هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

فراخوان اقلیت‌های جامعه جادویی!

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لینی.وارنر)



پاسخ به: خاطرات مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۰:۰۸:۳۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
#1
لینی در حال طی کردن مسیری طولانی برای رسیدن به اتاق اربابش بود. طولانی بودن مسیر از این جهت نبود که لینی مسیر را بلد نبود. چرا که لینی خانه ریدل‌ها را همچون کف دست خود می‌شناخت. علتش دور و دراز بودن خانه ریدل‌ها هم نبود. که اگرچه بزرگی خانه ریدل‌ها بر هیچ‌کس پوشیده نبود، اما برای لینی که بال‌بال‌زنان از این سو به آن سو می‌رفت، رسیدن به مقصد در چشم به هم زدنی رخ می‌داد.

علت طولانی بودن مسیر چیزی نبود جز این که لینی راه رفتن بر روی پاهایش را بر پرواز کردن ترجیح داده بود. شاید دوست داشت که دیرتر به مقصد برسد. دیرتر برسد بلکه احتمال سر رسیدن اربابش بالاتر برود... یا شاید هم که مسیر سخت را برای مجازات کردن خود برگزیده بود.

برای لینی بالا رفتن از پله‌هایی که به اتاق لرد ولدمورت منتهی می‌شد سخت‌ترین چالش بود. پرش‌های بی‌امانش رو به بالا بلکه به پله بعدی برسد از یک طرف، و موفق یا عدم موفقیتش برای گیر انداختن دستش به پله و کشیدن هیکل کوچکش به بالا نیز از سمت دیگر سختی کار را دو چندان کرده بود.

به هر زحمتی که بود بالاخره لینی خودش را به بالای پله‌ها می‌رساند و چشمش به اتاق لرد می‌افتد و دری که برخلاف همیشه باز بود. لینی قبل از این که به سمت اتاق به حرکت در آید، با هزاران امید نگاهی به پایین پله‌ها می‌اندازد.

اما هیچ‌کس آنجا نبود.

وقتی اربابش را در آنجا نمی‌بیند، این‌بار گوش‌هایش را تیز می‌کند. شاید صدای فریاد شوق مرگخواری به هوا برمی‌خاست و خبر از بازگشت لرد می‌داد.

اما صدایی نیز به گوش نمی‌رسید.

لینی برای چند دقیقه که برایش هم‌چون یک عمر می‌ماند همان‌جا منتظر می‌ماند. اما نه صدایی به هوا بلند می‌شود و نه لردی بر پایین پله‌ها ظاهر می‌شود.

خانه ریدل‌ها در سکوتی بی‌سابقه فرو رفته بود و برای لینی، پیکسی آبی رنگ کوچک که با اربابش گره خورده بود، سرد و تاریک نیز شده بود. لینی با ناامیدی چشم‌ها و گوش‌هایش را برمی‌گیرد و به سمت اتاق لرد قدم برمی‌دارد. قدم‌هایش به قدری سخت برداشته می‌شدند که گویا در باتلاقی در حال حرکت بود.

بالاخره جلوی در اتاق لرد می‌رسد. دری که باید بسته می‌بود و مثل همیشه بدون اجازه از درون سوراخ کلید به داخل اتاق شیرجه بزند و صدای غرولند لرد که چرا بی‌خبر داخل شده است بلند شود.

کاش این‌چنین بود...

اما در باز بود و اشعه‌های سرخ‌رنگ نور خورشید که لای پنجره به داخل اتاق تابیده می‌شد، منظره را حتی غمگین‌تر نیز کرده بود.

لینی به سمت تخت لرد می‌رود. این‌بار ارتفاع به قدری بلند بود که لینی با هیچ جهشی نمی‌توانست به آن برسد. اما مهم هم نبود. این‌جا را می‌خواست پرواز کند. می‌خواست آخرین لحظه‌هایش را پرواز کند تا نشان دهد تلاش کرد پیکسی بماند، اما نشد... نتوانست.

بال می‌زند و گوشه‌ای از تخت فرود می‌آید. برای آخرین بار آن اتاق، حضور اربابش و تک‌تک خاطره‌هایی که در تمام این سال‌ها با خود به همراه داشت را به یاد می‌آورد. اما دیگر لرد آن‌جا نبود.

