هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۱۸ جمعه ۱۱ فروردین ۱۴۰۲

ARTINWIZARD


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۱ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۹:۳۰:۱۸ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از جایی در ناکجاآباد
گروه:
مـاگـل
پیام: 20
آفلاین
درحالی که مرگخواران باید با ارتشی از خرگوش های انتقام جو مواجه می شدند سوزانا برای پرت کردن حواس لرد از جلسه مثلا مخفیانه مرگخواران محیط اطراف جنگل را به او نشان می داد و هم زمان سعی می کرد او را از گرفتن اژدها منصرف کند.

طراف جنگل

_ ارباب واقعا اینجا قشنگ نیست؟
_ چرا چرا قشنگ است اما نه به قشنگی فلس اژدهایمان.
_ ارباب می دانید که الساعه میتوانیم به آن مدرسه جادوگری دستبرد بزنیم و یک تسترال گنده گیر بیاوریم. بهتر نیست؟
_ اولا روی حرف اربابت حرف نزن. دوما گفتیم اژدها می خواهیم پس یعنی می خواهیم!

سوزانا کم کم داشت از انجام ماموریتش نامید می شد و با خود فکر کرد که احتمالا باید از هرجایی که شده یه اژدها گیر بیاورند. همینطور که در میان درخت ها جلو می رفتند صدای گوشخراشی شبیه خروپف به گوششان رسید.

_ این صدای چیست که می آید؟ اصلا خوشمان نیامد. زود برو ببینم صدای چیست.
_ ارباب قربانتان بروم بهتر نیست بعد از آن همه ماموریت دیوانه وار یک بار هم که شده چندنفره به سراغ همچین چیزی در این جنگل طلسم شده برویم؟

لرد که کم کم داشت از این مخالفت های مکرر عصبانی می شد گفت: اگر دوباره ساز مخالف بزنی ممکنه چندتا از این طلسم های ناجور روت بزنما. امروز هم اصلا حوصله اینجور کارها رو ندارم و وقتی بی حوصله میشم خطرناک تر میشم.

سوزانا که کمابیش قانع شده بود بعد از کلی عذرخواهی و قربان صدقه رفتن به طرف صدا رفت. همینطور که در فکر این بود که با صاحب صدا چیکار کند یه دفعه هیبت گنده یک اژدها را دید که به درختی لم داده و چرت می زند. او هم که اصلا دوست نداشت خواب چنین موجودی را بهم بزند سعی داشت تصمیم بگیرد چیکار کند. از طرفی اژدهای موردنظر لرد را پیدا کرده بود و از طرف دیگر این اژدها با این که خوابیده بود همچنان یک اژدها بود. در همین حال اژدها که ساعت شکارش رسیده بود خود را کش و قوسی داد و چشم هایش را باز کرد و اولین صحنه ای که دید سوزانا بود با چوبدستی ای بر دست و دهانی باز...

محل جلسه مرگخواران

_ می توانیم با مذاکره حلش کنیم.
_ ما مذاکره نمی خواهیم ما جنگ می خواهیم!
_ می دانید اصلا این بلا بود که باعث تمام این ماجرا شد. نظرتان چیست او را بدهیم و دست از سرمان بردارید،ها؟
_ چه گفتی؟
_ نه یعنی...چیز... اصلا همان مذاکره بهتر است.

بلا که اصلا از پیشنهاد قبلی لینی خوشش نیامده بود گفت:
_ اصلا نظرت چیست تو را به جایش بدهیم؟ ها؟ تو از همان اول رفتی دنبال این شاه خرگوش پررو. خربزه میخوری باید پای لرزش هم بشینی.

ناگهان پچ پچی در جمع راه افتاد و هر مرگخواری نظر خودش را می داد.خرگوش ها که به گفت و گوی میان مرگخواران نگاه می کردند پس از مدتی از این موضوع خسته شدند و در یک تصمیم جمعی و ناگهانی تصمیم گرفتند که با یک حمله کار را تمام کنند که فرزند شاه خرگوش هم نظر خودش را اعلام کرد.


سرم را کلاه گذاشتند گفتند کلاه گروهبندی است، گروهم را مشخص کردند و کلاه برداری کردند، دیدند ردایم پاره است به من وصله چسباندند، دیدند کفش ندارم برایم پاپوش دوختند، ریاضیات حالیم نبود پس حسابم را رسیدند، روزگار واقعا جادویی است زیرا هیپوگریفمان تخم نمیگذارد اما شیردالمان هرروز می زاید! آری اینگونه بود که جادوگر شدم...


