هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳:۴۲ جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
#1
نام کوتاه: نیوتن/نیوت اسکمندر

نام کامل: نیوتن آرتمیس فیدو نیوت اسکمندر (Newton Artemis Fido "Newt" Scamander)

گروه: هافلپاف

تاریخ تولد: ۲۴ فوریه ۱۸۹۷

محل تولد: بریتانیا - انگلستان

وضعیت خونی: دورگه یا خون خالص

رابطه عاشقانه: پورپنتینا گلدستاین

بوگارت: شغل اداری (نخندین واقعا ترسناکه! مخصوصا اگ قیمت بازار ارز نوسانی باشه! )

پیشه: کارمند بخش جانوری دپارتمان مقررات و کنترل موجودات جادویی( وی نتوانست بر بوگارت خود غلبه کند و به عبارتی، از هرچه می ترسید، سرش آمد! )
جانورشناس جادویی
نویسنده

وفاداری: خانواده اسکمندر
خانواده گلدستاین
مدرسه هاگوارتز
آلبوس دامبلدور
ارتش خود( بله! درست خوندین! داعاشتون خودش ارتش داره! )
وزارت جادوی بریتانیا
محفل مرلین( در مواردی محفل ققنوس! )
شهرداری شهر زموت
ارباب شهر زموت
***

نیوتن آرتمیس فیدو نیوت اسکمندر (Newton Artemis Fido "Newt" Scamander) یک جادوگر انگلیسی، متولد ۲۴ فوریه ۱۸۹۷ است. او جادوگری مشهور و نویسنده کتاب جانوران شگفت‌انگیز و زیستگاه آن‌ها است. اسکمندر در اوایل زندگی نسبت به موجودات جادویی علاقه‌مند شد که این موضوع تحت تاثیر پرورش دادن هیپوگریف‌هایی توسط مادر او بود. او در مدرسه جادوگری هاگوارتز تحصیل کرد و در آنجا به گروه هافلپاف پیوست. نیوت در زمان حضورش در هاگوارتز محکوم به اخراج شد، اگرچه آلبوس دامبلدور که مربی دفاع در برابر هنرهای تاریک بود، بی‌گناهی او را تشخیص داد و به شدت به این موضوع اعتراض کرد.

نیوت اسکمندر به وزارت جادو پیوست و دو سال را در دفتر جابجایی الف‌ها کار کرد، و سپس به بخش جانوری رفت. در سال ۱۹۱۸ او توسط آگوستوس وورم از ناشری به نام آبسکیورس بوکز سفارش نوشتن کتاب «جانوران شگفت‌انگیز و زیستگاه آن‌ها» را دریافت کرد. این کتاب به یکی از پرفروش‌ترین‌ها کتاب‌ها تبدیل شد و از این رو اسکمندر تبدیل به متخصصی معتبر در زمینه جانورشناسی جادویی شد. او به شدت درگیر جنگ جهانی جادوگری شد و در این مقطع با پورپنتینا گلدستاین همکاری کرد و در سه مقطع مختلف گلرت گریندل‌والد را به مبارزه طلبید. او بعدها با گلدستاین ازدواج کرد و آن‌ها حداقل یک فرزند را به دنیا آوردند. در اوایل دهه ۱۹۹۰ او بازنشسته شد و در این مقطع او در شهرستان دورست زندگی می‌کرد.

شخصیت و خصوصیات:

نیوت اسکمندر فردی فداکار بود که به طور خستگی ناپذیر اطلاعات جدیدی را برای کتابش «جانوران شگفت‌انگیز و زیستگاه آن‌ها» گردآوری می‌کرد، حتی زمانی که ظاهرا بازنشسته شده بود. به عنوان یک مرجع در زمینه جادوشناسی، آثار او در سراسر جامعه جادوگران مورد احترام بود. نیوت به عنوان فردی عجیب و غریب توصیف شده است که در کنار موجودات احساس راحتی بیشتری نسبت به انسان‌ها دارد. تماس چشمی و نزدیک بودن به فرد دیگری معمولا او را بسیار ناراحت می‌کند. او اعتراف کرده است که بیشتر مردم او را آزاردهنده می‌دانستند. نیوت به ویژه در مورد زنانی که نسبت به آن‌ها احساساتی داشت خجالتی بود، زیرا عمیقا در تلاش بود تا احساسات خود را نسبت به همسر آینده‌اش، تینا گلدستین بپذیرد.

او هنگام برقراری ارتباط با افراد دیگر اغلب مردی بسیار بی‌دست و پا بود که در نظر همسالان خودش سازش‌ناپذیر و غیرعادی بود. او همراهی با جانوران جادویی خود را ترجیح می‌داد و از آسیب رسیدن به آن‌ها وحشت داشت. بر خلاف برادر بزرگترش که مورد احترام مافوقش بود، مقامات وزارت (به جز برادرش و لتا لسترنج) برای او احترام زیادی قائل نبودند.

گفته شده است که در زیر شخصیت ناهنجار و مشکلات اجتماعی که نیوت داشت، اما به همانند یک هافلپاف مردی با اصول عالی و شفقت عمیق بود که هرگز بر اساس میراث یا اعتقادات مردم تبعیض قائل نمی‌شد. او حتی یک بار هم برای رسیدن به اهدافش قوانین اخلاقی خود را کنار نگذاشت. او نسبت به افراد غیرجادوگر مودب بود و هیچ یک از تعصبات معمول جادوگران را نسبت به ماگل‌ها نداشت. نیوت همچنین تحسین بسیاری را از دامبلدور دریافت کرده است.

داستان زندگی وی، از زبان خود وی! :

درود.
آقا ما بچه بودیم، خواستیم بریم با بچه ها بجوشیم. نتونستیم بجوشیم و نجوشیده اومدیم بیرون! چون دیدیم اوضاع، اوضاعی نیست. یکم بزرگتر شدیم، اومدیم مدرسه. اونجا یه آلبوسی بود، از نوع دامبلدور.(در دمبلی!) این خیلی با ما خوب بود. ماهم باهاش خوب بودیم. بعد خلاصه اونجا گفتیم دیگه آدم باشیم و مث آدم درس بخونیم. موفق بشیم. دکتر مهندس... چیز... کارآگاه یا وزیر بشیم. نشدیم! بجاش اخراج شدیم. چرا؟ چون اوضاع، اوضاعی نبود و ما هم فهمیدیم که اوضاع، اوضاعی نیست.

دیگه اومدیم بیرون و یکم ول گشتیم که توی این ول گردی ها، بارها فهمیدیم که اوضاع، اوضاعی نیست! تا اینکه یه آزمایشگاه جانورانی مارو گردن گرفت که اوضاعمونو یه اوضاعی بکنه. اما همونجام که یکم گذشت فهمیدیم که اوضاع...( اگ گفتی اوضاعی نیست، داری یاد میگیری! آفرین )

بله... خلاصه که یه چمدون طلسمی با طلسمی برای خودم دست و پا کردم. یه ماگل رفیقم شد. با کارآگاهی که میخواست چوبدستیشو بکنه تو آستینم ازدواج کردم و یه بچه بیشتر نصیبم نشد. و همواره دنبال این بودم که اوضاع را اوضاعی کنم. اما تهش فهمیدم که اوضاع، اوضاعی نیست.


---

لطفا جای اینو بگزینید. دستتون مرسی!


انجام شد.


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۱۰ ۱۸:۳۱:۵۹

تصویر کوچک شده

.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴:۱۶ چهارشنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۲
#2
.داصدان( داستان- صدا) پارت یک.

پیشنهاد می شود برای تجربه حسی بهتر، پست را به همراه این موسیقی در پس زمینه بخوانید!


باد، چمن های دشت را به رقص وا داشته بود. بادی که مانند معبود قدم زنان، از میان انبوه سبزه های عابد رد می شد و آنها با نشست و برخاست خود، باد را عبادت می کردند. آسمان، ابرهای پراکنده سپید را درون خود پناه داده بود. انبوه ابرهایی که همه جا مکان گرفته بودند، اما نتوانسته بودند آبی آسمان را به سپیدی تبدیل کنند. بادی که از میان چمن ها گذشته بود، نسیمی شد و حالا به درون موهای نیوت رسوخ کرده بود. دشتی پهناور و سبز، پهنه آبی آسمان و رودی حریر مانند که آب جاری اش، پاهای اورا نوازش می داد.

تپه مرتفع، چیزی جز نیوت که بالای آن نشسته و پاهایش را در چشمه ای زلال گذاشته بود برای ارائه نداشت. چشمه ای که از درون سنگی خاکستری جوشیده و به پایین تپه جاری شده بود. حالا دیگر همه چیز فرق کرده بود. ذهنش خالی، اما قلبش پر بود. قلبی سرشار از عشق، امید، هیجان و ایمان که باعث می شد صدای باد را بهتر بشنود، خنکی آب را بهتر حس کند و آسمان را آبی تر ببیند. هیچ اتفاق عجیبی نیفتاده بود. حداقل در بیرون از احساسات نیوت نیفتاده بود. آدم ها، همان آدم های نفرت انگیز گذشته بودند. اما نیوت از آنها متنفر نبود. هنوز باور داشتند موجودات جادویی خطرناکند، اما نیوت آنهارا بخشیده بود.

نیوت معنی همه چیز را نمیدانست. اما می توانست معنی همه چیز را حس کند. او دیگر فقط زیبایی بال پروانه را نمی دید. بلکه صدای روحبخش پرواز اورا هم می شنید. فقط صدای زیبای جریان آب را نمی شنید. عشق و امیدی را که با هر نوازش تازیانه وار آب، بر پایش می خورد حس می کرد. او دیگر نمی دید. نمی شنید. نمی چشید. حس می کرد. همراه هر دیدن، حس می کرد. همراه هر شنیدن یا چشیدن. با گوش روح می شنید یا با چشم روح می دید. نیوت از تن رها بود. حسی آشنا که چند مدتی از آن غافل شده بود. و همین باعث شده بود هفت پشت غریبه بشود. اما حالا آشنا به خانه بازگشته بود.


تصویر کوچک شده

.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: گذرگاه شهر زموت
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸:۲۵ چهارشنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۲
#3
درود تو روی شسته نشسته همتون.
دوباره ناظر کمر شکسته و چش ترکیدتون اینجاس که سرتونو بِبَره نطق کنه. توقع داشتیم دوئل کنندگانمون، خواهان و اربابمون، ریموس و پاتریشیامون یکم بیشتر صبر کنن، وضعیت سنجی کنن، بیشتر فکر کنن و در بی نقص ترین حالت ممکنه بنویسن! چه توقع هایی! بیا پایین بابا بالا سرده!

اما... (با صدای حامد جان آهنگی!) چون اونا صبر نکردن و عجله به خرج دادن، ماهم صبر نمی کنیم و عجله به خرج میدیم که یک پکیج کاملا هول هولکی تحویل مخاطبان جان بدیم. بزن دست قشنگرو!

پس با صرف نظر از هرگونه درنگ، میریم سراغ داوری قشنگ :

بررسی پست شماره 224 رینگ دوئل محفل، بانو زمستان زاده:

در وهله اول اصلا خودمو درحد نقد نوشته های دوستان نمیبینم، درحالیکه پست های خودم سراسر ایرادات گوناگونه! ولی نظرات خودمو هرچند نادرست و ناقص، میگم.

نقل قول:
مدتی بود که پاتریشیا در شهر زموت اقامت می کرد. خانه ای قدیمی را اجاره کرده بود. پیت و سوزان قرار بود با بیلی کوچولو در خانه ی قرمز اقامت کنند و مراقب آنجا باشند. پاتریشیا خیلی خوشحال بود، مخصوصا که کاری هم نمی کرد و راحت و آسوده هرکاری که دوست داشت انجام می داد.


اینجارو خیلی تند گذشتی. با کمی فضا سازی و توصیفات بیشتر کار عالی در میومد.

نقل قول:
مدتی بود که پاتریشیا در شهر زموت اقامت می کرد.


پس طبیعتا تازه اومده و با شهر آشنا نیست. ویژگی هایی توی شهر میبینه که براش آشنا نیستن اما جالبن! میتونستی در مورد شهر زموت بیشتر توضیح بدی. در مورد مردمش، اخلاق و رفتارشون و...

نقل قول:
خانه ای قدیمی را اجاره کرده بود.


اینجام میتونستی فضاسازی بیشتری به خرج بدی. چرا یه خونه قدیمی اجاره کرده بود؟ پول نداشت؟ یا کلا قدیمی پسند و کلاسیسیسمه؟ بعد چرا خونه قدیمی بود؟ اصلا خونه چجوری بود؟ کلی فرصت توصیف توی همین یه قسمت داشتی که متاسفانه از دستشون دادی!
آخر متنم یجا نوشتی کاری هم نمی کرد و راحت و آسوده هرکاری که دلش می خواست انجام می داد. یکم ناجوره! میتونستی بنویسی مشغله فکری نداشت یا آسوده خاطر بود یا بدور از غوغای جهان لب جوی گذر عمر می دید یا یچی تو همین مایه ها...

نقل قول:
ده کیلوگرم گندم مقدار خیلی زیادی از گندم های انبار غلات است و نیمی از گندم های انبار غلات دزدیده شده اند.


10 کیلوگرم مقدار خیلی زیادی از گندم های انبار غلات است؟! پاتریشیا اذیتم نکن! مردم شهر زموت در مقایسه با مردم دوبای! از لحاظ ثروتمندی ندید 10 هیچ میبرن! ولی خارج از شوخی 10 کیلوگرم خیلی کم بود. میتونستی مقدار بیشتری( 100 تن!) به کار ببری.

نقل قول:
بعضی از شهروندان می گویند که معاون ارباب زموت را دیده اند که درشکه هایی پر از جعبه های گندم را مخفیانه به زیرزمین خانه اش می برد. از تمامی همسایه های معاون ارباب زموت که پرسیدند نیز همین را گفتند. جای شک نیست که معاون ارباب زموت، دزد است. اما کسی باید داوطلب شود تا برود و او را دستگیر کند. داوطلبین می توانند خود برای دستگیری به خانه ی معاون ارباب زموت بروند، اما داشتن مدرک کارآگاهی الزامیست."


مهم ترین بحث توی رول نویسی، توجه به جزئیات داستان و سعی تمام بر واقع نمایی داستانه! اینکه اومدی توی روزنامه( درواقع علنی!) به معاون ارباب زموت تهمت زدی یکم غیر منطقیه. چرا؟ چون معاون گاو که نیست! اونم روزنامه رو میخونه. البته اگ خودش صاحب نشرش نباشه! چون معمولا رسانه زیر دست ابر قدرتاست. پس اینجا میتونستی مردم رو وارد داستان کنی و پاتریشیا رو ببری و وارد یه مکالمه با یکی از آدمای ساکن اونجا بکنی. که عناصر سوژت تنظیم می شد و در نتیجه رول قشنگتری مینوشتی!

درکل پستت از لحاظ سوژه، سیر خط داستانی و اتفاقات کلی بی نقص بود. اما وقتی زوم کنیم چیزای بیشتری میبینیم! قبل از همه ازت ممنونم که پست زدی و خودتو به چالش کشیدی. این نشون از اعتماد بنفس بالای توعه! مطمئنم با یکم تمرین بیشتر دفعه بعد خودت اربابی!