لینی در وسط تخت در خود مچاله می‌شود و بلافاصله گویا که جادویی از غیب ظاهر شده باشد، پیله‌ای شروع به تنیده شدن دورش می‌کند. اگر لرد رفته بود، پیکسی‌اش نیز به او تعلق داشت و با او می‌رفت.

وقتی پیله به طور کامل او را در برمی‌گیرد، صدای نفس کشیدن و ضربان قلبش که تا لحظاتی پیش در اتاق ساکت طنین می‌انداخت، به ناگاه ساکت می‌شود.

حالا دیگر هر دو به یکدیگر پیوسته بودند.




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۹:۲۰ چهارشنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۳
#2
خلاصه:
لرد سیاه رو به دلیل کچل بودن به سربازی بردن. مرگخوارا هم همراهش رفتن. جنگ شروع می شه و لرد و مرگخوارا توسط دشمن اسیر می شن. کمی بعد توسط لشکر مرغی محاصره می شن. ایوان باهاشون مذاکره صلح می‌کنه و اونا قبول می‌کنن در صورتی که در عرض یک ساعت ده گونی دانه روغنی فرد اعلا بگیرن، صلح رو بپذیرن. حالا ایوان به دنبال یافتن دانه روغنی به روستایی پر از ماگل می‌رسه.


~~~~~~~~~~~~~~~~

ایوان دلیلی نمی‌بینه که از مشتی ماگل بترسه و خواسته‌ش رو از همون اول مطرح نکنه. بنابراین گلوشو صاف می‌کنه و سعی می‌کنه محترمانه‌ترین ورژن خودشو رو کنه.
- سلام به مردمان محترم این روستـ... اممم... چرا اینطوری منو نگاه می‌کنین؟

ماگلا به محض دیدن ایوان با انواع و اقسام وسیله‌ها از جمله داس و تبر و... مسلح شده بودن و حالا داشتن ایوان رو محاصره می‌کردن. ایوان یه نگاه به هیکل استخونیش می‌ندازه و سعی می‌کنه علت حالت تهاجی اونا رو پیدا کنه.
- اممم چیزه... فک کنم ظاهرم یکم غلط‌اندازه. من به قصد صلح اومدم.

ایوان ضمن گفتن این حرف به نشانه تسلیم شدن، دستاشو بالا می‌گیره. روستاییان برای لحظه‌ای متوقف می‌شن، اما دوباره تنگ‌تر کردن حلقه محاصره رو از سر می‌گیرن. حلقه تا جایی تنگ می‌شه که ته جارویی از پشت به استخونای کمرش، داسی روی استخونای صورتش و سایه‌ی تبری تهدیدکنان بالای جمجمه‌ش قرار می‌گیره.

ایوان همیشه آرزوی غرق شدن در جمعیت و در مرکز توجهات قرار گرفتن رو داشت. ولی انتظار داشت اجسامی که بهش فشار وارد می‌کردن میکروفون و دوربین‌های خبرنگاران باشه، و نه ابزار آسیب‌رسانِ روستاییانِ خشمگین.

ایوان سعی می‌کنه بدون این که کوچیک‌ترین تکونی بخوره، زیباترین لبخندش رو تحویل بده.
- به مرلین من فقط اومدم دانه روغنی بگیرم!




پاسخ به: محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۰۶:۱۴ شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳
#3
سوژه: ماموریت
کلمات: آذرخش، معجون، چاه، پیچک، تابلو، قلم، زخم



لینی در آزمایشگاه معجون‌سازی هکتور نشسته بود و سخت مشغول ساخت معجونی پیچیده بود. در این لحظه توجه لینی به بخارهایی که از معجون برمی‌خاست جلب شده بود. بخارهایی که بعد از این که فاصله کمی از پاتیل می‌گرفتند، تشکیل ابر داده و هم‌چون باران دوباره درون پاتیل می‌باریدند.

ولی بخش تماشایی تنها بارش معجون نبود، بلکه رعد و برق‌ها و آذرخش‌هایی بود که ابرها تولید می‌کردند. این معجون واقعا از نظر بصری مراحل ساخت شگفت‌انگیزی داشت!

جدای از آن، تهیه‌ی مواد اولیه‌اش هم خاص بود. مثلا یکی از اولین موادی که باید به پاتیل اضافه می‌شد، پیچکی بود که بر دیواره‌ی چاه‌های عمیق صدهزار ساله یافت می‌شد.