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ دوشنبه ۷ فروردین ۱۴۰۲

اسلیترین

آلبوس سوروس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۹ شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
دیروز ۹:۳۴:۳۲
از خونه کله زخمی...
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 81
آفلاین
مرگخوار موردنظر بدون اینکه فکر کند این جمله را به زبان آورد.

- با شناختی که من از گرینگوتز و کارکنانش دارم، اگه به فرض هم تصمیم گرفتن چیزی به ما قرض بدن، هیچ وقت مفت اینکارو نمیکنن.
- باید باهاشون معامله کنیم.
- خب! حالا باید تصمیم بگیریم که چه چیزی رو در مقابل اژدها بهشون بدیم.
- حتما لازم نیست که یک وسیله بهشون بدیم. میتونیم در مقابل اژدها براشون کاری انجام بدیم.

مرگخواران دوباره به فکر فرو رفتند.

- من خیلی فکر کردم ولی هیچ وسیله ای به ذهنم نیومد که ارزشش با یه اژدها برابری کنه.

مرگخواران هم با تکان دادن سرشان، این حرف را تایید کردند.
جمعیت مرگخواران تصمیم گرفتند که تعدادی از مرگخواران را به رهبری بلاتریکس برای انجام معامه به گرینگوتز بفرستند.

- بهتره بریم به گرینگوتز!
- شما جایی نمیرین.

مرگخواران با حیرت به خرگوش نسبتا بزگی خیره شدند.

- شما باعث شدین که بقیه ی حیوانات پدر منو بکشن.
- ولی پدرت یکی از ما رو خورده بود!
- خب این که مهم نیست!

دسته ای از مرگخواران سریع بلاتریکس را گرفتند تا خرگوش را نکشد.

- گفتم ولم کنید! کاریش ندارم! فقط میخوام بکشمش!
- تو رو مرلین ولش کن! وقتشو نداریم که با خرگوش ها درگیر بشیم.
- اگرم وقتشو داشته باشین، دیگه زنده نیستین که بخواین با ما درگیر بشین.

بعد از گفتن این جمله 200 جفت گوش از اطراف به مرگخوارن نزدیک شدند



EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲:۲۹ جمعه ۹ دی ۱۴۰۱

گرینگوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۱۵:۳۰:۴۵ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۳
از شما به ما چیزی نمی ماسه
گروه:
مـاگـل
پیام: 40
آفلاین
خلاصه:
لرد بعد از نجینی دلش یه حیوون خونگی دیگه می خواد و خرگوش حیوون قابل توجهی براش بنظر رسیده. لینی به عنوان نماینده مرگخوارا مامور میشه تا خرگوشیو بگیره اما در مواجه با مشکلات و ماجرا های متعدد نمیتونه و در نهایت به یک خرگوش که شاه خرگوشاس و گنده و گوشتخواره برمیخوره و باعث میشه همه مرگخوارا و لرد به طرفشون کشیده بشن و برای جلب رضایت خرگوش برای حیوون خونگی شدن تلاش کنن.
اما این وسط خرگوش برای حمله خیز ورمیداره، بلاتریکس فداکاری میکنه برای اینکه لرد خورده نشه، توسط شاه خرگوش خورده میشه و تو معدش گیر میوفته، از طرف دیگه شاه خرگوش برای فرار اقدام میکنه و مرگخوارا هم دنبالش میوفتن.


---------------------

خرگوش بدو، مرگخواران بدو. خرگوش میجهید و فرار میکرد و مرگخواران هم د بدو دنبالش راه افتاده بودند؛ هر لحظه هم بلاتریکس به معده اش نزدیکتر میشد. سوزانا که از این وضعیت خسته شده بود می خواست به اکیپش اطلاع دهد تا یک اتک سهمگین را ترتیب ببینند، اما قبل از آن حیوانات جنگل از این موش و گربه بازی عاصی شده و به تنگ آمده بودند، شب و روز و آرامشی برایشان باقی نمانده بود؛ پس خودشان اقدام کردند، شکم خرگوش شاه را سفره کرده و قال قضیه را کنده، به دنبال زندگیشان رفتند.
بعد از آن بلاتریکس با همان بزاق خرگوش که از سر و رویش میریخت، خواست برود و کمال تشکر و وفاداری و خرسندی خود را به لرد ابراز کند اما لرد بی درنگ پس گردنیی نثارش کرد و هلش داد.
_چرا هلمان دادی؟ چرا اصلا رفتی در شکم خرگوش و مجبورمان کردی بکشیمش؟ دستمان نوچ شد، لزج بودی ... ما اصلا اژدهایی که به ما قولش را داده بودید می خواهیم

