
شروعی دوباره
ساحرگان و جادوگران عزیز! شاید از اولین و آخرین روزنامهای که از پیامِ امروز به چاپ رسیده، ماه های بسیاری گذشته باشد و شاید حتی بعضی از افراد، ما را به یاد نیاورند اما ما هنوز زندهایم و اینبار با قدرتی حتی بیشتر از قبل، به انتشارِ روزنامه های خود بازگشتهایم.
من، هیبرنیوس مالکولم، ملقب به جنابِ تال هستم. روزنامه نگار
و دلقکی که به تازگی به آغوشِ گرمِ دنیای جادوگری، بازگشته است. بنده در این مدت طولانی، به دور از جادو و دنیای جادوگری، قدرت خود را در غاری نمور و ترسناک افزایش داده و با انواع و اقسام مشکلات ماگلی همچون کنکور، امتحان نهایی، و حتی غول بی شاخ و دمی به نامِ سنجش دست و پنجه نرم کردهام. حالا با قدرتی غیر قابل تصور و دست نیافتنی، به خدمت شما رسیدهام. قبل از هرچیزی، فهرستی برایتان آماده نمودهام تا بتوانید به راحتی، هر بخشی از روزنامه را که به آن نیاز دارید، بخوانید.
بخش اول: کوییدیچ؛ در این بخش به معرفی تیم ها، وقایع و حواشیِ کوییدیچ خواهیم پرداخت. به عزیزانی که در این مسابقه شرکت میکنند پیشنهاد میکنیم که قطعا به مطالعهی این بخش، بپردازند.
بخش دوم: انتخابات وزارت سحر و جادو؛ در این بخش به سوالاتی همچون ″کی وزیر شد؟ چرا وزیر شد؟ لایقش هست یا نه؟″ و غیره میپردازیم.
بخش سوم: مصاحبه؛ در این بخش از گلوله برفِ عزیز و قابل احترامی درخواست کردهایم که ما را از داستان های پربار خود، بهرهمند سازد.
بخش اول
فدراسیون کوییدیچ
این دوره از مسابقات، که دومین دورهی رسمی در طولِ تاریخ جادوگران به حساب میآید، از هفتهی دوم تیرماه شروع به عضو گیری کرده است. و با اینکه درحال حاضر، دو هفته از زمان شروع میگذرد، هیچ مسابقهی رسمی و جدی بین تیم ها شکل نگرفته و تنها اقداماتِ فدراسیون، عضوگیری و تشکیل تیم، مشخص کردن زمان مسابقات، احداث بازارچهای غیر قانونی، راه اندازی مجددِ هفت دسته جارو و از این قبیل حواشی بوده است.
در حالت کلی، چهار تیم در این دوره به این نام ها ثبت شدهاند:
- برتوانا
- اسم نداره
- پرواز سیاه (Black flight)
- پیامبران مرگ
برتوانا و پیامبران مرگ، از جمله تیم هایی هستند که در دوره اول مسابقات نیز حضور داشتهاند. اما حالا، برخی از اعضای این دو گروه تغییر کرده است. و ″اسم نداره″ و ″پرواز سیاه″ از جمله تیم های جدیدی هستند که به تازگی شکل گرفتهاند. البته برخی از اعضای این دو گروه نیز در دور اولِ فدراسیون، حضور داشتهاند اما در گروه های دیگر، و حتی با هویت هایی دیگر! طبق اطلاعاتی که از این گروه ها به دست آوردم، پرواز سیاه نقشِ مافیای فدراسیون را داشته و با یونیفرم های سیاه در بازی حاضر خواهند شد. حتی شایعاتی به گوش رسیده که جاروهایشان نیز سرتاسر سیاه است! شایعهی دیگری وجود داشته که میگوید اعضای این گروه، از نوادگانِ زوروی کبیر میباشند.
در سمتی دیگر، پیامبران مرگ با همان نماد و سمبلِ قبلی، در مسابقات حضور پیدا کردهاند. این گروه که در دوره قبل به شدت حریفِ قَدَری محسوب میشده، حالا دوباره به صحنه میدان آمده تا برخلاف دوره قبل، اینبار برندهی مسابقات شود. تماشاگران و دست اندر کارانِ فدراسیون، شایعهای راه انداختهاند بر این مبنا که هرکس به جز این گروه، برندهی این دوره از مسابقات شود، توسطِ شخصِ شخیصِ سالازار، به دنیای پس از مرگ و از همه مهم تر به جهنم راهی خواهد شد.
و همچنین گروهِ ″اسم نداره″ که به نظر میرسد پیچیده گرایی را پیشهی راه خود قرار داده، و حتی در ظاهر نامی برای گروه خود انتخاب نکردهاند، در سمتی دیگر از فدراسیون دیده میشوند. آنها افرادی عجیب همانندِ دستِ راستِ سالازار (و شاید هم چپ) و یک زنِ پیشگو که در گینس، رکوردِ ″سیبیلو ترین زن جهان″ را به خود گرفته و آدم برفی ای سخنگو را در تیم خود جمع آوری کردهاند! باشد که در آخر این مسیر، بتوانیم این گروه را به سمت عضویت در سیرک عجایب متمایل کنیم.
و در آخر، برتوانا که در دوره اول مسابقات، جام قهرمانی را برنده شده بود و حالا تمام اعضای آن تغییر کردهاند. شایعاتی هست که البوس دامبلدور و آریانا دامبلدور در دوره قبل نیز، عضو این گروه بودهاند اما درواقع تغییر شکل داده بودند! پس اگر آنها را حساب نکنیم، این گروه با اعضایی جدید همچون یک
دلقک رئیس سیرک عجایب و یک جادوگرِ ارجمند که همیشه ماسکی مشابه به ماسک طاعون را بر صورت خود میزند، رخنمایی کرده است. این گروه آمدهاند که دوباره جام قهرمانی را اذعان خود کرده و به تمام جهان جادوگری ثابت کنند که فدراسیون را برای همیشه طلسم کردهاند!
یکی دیگر از اتفاقاتِ هیجان انگیز در طیِ این دوره از فدراسیون، راه اندازی بازارچهای غیرقانونی به نامِ ″بازارچه مرکانتوم″ است. برخی ادعا دارند که این بازار در هر دوره و زمانی، برای تثبیت محصولاتِ خود، یا بهتر است بگویم برای اینکه انحصار فروش محصولات را برای خودشان داشته باشند، تمام بازارچه های مشابه به خودشان را از صحنه روزگار محو کرده و تجار را تهدید کردهاند که اگر وسایلشان را در جایی دیگر پخش کنند، کشته خواهند شد.
و در اخر به عنوان حرفِ پایانی، میخواهم از یکی از قابلیت های جدید فدراسیون که از این دوره به بعد، به مسابقات اضافه شده، نام ببرم. این قابلیت بسیار جذاب بوده و با این حال به شکل تاسف بازی، هیچکس به آن دقت نمیکند:
نقل قول:
″فدراسیون کوییدیچ تصمیم گرفته که در اقدامی مرلین پسندانه و سخاوتمندانه به تیمهایی که قابلیت برقراری ارتباط راحت رو ندارن، این قابلیت رو در قالب اهدای رختکن های ساخت خود فدراسیون در اختیار تیمها قرار بده. تیمهایی که میخوان از این قابلیت استفاده کنن، کاپیتانشون به نمایندگی از کل تیم درخواست دریافت رختکن رو در دفتر رئیس فدراسیون کوییدیچ اعلام کنه و لینک یک چت باکس کاملا اختصاصی و پیشرفته رو دریافت کنه. اینجوری تیمهایی که بازیکنانی دارن که نمیتونن در بستر شبکههای اجتماعی با همتیمی هاشون ارتباط بگیرن، داخل چتباکس با هم صحبت و هماهنگی های لازم رو انجام بدن.″
بخش دوم
انتخابات وزارت سحر و جادو!
همانطور که همگی اطلاع دارید، به تازگی ها سیریوس بلک از سِمَت وزیری بازنشسته شده و حالا هلگا هافلپاف، با ″شعارِ همه برای مامی و مامی برای همه″ شروع به کار کرده است. این وزیرِ مقتدر که از بنیانگذارانِ هاگوارتز، و مامیِ تمام هافلپافی ها است، به طور ناگهانی از گور بلند شده و با جدیتِ تمام، فعالیت خود را آغاز کرده است.