امتیاز پاتریشیا وینتربورن: 25.5


بررسی پست شماره 225 رینگ دوئل محفل، جناب حلقه ارز رایج ژاپن:

ریموس لوپین جان! ریموس جان لوپین! پست زیبایی بود، فرح بخشیدمون! البته کار بدی نکرده بودیم ولی بالاخره فرح خانم مارو بخشید! فقط چندتا چیز خیلی جزئی و سخت گیرانه که بهش اشاره کنم بهتره! دیگ بالاخره بزرگان هم یجا دستشون میلرزه!


نقل قول:
حتی از لابه‌لای برگ‌های کاج هم طیفی از خورشید معلوم نبود.


نقل قول:
فقط سنگ زموت بود که می‌تونست حقایق و نادیده‌ها رو دم گوشم زمزمه می‌کرد.


به نظرم جمله اول بین طیفی از و خورشید یه نور کم داره. مثلا اینطوری:
حتی از لابه لای برگ های درخت کاج هم طیفی از نور خورشید معلوم نبود.

جمله دوم هم یه ویرایش کوچولو نیاز داره که بهتر بود اینطوری باشه:
فقط سنگ زموت بود که می تونست حقایق و نادیده ها رو دم گوشم زمزمه کنه.

یچیز دیگه هم که توجهمو جلب کرد و رفت رو مخم، این بود که ندیدم جایی به این اشاره کنی که مسئولی از زموت این دزدی رو انجام داده باشه. من چیزی نفهمیدم. یا مثلا اینجا که گفتی:

نقل قول:
آره، خودش بود! موهای بلوندش نمی‌تونست ازم مخفیش کنه. پسر جوونی که کیسه غلات رو انداخته بود روی دوشش و هر لحظه دورتر می‌شد.


قصد خاصی از توصیف پسر داشتی؟ آخه خیلی خاص و توی چشم توصیفش کردی. آره، خودش بود! شخص خاصی بود؟ سختی دستگیری اون فرد مسئول به با نفوذ بودن و قدرتشه. یه پسر جوون که نشان سیاهی داره و دزدی کرده خیلی چالش سختی برای ریموس لوپین نداره. این نظر منه البته!

درکل رولت انقد توقعمو بالا برد که جز همین چندتا ایراد مویی و جزئی چیزی دستمو نگرفت. به هرحال، ایراد کوچیکام ایرادن!

امتیاز ریموس لوپین: 29



برنده: ریموس لوپین!


ریموس با غرور به تخت ریبرال تکیه زده بود. فرمانروایی بر شهر مقدس و افسانه ای زموت، به هر شخصی ابهت می بخشید. تخت با پرهای زیبایی از انواع پرنده های افسانه ای تزئین شده بود و فاصله زیادی از سطح زمین داشت و این فاصله به پله های متعددی تقسیم شده بود. ریموس نگاهی به تازه وارد کرد، از بشقاب زرین میوه ای که در کنار دستش بود، دانه انگوری برداشت و در دهان خود گذاشت و گفت:
- چه تضمینی میدی که موفق بشی؟

پاتریشیا دستی به چوبدستی اش که از دور کمرش آویزان بود کشید و گفت:
- تجربیاتم. من سالهاست که به کارآگاهی مشغولم! مطمئنم ناامیدتون نمیکنم ارباب زموت!

ریموس پوزخندی زد. انگور دیگری برداشت و با دو انگشتش آن را جلوی چشمانش چرخاند.

- ولی نتایج جست و جوی چند ماهتون چیز دیگه ای میگن. شما 6 ماهه که درحال تحقیق هستید و هیچ خبری از دزد غلات نگرفتید. فقط همینطور جیره مردم شهر ما ماه به ماه کمتر میشه.
- ولی من فقط یکم فرصت بیشتری میخوام.
- متاسفم دوشیزه پاتریشیا. شما اخراجید!

