هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

اگر خیال می‌کردید وزارت سحر و جادو حق و حقوق اقلیت‌های جامعه جادویی را نادیده گرفته است، باید بگوییم اشتباه کردید! وقتی وزیر سحر و جادو خودش از اقلیت‌ها باشد، مشخص است که شما را فراموش نخواهد کرد.


از تمامی اقلیت‌های جادویی و باقی اعضای این جامعه جادویی دعوت به عمل می‌آوریم تا در برنامه‌های ویژه وزارتخانه برای اقلیت‌ها شرکت کنند.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه‌ی سالمندان
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶:۳۰ شنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۳

اسلیترین

کجول هات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۶:۳۱ جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۳۱:۰۵
از جنگل های قوزقوز آباد
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
پیام: 8
آفلاین
مروپ، نگاهی به شوهر ترسیده اش انداخت و لبخند شومی زد.
- خب خوشگلای مامان، حالا که شوهر مامان دلش نمی خواد کش بیاد، نظرتون چیه بدیم خودش نامه رو بنویسه؟

تام، لحظه ای به افق خیره شد و وضعیت را بررسی کرد.
نامه نوشتن کار سختی بنظر نمی رسید. کافی بود مشتی چرت و پرت بر کاغذ بنویسد و...

- اگه مریخ جواب نامه رو نداد، یا قبول نکرد، قراره تورو به عنوان طناب استفاده کنیم.

سخت شد! تام لای منگنه در حال پرس شدن بود. یک نامه ی خوب چه شکلی می توانست داشته باشد؟
مروپ، داشت شرایط را پیچیده می کرد.
- نامه ای که می نویسی باید رسمی باشه، محترمانه و با اطلاعات کافی باشه. تا مریخ مامان قبول کنه.
تا نامه رو مینویسی، مامان و گلابیاش میرن یه بستنی مامان ساز بخورن. موفق باشی!

حال، تام مانده بود و کاغذ و مدادی که نوک نداشت. سعی کرد با سلام و احوال پرسی نامه اش را شروع کند که ناگهان یادش آمد از شدت ننوشتن هیچ چیز بعد فارق تحصیلی، فراموش کرده نوشتن اصلا چگونه بود!
در بدبختی و فلاکت فرو رفته بود که حرف دوریا، در ذهنش اکو شد.

- من اگه چیزیو بلد نباشم دو سوته میرم تو جادوتیوب، اونجا تقریبا آموزش همه چیو داره.

همین بود! تام باید جادوتیوب را پیدا می کرد.
- کاش می دونستم تو کدوم خیابونه.


#تبعیض قائل نشویم برای برگ ها
#برگ ها هم می توانند حیوان باشند


پاسخ به: خانه‌ی سالمندان
پیام زده شده در: ۲۳:۰۳:۰۸ چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۳

اسلیترین

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۳۰:۲۵
از گیل مامان!
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 686
آفلاین
مروپ سکوی سخنرانی را کشان کشان وارد صحنه کرد. روی آن ایستاد و چند ضربه به میکروفون زد.
- فرزندان تاریک مامان، مایه شرم و خجالته که ما هنوز ارزش‌های خودمونو درک نکردیم. شما مرگخوارید... پیروان سیاه‌ترین جادوگر تمام اعصار! این ما نیستیم که باید به حضور مریخ شرف‌یاب بشیم بلکه مریخه که باید به حضور ما شرف‌یاب بشه و خاک خودشو رو سرمون بریزه تقدیم‌مون کنه.

مرگخواران که از هر ایده‌ای که باعث می‌شد مجبور نباشند تا مریخ آپارات کنند و اعضا و جوارح‌شان را در بین راه از دست دهند استقبال می‌کردند، با ندای "صحیح است"‌های متوالی مروپ را تشویق کردند.

- بانو فقط چطوری مریخو بیاریم اینجا؟
- به آسونی. براش نامه می‌فرستیم که بیاد. اگرم با زبون خوش نیومد شوهر مامانو انقدر می‌کشیم تا تبدیل به طناب بشه و بعد پرتش می‌کنیم مریخو بگیره بیاره.

همه‌ی مرگخواران به تام نگاه‌های برادران یوسف‌وارانه‌ای انداختند و دستان‌شان را بهم مالیدند.

