کلمات فعلی: سردخانه، تابوت، جسد، کرم های خاکی، تجزیه، شکنجه، کره ی چشم.
اوضاع حاکم بر جامعه جادوگری اسفناک بود.
سرد خانه ها پر از اجساد مردگانی بودند، که بعضی، خانواده هایشان منتظرشان بود، بعضی ولگرد بودند و بعضی اصلا نشانی از هویتشان نبود. بیماری جدیدی بین مردم شیوع پیدا کرده بود. سیر روند بیماری به این صورت بود که ابتدا لکه ای سرخ فام در چشم بیمار پدیدار می شد. سپس بیمار به طور تدریجی بینایی خود را از دست می داد. و در آخر
کره ی چشم و نیمی از صورت بیمار که درگیر ویروس شده بود، از بین می رفت.
تعدد بالای بیماران اوضاع شهر ها را به هم ریخته بود. با اینکه کار
تابوت سازان در شهر رونق پیدا کرده بود، اما کمبود تابوت بیداد می کرد.
جسد های رها شده، دیگر جزوی از مناظر خیابان ها شده بود و مردم، دیگر کم کم باید به دیدن بدن های پوشیده از
کرم های خاکی عادت می کردند. وزارت سحر و جادو تنها کاری که توانست انجام دهد. اعلام قرنطینه گسترده بر شهر های غیر آلوده بود و دستور به قتل افراد آلوده، که کاری عاقلانه، اما بی رحمانه بود. کاهش جمعیت بیش از گذشته، گریبان گیر جادوگران شده بود.
---------------------------------------------------------------------
- آلاستیا ایواناسکا. مامور برتر
شکنجه در آزکابان بود که به انتخاب خود زندانی با استفاده از محلولی ناشناخته، یکی از عضو های بدن زندانی را با سرعتی باور نکردنی
تجزیه می کرد. انگار که هیچوقت اون عضو وجود نداشته!
- چه بی رحمانه! ولی پروفسور، مگه مامورهای شکنجه در آزکابان مجنونگرا ها نیستن؟!
- باعث تعجبه که تو این سوالو پرسیدی نیوت! معلومه که ماموران شکنجه آزکابان محدود به مجنونگرا ها نمیشن!
- عجیبه! تاحالا نشنیده بودم جادوگر یا ساحره ای انقد بی رحم باشه!
رئیس بخش امنیتی وزارت، رایزاون چخوف، آخرین کام را از سیگارش گرفت و آن را در جا سیگاری روی میز خاموش کرد. دود غلیظ سیگار از دهانش خارج شد و از کنار پرونده های روی هم چیده شده رد شد. آن طرف میز روبروی نیوت نشست و با نگاهی عمیق، جواب داد:
- پس خیلی کم شنیدی! درواقع هیچی نشنیدی!
- چرا ما باید درباره همچین فردی صحبت کنیم؟
- بدلیل اینکه زمانی که ما خواهرها و تک برادر آلاستیا رو زیر شکنجه های فراوان، کور کردیم و نصف صورتشون رو از بین بردیم تا اون خودشو نشون بده، اونم بعد از اون خیانت و رسوایی بزرگش، قسم خورد که انتقام بگیره! ولی فکر نمیکردیم انتقامش انقد جدی باشه!
نیوت، تا این لحظه فکر می کرد که امکان ندارد فردی بی دلیل دست به خشونت بزند و بی رحمی را به این حد برساند. این فرد حتما باید یک دیوانه، روانی، یا یک همچنین چیزهایی باشد. اما به اشتباهش پی برد. آلاستیا فقط عزادار یک داغ بزرگ بود.
- شما... چه درخواستی از من دارید؟
رایزاون چخوف سیگار دیگری روشن کرد و دودش را به سمت صورت هراسان نیوت بیرون داد.
- ما یه طعمه میخوایم، نیوت! یکی که فدا شه، تا ما آلاستیا رو بگیریم!
کلمات نفر بعد: آلاستیا ایواناسکا، یادواره، غرق، خون، سینما، نیش، محترم
.یادگار گذشتگان.
با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!