پاتریشیا که انگار با سطل آب یخی سر تا پا خیس شده باشد، با دهانی باز و نگاهی بهت زده و نا امید، ملتمسانه ریموس را نگاه کرد. اما ریموس با قلم پر در تکه پوستی، چیزی نوشت و دستور داد تا پاتریشیا را مرخص کنند.

پ.ن: ارباب زموت از همین الان میتونه کارشو شروع کنه!


ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۳ ۱۵:۴۸:۰۴
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۳ ۱۹:۱۳:۰۷
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۳ ۲۰:۱۷:۰۳

تصویر کوچک شده

.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۳:۴۰:۰۰ چهارشنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۲
#4
داوری و اعلام امتیازات این دوئل در گذرگاه شهر زموت انجام خواهد شد.

با تشکر از دو شرکت کننده!


تصویر کوچک شده

.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۱۹:۵۶ سه شنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۲
#5
کلمات فعلی: سردخانه، تابوت، جسد، کرم های خاکی، تجزیه، شکنجه، کره ی چشم.


اوضاع حاکم بر جامعه جادوگری اسفناک بود. سرد خانه ها پر از اجساد مردگانی بودند، که بعضی، خانواده هایشان منتظرشان بود، بعضی ولگرد بودند و بعضی اصلا نشانی از هویتشان نبود. بیماری جدیدی بین مردم شیوع پیدا کرده بود. سیر روند بیماری به این صورت بود که ابتدا لکه ای سرخ فام در چشم بیمار پدیدار می شد. سپس بیمار به طور تدریجی بینایی خود را از دست می داد. و در آخر کره ی چشم و نیمی از صورت بیمار که درگیر ویروس شده بود، از بین می رفت.

تعدد بالای بیماران اوضاع شهر ها را به هم ریخته بود. با اینکه کار تابوت سازان در شهر رونق پیدا کرده بود، اما کمبود تابوت بیداد می کرد. جسد های رها شده، دیگر جزوی از مناظر خیابان ها شده بود و مردم، دیگر کم کم باید به دیدن بدن های پوشیده از کرم های خاکی عادت می کردند. وزارت سحر و جادو تنها کاری که توانست انجام دهد. اعلام قرنطینه گسترده بر شهر های غیر آلوده بود و دستور به قتل افراد آلوده، که کاری عاقلانه، اما بی رحمانه بود. کاهش جمعیت بیش از گذشته، گریبان گیر جادوگران شده بود.

---------------------------------------------------------------------

- آلاستیا ایواناسکا. مامور برتر شکنجه در آزکابان بود که به انتخاب خود زندانی با استفاده از محلولی ناشناخته، یکی از عضو های بدن زندانی را با سرعتی باور نکردنی تجزیه می کرد. انگار که هیچوقت اون عضو وجود نداشته!
- چه بی رحمانه! ولی پروفسور، مگه مامورهای شکنجه در آزکابان مجنونگرا ها نیستن؟!
- باعث تعجبه که تو این سوالو پرسیدی نیوت! معلومه که ماموران شکنجه آزکابان محدود به مجنونگرا ها نمیشن!
- عجیبه! تاحالا نشنیده بودم جادوگر یا ساحره ای انقد بی رحم باشه!

رئیس بخش امنیتی وزارت، رایزاون چخوف، آخرین کام را از سیگارش گرفت و آن را در جا سیگاری روی میز خاموش کرد. دود غلیظ سیگار از دهانش خارج شد و از کنار پرونده های روی هم چیده شده رد شد. آن طرف میز روبروی نیوت نشست و با نگاهی عمیق، جواب داد:
- پس خیلی کم شنیدی! درواقع هیچی نشنیدی!
- چرا ما باید درباره همچین فردی صحبت کنیم؟
- بدلیل اینکه زمانی که ما خواهرها و تک برادر آلاستیا رو زیر شکنجه های فراوان، کور کردیم و نصف صورتشون رو از بین بردیم تا اون خودشو نشون بده، اونم بعد از اون خیانت و رسوایی بزرگش، قسم خورد که انتقام بگیره! ولی فکر نمیکردیم انتقامش انقد جدی باشه!