- چرا همیشه از من مایه می‌ذاری زن؟! آخه ناسلامتی من شوهرتم؛ یه عمر با هم زندگی کردیم و سرد و گرم روزگار چشیدیم... البته همش با غذاهات من سرد و گرم روزگارو چشیدم ولی به هر حال!
- کسی حرفای شوهر مامانو شنید؟ به نظر یه چیزایی داره می‌گه!

مرگخواران با خنده‌های شیطانی، سرهایشان را رو به مروپ به نشانه منفی تکان دادند و یک قدم به تام نزدیک‌تر شدند.

- آقا باشه اصلا منو عین کش بکشید پرتم کنین مریخو براتون بیارم فقط مگه خودش نگفت اول نامه بدید؟ خب حداقل نامه رو بنویسید اگر نیومد بعد بیاین سراغ من بدبخت خدا زده!


In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: خانه‌ی سالمندان
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰:۰۵ سه شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۳

اسلیترین

سیگنس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۲:۴۴ جمعه ۹ شهریور ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۹:۰۴:۳۱
از عمارت بیچارگان بلک
گروه:
اسلیترین
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 48
آفلاین
سیگنس چند متری دورتر از میزگرد مرگخواران، کنار ارباب آنها نشسته بود و مثل همیشه، کاری به کار مرگخواران نداشت. او برای بار دوم، بعد از اینکه توسط پروفسور اسنیپ، بخاطر ناقص بودن مواد معجونش سرزنش شده بود، به قصد پیدا کردن باقی مواد، راهی سفر شده بود البته اینبار تهدیداتش کار ساز واقع نشده و مجبور شده بود خطرِ سفر بدون شنل نامرئی کننده را به جان بخرد.
اینبار هم همانند دفعه قبل، مرگخواران را پیدا کرده بود، در نظر سیگنس مکالمه آنها مثل صحنه‌ای از فیلمی کمدی/اکشن، جذاب و دیدنی بود! پس درحالی که پرتقالی را که از باغ پشتی چیده بود، پوست می‌کند، به تماشای مرگخوران می‌پرداخت.

ـ به هرحال که چاره‌ای جز امتحان کردنِ این آپارات نداریم،، داریم؟
ـ پس سریعتر چند نفرو برای اپارت انتخاب کنیم دیگه! داوطلبی نبود؟

سیگنس درهمین حین تکه‌ای از پرتقالش را جدا کرد و سمت اربابِ نیمه سفت مرگخواران گرفت.
ـ میل می‌کنید قربان؟
ـ ما از دست غریبه جماعت پرتقال نمی‌گیریم.

سیگنس شانه‌ای بالا انداخت و تکه پرتقالش را یکجا قورت داد. در تمام مدتی که مرگخواران با سرعتی دوبرابر شده درحال تامل و تفکر بودند، سیگنس درحال تماشا بود، او علاقه‌ی زیادی به آنها داشت، حتی تصمیم گرفته بود بعد از فارغ‌التحصیلی، شانس خودش را برای عضویت در این گروه امتحان کند. قبل از اینکه متوجه شود، پرتقالش به اتمام رسیده بود. او دلش نمی‌خواست ادامه‌ی ماجرا را از دست بدهد، اما مطمئن بود ماجرای آنها به این زودی ها به اتمام نمی‌رسد، و البته سیگنس نمی‌خواست سر از مریخ در آورد، پس به اجبار بلند شد و لباس های خودش را مرتب کرد. آهی کشید و بعد از تعظیم کوتاهی به لرد تاریکی، سمت تپه‌ی خاک قدم برداشت. کیسه‌ی پارچه‌ای خودش را بالا آورد و چند مشت از خاک را درون کیسه قرار داد. احتمالا همین چند مشت برای معجونش کافی بود، پس به سرعت کیسه را درون کوله‌ش قرار داد و از مرگخواران دور شد، باید هرچه سریعتر به هاگوارتز بازمی‌گشت.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه‌ی سالمندان
پیام زده شده در: ۱۶:۵۸:۴۱ دوشنبه ۵ شهریور ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲۲:۰۷:۰۰
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
هیئت مدیره
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 383
آفلاین
مرگخوارا سریعا میزگردی تشکیل می‌دن تا هرچه سریع‌تر راهی که خیلی سریع به مریخ برسن رو پیدا کنن. ازونجایی که همه چیز باید سریع رخ می‌داد از دید یک ناظر بیرونی، میزگرد مرگخوارا به پخش فیلمی می‌موند که رو دور تند قرار گرفته. کی گفته مرگخوارا نمی‌تونستن در محدودیت‌ها بشکفن؟

