اتاق مدیریت بحرانمدیر شورا سعی میکند تا جو ملتهبی که ایجاد شده بود را آرام کند.
_لطفا ساکت باشید...به خاطر مرلین هم که شده سا...تام اینقدر با چوبدستیت به میز ضربه نزن...آه!
آه آخر از سر ناامیدی بود. مدیر خیلی دوست داشت با چکشی به میز ضربه بزند اما چکشی نداشت و احتمالا میز چوبی هم خرد میشد.
_آقا تصمیم نهاییتون چیه؟ میخواید همه چیو حاشا کنیم؟ بگم کاراگاه ها بریزن رو همه طلسم فراموشی اجرا کنن؟ ارتش رو آماده کنم واسه جنگ با کمانداران عرب؟
یکی از عضوهای شورا تمام گزینه های ممکن و ناممکن را جلوی مدیر میگذارد و او را آشفته تر می کند. مدیر با نگرانی به اطرافش نگاه می کند و چشمش به کنترل تلویزیون از بین رفته می افتد. دوباره به تلویزیون نگاه می کند که خبرنگاران درحال مصاحبه با یک شخص ناشناس بودند. سرانجام گلویش را صاف می کند و بعد از کلی اهم و اوهوم می گوید :
- خب..تصمیم را گرفتم.
شبکه خبری جادوگری_ لندن_ هم اکنون قصد داریم با یکی از افرادی مصاحبه کنیم که عضو گروه مبارزه با کمانداران عرب است . نظر شما چیه آقا؟
_ من به عنوان یک جادوگر و عضو این گروه اذعان میکنم که گروه ما در صدد از بین بردن همه کمانداران عرب است.
_آیا دولت شما را به این عمل وا داشته است؟
_دولت؟ ما یک گروه کاملا مستقل هستیم و از هیچ سازمان داخلی و خارجی کمک نمی گیریم و به تنهایی قادر به جنگ با کماندارها هستیم!
_ نقشه شما برای انجام دادن این کار چیست؟
_ ما با استفاده از جادوهای پیچیده، جادوگرهای های ماهر و البته تله موش این گروه تروریستی و نفوذی را از بین می بریم.
_ آیا وزیر هم از نقشه شما پشتیبانی می کند؟
_ وزیر شخصا به من گفته که تمام و کمال از این نقشه استقبال می کند و وسایل لازم را در اختیار ما می گذارد. درواقع وزیر یکی از متحدان اصلی ما است.
_اما...
_ پس بله او از نقشه های ما پشتیبانی می کند.
_ اما شما گفته بودید که از هیچ کس کمک نمی گیرید!
_ من؟ خب...بله ما از هیچ سازمان داخلی و خارجی کمک نمیگیریم زیرا ما گروه مبارزه با کمانداران عرب هستیم! رووووووووووووووووو!
سپس به دیگر متحدانش پیوست که با جادو توانسته بودند خود را شبیه پارتیزان هایی با لباس های عجیب و غریب کنند. بعضی از اعضا پرچمی داشتند که روی آن پرچم عربستان و تیر و کمان و یک ضربدر بزرگ روی آنها بود. خبرنگار با ناراحتی از ترک ناگهانی مخاطبش چوبدستی اش را به دهانش نزدیک تر کرد و گفت:
_ به نظر می رسد این گروه اهداف بلندپروازانه ای دارند. ممنونم که تا اینجا با ما بودید.
اتاق مطبوعاتایوا همچنان خواب بود و خروپف میکرد. اتاق مطبوعات درهم برهم بود و آثار به هم ریختگی ناشی از شورش جادوگران هنوز مانده بود. جز ایوا کسی در اتاق نبود و تنها جارویی سعی داشت تا اتاق را تمیز کند. روی هم رفته این بدترین روز کاری جارو بود. جارو آهی کشید و به کارش ادامه داد که البته کمک چندانی به تمیز شدن اتاق نمی کرد. در اطراف اتاق پشه ای بود که هدفش یعنی ایوا را شناسایی کرده بود و آماده بود تا روزش را بسازد. پشه با دقت بالا به طرف ایوا رفت. چند بار مجبور شدن به خاطر گرد و غبار جاخالی بدهد تا اینکه درست روی دست راست ایوا نشست. آماده عملیات بود که به خاطر حرکت ناگهانی دست ایوا مجبور به عقب نشینی شد. چشم های ایوا به مرور باز شدند. ایوا بیدار شد...