نیوت، تا این لحظه فکر می کرد که امکان ندارد فردی بی دلیل دست به خشونت بزند و بی رحمی را به این حد برساند. این فرد حتما باید یک دیوانه، روانی، یا یک همچنین چیزهایی باشد. اما به اشتباهش پی برد. آلاستیا فقط عزادار یک داغ بزرگ بود.

- شما... چه درخواستی از من دارید؟

رایزاون چخوف سیگار دیگری روشن کرد و دودش را به سمت صورت هراسان نیوت بیرون داد.

- ما یه طعمه میخوایم، نیوت! یکی که فدا شه، تا ما آلاستیا رو بگیریم!


کلمات نفر بعد: آلاستیا ایواناسکا، یادواره، غرق، خون، سینما، نیش، محترم


تصویر کوچک شده

.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۹:۱۸:۵۹ یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۲
#6
- خب ما اومدیم با... ایهیم، ایهیم، ایهیم!

نیوت که با هیجان بسیار، گام های سریع و بلندی برمی داشت. خاک زیادی با اولین قدم خودش بلند کرد و در توده ای خاکستری رنگ از گرد و غبار محو شد. اگر بگوییم پس از گذشت ده سال و اندی، چند متر خاک روی هر وسیله اتاق رینگ دوئل نشسته بود، اغراق نکردیم! نیوت که به اندازه بیل یک بیل مکانیکی خاک نوش جان کرده بود، دقایقی طویل با سرفه زدن داشت جان میداد. به یاد سالهای پرشور و پر تف و خون رینگ محفل افتاد. که دونفر عمودی می آمدند، اما یکنفر افقی خارج میشد. نه اینکه نفر دوم هم عمودی مانده باشد، ولی عمودش به زور کمک چندین همراه و آمبولانس و تخت و سرم و قرص و آمپول و قص علی هذا... راست می شد.

دو دستش را به کمر زد و تک تک وسایل را از نظر گذراند. با خود گفت:
- یا تار بیست و سوم از ردیف چهل و هفتم ریش مرلین! فک کنم مرد شنی از دست مرد عنکبوتی فرار کرده و یه چند سالی اینجا اطراق کرده.

با پایش شوتی زیر دستکش بوکسی کشید. صورتش را از شدت غبار بلند شده به کناری برد و بعد از چند سرفه رو به افق، جایی نامعلوم کرد. لبانش را به صورت نیمه غنچه جمع کرد و سرش را به نشانه عزم جزم شده، بالا پایینی داد و گفت:
- میتکونیم! درسته زیاده! ولی میتکونیم!

ازونجا که ما برای دوئل تاپیکمون گذرگاه شهر زموت نیاز به مکان دیگری برای دوئل داشتیم و چه جایی بهتر از اینجا؟ گفتیم هم یه خاک حسابی ازینجا بتکونیم، هم کار خودمون راه بیفته! به هرحال که باید باز می شد! پس با هماهنگی با ناظر وقت، اومدیم با یک دوئل حساس و حیاتی...

دوئل بین ارباب زموت، ریموس جان لوپین!
و خواهان مقام زموت، پاتریشیا وینتربورن!

سوژه: دزدی!
از انبار غلات شهر زموت دزدی شده و به عنوان یه فرد مسئول(کاراگاه، ارباب زموت، پلیس و... که خودتون تعیین می کنید.)، مردم ازتون میخوان که دزد رو دستگیر کنید. همه میدونن دزد کیه ولی دزد بدلیل مقام بالایی که داره دستگیریش سخته. درمورد اینکه چطور دزد رو دستگیر و در آخر مجازاتش می کنید بنویسید.