- یکی زود تند سریع بگه سریع‌ترین راه برای جا به جایی چیه؟

اسکورپیوس انگار که تو مسابقه‌ای شرکت کرده باشه که هرچی به سوالات بیشتری جواب بده به مراحل بالاتری راه پیدا می‌کنه و جایزه تپل‌تری نصیبش می‌شه، روی دکمه‌ای فرضی می‌کوبه و جواب رو فریاد می‌زنه.
- آپارات!
- ولی برای آپارات کردن باید بدونیم کجا داریم می‌ریم! کسی تا حالا مریخ رفته؟

به محض این که ساعت صدای تیکی به معنای گذر یک ثانیه می‌ده، مهلت پاسخگویی به سوال به پایان می‌رسه و اسکورپیوس بابت از دست دادن امتیاز اون مرحله ناله‌ای سر می‌ده. اما بلافاصله به یاد میاره که آخرین باری که سعی داشت اردک پلاستیکی‌ای رو تو پاچه یکی از جادوگرای ماگل‌دوست کنه، مجلاتی دیده بود که عکس از فضا توش بود.
بنابراین اسکورپیوس با خوش‌حالی دوباره روی دکمه فرضی می‌کوبه.
- می‌تونیم عکس مریخو از تو مجلات ماگلی پیدا کنیم.

ایزابل دو دستی خودشو بغل می‌کنه. دوست نداشت بعد از آپارات خودشو در حالی پیدا کنه که بدنش تیکه پاره شده.
- کسی تا حالا شونصد هزاران کیلومتر آپارات کرده که ما دومیش باشیم آخه؟

گابریل که بغل کردن ایزابلو می‌بینه، سریعا جلو می‌ره و اونم ایزابلو بغل می‌کنه.
- نگران نباش، ما هرکاری می‌تونیم بکنیم. فقط کافیه که بخوایم.

مرگخوارا با تردید نگاهی به هم می‌ندازن و در کسری از ثانیه فراموش می‌کنن که عنصر سرعت سرلوحه‌ی کارشون بود و تردید از عوامل وقت تلف کردن بود!


🦅 Only Raven 🦅


پاسخ به: خانه‌ی سالمندان
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷:۳۸ جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

سیلویا ملویل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۳۷:۴۵ جمعه ۱ تیر ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۶:۵۳:۳۴
از همین اطراف
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
مترجم
هیئت مدیره
پیام: 49
آفلاین
- انارهای ترش مامان قراره خیلی سریع برای عزیز مامان خاک مریخ بیارن تا با ترکیبات باغچه پشتی یه خاک خوشگل برای کاشته شدن درست بشه.

قید «خیلی سریع» باعث شد مرگخواران باقی مانده با حیرت به مروپ نگاه کنند.
وقتی بحث اربابشان وسط بود، نه تنها قید بلکه صفت ها و مضاف الیه ها هم اهمیت پیدا میکردند!

- عه یه هشت پا که داره یه کوسه رو خفه میکنه!

سعی کردند بدون توجه به اتفاقاتی که در تنگ روی سر گابریل در حال رخ دادن بود، به چگونگی رفتنشان به مریخ فکر میکردند.
تا به حال کسی به فضا تلپورت نکرده بود.
قدری باهم به مشورت مشغول شدند تا اینکه این «قدری» از چند لحظه به چندین دقیقه طولانی تبدیل شد.

- مرگخوارای ما دارن تعلل میکنن!
- نه ارباب ما داریم تفکر میکنیم!

مرگخواران باید خیلی زود به سمت مریخ راه می افتادند.


