خلاصه:
لرد سیاه تصمیم گرفته مثل دامبلدور مدیر مدرسه باشه. به دستور لرد، مرگخوارا تعداد زیادی جادوآموز جمع میکنن و براش میارن و همگی با هم به اردویی می رن که یه جای خطرناک نزدیک آزکابان برگزار می شه. یه زندانی هم از آزکابان فرار کرده و به اردو رسیده. لرد از زندانی می خواد خودش رو معرفی کنه ولی زندانی هیچ حرفی نمیزنه و فقط زبون درازی می کنه. لرد هم تصمیم میگیره مجازاتش کنه. ولی اسکورپیوس برای اینکه سلامت روانی جادو آموزا حفظ بشه می خواد جلوی این کار رو بگیره.- سرورم من مایلم داوطلبانه این کار رو بکنم. می خوام این فرد مرموز رو مجازات کنم.
جادوآموزان با دیدن بلاتریکس لسترنج که این حرف را زده و بعد با حالتی کاملا مصمم رو به روی لرد ایستاده بود، وحشت کردند.
آن زن حتی از لرد سیاه هم خشن تر و ترسناک تر به نظر می رسید. به طوری که بچه ها ترجیح میدادند زیر آواداکداورای لرد جان دهند ولی زیر شکنجه های بلاتریکس نروند.
لردسیاه که توانایی ذهن خوانی داشت از اینکه دید جادوآموزان چقدر در افکار خود از بلاتریکس می ترسند کمی حسودی اش شد. به هرحال او لرد اعصار و خبیث خبیثان و ترسناک ترسناکان بود و اصلا دلش نمیخواست کس دیگری جایش را بگیرد.
بنابراین با اینکه می دانست نیت بلاتریکس خیر است و هدفی جز خدمت به او ندارد، مخالفت کرد.
- بلا با اینکه خونخواهی تو رو تحسین می کنیم اما ما باید کسی باشیم که اونو مجازات می کنه.

بلاتریکس سری کوتاه تکان داد و یک قدم عقب رفت تا در صف کنار دیگر مرگخواران قرار بگیرد.
کوین که روی شانه های بلاتریکس نشسته بود شروع کرد امیدواری دادن:
- اشکالی نداره حاله بلا. مهم اینه که تو تموم تلاشتو کردی! دفعه بعدی حتما می تونی. مطمئن باش!

- تو کی رفت اون بالا؟ از رو شونه های من بیا پایین بچه!

- اشلا نیاژی نیشت کشیو مجاژات کنی. من همینطوریشم دوشتت دارم حاله بلا.

در این گیر و دار که همه حواسشان پرت بلاتریکس و کوین بود، اسکورپیوس یواشکی از دروازه بیرون آمد و خود را به جماعت مرگخوار و جادوآموز رساند و توجه آنها را به خود جلب کرد.
- ای ملت خیالتون راحت! وقتی ارباب تصمیم بگیرن کسی رو همون لحظه مجازات کنن یا بُکُشَن، طرف تا 17 سال می تونه آزادانه، شاد و خرم به زندگیش ادامه بده... تازه ته این 17 سال هم خودش دیگه از زندگی خسته میشه. میاد پیش ارباب. بعد با اینکه ارباب می زنه می کُشَتِش ولی نمی میره!

... پس مجازات شدن این غریبه توسط ارباب جای نگرانی نداره.
اسکورپیوس زیادی به فکر سلامت روانی جادوآموزان بود جوری که حتی فراموش کرده بود سلامت خودش در خطر است.
- بلا فکر کنیم همین الان یه نفر رو پیدا کردیم که خیلی به مجازات احتیاج داره. فامیل خودتونم هست.

- اطاعت سرورم!

- ایول حاله بلا! دیدی گفتم دفعه بعدی حتما موفق می شی؟

بلاتریکس کوین را دست ایزابل سپرد. سپس سراغ اسکورپیوس رفت و بعد گرفتن یقه ی لباسش او را کشان کشان پشت بوته ای برد تا حسابی از خجالتش در بیاید.
مردم که مشغول تماشای دور شدن بلاتریکس و اسکورپیوس بودند با صدای لرد به خود آمدند.
- خیلی خب برگردیم سراغ کار خودمان. کجا بودیم؟... آهان. می خواستیم فرد مرموز رو مجازات کنیم.