ازونجا که کلمات بار انرژیکی بسیار بالایی دارن و ما قصد بی حرمتی به کلمات رو در این تاپیک نداریم؛ مایل نیستم کلمات و عنصر داده شده توسط آخرین فرد شرکت کننده، بی استفاده بمونه پس:
کلمات فعلی: آخرالزمان، آن سوی آینه، زمان برگردان، سردرگمی
عنصر فعلی: زمانجنگ تازه تمام شده بود. یا شاید هم هنوز ادامه داشت. جنگی که تازه رخ داده بود، اما هیچوقت رخ نداده بود. جنگ های متعددی مانند این جنگ در ذهنم رخ می داد. جنگ هایی که معنی خیلی چیزها را تغییر می دادند یا ثبات برخی معنی ها را بیشتر می کردند. جنگ هایی که خیلی از معنی ها را ازبین میبردند یا معنی های جدیدی به وجود می آوردند. جنگ هایی که گهگاهی دو برنده داشت یا گاهی هیچ برنده ای نداشت. همه جنگ های ذهنی همین هستند! منتهی برخی جنگ های ذهنی درحد درگیری هستند. اما مال من، انقد خشن هستند که بشود بهشان جنگ گفت!
اما این جنگ ذهنی من میان دو جبهه روشنایی و تاریکی بود. دو جبهه ای که خود را بارها در هر کدام از آنها تصور کرده بودم و هر بار اعضای هردو گروه را پشت سرم،
در آن سوی آینه نفاق انگیز می دیدم. عجیب نیست که یکنفر آرزوی عضویت هردو گروه را داشته باشد؟ چرا، خیلی عجیب است. و همین موجب این جنگ بزرگ شد. جنگی که هم معنی ها را تغییر داد. هم ثبات بخشید. هم از بین برد. هم زندگی بخشید. هردو جبهه بردند. پس هردو جبهه باختند. اما چرا؟ چون هدف هردو جبهه، ازبین بردن جبهه مقابل است. پس وقتی دو جبهه ببرند، یعنی دو جبهه باختند!
یک ثانیه پس از خروج روشنایی از زندگی من:
همه به این فکر میکنند که
آخرالزمان چه اتفاقاتی میفتد؟ و همین سوال، سوالات بسیاری در پس پرده به وجود میاورد! آیا وقتی همه چیز معنی پیدا کند آخر الزمان می شود، یا وقتی همه چیز معنی خودش را از دست بدهد؟ آیا وقتی همه چیز زندگی پیدا کند، آخرالزمان می شود، یا وقتی مرگ همه جارا فرا گیرد؟ آیا وقتی تمام دانایی ها از پس پرده آشکار شوند، آخرالزمان می شود، یا وقتی جهل همه جارا فرا گیرد؟ حقیقت آخرالزمان چیست؟ آیا آخرالزمان واقعا یک زمان است؟ یا یک اتفاق رعب آور و دهشتناک که همه از واقعیتش فرار می کنند؟ آیا آخرالزمان حقیقت است یا واقعیت؟ اصلا آیا آخرالزمان وجود دارد؟ زمان روزی تمام می شود؟ یا همه اش حالاست؟
30 ثانیه پس از خروج روشنایی از زندگی من:
پوسیدگی... چه کلمه آشنایی! کجا خواندمش؟ یا نه. کجا شنیدمش؟ یا شاید هم دیدمش! بلی. بارها دیدمش. بارها پیش خود درباره پوسیدگی فکر کردم و از فکر به پوسیدگی، ذهن پوسیده ام پوسیده تر و پوسیده تر شد. درواقع هر آنجا که در روندی با زندگی یا ادامه زندگی، وارد چالش شوید یا مقاومت کنید، پوسیدگی وارد جریان می شود. اگر بفهمید که مصرف زیاد و بی پروای غذا و عدم نظافت آنها باعث پوسیدگی دندان می شود و این کار راهم بکنید. دندان شما وارد پوسیدگی می شود. اگر بفهمید فکر زیاد ذهنتان را وارد پوسیدگی میکند اما همچنان با
سردرگمی به فکر های مداوم و پشت سرهم ادامه دهید. فکر کردن، فکر به فکر کردن، فکر به فکر به فکر کردن و... بله. ذهن شما پوسیده می شود. اگر بفهمید که با عملی که انجام می دهید، رابطه شما با دوستی یا عزیزی از وضعیت درستش خارج می شود. و همچنان اصرار بورزید که آن کار را انجام دهید. مگر راه دیگری وجود دارد جز اینکه رابطه شما پوسیده شود.
25 دقیقه پس از خروج روشنایی از زندگی من:
اعتقادات. آیا اعتقادات باید همیشه باشند؟ آیا فکر به اینکه چه چیزی پشت هرچیزی است، باید پس از رسیدن به نتیجه اول، باید همان نتیجه اعتقاد ما شود؟ نباید دوباره و دوباره و دوباره به آن فکر کنیم؟ درست است! اینطوری ذهنمان پوسیده تر می شود. اما این مقابله با زندگی نیست. این تلاش برای درک زندگی است. هر اعتقادی قابل تغییر است. اما چرا؟ چرا باید اعتقادمان را تغییر دهیم؟ چرا اصلا باید معتقد باشیم؟ بنیان اعتقاد قلب است! بنیاد اعتقاد قلب است؟ چرا باید در قلب خود چیزی داشته باشیم؟ قلب مگر عضله ای پر شده با انواع و تعدادی رگ نیست که کار پمپاژ خون را بر عهده دارد؟ چرا باید در قلب چیز دیگری جز خون باشد؟
39 دقیقه پس از خروج تاریکی از زندگی من:
معتقد هستید که در نبود روشنایی، تاریکی است که حکومت می کند! واقعا تاریکی است که حکومت می کند؟ آیا تا به سمت منبع روشنایی نروید و آن را بی فروغ نکنید تاریکی پیدا می شود که بتواند حکومت کند؟ آیا تا شما اجازه ندهید که فکری اذیت کننده وارد ذهن شما بشود، می تواند شمارا اذیت کند؟ آیا همه چیز واقعا همان چیزی است که ما فکر می کنیم؟ آیا هیچ کدام اشتباه نمی کنیم؟ از کجا مطمئنید؟!
2 ساعت پس از خروج تاریکی از زندگی من:
حالا پس از اینکه چیزهای بسیاری معنی خودرا از دست دادند. چیزهای بسیارتری معنی بدست آوردند. پس از آنکه چیزهای نو خلق می شود. چیزهای کهنه از بین می رود. اگر فرد جدیدی بدنیا بیاید، در گوشه دیگری از دنیا، همانموقع فرد دیگری از دنیا می رود. دنیا، دنیای جایگزین شدن است. تا چیزی از بین نرود چیز دیگری پدیدار نمی شود. تا تاریکی نرود روشنایی نمی آید و تا روشنایی نرود تاریکی... این تعبیر که چون گاهی مرتکب کارهای سیاه می شویم و گاهی سفید، پس هردو جبهه درون ما وجود دارد، اشتباه است. اما این قضیه درواقع همان جنگ سیاهی و سفیدی بر سر قدرت است. جنگی که درون من دو برنده و دو بازنده داشت. درواقع نه برنده ای داشت و نه بازنده ای...
7 سال و 12 ماه و 3 روز پس از خروج تاریکی از زندگی من:
در میدان کارزار قدم می زنم. اجساد زیادی میبینم که به فجیع ترین شکل ممکن جان خودرا از دست داده اند. اجسادی که یک زمانی آرزو داشتم کنارشان به جبهه سفید یا سیاه خدمت کنم، اعضایی که سفید یا سیاه بودنشان مهم نبود. نظری که درمورد آخرالزمان داشتند مهم بود. پوسیدگی هایی که در زندگی داشتند مهم بود. اعتقاداتشان، معنی هایی که باور داشتند، باور هایشان. اما حالا همه در ذهن من، جایی که برایشان ارزش زیادی قائل بودم، مرده اند. کسی دفنشان نمی کند. می مانند تا بپوسند. تا با زندگی تقابل کنند. تا پیروزی را، در نبردی که کسی پیروز نمی شود، بدست بیاورند.