مامی هلگا، به طور صریح بیان کرده که قرار است وزیری بی طرف باشد و هم مرگخوار ها را حمایت کرده، و هم محفلی ها را زیر بال و پر خود بگیرد. به متنِ زیر که قسمتی از صحبت های مامی است، مراجعه کنید:
نقل قول:
″حالا من میخوام بیام و تلاش کنم از طریق وزارت -و قطعاً در تعامل با محفل ققنوس و مرگخواران- سوژهها و داستانهای جدیدی ایجاد کنم. وزارت من قراره بین این دو جبهه باشه و بعضی وقتا به یکی از اونها نزدیکتر بشه و حتی بعضی وقتها از جفتشون دور بشه!″
این مامی مقتدر هنوز به طور رسمی وزارت خود را شروع نکرده و تا یکم مهرماه، هنوز در خدمتِ سیریوس خواهیم بود. و بعد از ان، وزارت به مامی هلگا منتقل میشود. باشد که تا آن هنگام بتوانم حواشی و خبر های بیشتری برای شما پیدا کرده و بازگو کنم!
بخش سوم
مصاحبه
در این بخش از روزنامه، بنده به عنوان روزنامه نگار، یکی از شخصیت های تازه محبوب شده را دعوت کردهام تا باهم، از دنیای جادوگری که در دید او وجود دارد، آشنا شویم. این شخصیتِ زیبا، کسی نیست جز ″بم″ آدم برفی سخنگو!
نکته: ما برای دریافت این مصاحبه، از فرسنگ ها برف و کولاک و زمستان عبور کردهایم و میان صخره هایی از برف، به دنبال یک آدم برفی گشتهایم. پس برای پاسداری از زحماتِ اینجانب، میتوانید پیشنهادات و کاندیدا های خود برای مصاحبه در روزنامهی بعدی را با یک جغد، به من اطلاع رسانی کنید.
نقل قول:
- خب... اول از همه یه معرفی از خودت بده به خواننده های یکی یه دونهمون. مباحثی مثلِ اسم، فامیل، سن، محل زندگی، ویژگی خاص از خودت.
- بم شیمِس اوفلَخریان نُلاگ مکاسنو اَنگوس اوسلیت کِرُلفین در خدمتتونم. ولی میتونین فقط بم صدام کنین، چون اگه بخواین کل اسممو بنویسین، احتمالاً مصاحبهمون یخ میزنه. و سنم... دو زمستون و یه هفته. برای یه آدمبرفی، تقریباً خون آشامی چیزیم. محل زندگیم هم فریزر آشپزخونهی هاگوارتزه. جادار، ساکت، همیشه خنک. همخونهام هم یه کرم یخیه به اسم کرموفیز او کانلهیرن مکدونالاگنان اوشیلینان کِرُلفین. اسمش هم یه جور تمرین زبان الفیه، هم پسورد بانکی احتمالی
- ماشالا آدم برفی ها چه اسمای با اصل و نسبی دارن!
- مال منو که لرد عزیز دیدن اسم بم زیادی کوتاهه و برای مرگخوار «افت» داره، در نتیجه این اسم رو بهم دادن.
- منطقیه... و از ویژگی خاصت بگو.
- ویژگی خاصم؟ خب... آدمبرفی بودن کلاً خاصه، ولی اگه بخوام دقیقتر بگم:
من آدمبرفیای هستم که پاترونوس شیر ماده داره! میتونم از دکمههام تکه یخ پرتاب کنم (برای دفاع شخصی... یا گاهی شوخیهای دردناک!) شالگردن جادوییم با احساساتم رنگ عوض میکنه، مثل مود رینگ ولی خیلی گرمتر. البته نه دمایی، فقط از نظر دل و... همیشه یه لبخند یخی دارم، حتی وقتی دارم توی خواب، بخار شدن خودمو میبینم.
- از بینیت هم هویج پرت نمیکنی احیانا؟
- اوه... هیبرنیوس عزیز، بینی من یه نماد هویجی هوینه، نه سلاح پرتابی! البته میتونم باهاش در یخچال رو باز کنم، یا مسیر باد رو تنظیم کنم موقع برفبازی، ولی اگه بخوام پرتش کنم... باید اول با دلم خداحافظی کنم
- یعنی از چشماتم لیزر ترشح نمیکنی و درواقع مخفیش نکردی که یه سلاح پنهان باقی بمونه؟
- هیبرنیوس، تو زیادی باهوشی برای یه مصاحبهگر معمولی. یا واقعاً دنبال حقیقتی... یا یه کم زیادی به چشمام زل زدی. خطرناکه
- این یعنی حدسم اشتباه هم نبوده!
