هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴:۱۶ دوشنبه ۷ اسفند ۱۴۰۲
#1
لرد روی کاناپه لم داده بود و با ماساژ دادن کف سر کچلش سعی در تجزیه تحلیل کردن اتفاق های اخیر بود.

_ دخترم عاشق شده! چطور ممکنه! ما به این سن رسیدیم همچین چیزی رو تجربه نکردیم حتی نمیدونیم چه رنگیه، چه بویی داره یا اصلا تو دست جا میشه یا نه؛ اما حالا دخترمون با یک مار مذکر... یا شایدم یک مار... حالا هر ماری که باشه مهم نیست. مهم اینه تنها چیزی که درمورد عشق میدونم اینه که یک چیز سفبیده. دامبلدور همیشه از عشق و عشق ورزیدن حرف میزنه پس مطمعنن نمیتونه چیز خوبی باشه. حتی ممکنه باعث و بانیه سفید شدن قلب و روح دخترمون هم بشه. ما نمیتونیم همچین اجازه ای بدیم. نباید همچین اتفاقی بیوفته. اگه خود دخترمون به سفیدی کشیده بشه ملت درمورد ما چی فکر میکنن؟! لرد سیاهی که خود دخترش به سفیدی کشیده شدذه و عاشق شده! مایه ننگ و مسخره مرگ خوار ها و جامعه سیاه جادوگران میشویم. بعید نیست که حتی جسم فسیل شده سالازار اسلیترین تو گور بلرزه. ایا این بود آرمان های ما؟
نخیر، ما همچین اجازه ای نخواهیم داد. ما دخترمان را به راه چپ هدایت میکنیم و مایه درس عبرت و الگو جامعه مرگخوار ها قرار میدهیم.

_ لرد؟ جناب لرد؟

_ بلی؟!

_ خوبین جناب؟ دیدم به فکر فرو رفتین. من دکتر شما هستم و محرم راز های شما. لطفا افکارتون رو باهام درمیون بزارین تا فرصت و افتخار راهنمایی کردن شمارو داشته باشم.

_ بله به فکر فرو رفته بودیم. اما چیز خاصی نبود. داشتیم به جهزیه و خرج و مخارج مراسم اینا فکر میکردیم. بلاخره این چیزا خرج و برنامه ریزی زیادی میخواد و ما نمیخوایم که دخترمان کم و کسری داشته باشد. ما همه کاری برای دخترمان میکنیم حتی اگر لازم باشد با آوادا... یعنی با آووکادو به پذیرای این شخص مورد نظر دخترمان میرویم.

_ بله درست میفرمایید خیلی هم عالی میشه. خب حالا این امر خیر انشالمرلین چه زمانی قراره باشه؟ کی قراره بیایم برای صرف شیرینی؟

لرد از این حرف آگلانتاین خوشش نیومده بود. او جایگاهش رو بعنوان دکتر مملکت فراموش کرده بود. لرد برای ثانیه ای با خودش فکر کرد شاید نیاز باشه آواداکداورایی نثار دکتر کند اما سریع یادش اومد که برای گرفتن گواهی سلامت به او هنوز نیاز دارد.

_ وقت گل نی! شما نهیاتش بتونین برای صرف آووکادو تشریف بیارین. فعلا ما مشکلمون با شما حل نشده دکتر. دخترمان با ما روراست نیست و به ما دروغ میگوید و بدتر از همه مخفی کاری میکند. اخرین مرگخواری که به ما دروغ گفت و مخفی کاری کرد ما... او را به صرف اووکادو مهمون کردیم. ما همیشه پدری مهربان و دلسوزی برای دخترمان بودیم هرچند به ندرت خشمگین هم میشویم اما باید بفهمیم چرا و چگونه دخترمان توانسته است به ما دروغ بگوید.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: فعال‌ترین عضو
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ شنبه ۱ مهر ۱۴۰۲
#2
سلام ملت.
برای فعال ترین عضو رای من نمیتونه کسی جز کوین، بزرگ مرد کوچک گریفیندوری باشه، حتی با اراده.
حقیقتا فعال ترین عضو گریفیندوری بود که تو هاگ داشتیم و حاجیمون ارزش یه جایزه و مدال رو داره دا.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۲
#3
ملت یکی یکی به سمت صندوق رز زلر حرکت کردند و با باز شدن در صندوق یکی یکی وارد شدند.
داخل صندوق پر بود از قفس ها و اتاق های مختلف که تو هرکدوم یه موجود خاصی وجود داشت و ملت هرکدوم وارد یکی از اتاق ها یا قفس ها میشدند.

