقعا اگزوز دامبلدور کجایش بود که فقط گلرت میدانست؟
این سوالی بود که از چند رول قبلتر ذهن لرد را درگیر کرده بود.
لرد که از
غرق کردن آب کردن جمعیت بازنده سربلند بیرون آمده بود، به سمت برنده ها برگشت که گلرت را پیدا کند و سوالش را از او بپرسد. بهرحال او لرد بود و برخلاف حرفهای مامان مروپش اصلا هم شرم و حیا نداشت.
اما وقتی به جمعیت رسید دید که یک میز بزرگ وسط شن های ساحل ظاهر شده و گابریل و گلرت و رابستن در یک سمت و دامبلدور و سیریوس و لوپین در یک سمت دیگر آن در یک ژست آوانگارد نشسته اند.
در انتهای میز هم سالازار با نگاه خسته معتاد گونه ایی نشسته بود و هر چند لحظه به یک سمت میز نگاه عمیقی می انداخت و در ارتفاع روحشان خیره میشد. بقیه جمعیت برنده ها هم در سکوتی مسخ کننده به دور میز جمع شده بودند و این هفت نفر را نگاه میکردند. عجیبتر این بود که با اینکه وسط روز بودند، تنها نور به وسط میز میتابید و چهره افراد دور میز را روشن میکرد و چهره جمعیت سکوت کننده در تاریکی فرو رفته بود.
لرد با تعجب به میز نزدیک شد و گفت:
- این چه مسخره بازیه؟ فیلم پدرخوانده است مگه؟
درست همان لحظه کسی از پشت ردایش را گرفت و به درون تاریکی ها به عقب کشید. لرد به عقب برگشت و مروپ را دید که هیس هیس کنان گفت:
- بستنی ژلاتوی مامان! هیس!... تمرکز بازی بهم میخوره!
بهرحال لرد از آنجا که شرم و حیا نداشت مامان مروپش را به سوژه برگردانده بود.
- بازی چیه؟ تمرکز چی؟ چرا تاریکه اینجا؟
-سوسیس بندری مامان! سالازار مامان گفتن برای بازی دوم گل یا پوچ بازی کنیم و چون ملت دو به دو مشغول بازی میشدن و سوژه تا هفتاد سال دیگم طول میکشید، پیشنهاد دادن دو تیم بشن و از هر تیم سه نفر مقابل هم بازی کنن که برنده کلی مشخص بشه! الانم داره بازی شروع میشه!
- کی این بازی کوفتی رو میذاره مسابقه دوم آخه؟ الان گلرت اونجا چیکار میکنه؟
- هیسس!... بیا بریم بازی شروع شد!
مروپ بعد بازوی لرد را کشید و او را دوباره نزدیک به میز برد. مروپ راست میگفت. بازی شروع شده بود.
سالازار با صدای خش داری گفت:
- بازی اول با تیم دامبلی اینا!...گلرت گل رو بده بهش!
ولی گلرت بدون هیچ حرفی به دامبلدور خیره شده بود. دامبلدور کمی سرخ شد و گفت:
- اینقدر نگاهم نکن! ول نمیکنی؟
گلرت دستش را زیر چانه اش گذاشت و گفت:
- ول کنم به چشمات اتصالی کرده!
- چیکار کرده؟
- دیوونه ات شده... بودنم به بودنت وصله!
سالازار یک لرز ریزی رفت و لرد ولدمورت تمام آب پرتقالهایی که خورده بود را بالا آورد. سالازار نیشگونی از گلرت گرفت و گفت:
- ساحره برزیلی نیستن ها! دامبلدوره! گل رو بده بهش!
گلرت اخمی کرد و گل را در دست دامبلدور گذاشت، اما در لحظه آخر دست دامبلدور را محکم گرفت و گفت:
- من برزیلی هامو زدم... والیبالهامو بازی کردم... الان دنبال آرامشم! دنبال مدیر مدرسه!
لرد که تازه داشت نفس میکشید، برای بار دوم بالا آورد و لوپین از حالت تعجب و تهوع نصفه نیمه به گرگینه تبدیل شد و دست راستش گرینه و دست چپش انسانی بود.
دامبلدور که انگاراز لاس ها خوشش آمده بودگل را گرفت و با تیمش آماده شد. بعد هر سه دستهای مشت شده شان را رو به تیم حریف گرفتند.
رابستن پرسید:
- کمک استفاده میشه شدن؟
THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT