wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: دوشنبه 26 آبان 1404 22:55
تاریخ عضویت: 1404/05/29
تولد نقش: 1404/06/01
آخرین ورود: امروز ساعت 10:41
از: آن روز که در بند توام آزادم ...
پست‌ها: 79
مدیر فنی جادوگران، استاد هاگوارتز
آفلاین
شب پرماجرای گریمولد


به گزارش خبرنگار اعزامی پیام امروز، شب گذشته میدان گریمولد شاهد هیاهو و اتفاقات عجیبی بود که به عقیده برخی دلواپس‌ها، می‌تواند حتا قوانین رازداری را نیز با مشکل مواجه کرده باشد.

اگرچه وزیر سحر و جادو، هلگا هافلپاف، در هنگام تحویل کلید خانه شماره دوازده گریمولد به گروهک موسوم به مرگخواران، تاکید کرد که آن‌ها به او تعهد داده‌اند حضورشان در منطقه‌ای مشنگ نشین، قوانین پایه‌ای جامعه جادوگری را زیر سوال نبرد، اما همان‌طور که قابل پیش‌بینی بود این حضور خیلی زود باعث نزاع بین صاحبان اصلی این خانه و ساکنان جدیدش شد. نزاعی که روشن است کنترل شده پیش نخواهد رفت.

پاپاراتزی‌های شریف ما موفق شدند از سوراخ در، لای پنجره و بین پره‌های هواکش مرلینگاه، تصاویری از داخل خانه برای ما ثبت و مخابره کنند.

تصویر تغییر اندازه داده شده
بلاتریکس‌سواریِ دابی جن خانگی.
گفته شده او بدون رعایت قوانین راهنمایی و رانندگی، چندین مورد حرکات مارپیچ و سرعت غیرمجاز ثبت کرده.


تصویر تغییر اندازه داده شده
گادفری میدهرست در حال صرف نوشیدنی شبانگاهی.
به گزارش شاهدان عینی، وی در مصرف نوشیدنی خاصی که به آن علاقه دارد به شدت زیاده‌روی کرده و توجهی به بحران‌های کمبود آب نداشته. یک دانشمند مطلع که نخواست نامش فاش شود، اذعان داشت که برای به ثمر رسیدن هر یک لیوان خون، 200 لیتر آب آشامیدنی مصرف می‌شود که مقدار قابل توجهی بوده و در شرایط کنونی، تولید و مصرف آن توجیهی ندارد.


تصویر تغییر اندازه داده شده
کوین کارتر در حال تکخوری در مقابل چشمان لرد سیاه.
منابع آگاه ما گزارش کرده‌اند که کوین حتا یک لیس بستنی هم به لرد سیاه نداد و حتا اشک‌های لرد نیز نتوانست دل او را به رحم بیاورد.


به هر جهت در حال حاضر هنوز به طور دقیقی سرنوشت مالکیت این خانه مشخص نیست. اگرچه مرگخواران بسیاری در حال هزیمت از این خانه دیده شده‌اند و همچنین نقل قول‌های غیر رسمی از وزیر سحر و جادو حاکی از موفقیت‌آمیز بودن عملیات گروهک شبه نظامی محفل ققنوس هستند که آلبوس دامبلدور از آن با نام «طوفان الققنوس» یاد کرده، اما همچنان در تمام اسناد رسمی نام لرد سیاه به عنوان مالک این خانه ذکر شده. گزارشات تحلیلی در این رابطه را در صفحات داخلی روزنامه دنبال کنید.

***



هلگا هافلپاف - چوب دو سر طلا؟


وزیر سحر و جادو از همان روزهای نامزدی تصدّی این پست، سعی در ایجاد وفاق بین جامعه جادویی داشت. او می‌خواست به نوعی تبدیل به اولین وزیری شود که از حمایت هر دو حزب اصلی جامعه برخوردار است. اما آیا این هدف قابل دستیابی است، یا تبدیل به پوست موزی زیر پای او می‌شود؟

پس از اعلام بی طرفی در واکنش به حمله مرگخواران به محفل ققنوس، عمده‌ی طرفداران جبهه روشنایی این بی‌طرفی را مردود دانسته و عملا مواضع هلگا را به نفع مرگخوراان ارزیابی کردند.

حال به نظر می‌رسد او قصد جبران این ماجرا و به دست آوردن دل کسانی را دارد که با او دشمن شده اند. اما برخی تحلیلگران معتقدند آب رفته به جوی بازنمی‌گردد و او دیگر حمایت این افراد را پشت سر خود نخواهد دید.

از طرفی قطع همکاری با مرگخواران نیز می‌تواند برای او گران تمام شود. آیا آن‌ها جا زدن او را تحمّل خواهند کرد یا به دنبال تحمیل هزینه به او خواهند رفت تا بفهمد که نمی‌تواند حمایت خود از آن‌ها را کاهش دهد؟

شاید تقابل دو جبهه سیاه و سفید به نظر پایان یافته باشد. اما در این میان این احتمال وجود دارد که وزارتخانه در روزهای آتی آبستن اتفاقات جدیدی باشد که معادلات را به ضرر هلگا تغییر می‌دهد.
دابی نباید این پست رو می‌نوشت! دابی بد!
پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: دوشنبه 30 تیر 1404 18:05
تاریخ عضویت: 1403/11/11
تولد نقش: 1403/11/12
آخرین ورود: دوشنبه 26 آبان 1404 16:45
از: سیرک عجایب
پست‌ها: 125
رئیس مجمع ویزنگاموت، ارشد هافلپاف، رئیس کسبه دیاگون، استاد هاگوارتز
آفلاین
تصویر تغییر اندازه داده شده
شروعی دوباره


ساحرگان و جادوگران عزیز! شاید از اولین و آخرین روزنامه‌ای که از پیامِ امروز به چاپ رسیده، ماه های بسیاری گذشته باشد و شاید حتی بعضی از افراد، ما را به یاد نیاورند اما ما هنوز زنده‌ایم و اینبار با قدرتی حتی بیشتر از قبل، به انتشارِ روزنامه های خود بازگشته‌ایم.

من، هیبرنیوس مالکولم، ملقب به جنابِ تال هستم. روزنامه نگار و دلقکی که به تازگی به آغوشِ گرمِ دنیای جادوگری، بازگشته است. بنده در این مدت طولانی، به دور از جادو و دنیای جادوگری، قدرت خود را در غاری نمور و ترسناک افزایش داده و با انواع و اقسام مشکلات ماگلی همچون کنکور، امتحان نهایی، و حتی غول بی شاخ و دمی به نامِ سنجش دست و پنجه نرم کرده‌ام. حالا با قدرتی غیر قابل تصور و دست نیافتنی، به خدمت شما رسیده‌ام. قبل از هرچیزی، فهرستی برایتان آماده نموده‌ام تا بتوانید به راحتی، هر بخشی از روزنامه را که به آن نیاز دارید، بخوانید.