مرگخواران امیدوار بودند این یک مورد که سوزانا گفته بود فراموش میشد، ولی اینطور پیش نرفت.

_اژدهایمان را بدهید. می خواهیم، می خواهیم، می خواهیم
_میتونیم در موردش حرف بزنیم. مثلا همین تسترال ها مگه چیشون کمه؟ پر و بالش سیاه رنگ و قشنگ، نیست بالاتر از سیاهی رنگ
_نه ما اژدهایمان را می خواهیم

کار از کار گذشته بود، حالا باید مرگخواران به دنبال اژدهایی میگشتند. فارق از اینکه چطور اژدهایی پیدا کنند، مورد دیگر این بود که چگونه آن را به یک حیوان خانگی تبدیل کنند. حیوان الکیی هم که نبود، اژدها بود! نمیتوانستن تسترالی، هیپوگریفی، چیزی را رنگ بزنن جایش قالب کنند؛ البته فکر بدی هم نبود، میتوانستند وقت بخرند و لرد را سرگرم کنند تا بتوانند اژدهایی دست و پا کنند.
مرگخواران میان خود جلسه ای برگزار کردند تا تصمیم نهایی را بگیرند.

_حالا از کجا باید اژدها پیدا کنیم؟ همچیمون تکمیل بود، اژدها پیدا کردنمون کم بود تو زندگی؟  
_گرینگوتز یه اژدها داره، میتونیم بریم یه مذاکره کنیم یه مدت قرضش کنیم تا آبا از آسیاب بیوفته.


ویرایش شده توسط گرینگوت در تاریخ ۱۴۰۱/۱۰/۹ ۱۰:۲۸:۲۷


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ دوشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۰

مرگخواران

سوزانا هسلدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۶ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۵۲ دوشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۳
از بچگی دلم می خواست...
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 94
آفلاین
لرد گفت : کجا غیبًت زد بلا ؟
بلا کمک خواست : ارباب فکر کنم این ملعون منو قورت داد ، نجاتم بدید .
لرد به شکم برامده شده خرگوش چشم دوخت :
با اجازه کی قورت داده شدی ؟ نه یعنی ، با اجازه چه کسی بلا را قورت داده ای ؟
سوزانا با دیدن این صحنه به طرف خرگوش رفت و اینبار بلند تر فریاد زد :
- بچه ی بد ، همین الان تفش کن .

- نمی خوام تو به برنامه غذایی من چی کار داری ؟

- یا همین الان تفش می کنی ، یا زنگ می زنم تمام‌ دار و دسته ی حیوونا ( از جمله اژدها ، غول و گرگ نما ها ) بریزن اینجا تیکه تیکت کنن .

لرد گفت : هی ،چه کسی می خواهد حیوان مورد علاقه ما را تکه تکه کند؟

- ارباب ، الان بلا مهم تره ، یا این خرگوش ؟

لرد به فکر فرو رفت .
در میان این افکار بلا فریاد زد : کجا رفتین ؟ ، منو اینجا نزارین .

- شما از خیر این خرگوش بگذرین ، زنگ میزنم ، بر و بچ واستون اژدها شکار کنن ، خوبه ؟

خرگوش که در این میان خطر را بیخ گوشش دیده بود ، دو پا داشت ، دو پای دیگه هم قرض گرفت و فرار کرد.

نارلک داد زد : فرار کرد ، بگیرینش .

چندی نگذشت که همه دار و دسته مرگ خواران در تعقیب و گریزی به دنبال خرگوش می دویدند.


ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۴۰۰/۱۲/۲ ۱۵:۱۰:۵۵
ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۴۰۰/۱۲/۳ ۲:۵۴:۱۳
ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۴۰۰/۱۲/۳ ۳:۲۷:۳۸
ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۴۰۰/۱۲/۳ ۳:۲۹:۰۴

خواستن توانستن است.