I'll be smiling at the end of this road
« دوئل و قوانین آن »


پاسخ به: خانه‌ی سالمندان
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹:۱۴ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۳

اسلیترین

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۳۰:۲۵
از گیل مامان!
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 686
آفلاین
-خاک عزیز مامان باید مقوی و لایق این همه جلال و جبروت باشه. مامان صلاح نمیبینه از هر خاکی برای گلدون لوبیا چشم بلبلی مامان استفاده کنه.

مرگخواران با شنیدن جملات مروپ در کمال نا امیدی آهی کشیدند. چه میشد اگر در خانه ریدل ها یک بار مجبور نبودند برای انجام ماموریتی تا کره ماه بروند و پست ها و پست ها تلاش کنند!

-مامان خاک باغچه پشتی رو پیشنهاد میکنه. پوست پرتقالای مامان اونجا خوب تجزیه و تبدیل به کمپوست مقوی ای برای عزیزمامان شدن!

اشک شوق در چشمان مرگخواران حلقه زد. در حالی که اشک هایشان را پاک می کردند شروع به کنسل کردن بلیط های کره ماه‌شان نمودند.

-ولی به نظر مامان خاک باغچه پشتی اونقدر رنگش جذاب نیست...بهتره خاک مریخم قاطیش کنیم!

مرگخواران با نا امیدی جامه ها دریدند و ناله کنان بر سرشان کوفتند و چند نفرشان که دیگر حال ادامه دادن نداشتند، ماندریک هایی را از گلدان هایشان در آوردند و در گوششان فرو کردند. چند نفر دیگر نیز همان گلدان های خالی از ماندریک را برداشتند و در چشمشان فرو کردند. گروه باقی مانده، دو گروه قبلی را برداشتند و دیدند در حال انقراض جبهه مرگخواران هستند پس ماچشان کردند و گذاشتند سر جایشان!

-آخ جون مریخ...باید جای قشنگی باشه!

مرگخواران با ناامیدی نگاهی به گابریل انداختند که یک تنگ پر از آب را برعکس بر روی سرش قرار داده بود. در درون تنگ، کوسه ای دیده میشد که با سرعت زیاد در تعقیب باب اسفنجی در حال فرار، شنا می کرد.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۱۶ ۰:۲۶:۵۰

In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ جمعه ۱۴ مهر ۱۴۰۲

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۳:۱۴:۳۰ جمعه ۶ مهر ۱۴۰۳
از مسلسلستان!
گروه:
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 556
آفلاین
خلاصه:
لرد سیاه پیرزن خورد! لرد سیاه بعد از خوردن پیرزن، توهم زد و فکر کرد همه سبزی بود. لرد سیاه فکر کرد خودش هم سبزی بود. لرد سیاه تصمیم گرفت باید کاشته شد. مرگخوارا دنبال خاک مناسب گشت تا لرد رو کاشت. مرگخوارا تصمیم گرفت رفت پیش بندن، گریم ریپرِ پاره وقت، خاک‌کلکسیونر تمام وقت!

ارباب، سبزی خووب!


×××


کوین کارتر به تپه خاکی که جلویش بود نگاه کرد. چرا کوین کارتر نباید به خاکی دست می‌زد که بندن باهایش مرلین را خاک کرده بود؟ چرا بندن حق داشت جلوی خاک‌بازی بچه‌ها را بگیرد؟ چرا بندن حق داشت همه مرلین‌خاک‌ها مال خودش باشند و به هیچکس ندهدشان؟ کوین دوست نداشت. کوین باید به همه نشان می‌داد دسترسی به خاک مرلین جزو حقوق اولیه انسانی‌شان بود! کوین باید علیه احتکار و خفقان و ظلم و جنایت طغیان می‌کرد!

کوین یک مشت خاک مرلین برداشت و کرد توی دهانش.

-نه بچه! تفش کن بیرون.
-قورتش دادم!
-بیخود. بالا بیارش.
-خودت بالا بیارش.

