- اگه پول باقی مسافرارو میدی میبرمت!
اینبار نوبت بورگین بود تا به جاروی راننده نگاهی بندازه.
- ولی این جارو که فقط جای یه راننده و مسافر داره! مسافر دومو کجا جا میدی؟ میخوای سرم کلاه بذاری مرد حسابی؟
راننده سرتاپای بورگین رو برانداز میکنه.
- بشین رو جارو تا ببینی چند تا مسافر روش جا میشن!
بورگین که حوصله کلکل نداشت جلو میره و روی جارو میشینه. به محض این که روی جارو جا خوش میکنه، احساس میکنه جارو بسیار دراز میشه. خیلی دراز! بیش از حد دراز! تا جایی که میتونست تا 30 مسافرو جا بده!
بورگین متوجه اشتباه سهمگینش میشه. اون مرد راننده جاکسی نبود، بلکه راننده جوتوبوس بود! بورگین از جارو پیاده میشه و با حسرت به دوباره کوچیک شدن جارو نگاه میکنه.
- این طرفا هیشکی آزکابان نمیره یعنی؟
- کی بود گفت آزکابان؟
بورگین که انگار دنیا رو بهش داده باشن، به سرعت از جا میپره و برمیگرده تا ببینه صاحب صدا کیه. اما به محض دیدنش، از مرلین میخواد کاش هرگز این سوالو نپرسیده بود. چرا که مردی غولپیکر با سیبیل چخماقی که جاروی ریشریششده و مستهلکی به همراه داشت این حرفو زده بود.
- ما میبریمت داوش. با نصف قیمت. بپر بالا.
مرد ضمن گفتن این حرف جارو رو به جلو هل میده تا بورگین بتونه روش بشینه. بورگین یه نگاه به جوتوبوس و یه نگاه به جاروی فکستنی مرد میندازه. به نظر نمیومد اون جارو حتی بتونه بورگین رو به تنهایی حمل کنه، چه برسه بورگین به همراه صاحب غولپیکرش!
بورگین باید سریعتر تصمیم میگرفت. جوتوبوس، پرداخت پول چند برابر اما رسیدن تضمینی به مقصد. یا جاروی پیر و علیل، پرداخت پول اندک اما با ریسک هرگز نرسیدن به مقصد!