896 سال و 8 ماه و 27 روز و 13 ساعت و 53 دقیقه پس از خروج تاریکی و روشنایی از زندگی من:
سفری بسیار طولانی داشتم در زمان، بدون استفاده از
زمان برگردان، سفری جالب اما خسته کننده، آموزنده اما پوچ، ارزشمند اما بی ارزش، عاقلانه اما احمقانه، زیبا اما زشت و پر از پارادوکس های اینچنینی. اما چیزی بسیار مهم کشف کردم که فکر نکنم کسی بتواند مرا و فهمی که بدست آورده ام، درک کند. اینکه خارج از تاریکی و روشنایی، در خلاء مطلق، باید زندگی کرد. جایی که باید تلاش های بسیار کنی تا یاد بگیری تلاش ارزشی ندارد. به همه چیز ارزش ببخشی تا بفهمی ارزش اهمیت ندارد. به همه چیز اهمیت بدهی تا بفهمی اهمیت همه چیز نیست. خلاء مکان زندگی خدایان است. جایی که روشن ترین تاریکی، غمگین ترین خوشحالی و ساکت ترین فریاد وجود دارد. جایی که وجود داری، اما وجود نداری! انتخابی غیر از این انجام بدهی، در جهانی ماندگار می شوی که سرت را می بُرند، چاقو را در دستت می گذارند. و به تو می گویند که خودکشی کردی. و تو باید سرت را در یک دست و چاقو را در دست دیگر بگیری، به سمت جایی بروی که برای کار نکرده، محاکمه شوی!
***
نتایج اولین دوره انتخابی ارباب زموت
لیسا تورپین
عنصر: وسایل
کلمات: پنجره، جارو، زمان برگردان، کفش، میز، تارعنکبوت، چوب دستی، در، قفل، کلید، صندلی، پایه صندلی، نامه، مهر، نامه باز کن، توپ کوییدیچ، شنل، آینه
تعداد:18 کلمه
امتیاز: 54
گادفری میدهرست
عنصر: زمان
کلمات: ناگهان، زودتر، سرانجام، به محض اینکه، فورا، چند لحظه بعد، وقتی
تعداد: 7 کلمه
امتیاز: 21
پاتریشیا وینتربورن
عنصر: مکان
کلمات: هاگوارتز، خوابگاه، تالار عمومی، پشت صحنه، در پشتی، پشت پرده ها، ردیف
تعداد: 7 کلمه
امتیاز 21
هیزل استیکنی
عنصر: تم
کلمات: دزدکی، سری، ترسیده، خراب، سختی، سادگی، بدی، قول، حرفه ای، خدمت، عزم را جزم کرد، آشنا، نزدیک، واضح، تسلیم، شکست خورده، ترسناک، تعجب
تعداد: 18 کلمه
امتیاز: 54
ریموس لوپین
عنصر: وسایل
کلمات: فرش، شیشه، کتاب، قلم پر، جوهر، چوبدست، چوب، کاغذ، دفترچه، جلد، پالتو، صندلی، دوات، مجسمه، در، دستگیره، چراغ، کابینت، پودینگ، ظرف، قاشق، میز، پارچه، شنل، کلید، کبریت، آژیر
تعداد:27
امتیاز: 81
نفر سوم: مشترکا: گادفری میدهرست و پاتریشیا وینتربورننفر دوم مشترکا: لیسا تورپین و هیزل استیکنینفر اول: ریموس لوپین***
تا شنبه شب مهلت دارید که اگر اعتراضی یا درخواست دوئل با ارباب زموت را دارید، اعلام کنید. اگر کلمه ای از دستم در رفته معذرت میخوام و لطفا بهم گوشزد کنید.
کلماتی که جواب سوال "کی؟" هستند در عنصر زمان
کلماتی که جواب سوال "کجا؟" هستند در عنصر مکان
کلماتی که جواب سوال " چه چیزی خریدی/گرفتی؟" در عنصر وسایل
کلماتی که جواب سوال "چگونه؟" در عنصر تم قرار می گیرند.
شنبه صحبت های مقدماتی با ارباب زموت خواهد شد و یکشنبه تاپیک فعالیت خود را با قوانین جدیدی شروع خواهد کرد.
در عملی کردن ایده های خودتون موفق باشید.پ.ن.: بابت تاخیر متاسفم! سایت انقد سریع بالا میومد که لپ تاپم هنگ کرده بود!