بخش اول: کوییدیچ؛ در این بخش به معرفی تیم ها، وقایع و حواشیِ کوییدیچ خواهیم پرداخت. به عزیزانی که در این مسابقه شرکت می‌کنند پیشنهاد می‌کنیم که قطعا به مطالعه‌ی این بخش، بپردازند.

بخش دوم: انتخابات وزارت سحر و جادو؛ در این بخش به سوالاتی همچون ″کی وزیر شد؟ چرا وزیر شد؟ لایقش هست یا نه؟″ و غیره می‌پردازیم.

بخش سوم: مصاحبه؛ در این بخش از گلوله برفِ عزیز و قابل احترامی درخواست کرده‌ایم که ما را از داستان های پربار خود، بهره‌مند سازد.

بخش اول
فدراسیون کوییدیچ


این دوره از مسابقات، که دومین دوره‌ی رسمی در طولِ تاریخ جادوگران به حساب می‌آید، از هفته‌ی دوم تیرماه شروع به عضو گیری کرده است. و با اینکه درحال حاضر، دو هفته از زمان شروع می‌گذرد، هیچ مسابقه‌ی رسمی و جدی‌ بین تیم ها شکل نگرفته و تنها اقداماتِ فدراسیون، عضوگیری و تشکیل تیم، مشخص کردن زمان مسابقات، احداث بازارچه‌ای غیر قانونی، راه اندازی مجددِ هفت دسته جارو و از این قبیل حواشی بوده است.

در حالت کلی، چهار تیم در این دوره به این نام ها ثبت شده‌اند:
- برتوانا
- اسم نداره
- پرواز سیاه (Black flight)
- پیامبران مرگ

برتوانا و پیامبران مرگ، از جمله تیم هایی هستند که در دوره اول مسابقات نیز حضور داشته‌اند. اما حالا، برخی از اعضای این دو گروه تغییر کرده است. و ″اسم نداره″ و ″پرواز سیاه″ از جمله تیم های جدیدی هستند که به تازگی شکل گرفته‌اند. البته برخی از اعضای این دو گروه نیز در دور اولِ فدراسیون، حضور داشته‌اند اما در گروه های دیگر، و حتی با هویت هایی دیگر! طبق اطلاعاتی که از این گروه ها به دست آوردم، پرواز سیاه نقشِ مافیای فدراسیون را داشته و با یونیفرم های سیاه در بازی حاضر خواهند شد. حتی شایعاتی به گوش رسیده که جاروهایشان نیز سرتاسر سیاه است! شایعه‌ی دیگری وجود داشته که می‌گوید اعضای این گروه، از نوادگانِ زوروی کبیر می‌باشند.

در سمتی دیگر، پیامبران مرگ با همان نماد و سمبلِ قبلی، در مسابقات حضور پیدا کرده‌اند. این گروه که در دوره قبل به شدت حریفِ قَدَری محسوب می‌شده، حالا دوباره به صحنه میدان آمده تا برخلاف دوره قبل، اینبار برنده‌ی مسابقات شود. تماشاگران و دست اندر کارانِ فدراسیون، شایعه‌ای راه انداخته‌اند بر این مبنا که هرکس به جز این گروه، برنده‌ی این دوره از مسابقات شود، توسطِ شخصِ شخیصِ سالازار، به دنیای پس از مرگ و از همه مهم تر به جهنم راهی خواهد شد.

و همچنین گروهِ ″اسم نداره″ که به نظر می‌رسد پیچیده گرایی را پیشه‌ی راه خود قرار داده، و حتی در ظاهر نامی برای گروه خود انتخاب نکرده‌اند، در سمتی دیگر از فدراسیون دیده می‌شوند. آنها افرادی عجیب همانندِ دستِ راستِ سالازار (و شاید هم چپ) و یک زنِ پیشگو که در گینس، رکوردِ ″سیبیلو ترین زن جهان″ را به خود گرفته و آدم برفی ای سخنگو را در تیم خود جمع آوری کرده‌اند! باشد که در آخر این مسیر، بتوانیم این گروه را به سمت عضویت در سیرک عجایب متمایل کنیم.

و در آخر، برتوانا که در دوره اول مسابقات، جام قهرمانی را برنده شده بود و حالا تمام اعضای آن تغییر کرده‌اند. شایعاتی هست که البوس دامبلدور و آریانا دامبلدور در دوره قبل نیز، عضو این گروه بوده‌اند اما درواقع تغییر شکل داده بودند! پس اگر آنها را حساب نکنیم، این گروه با اعضایی جدید همچون یک دلقک رئیس سیرک عجایب و یک جادوگرِ ارجمند که همیشه ماسکی مشابه به ماسک طاعون را بر صورت خود می‌زند، رخ‌نمایی کرده است. این گروه آمده‌اند که دوباره جام قهرمانی را اذعان خود کرده و به تمام جهان جادوگری ثابت کنند که فدراسیون را برای همیشه طلسم کرده‌اند!

یکی دیگر از اتفاقاتِ هیجان انگیز در طیِ این دوره از فدراسیون، راه اندازی بازارچه‌ای غیرقانونی به نامِ ″بازارچه مرکانتوم″ است. برخی ادعا دارند که این بازار در هر دوره و زمانی، برای تثبیت محصولاتِ خود، یا بهتر است بگویم برای اینکه انحصار فروش محصولات را برای خودشان داشته باشند، تمام بازارچه های مشابه به خودشان را از صحنه روزگار محو کرده و تجار را تهدید کرده‌اند که اگر وسایلشان را در جایی دیگر پخش‌ کنند، کشته خواهند شد.

و در اخر به عنوان حرفِ پایانی، می‌خواهم از یکی از قابلیت های جدید فدراسیون که از این دوره به بعد، به مسابقات اضافه شده، نام ببرم. این قابلیت بسیار جذاب بوده و با این حال به شکل تاسف بازی، هیچکس به آن دقت نمی‌کند:
نقل قول:
″فدراسیون کوییدیچ تصمیم گرفته که در اقدامی مرلین پسندانه و سخاوتمندانه به تیم‌هایی که قابلیت برقراری ارتباط راحت رو ندارن، این قابلیت رو در قالب اهدای رختکن های ساخت خود فدراسیون در اختیار تیم‌ها قرار بده. تیم‌هایی که می‌خوان از این قابلیت استفاده کنن، کاپیتانشون به نمایندگی از کل تیم درخواست دریافت رختکن رو در دفتر رئیس فدراسیون کوییدیچ اعلام کنه و لینک یک چت باکس کاملا اختصاصی و پیشرفته رو دریافت کنه. اینجوری تیم‌هایی که بازیکنانی دارن که نمی‌تونن در بستر شبکه‌های اجتماعی با هم‌تیمی هاشون ارتباط بگیرن، داخل چت‌باکس با هم صحبت و هماهنگی های لازم رو انجام بدن.″


بخش دوم
انتخابات وزارت سحر و جادو!