بندن فکر کرد. شاید خودش می‌توانست خاک مرلینی که کوین خورده بود را بالا بیاورد. به هرحال بندن موجودی قوی و کهن بود و زمان‌هایی را یادش می‌آمد که خود جهان هم یادش نمی‌آمد و آن موقع‌ها که هیچ خاکی نبود و دنیا کوچولو بود، دیده بود چطوری یک مشت گاز دور هم جمع شده بودند و خاک شده بودند و خاک‌ها دوباره مرلین شده بودند و مرلین دوباره خاک شده بود تا اینکه یک روز کوین کارتر آمد و خوردش.
بندن به مرگخوار خردسال جلویش نگاه کرد. آیا سرنوشت غایی جهان این بود؟ آیا تمام موجودات یک مشت گاز بودند که خاک شدند و مدتی موجود بودند و دوباره خاک می‌شدند و آخر سر کوین کارتر می‌آمد و می‌خوردشان؟ آیا کوین کارتر نقطه پایان هستی بود؟ آیا پشت چشمان کیوت و درخشان این کودک، پنجره‌ای بود به Heat Death of the Universe؟ آیا سرانجامِ جهان، یک مرگخوار خردسال بود که صدها سال بعد از خاموشی آخرین ستاره، برمی‌داشتش و می‌خوردش و می‌رفت پی کارش؟
شاید. ولی بندن گریم ریپری نبود که از یک کودک‌مرگخوار شکست بخورد. میلیاردها سال در آینده، وقتی حتی اتم‌ها هم پیر می‌شدند و همه جایشان درد می‌کرد، این بندن بود که به مبارزه علیه تاریکی به پا می‌خاست! بندن ناجی جهانی می‌شد که هیچ محافظی در برابر کوین کارتر و شکمش نداشت! بندن می‌خروشید! بندن می‌غرید! بندن می‌جنگید! بندن would not go gentle into that good night!
-RAGE, RAGE AGAINST THE DYING OF THE LIGHT!

بندن آنقدر محکم خروشید و طغید و غرید که توانست خاک مرلینی که کوین خورده بود را بالا بیاورد.

لرد سیاه به خاک لزج و سبز و بالاآورده‌شده‌ی جلوی پایش نگاه کرد.
-نه.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۴۰۲/۷/۱۴ ۱۸:۱۹:۰۱


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۲

بندن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۴ پنجشنبه ۷ مهر ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۱۷:۲۴:۵۸ شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از قبرستون!
گروه:
مـاگـل
پیام: 33
آفلاین
استرس نیمه سفت بودن ارباب یک طرف بود و حالا می بایست خاکی درخور صفحات وجنات لرد سیاه پیدامی کردند.

-نظرتون چیه بریم دامبلدور رو بلرزونیم و از خاکی از ریش هاش میریزه برای ارباب بیاریم؟
-
-شوخی بود، به مرلین شوخی کردم!

مرگخواران به فکر فرو رفتند، اما بلاتریکس که گویی فکرش جای دیگری بود با صدایی که به زور شنیده می شد گفت:

-ارباب باید میذاشتند فوتشون میکردم! اگر صورتشون شُره کنه چی؟ اگر دماغ دربیارن چی؟

تصور لرد سیاه با دماغ، برای مرگخواران همانقدر ترسناک بود که تصور خورده شدن لرد-آش توسط محفلی ها وحشتناک بود.
اما اکنون زمان فکر کردن به احتمالات و خطراتی که پیکر نیمه شل لردسیاه را تهدید می کرد، نبود! آنها باید برای ارباب خاک پیدا می کردند. و در حوزه خاک ها متخصصی متبحر تر و حرفه ای تر از بندِن که سال ها در حوزه مراسم های ختم فعالیت داشت نبود. مرگخواران تصمیم گرفتند تا با سرعت هر چه تمام تر به قبرستان رفته خاک را بگیرند و برگردند.

تق تق تق!
تق تق تق تق!

-یا زودتر در این قبرستونو باز میکنی یا فوتت... اهم چیزه، کروشیو میزنم بهت!

بندن همراه با بیلی که احتمالا برای خاک کردن جنازه ای استفاده شده بود ، در قبرستان را برای مرگخواران باز کرد و با نگاهی متعجب که به سختی از زیر کلاهش دیده می شد به آنها خیره ماند!

-هر چه سریعتر خاکی درخور وجنات صفحات ارباب با کیفیت مرغوب بده تا ارباب رو خاک کنیم.
-چ...چی؟ ارباب فوت کردن؟ غیر..غیر ممکنه من خودم...
-فوت چیه ملعون! ایشان قصد دارند تا به فرای حالت روحانی شان ارتقا یابند، برای همین نیاز به خاک دارند.