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۵۴ دوشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۰

تری بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۹:۵۰:۳۳ دوشنبه ۷ آبان ۱۴۰۳
از پشت ویترین
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 269
آفلاین
ولی لرد همچنان سر جاش وایستاده بود و تکون نمی خورد.
- اولا لینی بار آخرت باشه سر ما داد می زنی، دوما بار آخرت باشه به ما دستور می دی و سوما هم ما این خرگوشو پسندیدیم می خوایم نگهش داریم. ببین چقدر سریع داره به سمت ما میاد. کاملا مشخصه محو ابهت ما شده.خب حالا باید برای ما بگیریدش.

لینی با یک چشمش لرد رو نگاه می کرد که از قرار معلوم هنوز متوجه قضیه نشده بود و با چشم دیگه اش به خرگوش که داشت با سرعت به سمت لرد می رفت و در همون حال زبونش بیرون بود و داشت دهنش رو برای بلعیدن لرد آماده می کرد خیره شده بود.
- اٍاٍاٍاٍاٍ... چیزه ارباب فکر نمی کنین که...
- سکوت کن ملعون. گفتیم ما این خرگوش را می خوا...

ولی لرد نتونست بقیه حرفش رو تکمیل کنه و درست لحظه ای که خرگوش به اون رسید توسط شخصی به عقب پرت شد و بعد از یک پشتک واروی المپیکی طور سه متر اون طرف تر روی زمین به این حالت( ) پخش شد.
لرد از زمین بلند شد و خرگوش رو دید که کمی دور تر روی زمین دراز کشیده بود و از شاخه ی بزرگی به عنوان خلال دندون استفاده می کرد.
- کدوم یکی از شما ملعون ها ما را هل داد؟ زود بگویید! کاریش نداریم. میخواهیم با او گفتمان کنیم.

نارلک از وسط مرگ خوار ها بالشو بالا آورد.
- ارباب اجازه! بلاتریکس بود.
- چی گفتی؟ بلا هلمان داد؟... بلایمان چطور جرئت کردی مارا هل بدهی؟... بلایمان کدام قبرستان رفتی. بلـــایـــمـــــان!

- اربـــاب!
صدای بلاتریکس بود که به نظر می رسید از جای خیلی دوری میاد.

- کجایی بلایمان؟
- ارباب کمکم کنین. این جا خیلی لزجـــــه!
صدای بلا از سمت شکم خرگوش می اومد.




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۴۲ دوشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۰

مورگانا لی فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۰:۱۸ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۰
از مرکزیت ابیس
گروه:
مـاگـل
پیام: 43
آفلاین
و خرگوش هم در جواب فریادی به همان بلندی کشید.این فریاد ها ادامه یافت و در این میان لینی بیچاره بود که داشت پرده ی گوشش را از دست میداد.

سوزانا(فریاد):حالا چونه نزن دیگه!ارباب خیلی برات مایه میذاره ها.هر روز یه ویزلی میدیم بخوری.

شاه خرگوش(فریاد):نه نمیام نه نمیخوام.ویزلی ها کلسترولشون بالاس برام ضرر داره.ایش

گوش های تیز لرد که از شنیدن این فریاد های نکره به سطوح آمده بود،به همراه یاران و کل تالار اسلیترین که درباره ی فریاد ها کنجکاو شده بودند در حیاط خانه ی خاله گرگه تلپورت کردند.
مورگانا با دیدن خرگوش به این بزرگی و وحشتناکی دلش غنج رفت.

- خرگوش خوشگله؟میای بریم قلعه ام تاکسیدرمیت کن...چیزه...تاکسیدرمی هامو نشونت بدم؟

ارباب که در همان نگاه اول،خرگوش بزرگ را پسندیده بود چنان نگاهی به مورگانا کرد که او از همانجا تا آخر پست یکی از کلاغ های سفید خود را تسخیر کرد و روی شاخه ی درخت نشست.

سوزانا(فریاد):دیدید چی براتون پیدا کردم ارباب؟

در معرض فریاد های مکرر بودن لینی را نیمه شنوا کرده بود.با این حال وقتی حرف از تقلب میشد،لینی در حالت ناشنوایی هم شنوایی داشت.

- دروغ میگه ارباب اول من پیداش کردم.