آستریکس که بین هیاهو ملت ساکت وایساده بود نگاهش به یک اتاق با در فلزی نقره ای رنگ بسته افتاد. احتمالا برای کهنه و رنگ پریده بودن درو دیواراش بود که ملت نظرشون به این اتاق جمع نمیشد، شایدم بخاطر تابلویی که درست روی در اتاق با نوشته ای قرار داشت بود.
با این حال آستریکس نظرش جلب شده بود، به سمت در اتاق رفت و به نوشته ی روی در را خواند.
_ در این اتاق یک موجود زشت و کسل کننده ای وجود دارد. مطمعنن بقیه موجودات جالب تر از این موجود هستند پس به سراغ بقیه اتاق رفته و از موجودات جالب و زیبا لذت ببرید.

ولی آستریکس با این نوشته ها منصرف نشد که هیچ کنجکاو تر هم شد و در را به آرامی باز کرد.
در اتاق یکم باز شد داخل اتاف تاریک بود و چیز زیادی قابل دیدن نبود ولی یهو از تاریکیه اتاق یک چیزی شبیه به انگشت بیرون پرید و به ماسک آستریکس خورد و یهو برگشت و در بسته شد. همه این اتفاق ها خیلی سریع اتفاق افتاد برای همین آستریکس یکم گیج شده بود.

آستریکس یکم از رو ماسک سرشو خاروند ولی مسمم تر از قبل به سمت در رفت و دوباره اون رو باز کرد. دوباره یک چیزی سریع به سمت صورت استریکس بیرون پرید ولی اینبار آُستریکس اماده بود و سریع صورتشو عقب تر برد تا اون چیز دوباره به ماسکش برخورد نکند. یک دست ظریف با سه انگشت که یکی از انگشت هاش رو به بالا بود و دقیقا به سمت صورت آستریکس نشونه رفته بود.
دست با همان سرعتی که بیرون اومده بود باز داخل رفت و خواست درو ببنده که بازم اینبار آستریکس زرنگ تر ظاهر شد و پاشو جلوی در گذاشت و از بسته شدن در جلوگیری کرد و با یه پوزخندی که از زیر نقاب معلوم نبود وارد اتاق شد.
اتاق نسبتا تاریکی بود نور دهی ضعیفی داشت. گوشه اتاق یه موجودی با قد کوتاه اندازه بچه و بدن و دست های ظریف با پوست بنفش رنگ با خال های ابی وجود داشت. دو شاخ کوچیک از بالای سرش بیرون زده بود و با تک چشم گنده خودش و پوکرفیس وارانه به آستریکس زل زده بود. البته دو دست سه انگشتیش هم به سمت آستریکس نشونه رفته بود و بطور عجیب غیر منطقی یکی از انگشتان هر جفت دست نیز بالا بود.

آستریکس که از این حرکت های جوونور کم کم داشت حوصلش سر میرفت یه فکری به سرش زد. اون فکر کرد که اگه همین جونوور رو بعنوان تکلیف به پروفسور رز زلر نشون بده مطمعنن ایشون هم در مقابل انگشت نشان دادن های این موجود حوصلش سر میره و سعی میکنه هرچه سریع تر نمره قبولی تکلیفشو بده تا بیشتر از این حوصلش سر نرفته.