همانطور که همگی اطلاع دارید، به تازگی ها سیریوس بلک از سِمَت وزیری بازنشسته شده و حالا هلگا هافلپاف، با ″شعارِ همه برای مامی و مامی برای همه″ شروع به کار کرده است. این وزیرِ مقتدر که از بنیانگذارانِ هاگوارتز، و مامیِ تمام هافلپافی ها است، به طور ناگهانی از گور بلند شده و با جدیتِ تمام، فعالیت خود را آغاز کرده است.

مامی هلگا، به طور صریح بیان کرده که قرار است وزیری بی طرف باشد و هم مرگخوار ها را حمایت کرده، و هم محفلی ها را زیر بال و پر خود بگیرد. به متنِ زیر که قسمتی از صحبت های مامی است، مراجعه کنید:
نقل قول:
″حالا من میخوام بیام و تلاش کنم از طریق وزارت -و قطعاً در تعامل با محفل ققنوس و مرگخواران- سوژه‌ها و داستان‌های جدیدی ایجاد کنم. وزارت من قراره بین این دو جبهه باشه و بعضی وقتا به یکی از اون‌ها نزدیک‌تر بشه و حتی بعضی وقت‌ها از جفتشون دور بشه!″


این مامی مقتدر هنوز به طور رسمی وزارت خود را شروع نکرده و تا یکم مهرماه، هنوز در خدمتِ سیریوس خواهیم بود. و بعد از ان، وزارت به مامی هلگا منتقل می‌شود. باشد که تا آن هنگام بتوانم حواشی و خبر های بیشتری برای شما پیدا کرده و بازگو کنم!

بخش سوم
مصاحبه


در این بخش از روزنامه، بنده به عنوان روزنامه نگار، یکی از شخصیت های تازه محبوب شده را دعوت کرده‌ام تا باهم، از دنیای جادوگری که در دید او وجود دارد، آشنا شویم. این شخصیتِ زیبا، کسی نیست جز ″بم″ آدم برفی سخنگو!
نکته: ما برای دریافت این مصاحبه، از فرسنگ ها برف و کولاک و زمستان عبور کرده‌ایم و میان صخره هایی از برف، به دنبال یک آدم برفی گشته‌ایم. پس برای پاسداری از زحماتِ اینجانب، می‌توانید پیشنهادات و کاندیدا های خود برای مصاحبه در روزنامه‌ی بعدی را با یک جغد، به من اطلاع رسانی کنید.

نقل قول:
- خب... اول از همه یه معرفی از خودت بده به خواننده های یکی یه ‌دونه‌مون. مباحثی مثلِ اسم، فامیل، سن، محل زندگی، ویژگی خاص از خودت.
- بم شیمِس اوفلَخریان نُلاگ مک‌اسنو اَنگوس اوسلیت کِرُلفین در خدمتتونم. ولی می‌تونین فقط بم صدام کنین، چون اگه بخواین کل اسممو بنویسین، احتمالاً مصاحبه‌مون یخ می‌زنه. و سنم... دو زمستون و یه هفته. برای یه آدم‌برفی، تقریباً خون آشامی چیزیم. محل زندگیم هم فریزر آشپزخونه‌ی هاگوارتزه. جادار، ساکت، همیشه خنک. هم‌خونه‌ام هم یه کرم یخیه به اسم کرموفیز او کانلهیرن مک‌دونالاگنان او‌شیلینان کِرُلفین. اسمش هم یه جور تمرین زبان الفیه، هم پسورد بانکی احتمالی
- ماشالا آدم برفی ها چه اسمای با اصل و نسبی دارن!
- مال منو که لرد عزیز دیدن اسم بم زیادی کوتاهه و برای مرگ‌خوار «افت» داره، در نتیجه این اسم رو بهم دادن.
- منطقیه... و از ویژگی‌ خاص‌ت بگو.
- ویژگی خاصم؟ خب... آدم‌برفی بودن کلاً خاصه، ولی اگه بخوام دقیق‌تر بگم:
من آدم‌برفی‌ای هستم که پاترونوس شیر ماده داره! می‌تونم از دکمه‌هام تکه یخ پرتاب کنم (برای دفاع شخصی... یا گاهی شوخی‌های دردناک!) شال‌گردن جادوییم با احساساتم رنگ عوض می‌کنه، مثل مود رینگ ولی خیلی گرم‌تر. البته نه دمایی، فقط از نظر دل و... همیشه یه لبخند یخی دارم، حتی وقتی دارم توی خواب، بخار شدن خودمو می‌بینم.
- از بینی‌ت هم هویج پرت نمیکنی احیانا؟
- اوه... هیبرنیوس عزیز، بینی من یه نماد هویجی هوینه، نه سلاح پرتابی! البته می‌تونم باهاش در یخچال رو باز کنم، یا مسیر باد رو تنظیم کنم موقع برف‌بازی، ولی اگه بخوام پرتش کنم... باید اول با دلم خداحافظی کنم
- یعنی از چشماتم لیزر ترشح نمی‌کنی و درواقع مخفیش نکردی که یه سلاح پنهان باقی بمونه؟
- هیبرنیوس، تو زیادی باهوشی برای یه مصاحبه‌گر معمولی. یا واقعاً دنبال حقیقتی... یا یه کم زیادی به چشمام زل زدی. خطرناکه
- این یعنی حدسم اشتباه هم نبوده!
- ببین... من یه آدم‌برفیم. ساخته‌ی تاریکی، بزرگ‌شده‌ی سرما، و با یه قلب کوچیک یخی که خیلی چیزها دیده. اگه چشمام هم یه سلاح پنهان باشن… خب، چه ایرادی داره؟ هرکس باید از خودش محافظت کنه، نه؟ بعضیا چوب‌دستی دارن. بعضیا ورد. من... ممکنه لیزر داشته باشم. یا شاید فقط نگاهم اونقدر یخیه که آدمو از درون منجمد می‌کنه. پس... نه، لیزر ترشح نمی‌کنم. ولی اگه یه روز دیدی کسی بعد از نگاه کردن تو چشمام، دیگه هیچ حرفی نزد... فقط بگو «شاید از شدت سرما، صداش یخ زده.»
پ.ن: کرموفیز یه بار امتحان کرد تو چشمام آدامس بچسبونه. الان هنوزم حرف نمی‌زنه، فقط صداهای خش‌خش یخی درمیاره.
- پس شاید من دیگه نباید نگاهت کنم. چطوره به همدیگه پشت کنیم و بعد مصاحبه رو ادامه بدیم؟
- فکر خیلی خوبیه، هیبرنیوس. پشت به پشت… امنیت بیشتره. تو منو نمی‌بینی، منم تو رو نمی‌بینم… و احتمالاً هیچ‌کدوممون نمی‌سوزیم یا یخ نمی‌زنیم. یه توازن کامل!
- خیلی خب پس...