ارباب که به هر حال برایش مهم نبود چه کسی خرگوش را پیدا کرده گفت:خب،ما همین را پسندیدیم،بیاریدش.

اما به نظر می آمد خرگوش بیشتر ارباب را پسندیده تا ارباب،خرگوش را.همه به خرگوشی نگاه کردند که برای مدتی سکوت اختیار کرده بود.مردمک چشمان خرگوش چند برابر بزرگ شده بود و چند دقیقه ای میشد که به ارباب خیره شده بود.

- دیدید؟خودش با دیدن ما رام شد.خودت با ما بیا خرگوش!

اما اینگونه هیجان داشتن همراه ریزش آب دهان از لب و لوچه کمی مشکوک به نظر میرسد.به خصوص وقتی خرگوش بزرگ به طرز عجیبی شکار قبلی خود یعنی لینی را رها کرد(؟!)

لینی:فرار کنید ارباااااب!



در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white lady


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۳۷ شنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۰

مرگخواران

سوزانا هسلدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۶ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۵۲ دوشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۳
از بچگی دلم می خواست...
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 94
آفلاین
خرگوش با یک دستش لینی رو گرفته بود و داشت به دهانش راهنمایی میکرد ؛ تازه فرش قرمز هم براش پهن کرده بود ( همون زبونش ) .
که یک دفعه ، یه صدای دیگه توجهش رو جلب کرد : ووااااییییی
این بار یه لقمه چرب و نرم و صد البته بزرگ داشت نسیبش می شد ، که حداقل پنجاه برابر از لینی که به اندازه بند انگشت بود بزرگتر بود ، این بود که لینی رو پس زد و به طرف طعمه جدیدش حرکت کرد ، سوزانا جیغ کشید : برو ، از من دور شو
که وسط ترسیدن هاش به فکر فرو رفت :
قسمت وحشت زده مغزش : برو بدو فرار کن
قسمت عاقل مغزش : آروم باش ، می تونیم باهاش مذاکره کنیم
قسمت وحشت زده مغزش : نمی شه با این حیوون زبون نفهم مذاکره کرد ، تنها راه فراره !
قسمت عاقل مغزش : بابا ما زبون خرگوشارو بلدیم !
قسمت وحشت زده مغزش : چرا وایسادی فکر میکنی فرار کن !
قسمت عاقل خطاب به قسمت وحشت زده : بابا تو که از اون حیوون زبون نفهم تری ، میگم ما زبون حیوونارو بلدیم !
قسمت وحشت زده مغزش: آه آره ، راس میگی ، جوگیر شدم

همون موقع حالتِ چهره وحشت زده ی سوزانا به عصبانی تغییر کرد و دست به سینه جلوی خرگوش غول پیکر ایستاد .
خرگوش هم ایستاد ، ( فک کنم می خواست ببینه سوزانا چی کار می خواد بکنه )
بعد سوزانا گلوش رو صاف کرد و یکی از بلند ترین نعره هایی رو کشید که لینی تا به عمرش دیده بود .



خواستن توانستن است.


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۳۹ پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۰