اما بخش عجیب ماجرا این پیچک‌های نایاب نبود، بلکه افزودن قلم‌پر به معجون بود. اگر خیال می‌کنید درست نخوانده‌اید، یا اشتباه تایپی رخ داده است باید بگویم که خیر. برای اطمینان همگان از عدم رخ دادن اشتباه تکرار می‌کنم، قلم‌پر یکی از مواد اولیه معجون بود!

حالا که دیگر بخاری از معجون بلند نمی‌شد و ابری برای تشکیل شدن نبود، نوبت به افزودن آخرین ماده‌ای بود که ساخت معجون را تکمیل می‌کرد. لینی با چاقو زخم کوچکی کف دستش ایجاد می‌کند و خونی که به آرامی از دستش می‌چکد را داخل معجون هدایت می‌کند.

معجون که تا لحظاتی پیش نقره‌ای رنگ بود، حالا با افزوده شدن خون لینی سرخ آتشین شده بود.

- کاش هکتورم یکم بیشتر از این معجونای جالب می‌ساخت!

لینی ناگهان از جا می‌پرد تا منبع صدا را پیدا کند. ساحره‌ای بود که درون تابلویی برای او دست تکان می‌داد.
- معجونای هکتور بیشتر تولید حبابای عجیب می‌کنن و در اکثر مواقع هم که منفجر می‌شن!

لینی سری برای تابلو تکان می‌دهد و دوباره به معجون نگاه می‌کند. معجونی که حالا دیگر قل‌قل نمی‌کرد و آرام گرفته بود. ماموریت ساخت معجون به پایان رسیده بود. حالا فقط باید آن را تست می‌کرد تا از درستی عملکرد آن مطمئن شود.

بنابراین لینی معجون را در چندین بطری می‌ریزد و به دنبال طعمه‌ای برای معجون‌خور شدن از آزمایشگاه خارج می‌شود.


کلمات نفر بعد: شمشیر، جعفر، ابر، ضربه، رنگارنگ، تقویم، تاریک




پاسخ به: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۱۳:۲۸:۰۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
#4
- اگه پول باقی مسافرارو می‌دی می‌برمت!

این‌بار نوبت بورگین بود تا به جاروی راننده نگاهی بندازه.
- ولی این جارو که فقط جای یه راننده و مسافر داره! مسافر دومو کجا جا می‌دی؟ می‌خوای سرم کلاه بذاری مرد حسابی؟

راننده سرتاپای بورگین رو برانداز می‌کنه.
- بشین رو جارو تا ببینی چند تا مسافر روش جا می‌شن!

بورگین که حوصله کل‌کل نداشت جلو می‌ره و روی جارو می‌شینه. به محض این که روی جارو جا خوش می‌کنه، احساس می‌کنه جارو بسیار دراز می‌شه. خیلی دراز! بیش از حد دراز! تا جایی که می‌تونست تا 30 مسافرو جا بده!

بورگین متوجه اشتباه سهمگینش می‌شه. اون مرد راننده جاکسی نبود، بلکه راننده جوتوبوس بود! بورگین از جارو پیاده می‌شه و با حسرت به دوباره کوچیک شدن جارو نگاه می‌کنه.
- این طرفا هیشکی آزکابان نمی‌ره یعنی؟

- کی بود گفت آزکابان؟

بورگین که انگار دنیا رو بهش داده باشن، به سرعت از جا می‌پره و برمی‌گرده تا ببینه صاحب صدا کیه. اما به محض دیدنش، از مرلین می‌خواد کاش هرگز این سوالو نپرسیده بود. چرا که مردی غول‌پیکر با سیبیل چخماقی که جاروی ریش‌ریش‌شده و مستهلکی به همراه داشت این حرفو زده بود.
- ما می‌بریمت داوش. با نصف قیمت. بپر بالا.

مرد ضمن گفتن این حرف جارو رو به جلو هل می‌ده تا بورگین بتونه روش بشینه. بورگین یه نگاه به جوتوبوس و یه نگاه به جاروی فکستنی مرد می‌ندازه. به نظر نمیومد اون جارو حتی بتونه بورگین رو به تنهایی حمل کنه، چه برسه بورگین به همراه صاحب غول‌پیکرش!

بورگین باید سریع‌تر تصمیم می‌گرفت. جوتوبوس، پرداخت پول چند برابر اما رسیدن تضمینی به مقصد. یا جاروی پیر و علیل، پرداخت پول اندک اما با ریسک هرگز نرسیدن به مقصد!




پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵:۲۳ چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۳
#5
بلاتریکس که در نقش نظاره‌گر بر کار هر سه گروه نظارت می‌کرد، با شنیدن این حرف به سمت "این کوفتی" حرکت می‌کنه.
- هممم... به نظر خیلی محکم نمیاد.

بلاتریکس این حرف رو در حینی که با دست چندین بار روی کاپوت می‌کوبه می‌زنه و در انتها، یکی از دستاش رو دراز می‌کنه.

لینی شروع به تجزیه و تحلیل حرکت بلاتریکس می‌کنه.
- دست در دست هم دهیم میهن خود را کنـ... چیزه، زور بزنیم؟ دستتو بگیریم قوت قلب بشه برات؟ اینم نه؟ خب نکنه یه چیزی می‌خوای بدیم دستت؟

بلاتریکس که از پرحرفی لینی به ستوه اومده بود فریاد می‌زنه:
- بابا دنده ایوان رو بدین بیاد!

دنده‌ی گروه کاپوت، دست به دست می‌چرخه تا این که در دست بلاتریکس قرار می‌گیره. بلاتریکس هم بدون معطلی دنده ایوان رو به جلوی کاپوت گیر می‌ده و بعنوان اهرم ازش استفاده می‌کنه تا درو باز کنه.

- پــــــق!

درِ کاپوت، در کمال صلح باز نمی‌شه و در عوض با خشونت تمام به قدری محکم به هوا پرتاب می‌شه که کلا از جا در میاد. در حالی که نگاه مرگخوارا به کاپوتی دوخته شده بود که در آسمون اوج می‌گرفت تا اونورتر فرود بیاد، بلاتریکس اصلا حاضر به قبول شکست نمی‌شه.
- حداقل در باز شد! به شما بود که تا صبح باید بهش زل می‌زدیم. بگردین ببینین دنده ماشین اینجاس یا نه!

و دوباره برمی‌گرده سرجاش تا نقش نظاره‌گر بودن رو از سر بگیره.




پاسخ به: معجون‌سرای پاتیل‌طلا
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳:۵۶ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
#6
نحوه سفارش معجون:
برای خرید معجون منتخب خود به معجون‌سازان مراجعه کرده و بعد از دریافت آدرس محلی که مواد اولیه را در آن می‌توانید تهیه کنید، دوباره به اینجا بازگردید و با تحویل مواد اولیه، معجون را سر بکشید یا دیگران را وادار به نوشیدن آن کنید!
(هر معجون نیاز به ارسال تعدادی رول بعنوان تهیه مواد اولیه دارد که برای دریافت لیست انجمن‌هایی که مواد اولیه در آن پنهان شده‌اند، باید به معجون‌سازان مراجعه کنید. بعد از ارسال رول (ادامه‌دار یا تک‌پستی) در تاپیک دلخواه خود در انجمن‌های ذکر شده، به تاپیک برگشته و با قرار دادن لینک پست‎‌ها و با پرداخت هزینه لازم معجون خود را تحویل بگیرید.)
(یا رشوه بدهید و مستقیما معجون را دریافت کنید، اما با 3 برابر قیمت!)

توجه: همه‌ی معجون‌های معجون‌سرا پس از خرید دارای تاریخ انقضا یک ماهه هستند.


لیست معجون‌ها


🧪 معجون عشق: 20 گالیون (1 ماده اولیه نایاب)
اگر می‌خواهید کسی را وادار کنید عاشق شما شود و در هرجایی که شما می‌خواهید برای ملاقاتتان حضور پیدا کند، درنگ نکنید.
(با خرید این معجون می‌توانید یک نفر را وادار کنید هرجا که شما می‌خواهید رولی ارسال کند.)

🧪 معجون مرکب پیچیده: 500 گالیون (3 ماده اولیه نایاب)
نیاز به سرک کشیدن در یکی از تالارهای خصوصی گروه‌های چهارگانه هاگوارتز دارید؟ اگر طاقت چشیدن بدمزه‌ترین طعم ممکن را دارید، این معجون را سر بکشید! از یاد نبرید که این معجون تنها تا 5 ساعت تغییر چهره‌ی شما را حفظ می‌کند.
(با خرید این معجون به مدت 5 روز به تالار خصوصی یکی دیگر از گروه‌های چهارگانه هاگوارتز دسترسی خواهید داشت.)

🧪 معجون راستی: 40 گالیون (1 ماده اولیه نایاب)