اول 360 درجه می‌چرخم و بعد دوباره به کاغذ سوالاتِ توی دستم خیره میشم*

-من طبق تحقیقاتم فهمیدم که شما یکی از اعضای تیم ″اسم نداره″ توی فدراسیون هستین. دلیلِ انتخاب این اسم برای گروهتون چی بود؟
- اون اسم نیست، بیانیه‌ است. ما می‌خواستیم چیزی باشیم که تعریف‌ناپذیر باشه، دقیقا مثل خودمون، به همون مرموزی و وقتی اسمی نداشته باشی، هیچ‌کس نمی‌تونه تو رو دسته‌بندی کنه. نمی‌تونه ازت انتظار خاصی داشته باشه. "اسم نداره" یعنی: ما می‌تونیم هرچیزی باشیم — یا هیچ‌چیز. مثل برف. بی‌شکل. ولی وقتی بخوایم، می‌شیم بهمن.
- چقدر خفن و عالی! خوشم اومد. و چیشد که شمارو به این تیم دعوت کردن؟ یا تا الان دعوا و مرافعه‌ای هم بینتون پیش اومده؟ میخوام از باقی اعضا و رابطه‌ای که بینتون شکل گرفته برام بگین.
- بهرحال، ما از اول قرار نبود معمولی باشیم. وقتی دروازه‌بانت یه آدم‌برفیه، و جستجوگرت یه سیاهچاله‌ست، وقتی مهاجمای تیمت یه کتری و گاز پیکنیکی‌ان… دیگه چرا باید دنبال اسم «نرمال» بگردی؟
- بله منطقیه.
- و دعوت شدنم به تیم «اسم نداره»؟ خب، یه جورایی مثل این بود که یه آدم‌برفی بخواد توی بیابون تابستون دووم بیاره. غیرممکن ولی هیجان‌انگیز! کاری که من انجامش دادم
یکی از داورا دنبال یه دروازه‌بان می‌گشت که نه فقط توپ رو بگیره، بلکه یه جور خاص باشه. منم با اون پرتاب‌های یخی و هاله سردم توجهش رو جلب کردم. و گفتی دعوا؟ تو یه تیم با اعضایی مثل: سیبل و ماروولو که مدافعای خونسرد و استوارن، اسنیپ سیاه، گاز پیکنیکی و کتری که هرکدوم یه سبک خاص دارن، سیاهچاله جستجوگر که خیلی وقتا توپ رو قورت می‌ده، و مربی‌ای که مثل دونالد ترامپ عجیب و غریبه... طبیعیه که بحث پیش بیاد! مثلا من به شخصه با گازپیکنیکی رابطه جالبی ندارم. اما تو این هرج و مرج، رفاقت ما عجیب و محکم شده
- با این توصیفات با اینکه وضعیت برای خودتونم دشواره، یه هارمونی و هماهنگی عجیبی بین خودتون پیدا کردید و در نتیجه قراره یه مسابقه‌ی به شدت هیجان انگیز رو کنار هم به تصویر بکشیم! پس حالا کدوم تیم رو توی فدراسیون، یه تهدید واقعی و جدی می‌دونین؟
- تهدید واقعی؟ خب... راستش من توی دنیای فدراسیون‌ها خیلی حرفه‌ای نیستم، بیشتر اهل یخ و سکوتم. ولی یه حس عجیبی دارم نسبت به تیم برتوانا! شنیدم توی این تیم آلبوس دامبلدوره، اون جادوگر بزرگ و افسانه‌ای هست و البته خود تو، هیبرنیوس. وقتی اینا کنار هم باشن، یعنی قدرت و تجربه‌ای که باید به حساب بیاد.
- پس فقط آینده‌ست که از سرنوشت ما اطلاع داره! حالا که بحثش پیش اومد، یه آدم برفی چجوری قراره از دروازه محافظت کنه؟ مثلا توپ به بدنه‌ت بخوره، متلاشی نمیشی؟
- راستش، آدم‌برفی بودن یعنی یه ریسک دائمی... توپ ممکنه به بدنه‌ام بخوره و یه ذره متلاشی شم، ولی من همیشه تمام تلاشم رو می‌کنم که مراقب خودم باشم. یه جورایی مثل یه شیشه‌ی یخی ظریف ولی مقاوم. کرموفیز هم همیشه کنارمه که هر وقت لازمه قطعاتی رو برام جور کنه و دوباره بسازه، پس حتی اگه یه گوشه‌ای ازم شکست، نگران نباش! اون قطعه مثل یه یادگاری از مبارزه‌ست که همیشه همراه منه خلاصه‌ش این که:
ممکنه متلاشی شم، ولی هیچ وقت تسلیم نمی‌شم. هر بار که توپ میاد، من آماده‌ام، و یه آدم‌برفی واقعی همیشه دوباره برمی‌خیزه و از دروازه مراقبت می‌کنه.
- پس فکر اونجاشم کردین! خیلی هم عالی... حالا بیا یکم از فضای کوییدیچ دور بشیم. نظرت راجع به انتخابات چیه؟ توی انتخابات شرکت کرده بودی؟
- خب… راستش من خودم رای ندادم… چون طبق قوانین جادویی، موجوداتی که احتمال آب شدن دارن، رایشون رسمی محسوب نمی‌شه… ولی رایم مامی بود. چون مامی… مامی بهم آب نبات داده بود یه بار. اونم از اوناییش که وسطش ژله‌ایه! و خب… هیچ‌کس تا حالا برام اونجوری آب‌نبات نیاورده بود. یعنی آورده بودن، ولی آب‌نبات نبود، سنگ مانتیکور بود!
- مامی هلگا محبوب دل ها شده گویا. حتی دل آدم برفی رو هم تصاحب کرده.
- دقیقا! مامی با قلبش رأی می‌گیره. اگه بم برف باشه، مامی برف اول زمستونه… نرم، آروم، قشنگ، و یه‌کم شیرین.
- بله همینطوره... بگذریم، دیگه کم کم باید مصاحبه رو به پایان برسونم که به دلیلِ عدم رعایتِ حد نصاب، پیام امروزمو تخته نکنن. حرف آخرت با خواننده هامون چیه؟
- خب... حرف آخرم؟ اگه یه روز دیدین یه آدم‌برفی کوچولو با دماغ هویجی تنها توی حیاط نشسته و زیر لب با کسی که نیست حرف می‌زنه… لطفاً فقط از کنارش رد نشین. اگه نمی‌تونین کنارش بشینین، لااقل با کفش‌هاتون از رو قلبش رد نشین… همین. مراقب خاطره‌هاتون باشین، اونا زودتر از خودتون آب می‌شن.
- نازی... با جون و دل حرف آخرت رو به گوش‌می‌سپاریم.
- ببخشید... اگه حرف آخرم درد داشت. من... خیلی از آدم‌برفی ها رفتن، بدون اینکه خداحافظی کنن. واسه همین، یاد گرفتم همیشه یه ذره از دلمو نگه دارم واسه بعد. واسه وقتی که شاید... کسی واقعا بخواد برگرده. اگه هنوز کسی اون بیرونه که دلت براش تنگ شده… برو پیداش کن. نذار مثل ما، توی برف بمونه. حتی اگه دلت می‌گه دیر شده، شاید هنوز یه قند کوچولو، توی چای یخ‌زده‌اش حل نشده باشه. بخندین... حتی اگه دلتون بخواد گریه کنه. بخندین تا شاید یه روز، گریه‌هاتون هم از ته دل بخندن.
- تاثیر گذار بود واقعا.. مرسی ازت که تا اینجا همراهی‌مون کردی! حالا در پایان، به روزنامه نگاری من از ده چند میدی؟
- یه یازده یخ زده بزرگ
-