- ببین... من یه آدمبرفیم. ساختهی تاریکی، بزرگشدهی سرما، و با یه قلب کوچیک یخی که خیلی چیزها دیده. اگه چشمام هم یه سلاح پنهان باشن… خب، چه ایرادی داره؟ هرکس باید از خودش محافظت کنه، نه؟ بعضیا چوبدستی دارن. بعضیا ورد. من... ممکنه لیزر داشته باشم. یا شاید فقط نگاهم اونقدر یخیه که آدمو از درون منجمد میکنه. پس... نه، لیزر ترشح نمیکنم. ولی اگه یه روز دیدی کسی بعد از نگاه کردن تو چشمام، دیگه هیچ حرفی نزد... فقط بگو «شاید از شدت سرما، صداش یخ زده.»
پ.ن: کرموفیز یه بار امتحان کرد تو چشمام آدامس بچسبونه. الان هنوزم حرف نمیزنه، فقط صداهای خشخش یخی درمیاره.
- پس شاید من دیگه نباید نگاهت کنم. چطوره به همدیگه پشت کنیم و بعد مصاحبه رو ادامه بدیم؟
- فکر خیلی خوبیه، هیبرنیوس. پشت به پشت… امنیت بیشتره. تو منو نمیبینی، منم تو رو نمیبینم… و احتمالاً هیچکدوممون نمیسوزیم یا یخ نمیزنیم. یه توازن کامل!
- خیلی خب پس...
اول 360 درجه میچرخم و بعد دوباره به کاغذ سوالاتِ توی دستم خیره میشم*
-من طبق تحقیقاتم فهمیدم که شما یکی از اعضای تیم ″اسم نداره″ توی فدراسیون هستین. دلیلِ انتخاب این اسم برای گروهتون چی بود؟
- اون اسم نیست، بیانیه است. ما میخواستیم چیزی باشیم که تعریفناپذیر باشه، دقیقا مثل خودمون، به همون مرموزی و وقتی اسمی نداشته باشی، هیچکس نمیتونه تو رو دستهبندی کنه. نمیتونه ازت انتظار خاصی داشته باشه. "اسم نداره" یعنی: ما میتونیم هرچیزی باشیم — یا هیچچیز. مثل برف. بیشکل. ولی وقتی بخوایم، میشیم بهمن.
- چقدر خفن و عالی! خوشم اومد. و چیشد که شمارو به این تیم دعوت کردن؟ یا تا الان دعوا و مرافعهای هم بینتون پیش اومده؟ میخوام از باقی اعضا و رابطهای که بینتون شکل گرفته برام بگین.
- بهرحال، ما از اول قرار نبود معمولی باشیم. وقتی دروازهبانت یه آدمبرفیه، و جستجوگرت یه سیاهچالهست، وقتی مهاجمای تیمت یه کتری و گاز پیکنیکیان… دیگه چرا باید دنبال اسم «نرمال» بگردی؟
- بله منطقیه.
- و دعوت شدنم به تیم «اسم نداره»؟ خب، یه جورایی مثل این بود که یه آدمبرفی بخواد توی بیابون تابستون دووم بیاره. غیرممکن ولی هیجانانگیز! کاری که من انجامش دادم
یکی از داورا دنبال یه دروازهبان میگشت که نه فقط توپ رو بگیره، بلکه یه جور خاص باشه. منم با اون پرتابهای یخی و هاله سردم توجهش رو جلب کردم. و گفتی دعوا؟ تو یه تیم با اعضایی مثل: سیبل و ماروولو که مدافعای خونسرد و استوارن، اسنیپ سیاه، گاز پیکنیکی و کتری که هرکدوم یه سبک خاص دارن، سیاهچاله جستجوگر که خیلی وقتا توپ رو قورت میده، و مربیای که مثل دونالد ترامپ عجیب و غریبه... طبیعیه که بحث پیش بیاد! مثلا من به شخصه با گازپیکنیکی رابطه جالبی ندارم. اما تو این هرج و مرج، رفاقت ما عجیب و محکم شده
- با این توصیفات با اینکه وضعیت برای خودتونم دشواره، یه هارمونی و هماهنگی عجیبی بین خودتون پیدا کردید و در نتیجه قراره یه مسابقهی به شدت هیجان انگیز رو کنار هم به تصویر بکشیم! پس حالا کدوم تیم رو توی فدراسیون، یه تهدید واقعی و جدی میدونین؟
- تهدید واقعی؟ خب... راستش من توی دنیای فدراسیونها خیلی حرفهای نیستم، بیشتر اهل یخ و سکوتم. ولی یه حس عجیبی دارم نسبت به تیم برتوانا! شنیدم توی این تیم آلبوس دامبلدوره، اون جادوگر بزرگ و افسانهای هست و البته خود تو، هیبرنیوس. وقتی اینا کنار هم باشن، یعنی قدرت و تجربهای که باید به حساب بیاد.
