درود تو روی شسته نشسته همتون.
دوباره ناظر کمر شکسته و چش ترکیدتون اینجاس که
سرتونو بِبَره نطق کنه.
توقع داشتیم دوئل کنندگانمون، خواهان و اربابمون، ریموس و پاتریشیامون یکم بیشتر صبر کنن، وضعیت سنجی کنن، بیشتر فکر کنن و در بی نقص ترین حالت ممکنه بنویسن!
چه توقع هایی! بیا پایین بابا بالا سرده! اما...
(با صدای حامد جان آهنگی!) چون اونا صبر نکردن و عجله به خرج دادن، ماهم صبر نمی کنیم و عجله به خرج میدیم که یک پکیج کاملا هول هولکی تحویل مخاطبان جان بدیم. بزن دست قشنگرو!
پس با صرف نظر از هرگونه درنگ، میریم سراغ داوری قشنگ
:
بررسی
پست شماره 224 رینگ دوئل محفل، بانو زمستان زاده:
در وهله اول اصلا خودمو درحد نقد نوشته های دوستان نمیبینم، درحالیکه پست های خودم سراسر ایرادات گوناگونه! ولی نظرات خودمو هرچند نادرست و ناقص، میگم.
نقل قول:
مدتی بود که پاتریشیا در شهر زموت اقامت می کرد. خانه ای قدیمی را اجاره کرده بود. پیت و سوزان قرار بود با بیلی کوچولو در خانه ی قرمز اقامت کنند و مراقب آنجا باشند. پاتریشیا خیلی خوشحال بود، مخصوصا که کاری هم نمی کرد و راحت و آسوده هرکاری که دوست داشت انجام می داد.
اینجارو خیلی تند گذشتی. با کمی فضا سازی و توصیفات بیشتر کار عالی در میومد.
نقل قول:
مدتی بود که پاتریشیا در شهر زموت اقامت می کرد.
پس طبیعتا تازه اومده و با شهر آشنا نیست. ویژگی هایی توی شهر میبینه که براش آشنا نیستن اما جالبن! میتونستی در مورد شهر زموت بیشتر توضیح بدی. در مورد مردمش، اخلاق و رفتارشون و...
نقل قول:
خانه ای قدیمی را اجاره کرده بود.
اینجام میتونستی فضاسازی بیشتری به خرج بدی. چرا یه خونه قدیمی اجاره کرده بود؟ پول نداشت؟ یا کلا قدیمی پسند و کلاسیسیسمه؟ بعد چرا خونه قدیمی بود؟ اصلا خونه چجوری بود؟ کلی فرصت توصیف توی همین یه قسمت داشتی که متاسفانه از دستشون دادی!
آخر متنم یجا نوشتی کاری هم نمی کرد و راحت و آسوده هرکاری که دلش می خواست انجام می داد. یکم ناجوره! میتونستی بنویسی مشغله فکری نداشت یا آسوده خاطر بود یا بدور از غوغای جهان لب جوی گذر عمر می دید یا یچی تو همین مایه ها...
نقل قول:
ده کیلوگرم گندم مقدار خیلی زیادی از گندم های انبار غلات است و نیمی از گندم های انبار غلات دزدیده شده اند.
10 کیلوگرم مقدار خیلی زیادی از گندم های انبار غلات است؟!
پاتریشیا اذیتم نکن! مردم شهر زموت در مقایسه با مردم دوبای! از لحاظ ثروتمندی ندید 10 هیچ میبرن! ولی خارج از شوخی 10 کیلوگرم خیلی کم بود. میتونستی مقدار بیشتری( 100 تن!) به کار ببری.
نقل قول:
بعضی از شهروندان می گویند که معاون ارباب زموت را دیده اند که درشکه هایی پر از جعبه های گندم را مخفیانه به زیرزمین خانه اش می برد. از تمامی همسایه های معاون ارباب زموت که پرسیدند نیز همین را گفتند. جای شک نیست که معاون ارباب زموت، دزد است. اما کسی باید داوطلب شود تا برود و او را دستگیر کند. داوطلبین می توانند خود برای دستگیری به خانه ی معاون ارباب زموت بروند، اما داشتن مدرک کارآگاهی الزامیست."
مهم ترین بحث توی رول نویسی، توجه به جزئیات داستان و سعی تمام بر واقع نمایی داستانه! اینکه اومدی توی روزنامه( درواقع علنی!) به معاون ارباب زموت تهمت زدی یکم غیر منطقیه. چرا؟ چون معاون گاو که نیست! اونم روزنامه رو میخونه. البته اگ خودش صاحب نشرش نباشه! چون معمولا رسانه زیر دست ابر قدرتاست. پس اینجا میتونستی مردم رو وارد داستان کنی و پاتریشیا رو ببری و وارد یه مکالمه با یکی از آدمای ساکن اونجا بکنی. که عناصر سوژت تنظیم می شد و در نتیجه رول قشنگتری مینوشتی!