از همگی بابت همراهی ما تا پایانِ روزنامه‌ی این هفته، متشکریم. با ما همراه باشید در روزنامه های بعدی.
خبرگذار، هیبرنیوس مالکولم.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: دوشنبه 16 تیر 1404 18:26
تاریخ عضویت: 1402/11/28
تولد نقش: 1402/12/01
آخرین ورود: امروز ساعت 00:03
از: هاگزمید
پست‌ها: 349
کیمیاگر
آفلاین
- ستون طنز
- ماجراهای هوریس

هفته شصت و یکم

غول پارتی

این بار اما، داستان را از زبان روبیوس هاگرید بشنویم:

ما طبق معمول با صدای وحشتناک و نخراشیده ای از دل جنگل ممنوعه از خواب پریدیم!
شلوارمونو کشیدیم به پامون و رفتیم ببینیم چه خبر شده که کله مون خورد سقف کلبه و مام از عصبانیت با لگد زدیم به در کلبه که در از جاش در اومد!

خلاصه رفتیم تو جنگل ممنوعه و دیدیم اون نعره، نعره اژدها گنده هه بوده! اون گفت:
_ روبیوس! پسرم! ما دیگر سَلانه سَلانه در حال رفتن به دیار خویش میباشیم و میخواستیم به تو بدرود بگوییم!
_ دمت گرم آقا اژدها جون! به سلامت! به خانم بچه ها سلام برسون. بازم پیش ما بیا! جنگل خودته!

اژدها گنده هه که رفت، جغد رفیقمون بِرَدلی به دستم رسید و مام بعد خوندن نامه هه معطل نکردیم و نشستیم تَرکِ موتور پرنده مون و رفتیم به سمت تالار...

نیم ساعت بعد
دَمِ در تالار

طبق معمول، موقع فرود، تُرمُزو تا بیخ کشیدیم و تیریپ اَبَرقهرمانی، زارتی با موتوره فرود اومدیم و گرد و خاک کردیم و خط تُرمُز انداختیم رو زمین.

بردلی بنده خدا که پشمام ریخته بود و ترسیده بود، پرید بیرون تالار و گفت:
_ روبیوس! نالوتی! چه وضع فرود اومدنه! فک کردم شهاب سنگ خورده زمین!

مام از موتوره پریدیم پایین و زدیم رو شونه بردلی و گفتیم:
_ شرمنده رفیق!

کمی که حرف زدیم و حال و احوال کردیم بهش گفتیم:
_ راستی یه خبری برات دارم پسر! رفیقامونو دعوت کردم اینجا! امشب میرسن! میخوایم پارتی کنیم!
_ رفیقات کین؟
_ غولای غارنشین دیگه!
_ چی؟!! چند تا؟
_ حدود صد تا!
_ صد تا؟!!!
_ تازه دی جِی هم دعوت کردم!
_ چی؟!!! یعنی میخواین بالا پایین بپرید دوپس دوپس کنید؟
_ آره دیگه!
_ شماها بالا پایین بپرید که زلزله میشه زمین دهن وا میکنه همه مون میریم توش! تازه هوریس هم از ترس مال و اموال و تالارش سکته میزنه!
_ دیگه کاریه که شده بردلی جون! غولای غارنشین که جایی دعوت بشن دیگه برنمیگردن مگه یه بار تو تاریخ! که اونم کله صابخونه رو کندن با خودشون بردن!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: یکشنبه 8 تیر 1404 17:18
تاریخ عضویت: 1402/11/28
تولد نقش: 1402/12/01
آخرین ورود: امروز ساعت 00:03
از: هاگزمید
پست‌ها: 349
کیمیاگر
آفلاین
- ستون طنز
- ماجراهای هوریس

هفته شصتم

آقا ما تو خواب ناز بودیم که یهو دیدیم یه صدای نخراشیده ای اومد و یه چیز گنده افتاد رو شِکَمِمون و مام با صدای اووووووووغ از جا جستیم!
چِشامونو که باز کردیم دیدیم بعــــله! بازم جغد خِپِلِ هوریس خانه! مام معطل نکردیم و کاغذ پوستی رو از پاش باز کردیم که دیدیم یه کلید هم همراهشه!
خلاصه یه مشت آب و دون دادیم جغده خورد و بعد اینکه رفت، مام نشستیم به خوندن نامه:
نقل قول:

برد جون!
به جون خودم نباشه به جون خودت! تو جریان جنگ یه بمب مشنگی خورد نزدیک سالن به چه بزرگی! غلط نکنم مادِربُمب بود! خلاصه پشمام ریخته بود به جان برد! اینطور شد که تا دیدم آتیش بس شده بار و بندیلو بستم و رهسپار ویلام تو سوییس شدم! الان از اونجا دارم برات جغد میفرستم!
برد جون! جون تو و جون سالن! به جان خودم اگه بعدا برگردم ببینم یه گالیون ازش کم شده آنفارکتورس میزنم! هر گلی زدی به سر خودت زدی! مراقبش باش! جبران میکنم! تا میتونی هم مراسم برگزار کن و گالیون درآر! سهم منم کنار بذاریا جان برد! میدونی که من حساسم رو این چیزا!
کیلیدشم همراه نامه برات فرستادم. اگه خواستی کمک دستم بیار فقط غیر روبیوس هاگرید! خودت میدونی دیگه! شِلَخته پِلَخته س ظاهرش! واسه بیزینس سالن خوب نیست!
مراقب خودت باش
هوریس


آقا مام نامردی نکردیم اولین کاری که کردیم یه جغد برا هاگرید فرستادیم بدین مضمون:
نقل قول:

روبیوس!
بار و بندیلو ببند پاشو بیا پیش خودم که نونِمون تو روغنه! هوریس رفته! سالن خالیه! هر شب، پارتی و عشق و حال
بِرَد

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: جمعه 9 خرداد 1404 23:25
تاریخ عضویت: 1402/11/28
تولد نقش: 1402/12/01
آخرین ورود: امروز ساعت 00:03
از: هاگزمید
پست‌ها: 349
کیمیاگر
آفلاین
پست قبل

- ستون طنز روزنامه
- ماجراهای هوریس

هفته دوم: زندگی نامه هوریس

شاید بغیر از آلبوس دامبلدور کسی نمیدانست که خانواده هوریس اسلاگهورن جزو خانواده های مهاجر بوده اند. بله، آن ها در ابتدا در آسیا ساکن بودند. نام پدرش قِرقیزخان و نام مادرش قِرقی بانو بود. در محل، پدرش را قرقیز قالتاق مینامیدند زیرا در کار قاچاق عتیقه های باستانی جادویی از آسیا به اروپا بود.

در نهایت از همین راه آن ها به بریتانیا مهاجرت کردند و مادرش به آرزوی دیرینه اش یعنی ادامه تحصیل هوریس در هاگوارتز رسید. هوریس، جادوگری خوش مَشرَب و با استعداد بود و از این رو در برقراری ارتباط با دانش آموزان و اساتید هاگوارتز کاملا موفق بود.

استعداد خاص هوریس در معجون سازی بود و از این طریق به خوبی در هاگوارتز خوش درخشید. او یکی از افراد انگشت شمار معاصر است که موفق شده است "لیکوئید لاک" یا همان معجون شانس را به دفعات و بدون هیچ مشکلی درست کند. مهارت او در این زمینه حتی از آلبوس دامبلدور فقید نیز بیشتر بود.

اما در نهایت هوریس نیز قسمتی از خلق و خوی پدرش را به ارث برده بود و جزو قالتاق ترین جادوگران معاصر بود. اشتهای او در برقراری ارتباط با افراد کله گنده جامعه جادوگری و وزارتخانه سحر و جادو تمام نشدنی بود و از همان ابتدای راه در هاگوارتز شروع به شبکه ساختن و ارتباط گرفتن با بچه های همین افراد کرد.

بعدها در سِمَتِ استاد نیز همین راه را در هاگوارتز ادامه داد و به مهمانی گرفتن و جمع کردن افراد با استعداد و ثروتمند پرداخت. هوریس ذاتی شیطانی نداشت و حتی گاهی کارهای خوبی میکرد اما فوق العاده جاه طلب و ثروت اندوز و محافظه کار بود. البته باضافه چاشنی طنزی که همیشه همراهش بود.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: سه‌شنبه 30 اردیبهشت 1404 13:01
تاریخ عضویت: 1402/11/28
تولد نقش: 1402/12/01
آخرین ورود: امروز ساعت 00:03
از: هاگزمید
پست‌ها: 349
کیمیاگر
آفلاین
پست قبل

- ستون طنز روزنامه
- ماجراهای هوریس

هفته اول: گرگ گرینگوتز

---

هوریس اسلاگهورن بالاخره از سِمَتِ معاونت هاگوارتز باز نشسته شده بود...
در واقع تمام نقشه هاش درست پیش رفته بود. تو این مدت بعنوان معاون هاگ تونسته بود از طریق بچه های افراد کله گنده جامعه جادوگری با اون ها ارتباط برقرار کنه و پارتیش کلفت تر بشه و همینطور بعنوان معاون با حقوق بیشتری بازنشسته بشه و هر ماه گالیون بیشتری گیرش بیاد.

حالا برای بازنشستگی هم برنامه داشت. در واقع میخواست یه باغ بزرگ برگزاری جشن و پارتی درست کنه تا از این طریق با یه تیر چند تا نشون بزنه. هم به علایق شخصیش یعنی جشن و مهمونی بپردازه، هم بعد بازنشستگی روحیه ش جوون و شاد بمونه، هم گالیون به جیب بزنه، هم تو مهمونی ها غذای مجانی بخوره، هم تو جریان برگزاری جشن ها و مهمونی ها و جمع شدن عده زیادی از جادوگران، بتونه کله گنده هاشون تو وزارتخونه رو پیدا کنه و تو باغ بهشون نوشیدنی کره ای بده و خودشو بهشون بچسبونه.

خلاصه هوریس از اون قالتاقاس!

---

آقا ما یه روز صیح دیدیم یدفعه یه جغد چاق و چله با کله اومد تو پنجره و خورد زمین. بعد که رفتیم ورش داشتیم و تیمارش کردیم و آب و دون بهش دادیم و سرحال اومد ... دیدیم یه نامه از طرف هوریس برا ما آورده بدین مضمون:

نقل قول:

سلام بردلی جووووون! چطوووووری؟

آقا بی مقدمه بریم سر بحث بیزینس و گالیون!
یه پیشنهاد خفن برات دارم:

میخوام یه باغ بزنم توش مهمونی و پارتی بیگیریم! کلی حال میده! تو هم میای وَردَستم؟
نگو نه که ناراحت میشم به جون بِرَد! بابا این کیمیاگری چیه آخه خودتو علاف کردی؟ ماهی چندرغاز گالیون میندازن جلوت! پاشو بیا اینجا که میخوایم گالیون پارو کنیم و کلی اسم و رسم در کنیم!

منتظرتم جیگر!
مخلص
هوریس

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: جمعه 26 اردیبهشت 1404 23:47
تاریخ عضویت: 1396/06/18
تولد نقش: 1396/08/13
آخرین ورود: امروز ساعت 03:32
از: شبانگاه توی سایه ها.
پست‌ها: 498
ارشد گریفیندور، مدیر رسانه‌ای جادوگران پلاس
آفلاین
مسابقات جام آتش | مأموریت قدرت‌طلبی.