- پس فقط آیندهست که از سرنوشت ما اطلاع داره! حالا که بحثش پیش اومد، یه آدم برفی چجوری قراره از دروازه محافظت کنه؟ مثلا توپ به بدنهت بخوره، متلاشی نمیشی؟
- راستش، آدمبرفی بودن یعنی یه ریسک دائمی... توپ ممکنه به بدنهام بخوره و یه ذره متلاشی شم، ولی من همیشه تمام تلاشم رو میکنم که مراقب خودم باشم. یه جورایی مثل یه شیشهی یخی ظریف ولی مقاوم. کرموفیز هم همیشه کنارمه که هر وقت لازمه قطعاتی رو برام جور کنه و دوباره بسازه، پس حتی اگه یه گوشهای ازم شکست، نگران نباش! اون قطعه مثل یه یادگاری از مبارزهست که همیشه همراه منه خلاصهش این که:
ممکنه متلاشی شم، ولی هیچ وقت تسلیم نمیشم. هر بار که توپ میاد، من آمادهام، و یه آدمبرفی واقعی همیشه دوباره برمیخیزه و از دروازه مراقبت میکنه.
- پس فکر اونجاشم کردین! خیلی هم عالی... حالا بیا یکم از فضای کوییدیچ دور بشیم. نظرت راجع به انتخابات چیه؟ توی انتخابات شرکت کرده بودی؟
- خب… راستش من خودم رای ندادم… چون طبق قوانین جادویی، موجوداتی که احتمال آب شدن دارن، رایشون رسمی محسوب نمیشه… ولی رایم مامی بود. چون مامی… مامی بهم آب نبات داده بود یه بار. اونم از اوناییش که وسطش ژلهایه! و خب… هیچکس تا حالا برام اونجوری آبنبات نیاورده بود. یعنی آورده بودن، ولی آبنبات نبود، سنگ مانتیکور بود!
- مامی هلگا محبوب دل ها شده گویا. حتی دل آدم برفی رو هم تصاحب کرده.
- دقیقا! مامی با قلبش رأی میگیره. اگه بم برف باشه، مامی برف اول زمستونه… نرم، آروم، قشنگ، و یهکم شیرین.
- بله همینطوره... بگذریم، دیگه کم کم باید مصاحبه رو به پایان برسونم که به دلیلِ عدم رعایتِ حد نصاب، پیام امروزمو تخته نکنن. حرف آخرت با خواننده هامون چیه؟
- خب... حرف آخرم؟ اگه یه روز دیدین یه آدمبرفی کوچولو با دماغ هویجی تنها توی حیاط نشسته و زیر لب با کسی که نیست حرف میزنه… لطفاً فقط از کنارش رد نشین. اگه نمیتونین کنارش بشینین، لااقل با کفشهاتون از رو قلبش رد نشین… همین. مراقب خاطرههاتون باشین، اونا زودتر از خودتون آب میشن.
- نازی... با جون و دل حرف آخرت رو به گوشمیسپاریم.
- ببخشید... اگه حرف آخرم درد داشت. من... خیلی از آدمبرفی ها رفتن، بدون اینکه خداحافظی کنن. واسه همین، یاد گرفتم همیشه یه ذره از دلمو نگه دارم واسه بعد. واسه وقتی که شاید... کسی واقعا بخواد برگرده. اگه هنوز کسی اون بیرونه که دلت براش تنگ شده… برو پیداش کن. نذار مثل ما، توی برف بمونه. حتی اگه دلت میگه دیر شده، شاید هنوز یه قند کوچولو، توی چای یخزدهاش حل نشده باشه. بخندین... حتی اگه دلتون بخواد گریه کنه. بخندین تا شاید یه روز، گریههاتون هم از ته دل بخندن.
- تاثیر گذار بود واقعا.. مرسی ازت که تا اینجا همراهیمون کردی! حالا در پایان، به روزنامه نگاری من از ده چند میدی؟
- یه یازده یخ زده بزرگ
-
از همگی بابت همراهی ما تا پایانِ روزنامهی این هفته، متشکریم. با ما همراه باشید در روزنامه های بعدی.
خبرگذار، هیبرنیوس مالکولم.