بندِن که خودش هم بنده ارباب تاریکی بود، در وصف وجنات ارباب گفت:

-بهترین دوست، ارباب است، او آن قدر خوب است که اگر یک گل به او تقدیم کنید
دسته گلی تقدیم تان می کند و خوب تر از آن است که
اگر دسته گلی به آب دادیم، دسته گل هایش را پس بگیرد . . .
- این چی میگه؟
-از همین قبرستون جنس میگیری؟

بندِن بدون اینکه پاسخی دهد، به سمت مکان نامعلومی حرکت کرد و دسته ای از مرگخواران جویای خاک به دنبالش رفتند.

-بیاید، اینم کلکسیون خاک هام! هرکدومو میخواید برای ارباب قدر قدرت والا شوکت بردارید، رایگانه! هوی بچه جون به اون دست نزن اون خاکیه که مرلینو باهاش خاک کردم!

مرگخواران که حالا به کوهی از خاک با ویژگی و رنگ های مختلف خبره شده بودند، جهت انتخاب خاک مناسب ارباب، مجددا وارد بحث شدند.



پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۳:۰۸ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۲

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱:۱۶:۴۵ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۳
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
جـادوگـر
پیام: 730
آفلاین
در کسری از ثانیه، گردن مرگخواران به سرعت نور به طرف لرد سیاه که از درون قالب برخاسته بود، چرخید و باعث گرفتگی چندین عضله و شکستگی تعدادی گردن و قطع نخاع عده‌ای دیگر شد.

- ارباب!
- ارباب آماده شدن!
- خوش برگشتین ای قدرقدرت، قوی شوکت، والا هیبت اربابا!

لرد سیاه چندان قدرقدرت، قوی شوکت و والا هیبت بنظر نمی‌رسید. به دلیل فوت‌های به ثمر نرسیده‌ی بلاتریکس، چند جایی از بدنش هنوز به خوبی سفت نشده و اندکی شل و آویزان مانده بود.
- ما جایی نرفته بودیم که اکنون خوش برگشته باشیم. فقط مدتی تبدیل به آشی خوش طعم شده بودیم و حالا به همان ابهتِ قبل خود بازگشته، و مایلیم هر چه سریع‌تر کاشته شویم!

مرگخواران به اربابشان زل زدند.
- اممم، ارباب، فقط یکم...چیزه‌...

مرگخوار بخت برگشته که بویی از زمان و مکان درستِ حرف زدن نبرده بود، با ضربه‌ی بلاتریکس به پلوتون پیوست تا بعدا برگشته و تعریف کند آیا سیاره محسوب می‌شود یا خیر.

- مگه نشنیدین ارباب چی گفتن؟ مایلن کاشته بشن! زود باشین بگردین خاک مناسب برای کِشت ارباب رو پیدا کنین!


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۹ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۲

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
- اول اون انگشتتو قطع می کنیم، سپس طوری فوتت می کنیم که تا نپتون بری! ما مگه مسخره شما هستیم؟

ایوان فورا جهت خودشیرینی و خود نمایی و خود ستایی جلو پرید.
-ارباب، پلوتون دورتره.

-پلوتون چیه؟
-اون که غذاس...
- پلوتون اصلا حساب نمی شه... از سیارگی اخراجش کردن...
- نه بابا... بعدا حرفشونو پس گرفتن...

مرگخواران سرگرم بحث در مورد این بودند که بلاتریکس به کدام سیاره پرتاب شود و بلاتریکس اصلا از این وضعیت راضی به نظر نمی رسید. برای همین سعی کرد حواس همه را به موضوع دیگری متمرکز کند.
- ارباب فوتتون کنم؟

به محض گفتن این جمله، خودش متوجه شد که چقدر در پرت کردن حواس ها ناموفق بوده و باز برگشته سر جای اولش!

لرد تکانی به دست و پایش داد.
-ما از قالب در آمده ایم و بسیار مساعد و آماده کاشته شدن هستیم. ما را ببرید و در جای مناسبی بکارید. مایلیم به سرعت ریشه بدوانیم!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.