مهلت: 3 روز، از 20 اسفند تا ساعت 23:59:59 شب 23 اسفند


ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۰ ۱۹:۲۸:۵۴
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۰ ۱۹:۳۸:۲۵
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۰ ۱۹:۵۶:۴۸
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۰ ۱۹:۵۹:۰۹
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۰ ۲۰:۰۰:۲۷
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۰ ۲۰:۰۵:۱۸
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۰ ۲۰:۳۸:۵۱
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۱ ۹:۳۳:۴۳
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۱ ۱۰:۰۹:۱۷

تصویر کوچک شده

.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: گذرگاه شهر زموت
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶:۵۳ یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۲
#7
دوئل داریم چه دوئلی!

دوئل بین ارباب زموت، ریموس جان لوپین!
و خواهان مقام زموت، پاتریشیا وینتربورن!

سوژه: دزدی!
از انبار غلات شهر زموت دزدی شده و به عنوان یه فرد مسئول(کاراگاه، ارباب زموت، پلیس و... که خودتون تعیین می کنید.)، مردم ازتون میخوان که دزد رو دستگیر کنید. همه میدونن دزد کیه ولی دزد بدلیل مقام بالایی که داره دستگیریش سخته. درمورد اینکه چطور دزد رو دستگیر و در آخر مجازاتش می کنید بنویسید.

مهلت: 3 روز از 20 اسفند تا 23 اسفند ساعت 23:59:59 شب!

پست های دوئل خودتون رو در تاپیک رینگ دوئل محفل ارسال کنید تا پس از داوری ها تکلیف ارباب زموت مشخص بشه!

در عملی کردن ایده هاتون موفق باشید!


ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۰ ۱۹:۲۷:۰۶
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۰ ۱۹:۳۷:۴۲
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۰ ۲۰:۱۵:۴۳

تصویر کوچک شده

.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: فعال‌ترین عضو
پیام زده شده در: ۱:۱۳:۰۳ یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۲
#8
انتخاب من برای فعالترین عضو، پاتریشیا وینتربورن است.

دوشیزه پاتریشیا همواره سعی بر فعالیت مداوم خود بر فیکشن نویسی و درست فیکشن نویسی داشتند و فیکشن های قابلی نیز نوشته اند.
بنده خود یکی از فیکشن خوانانشان هستم!


تصویر کوچک شده

.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین تازه‌وارد
پیام زده شده در: ۰:۵۲:۲۴ یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۲
#9
رای من برای بهترین تازه وارد، روندا فلدبری است.

روندا با تجربه کمش در رول نویسی و مقدار رول های کمی که دارد، توانست کیفیت کارش را آنقدر بالا ببرد که صلاحیت عضویت در محفل ققنوس را به دست بیاورد.


ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۰ ۹:۵۹:۵۱

تصویر کوچک شده

.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین نویسنده
پیام زده شده در: ۰:۴۳:۴۴ یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۲
#10
برای انتخاب بهترین نویسنده معیارهای بسیاری است. اما تصمیم گرفتن براساس بی عیب و نقص نویسی، کار بیهوده ای است. از آنجا که حتی بهترین نویسندگان هم گاهی نوشته ای منقوص تحویل کاغذ می دهند. از نظر من درونمایه و ایده اجرایی هر نوشته ای، جذاب تر باشد. نویسنده آن نوشته بهتر است.
و در این عنوان مایلم خاص نویسی، ملموس نویسی، بسط و گسترش سوژه ای خاص و شخصیت پردازی بسیار جالب و جذاب گادفری میدهرست رو انتخاب کنم. وی توانسته اتفاقات درون ذهن خود را به بهترین شکل ممکن در صفحه به نگارش در بیاورد.


تصویر کوچک شده

.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.