ماتیلدا استیونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۷ سه شنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ یکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰
از زیر سایه ارباب
گروه:
مـاگـل
پیام: 15
آفلاین
با هر جست شاه خرگوش غول پیکر،قیامت گرگ های‌ تیتیش مامانی خائن به ذات فرا میرسید
لینی خرگوش شایسته ارباب رو پیدا کرده بود.
ارباب قرار بود شاهِ، شاه خرگوش بشه.
شاه شاهان!
اما مشکل اینجا بود که چطور این شاه خرگوش رو بگیره و مهار کنه و به خدمت ارباب برسونه
جیغ و فریاد گرگ ها بلند شد هر کدوم به سویی فریاد میزدن و کمک میخواستن.
چه پاشنه ها که در حین فرار نشکست،
دل ها که بماند افسوس..
خرگوش گرگ ها رو یکی پس از دیگری لقمه چپ میکرد.
سیلی سرخ رنگی راه افتاده بود که حاصل تراوشات بدن شقه شده گرگ ها بود.
چه صحنه جذابی بود
کاش ارباب بود و این صحنه رو رویت میکرد و فیض میبرد
کار گرگ ها یکی پس از دیگری به اتمام رسید
چنان گرگ ها رو با ولع تیکه پاره می‌کرد و داخل معده اش با لذتی وحشیانه جا داد که لینی حسابی دلش قش و ضعف رفت و گشنه اش شد
لینی با ذوق گفت:
_شاه خرگوشم حالا که عذا گرگا رو در آوردی و دیگه ظرفیتی برای دعوت کسی به روده هات نداری میخوام بهت مژده افتخار بزرگی که نصیبت شده رو بدم
شاه خرگوش به طرف لینی برگشت
لینی نگاهی به شکم بر اومده اش انداخت و گفت:
_بهت پیشنهاد میکنم همین الان خودتو برای یه رژیم غذایی سخت اماده کنی چون ارباب گالیون هاشو از تو جوب نیاورده بکنه تو شکم تو
ولی خب میتونیم با روغن دنبه هات مرگخوارای بی لیاقت رو خفه و بعد سرخ کنیم
شاه خرگوش قرشی گوشخراش کرد و به ادامه حرفای لینی گوش داد
_ناز نکن دیگه؛دستت رو بده تو دستم از اینکه بدون تو برم پیش ارباب میترسم..
شاه خرگوش در جواب لینی طناز طنز گو دوباره خرناسی وحشیانه تر کشید و خون خوارانه دندان های مسواک نخورده اغشته به خونش رو به لینی نشون داد
لینی در حالی که لباس زیر لازم شده بود با ترس نیشش رو باز کرد و گفت:
_شاه خرگوشی جونم بهتر نیست دهنتو ببندی تا کرمای ساکن بین صخره های زرد رنگ دهنت سرما نخورن؟
شاه خرگوش که دیگه صبرش تاب تاب عباسی شده بود جستی زد و به سمت لینی حمله کرد
لینی فریادی زد:
_اصلا غلط خوردم
و پا به فرار گذاشت..


ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۱۰:۴۳:۲۱
ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۱۰:۴۶:۲۰
ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۱۰:۴۹:۰۷
ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۱۰:۵۲:۵۸
ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۱۰:۵۴:۰۴
ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۱۰:۵۴:۴۶
ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۱۰:۵۶:۰۴


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۳۲ چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۰

مورگانا لی فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۰:۱۸ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۰
از مرکزیت ابیس
گروه:
مـاگـل
پیام: 43
آفلاین
- موقعی که برای برنامه آشپزیتون حیوون شکار میکنین باید برای من بزرگترین خرگوش جنگل رو شکار کنید و کنار بگذارید.البته زنده...

لینی حرفش را قطع کرد.نه چون حرفش تمام شده بود.بلکه چون یکی از گرگ ها مدام بر پشت دستش میکوبید و نچ نچ میکرد،یکی دیگر ناخن هایش را میجوید و یکی دیگر هم دستش را روی گوش توله گرگش گذاشته بود که احتمالا حرف های لینی را نشنود؟!

- چطور میتونید انقدر بیرحم باشید؟ظلم به طبیعت و حیوانات تا کی؟ما وجترین هستیم خانوم محترم!

- یعنی شکار نمیکنید؟

یکی‌ دیگر از گرگ ها کتاب کوچکی که روی آن "آشپزی گیاهی خاله گرگه" نوشته شده بود را از کیفش در آورد و گفت:
تازه باید برای شرکت توی مراسم پنجشنبه شب،حتما یکی از دستورات غذایی خاله گرگه رو آماده کنی.

از این احمقانه تر نمیشد.لینی برای چند ثانیه آماده بود تا پس از آواداکاداورا زدن روی یک یک گرگ ها،مکان را ترک کند.اما ناگهان فکری به ذهنش رسید.اگر مقدار زیادی هویج و کلم و کاهو یک جا جمع میشد،شاید میتوانست یک خرگوش بزرگ شکار کند؟شاید نقشه ی فوق العاده ای نبود اما بهتر از هیچی بود؟

- پس من یه شرط دیگه دارم!پنجشنبه شب هممون باهم هویج پلو درست کنیم.هوم؟

گرگ ها کمی فکر کردند.آن یکی که کفش ورنی پاشنه بلند به پا داشت گفت:
اشکال نداره.اصلا به افتخار تو که تازه واردی تم هفته رو تو بگو.

و بقیه گرگ ها هم با خنده های نازک و پر کرشمه تایید کردند.