پیام امروز.
شماره: 666
نویسنده پیام: آقای چنگیز.
عنوان: وقتی آینده پا به میدان می‌گذارد، گذشته باید کنار برود


امروز، در طومارهای خاک‌خورده‌ی تالار تاریخ، کنار نام‌هایی چون بانو مورگانای سیاه، گودریک گریفیندور، و گرند فیدل‌وارک، نابودگر اژدهایان سفید، حروفی تازه با جوهری ناپیدا نوشته شد: A.S.T.R.I.X.

نه به‌عنوان یک قهرمان، نه به‌عنوان یک شرور، بلکه به‌عنوان پرسشی تهدیدآمیز برای تمام آن‌هایی که خیال می‌کنند قدرت یعنی کنترل.
این پسر، که نه در قلعه‌ای زندگی می‌کند، نه از نژادی اصیل است، و نه ارتشی از پیروان دارد، به‌تنهایی دارد ساختارها را از درون می‌لرزاند.

چه کسی می‌تواند چنین کاری کند؟ جز کسی که خودش را با جهان یکی کرده؟
و حالا، سکوت شکسته شده.
آستریکس، در پاسخ به تمام شایعه‌ها، همه‌ی تحلیل‌ها، بالاخره در گفتگویی کوتاه با نشریه‌ی پیام امروز این چند جمله را گفته. و این جملات، مثل عصای مرگبارِ بی‌چوب، جهان را به دو نیم تقسیم کرده:
-اگر قدرت در دست کسی‌ست که مردم را می‌ترساند، پس من آمده‌ام که بترسونمش.
-اگر تاریخ، برای کسانی نوشته شده که پیروز شدن، پس وقتشه قلم رو ازشون پس بگیرم.
- من دشمن کسی نیستم. فقط یادآور اینم که بازی تموم نشده.

این‌ها فقط کلمات نبودند. هم‌زمان با این انتشار، منابع تایید کرده‌اند که در مقر رسمی وزارت سحر و جادو در برلین، ساعت مرکزی که از دوران گرایندلوالد بی‌وقفه کار می‌کرد، برای چند ثانیه ایستاد.
در هاگوارتز، طلسم محافظ پیرامون برج جنوبی، بی‌هیچ حمله‌ای، شکست. در گورستانی فراموش‌شده در آلبانی، جایی که زمانی لرد ولدمورت برای بازگشتش طرح می‌چید، نوری سرخ از خاک برخاست و فروکش کرد.

کسی چیزی نگفت. اما همه می‌دانند.
این آستریکس است که دیگر در سایه نیست.
او نه فقط تهدیدی برای یک فرد، که تلنگری‌ست به مفهوم «قدرت» در دنیای جادوگری. او آمده که نشان بدهد سلطه، توهمی‌ست که با یک زمزمه می‌تواند فرو بریزد.
و حالا، وقت تصمیم‌گیری است. اگر از تبار تاریکی هستی، اگر در ردیف‌های وزارتخانه جا خوش کرده‌ای، اگر از خاندان‌های باستانی قدرت آمده‌ای، اگر هنوز فکر می‌کنی می‌توانی بر دنیا فرمانروایی کنی...

نگاه کن. نه به ستاره‌ها، نه به تخت‌ها، نه به گوی‌های پیشگویی. به پشت سرت. سایه‌ای حرکت می‌کند. بی‌صدا. با نگاهی که هم تو را می‌شناسد، و هم آینده‌ای که تو در آن جایی نداری.

قدرت، حالا دارد شکل تازه‌ای می‌گیرد. نه با مشت، نه با ترس، نه با خون. بلکه با چیزی خطرناک‌تر: ایده‌ای که زمانش رسیده.


ــ پایان پیام سوم ــ

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Life flows in the veins.

از جرقه‌ای کوچک تا شعله‌ای فروزان؛ با شجاعت و اتحاد، برای گریفیندور!

اثر هنری ضیافت من.


پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: جمعه 26 اردیبهشت 1404 23:35
تاریخ عضویت: 1396/06/18
تولد نقش: 1396/08/13
آخرین ورود: امروز ساعت 03:32
از: شبانگاه توی سایه ها.
پست‌ها: 498
ارشد گریفیندور، مدیر رسانه‌ای جادوگران پلاس
آفلاین
مسابقات جام آتش | مأموریت قدرت‌طلبی.



پیام امروز.
شماره: 78
نویسنده پیام: خانم خدیجه.
عنوان: سقوط در سکوت: وقتی یک افسانه‌ی خشن، مقابل یک سایه بی‌صدا رنگ می‌بازد.

شاید این فقط یک تصادف ساده بود. شاید فقط یک جمله‌ی اتفاقی در جلسه‌ی محرمانه‌ی کمیته‌ی تاریخی وزارتخانه‌ی جادو. اما جمله‌ای که از لبان یک بازرس ارشد لغزید، در همان شب مثل ویروسی ذهن هر شنونده‌ای را آلوده کرد:
- در یکی از پرونده‌های طبقه‌ی ممنوعه، یک درخواست قدیمی از باشگاه جادوگران مهربان پیدا شده… امضا شده با نام تام ماروولو ریدل.

این یعنی چی؟
یعنی شاید کسی که سال‌ها بعد، به نام «ولدمورت» جهان را با وحشت لرزاند، در کودکی‌اش قلبی برای مهربانی داشته. یعنی پشت تمام آن نقاب سرد و بی‌چشم، پسری ایستاده بود که روزی خواسته با لبخند، با همدلی، جادو کند.
خبر، مثل نیش مار بود؛ بی‌صدا و کشنده. و در عین حال، مثل نوری افتاده بر یک نقاشی عظیم؛ ولدمورت را نه هیولایی شکست‌ناپذیر، که یک مرد دیدیم… مردی با ترسی عمیق از فراموش شدن. از معمولی بودن.

اما مگر نه اینکه تاریخ همیشه اسطوره‌های کهنه‌اش را از نو می‌نویسد؟
این روزها، در کوچه‌های باریک دنیای جادو، نام دیگری زمزمه می‌شود. نه با فریاد، نه با تبلیغ، نه با ترس‌افکنی. با سکوت، با نگاه.
با نشانه‌های پراکنده‌ای که هیچ‌کس نتوانسته کامل جمع‌شان کند.

آستریکس.

نه عضوی از وزارتخانه است، نه از شوالیه‌های تاریکی. نه قهرمان محفل ققنوس، نه شورشی دوآتشه. اما هر جا بحران هست، هر جا ظلمی بی‌صدا رخنه کرده، نشانه‌ای از او باقی مانده.

