با عرض سلام و طول ویبره به همه!
این شما و این هکتورتون با یه گزارش از میتینگ!
اول همه که من در جریان میتینگ نبودم و به این هوا بودم که امسال هم همچون سال های قبل قراره آنلاین باشه. تا اینکه لینی اومد بهم گفت میای دیگه؟ گفتم کجا؟ اونم گفت همینجا همینجا... چیز نه اینجا نه... در واقع اونجا که قراره میتینگ باشه. گفتم کی هست؟ گفت تاریخ ها ایناست و منم پس از چک کردن روز تاریخ ها و مطمئن شدن از اینکه کلاس ندارم گفتم سعیم رو میکنم. اینجا بود که اون نیشش رو نشونم داد و گفت اگه نیای با این طرفی.
اینگونه بود که روز قبلش به لینی گفتم لینی فردا قرارمون ساعت چند؟ گفت یه ربع به دو دم مترو باش! دیر هم نکنیا وگرنه باز هم با نیشم طرفی!
من هم روز میتینگ با عجله بسیار و پس از دیدن اتفاقات ترسناک در مسیر خودمو به مترو رسوندم و راس ساعت یک ربع به دو اونجا منتظر لینی بودم. به لینی پیام دادم که کجایی؟ گفت تو راهم و دارم میام! دیگه اونجا بود که تصمیم گرفتم زیر پاتیلو روشن کنم تا لینی یاد بگیره دیگه هکتور رو تهدید نکنه. هنوز دیگ درستو حسابی گرم نشده بود که لینی با خواهر محترمش اومد.
همونجا بعد از چند چشم قره من به سمت لینی، راه افتادیم سمت کافه که متاسفانه خواهر لینی ازمون جدا شد.
بعد از مسافتی بسیااااااار طولانی که من دیگه خسته شده بودم و گفتم عمرا دیگه نمیام و پس از مسیر یابی های بی نظیر لینی کافه رو پیدا کردیم. از بیرون کافه یه پنجره به داخل داشت که ما دیدیم یک نفر نشسته و داشت با گوشیش بازی میکرد. همونجا بود که لینی گفت من نمیام تو. و وسط خیابون هی من اصرار هی اون انکار! اینجوری بود که من پشتمو کردم و با گفتن جمله اصلا من رفتم خونمون در جهت مخالف شروع به حرکت کردم و اینجا بود که لینی راضی شد و به سمت داخل کافه رفت. اونجا بود که باز پرسیدیم کجا باید بریم و ما رو به سمت اتاق vip هدایت کردن. اونجا بود که فهمیدیم اون اقایی که داشت با گوشیش بازی می کرد هم تو همون اتاق بود. اونجا بود که لینی با گفتن جمله شناستون چیه ما رو با ایوان روزیه آشنا کرد که البته ظاهرش اصلا با تصوراتمون یکی نبود. در واقع من بیشتر ایوان بودم تا خود ایوان!
بعد از اینکه ما نشستیم یکی از کارکنای کافه که به شدت نگران بود مبادا خانوم ها آفتابسوخته(!) بشن اومد کرکره ها رو کشید پایین!
بعد از اون بود که سوجی که قبل از ما به ما ملحق شده بود، مجدد به ما ملحق شد! بعد از اون هم سو لی و همراهش رسیدن و بعدش هم آلنیس و همراه های عزیزش.
من سعی میکنم مواردی که لینی توضیح داد رو دوباره نگم که تکراری نشه. بنابراین نکات جدیدی رو بیان میکنم.
زمانی که خواستیم سفارش بدیم آقای کافه دار دست خالی اومده بود سفارش همه رو بگیره که خب نیاز به حافظه یه ترا بایتی داشت.
بنابراین برگشت و با کاغذ و قلم اومد. حالا این وسط دوستان میگفتن ما هم سفارش ها رو بنویسیم بدونیم کی چی سفارش داده. منم که کاغذ و خودکار تو کیفم بود ازش رونمایی کردم ولی نوشتنش رو با توجه به دستخط زیبا و جذابم گردن نگرفتم.
و بعد از اینکه شخص دیگه ای هم گردن نگرفت بیخیال شدیم و به این نتیجه رسیدیم که فیش داره اصلا چه کاریه.
از اونجایی که سفارش ها رو دیر آوردن و پشتش خیلی زود مراسم کیک بری و خوردن کیک داشتیم دیگه جا نداشتیم کیک بخوریم و ایوان از ظرف های بیرون بر خوشگلش رو نمایی کرد و همونجا یکی رو ازش گرفتم و سهم خودمو اوردم.
نکته جالب قبل از بریده شدن کیک نحوه اعتراض شال سو به گرسنه بودنش بود. چون صاف توی لیوان اسپرسو دبل فرو رفت و کلی نوشیدنی نوش جان کرد و سو با چهره این شکلی:
نگاهش میکرد.
همین جاها بود که مسئولین کافه اومدن گفتن دیگه باید برید زود بیرون چون 5 رزرو بعدیشونه. ما هم به بیرون کافه نقل مکان کردیم و اونجا بعد از گرفتن چند عکس زیبا
ختم جلسه رو اعلام کردیم و به سمت خونه هامون راه افتادیم.
در قسمت پایین هم میتونید عکس اسنیچی که من با کمال پررویی با خودم بردم و شال سو رو ببینید.