درکل پستت از لحاظ سوژه، سیر خط داستانی و اتفاقات کلی بی نقص بود. اما وقتی زوم کنیم چیزای بیشتری میبینیم! قبل از همه ازت ممنونم که پست زدی و خودتو به چالش کشیدی. این نشون از اعتماد بنفس بالای توعه! مطمئنم با یکم تمرین بیشتر دفعه بعد خودت اربابی!
امتیاز پاتریشیا وینتربورن: 25.5
بررسی پست شماره
225 رینگ دوئل محفل، جناب حلقه ارز رایج ژاپن:
ریموس لوپین جان! ریموس جان لوپین! پست زیبایی بود، فرح بخشیدمون!
البته کار بدی نکرده بودیم ولی بالاخره فرح خانم مارو بخشید! فقط چندتا چیز خیلی جزئی و سخت گیرانه که بهش اشاره کنم بهتره! دیگ بالاخره بزرگان هم یجا دستشون میلرزه!
نقل قول:
حتی از لابهلای برگهای کاج هم طیفی از خورشید معلوم نبود.
نقل قول:
فقط سنگ زموت بود که میتونست حقایق و نادیدهها رو دم گوشم زمزمه میکرد.
به نظرم جمله اول بین طیفی از و خورشید یه نور کم داره. مثلا اینطوری:
حتی از لابه لای برگ های درخت کاج هم طیفی از نور خورشید معلوم نبود.جمله دوم هم یه ویرایش کوچولو نیاز داره که بهتر بود اینطوری باشه:
فقط سنگ زموت بود که می تونست حقایق و نادیده ها رو دم گوشم زمزمه کنه.یچیز دیگه هم که توجهمو جلب کرد و رفت رو مخم، این بود که ندیدم جایی به این اشاره کنی که مسئولی از زموت این دزدی رو انجام داده باشه. من چیزی نفهمیدم. یا مثلا اینجا که گفتی:
نقل قول:
آره، خودش بود! موهای بلوندش نمیتونست ازم مخفیش کنه. پسر جوونی که کیسه غلات رو انداخته بود روی دوشش و هر لحظه دورتر میشد.
قصد خاصی از توصیف پسر داشتی؟ آخه خیلی خاص و توی چشم توصیفش کردی. آره، خودش بود! شخص خاصی بود؟ سختی دستگیری اون فرد مسئول به با نفوذ بودن و قدرتشه. یه پسر جوون که نشان سیاهی داره و دزدی کرده خیلی چالش سختی برای ریموس لوپین نداره. این نظر منه البته!
درکل رولت انقد توقعمو بالا برد که جز همین چندتا ایراد مویی و جزئی چیزی دستمو نگرفت. به هرحال، ایراد کوچیکام ایرادن!
امتیاز ریموس لوپین: 29
برنده:
ریموس لوپین!ریموس با غرور به تخت ریبرال تکیه زده بود. فرمانروایی بر شهر مقدس و افسانه ای زموت، به هر شخصی ابهت می بخشید. تخت با پرهای زیبایی از انواع پرنده های افسانه ای تزئین شده بود و فاصله زیادی از سطح زمین داشت و این فاصله به پله های متعددی تقسیم شده بود. ریموس نگاهی به تازه وارد کرد، از بشقاب زرین میوه ای که در کنار دستش بود، دانه انگوری برداشت و در دهان خود گذاشت و گفت:
- چه تضمینی میدی که موفق بشی؟
پاتریشیا دستی به چوبدستی اش که از دور کمرش آویزان بود کشید و گفت:
- تجربیاتم. من سالهاست که به کارآگاهی مشغولم! مطمئنم ناامیدتون نمیکنم ارباب زموت!
ریموس پوزخندی زد. انگور دیگری برداشت و با دو انگشتش آن را جلوی چشمانش چرخاند.
- ولی نتایج جست و جوی چند ماهتون چیز دیگه ای میگن. شما 6 ماهه که درحال تحقیق هستید و هیچ خبری از دزد غلات نگرفتید. فقط همینطور جیره مردم شهر ما ماه به ماه کمتر میشه.
- ولی من فقط یکم فرصت بیشتری میخوام.
- متاسفم دوشیزه پاتریشیا. شما اخراجید!
پاتریشیا که انگار با سطل آب یخی سر تا پا خیس شده باشد، با دهانی باز و نگاهی بهت زده و نا امید، ملتمسانه ریموس را نگاه کرد. اما ریموس با قلم پر در تکه پوستی، چیزی نوشت و دستور داد تا پاتریشیا را مرخص کنند.
پ.ن: ارباب زموت از همین الان میتونه کارشو شروع کنه!