- چقدر عالی!پس کلم پلو و سالاد فصل هم اضافه میکنم!

پنجشنبه شب،حیاط خانه ی خاله گرگ بانو:

بوی هویج پلو،سالاد فصل و سالاد سزاری که روی آن به جای مرغ سرخ شده،بروکلی پخته شده گذاشته بودند،فضا را پر کرده بود و گرگ خانم های کدبانو،با تعارف تیکه پاره کردن،برای همدیگر غذا میکشیدند.
لینی در حالی که یک ظرف حاوی هویج تکه شده،کمی کاهو و گوجه درست کرده بود و آنرا سالاد فصل معرفی کرده بود،مدام اطراف را در انتظار کوچکترین نشانه از خرگوش ها دید میزد.
درست بود که خرگوش های این محوطه وحشی بودند اما شاید هنوز هم ذره ای از غریزه شان برای خوردن هویج و کاهو باقی مانده بود؟چه کسی میدانست.

اما به طرز ناامید کننده ای همه چیز به خوبی و خوشی پیش میرفت.تا اینکه بشقاب های غذای روی میز،با لرزش ناگهانی زمین،شروع به پریدن کردند.

یکی از گرگ ها درحالی که بشقاب هویج پلویش را دو دستی چسبیده بود گفت:زلزله اومده؟

اما وقتی بقیه ی گرگ ها با وحشت به یکدیگر نگاه کردند،آن یکی گرگ هم ماجرا دستگیرش شد.

لینی درحالی که هیجانش را مخفی میکرد گفت:چی شده خانوما؟

یکی از گرگ ها با ترس گفت:خرگوش..شاه خرگوش داره میاد
- چقدر عال...یعنی..چقدر عجیب! اون دیگه چیه؟اوه حتما به خاطر تجمع زیاد هویج و کاهو تو یه جاست درست میگم؟فکر کنم ایده ی خوبی نبود که...

- نه! اون داره میاد مارو بخوره!

گرگ ها با وحشت شروع به جیغ زدن و فرار کردند.



ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۷ ۱:۱۹:۱۰

در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white lady


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۰

گریفیندور

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۶:۵۹:۴۹ دوشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۳
از میان ریگ ها و الماس ها
گروه:
گریفیندور
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 403
آفلاین
گرگ سفیدی که ژاکت خال خال پشمی پوشیده بود و ناخن هاشو لاک بنفش زده بود با کفش پاشنه بلند ورنی اش جلو آمد و لبخند دندان نمایی به لینی زد.

لینی هنوز هم انتظار داشت که گرگ خفتش کند و به زندگی مرگخوارانه ی پر افتخارش خاتمه بدهد. اما همه گرگ ها با لبخند مهربانی به او زل زده بودند. مثل اینکه در قضاوتش درمورد سرزمین عجایب اشتباه کرده بود.

-این کفش و این هم تاج، از امروز تو عضوی از گروه گرگان مامانی هستی. یعنی گروه ما. تو ظرافت و زیبایی موردنظر مارو داری، ما وظیفه داریم بهترین و نازترین موجود جنگل باشیم. پنجشنبه شب ها هم جلسه پخت غذاهای خونگی داریم که شرکت توش برای اعضای گروه اجباریه.

گرگ بعد از این حرف ها یک جفت کفش پاشنه بلند طلایی و تاج فسقلی طلایی ای را به سمت لینی گرفت.
لینی وسوسه شد، در تمام دوران خدمت مرگخواریش تنها یک ردای سیاه و چندین مورد اخم مهربانانه دریافت کرده بود.
لرد سیاه هیچوقت به او کفش پاشنه بلند یا تاج مرگخواری نداده بود. هیچوقت با لبخند مهربانانه به او نگفته بود که زیبا و ظرف است.
آیا لینی به آنجا تعلق داشت؟

تصور ارباب که منتظر او بود تا برایش خرگوش بیاورد وارد افکار شوم لینی شد، آنها را آواداکداورا زد و فاتحانه و با اخم بر جایشان نشست. اگر ارباب دستور خرگوش داده بود لینی باید از زیر سنگ هم می شد خرگوش پیدا می کرد، یا چیزی را که شبیه خرگوش بود پیدا می کرد.

-به به، چه گرگای مامانی خوبی. قبوله، ولی منم برای پیوستن بهتون چند تا شرط دارم.


بپیچم؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.