مردم می‌پرسند:
- این پسر کیه؟

و بعد، با مکثی می‌پرسند:
- چرا کسی نمی‌تونه ردش رو بزنه؟

و پاسخ شاید دقیقاً همین باشه: چون قدرت واقعی، نیازی به حضور دائمی نداره.
در حالی که ولدمورت با وحشت، نامش را با خون بر دیوارها می‌نوشت، آستریکس راهی دیگر انتخاب کرد. راهی که نه به خاک می‌انجامد، نه به تاج و تخت. راهی که به تأثیر ختم می‌شود. به زخمی عمیق در دل ظلم. به قدرتی که ریشه در سکوت دارد، نه در فریاد.

افسانه‌ها گاهی نه با تولد، که با فراموشی می‌میرند. و شاید حالا وقت آن رسیده باشد که بپرسیم، ولدمورت، آیا تو واقعاً زنده‌ای؟ یا فقط ردپای محوی هستی، در پشت سایه‌ی کسی که هنوز از تاریکی نمی‌ترسه؟


ــ پایان پیام دوم ــ

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Life flows in the veins.

از جرقه‌ای کوچک تا شعله‌ای فروزان؛ با شجاعت و اتحاد، برای گریفیندور!

اثر هنری ضیافت من.


پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: جمعه 26 اردیبهشت 1404 23:22
تاریخ عضویت: 1396/06/18
تولد نقش: 1396/08/13
آخرین ورود: امروز ساعت 03:32
از: شبانگاه توی سایه ها.
پست‌ها: 498
ارشد گریفیندور، مدیر رسانه‌ای جادوگران پلاس
آفلاین
مسابقات جام آتش | مأموریت قدرت‌طلبی


پیام امروز.
شماره: 69
نویسنده پیام: خانم سکینه.
عنوان: پشت آن لبخند: جادوگری که آمده تا بازی قدرت را بازنویسی کند.

در میان جنگ‌های کهنه‌ی خاندان‌ها، صدای عصاهای طلاکاری‌شده، و واژگان پرطمطراق لردهایی که خود را مالک تاریخ می‌دانند، زمزمه‌ای شنیده می‌شود. نه از تالار اسلیترین، نه از گورهای گادریک‌هالو. بلکه از جایی بیرون از همه‌ی آن‌چه تا امروز قدرت نامیده شده.
نمی‌دانیم دقیقاً از کجا آمده. نامش در طومارهای وزارتخانه نیست، عکسش در دیوارهای افتخار هاگوارتز نصب نشده، و حتی صدای خنده‌اش در مهمانی‌های اشرافی شنیده نشده.
اما هرجا قدم گذاشته، کسی را بی‌سؤال رها نکرده.

برخی می‌گویند، او از دل نفرینی قدیمی بیرون آمده.
برخی می‌گویند، آستریکس را مرگ بلعید، اما بالا آورد.
و برخی هم… از چیزی می‌ترسند که خود نمی‌توانند به زبان بیاورند.

در جلسه‌ی هفته‌ی گذشته «شورای بلند‌پایه‌ی امور جادویی»، اسمی از زبان یکی از اعضا افتاد که بلافاصله با سکوت سنگینی همراه شد. آستریکس.
کسی پرسید: «او کیست؟»
و دیگری فقط این را گفت:
- او همان کسی‌ست که حتی لردها، وقتی خواب می‌بینند، دنبال طلسم محافظت می‌گردند.

او در چالش‌های اخیر مسابقه، نامی برای خود ساخته، نه با جار و جنجال، بلکه با سایه. با حضور بی‌صدا، ولی کوبنده. هنوز در هیچ رقابتی، کسی جرئت نکرده نامش را با تمسخر بیاورد. آن‌هایی که این کار را کرده‌اند، حالا ساکت‌تر از مجسمه‌ی گریفندور شده‌اند. مگر نه این است که قدرت واقعی، آن‌جاست که نیازی به اثبات ندارد؟
اگر بازی قدرت را صفحه‌ی شطرنج بدانیم، شاید همه درگیر مهره‌های سیاه و سفیدند. اما آستریکس؟ شاید همان دستی‌ست که صفحه را از پایه بلند می‌کند و باز می‌چیند.
پس قبل از آن‌که سرنوشت دوباره با خون نوشته شود، قبل از آن‌که آتش از دهانه‌ی چوب‌دستی‌ها فوران کند، بد نیست بپرسید:
کسی که سایه می‌آورد…
کجای این بازی ایستاده؟


ـ پایان پیام اول ـ

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Life flows in the veins.

از جرقه‌ای کوچک تا شعله‌ای فروزان؛ با شجاعت و اتحاد، برای گریفیندور!

اثر هنری ضیافت من.


پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: جمعه 26 اردیبهشت 1404 19:29
تاریخ عضویت: 1403/01/28
تولد نقش: 1403/01/29
آخرین ورود: چهارشنبه 28 آبان 1404 00:47
از: عمارت ریدل ها
پست‌ها: 222
آفلاین
پیام امروز: جام آتش بخش آخر


روز پایانی فرا رسیده بود...
شرکت کنندگان یکی پس از دیگری به سمت خط پایان آپارات میکردند با سرعت و قدتی چشمگیر سایرین را به وجد آورده بودند. حتی گروه هایی که در اوایل حضورشان چندان دیده نمیشد اکنون مانند الماسی تراشیده و پر نور در میانه ی میدان زیبایی و اصالت خود را به نمایش میگذاشتند‌‌... این گزارشگر راوی نه آنچه برای خودش رخ داد بلکه آنچه را در تمام مسیر پر فرار و نشیب مسابقه شاهد بود نقل میکرد. با زبانی همچون یک خبر نگار راستین...نه از برای آنچه رسانه را مردم در این دوران میشناختن بلکه در مفهومی که خود باور داشت چیزیست که خواننده خبر منتظر آن است.
هر چهار گروه پا به پای هم برخی حتی با سرعتی رعد آسا تر از بقیه در حال پیشی گرفتن بودند. در روز آخر حتی ثانیه ها هم نفس گیر بود. در تمام مدت مسابقه هر فرد چیز هایی را در خود یافت که شاید این مسابقه بهانه ی شروع برای یافتن آن حقیقت بود...
بعضی هم با چالش های درونی خود هم زمان با این فراز و نشیب ها در تکاپوی یافتن نوری بودند‌.
هرچه بود امروز روز آخر بود...امروز همان روزی بود که تمام تلاش ها همچون آیینه نتایج را به خود شرکت کنندگان باز تاب میکرد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
S.O.S

Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