اگر می‌خواهید حقایق را از زیر زبان شخصی بیرون بکشید و رسوایش کنید، کافی است او را مجبور به راست‌گویی کنید.
(با خرید این معجون می‌توانید 5 سوال از شخص مورد نظر خود بپرسید و پاسخ‌هایش را به صورت عمومی در هر روزنامه، تابلو یا تلویزیونی پخش کنید.)

🧪 معجون فیلیکس‌فیلیسیس: 50 گالیون (1 ماده اولیه نایاب)
احساس می‌کنید تلاش‌هایتان مدام با شکست مواجه می‌شود؟ شاید وقت آن فرا رسیده است تا با خوردن معجون شانس، پیروزی خود را تضمین کنید.
(هرجا انتخابی در کار باشد که به نفع شماست، انتخابتان قطعی و هرجا نخواهید که انتخاب شوید، نام شما از لیست حذف می‌شود.)


* این لیست به مرور تکمیل می‌شود. لطفا برای ارائه پیشنهادات برای افزودن معجون به تاپیک ارتباط با جن‌های هالادورین مراجعه کنید.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۵/۳۱ ۲۳:۱۳:۲۴
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۵/۳۱ ۲۳:۱۶:۰۷



معجون‌سرای پاتیل‌طلا
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳:۰۸ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
#7
تصویر کوچک شده


آیا نقشه‌های شومی برای کسی در سر دارید؟
آیا به دنبال کشف اسراری نهفته در ذهن دیگران هستید؟
آیا به کمی شانس برای بهبود زندگی خود نیاز دارید؟

هر آن‌چه یک معجون می‌تواند برای شما به ارمغان بیاورد، همین‌جاست!

معجون‌سرای پاتیل‌طلا بهترین و نایاب‌ترین معجون‌هایی که حتی در پانویس کتابی صدهزار ساله خوانده‌اید را به شما عرضه می‌کنه.

حاذق‌ترین معجون‌سازان بریتانیا گرد هم آمده‌اند تا خواسته‌های شما را برآورده کنند. فقط کافی است مواد اولیه را به دست ما برسانید تا در کم‌ترین زمان ممکن معجون خودتان را تحویل بگیرید!

برای دیدن لیست معجون‌ها و نحوه خرید از معجون‌سرا، به پست بعد مراجعه کنید. و فراموش نکنید...

مواد اولیه از شما، معجون از ما!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۵/۳۱ ۲۲:۳۸:۱۴



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳:۴۵ یکشنبه ۵ فروردین ۱۴۰۳
#8
سلام.

بله می‌تونی. کافیه با شناسه مرلین به تاپیک معرفی شخصیت بری و مجددا معرفی شخصیتت رو بفرستی.




چوبدستی‌گستران
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹:۰۵ یکشنبه ۵ فروردین ۱۴۰۳
#9
خطاب به تمامی سال‌اولی‌ها و کسانی که چوبدستی خودشان را به هر دلیلی از دست داده‌اند!

فروشگاه چوبدستی‌گستران برای عرضه انواع و اقسام چوبدستی‌ها در خدمت شماست. اینجا جایی است که شما می‌توانید چوبدستی‌ مخصوص خودتان را پیدا کرده و خریداری کنید.

نحوه‌ی کارکرد تاپیک و خرید چوبدستی در پست بعدی و توسط اولین چوبدستی‌ساز جادوگران ارائه می‌شود.

از حالا 7 گالیون برای خرید چوبدستی خودتان کنار بگذارید و فراموش نکنید...

این چوبدستی است که صاحبش را انتخاب می‌کند!




بانک جادوگری گرینگوتز
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰:۴۰ جمعه ۳ فروردین ۱۴۰۳
#10
به بانک جادوگری گرینگوتز خوش آمدید!

جن‌های گرینگوتز که تنها بانک‌داران جادوگران در سرتاسر بریتانیا هستند، برای خدمت‌رسانی به شما آماده‌اند.

به تمامی درخواست‌های مالی شما تنها در این تاپیک پاسخ گفته می‌شود. از دریافت حقوق و ارائه شرح فعالیت برای پاداش گرفته، تا درخواست وام و سایر امور مالی.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.