آستریکس فکراشو کرد، تصمیمشو گرفت و یهو به سمت اون موجود شیرجه رفت ولی اون موجود هم به اندازه خودش سریع بود و از زیر دستش درحالی که همچنان انگشت دستش به سمت آستریکس بود در رفت. آستریکس برگشت و دنبال اون موجود اتفاد، با اینکه آستریکس سریع و فرز بود ولی اون موجود بطور عجیب و ریلکسی همزمان با نشون دادن انگشتش جا خالی میداد و اینورو اونور اتاق میرفت.

آستریکس و جونور که مشغول موش و گربه بازی بودن یهو در اتاق باز شد و یکی از دانش اموزای کلاس که از قضا کراوات سبزی هم داشت جلوی در اتاق قرار میگیره و نگاهش رو نگاهای آستریکس و جوونور قفل میشه.

_چخبرتونه؟ چهههه خبرتوونه؟ این همه سروصدا واسه چیه کل صندوق رو گذاشتین رو سرتون! مشکل دارین؟ نه مشکل دارین؟؟ بی فانوسا ما اینجا داریم زحمت میکشیم...

صدای دانش اموز بیترادب اسلیترینی درجا خفه شد چرا که آستریکس و جوونور که از شدت خستگی اینور اونور پریدن و دنبال هم گذاشتنو انگشت نشون دادن خسته شده بودن و مطمعنن که دیگه حال و حوصله این یکیو نداشتن بطور عجیب هماهنگی و در عین حال ناهماهنگی آستریکس و جونور جفتشون انگشتشون رو به سمت دانش اموز اسلیترینی کرده بودن و جمله فّک آف در چهره و چهره پشت ماسک آستریکس قابل رویت بود.

دانش آموز اسلیترینی که آستریکس دانش اموز خونخوار هاگوارتز رو شناخت بیخیال ادامه سخنرانیش شد و بدون حرفی عقب گرد کرد و رفت. این میان که چشمای آستریکس و جوونور بهم افتاد و بین انگشتان خودشون و صورتشون چرخید. یک حس رمانتیک و جذابی بین آنها شکل گرفته بود و هردو این رو حس میکردند. با پایین اوردن دست و انگشت آستریکس، جوونور هم همین کار رو انجام داد. به آرامی به هم نزدیک شدند و تو چشمای هم نگاه کردند.

_ اسمت چیه؟

جوونور انگشتش را درجواب آستریکس به سمت او میگیرد!

_ غذات چیه؟

دوباره انگشتش را بالا میاورد!

_ با چی خوشحال میشی؟

دوباره انگشت!

_میخوای با من باشی و بعنوان تکلیف نشون پروفسور بدمت؟

_ چون اینبار آستریکس دو سوال پرسیده بود جوونور جفت انگشتش را به او نشان میدهد.

- خب بنظر جوونور کم خرجی بنظر میای. با خودم میبرمت...

دوباره انگشت بالا!

آستریکس خم میشه و اروم جوونور رو از زمین برمیداره و به بغلش میگیره و به سمت در خروجی راه میوفته...

_ اسمتم میزارم میدل فینگر.

میدل فینگر دوباره ولی اینبار با شدت اروم تری انگشت میدلشو به سمت آستریکس نشونه میره. آستریکس که این حرکت میدل فینگر رو نشونه رضایت میدونست با لبخند پشت ماسکش که قابل دیدن نبود انگشت میدلشو نشون هم میدن و برای نمره گرفتن از پروفسور رز زلر از صندوق خارج میشن، هرچند بجای نمره گرفتن ممکن بود بی فانوسی بشه و بجای نمره با یه اردنگی از رو ماتحت از کلاس شوت بشه بیرون.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۱۷ دوشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۱
#4
1-برای این جلسه، یه نقاشی از پشمالویی که هدیه گرفتین بکشین. 15 نمره
قابلتون نداره.


2-تکلیف این جلسه به صورت روله. ازتون میخوام که در مورد تغذیه و پوشاک پشمالوتون بگین. و اینکه... نژاد پشمالتون از کودوم نوعه؟ از کجا فهمیدین؟ 10 نمره

آستریکس بعد از باز کردن بسته نسبتا بزرگ روی تخت اش با یک موجود سیاه و با خط های سرخ روی بدنش و چشم های قرمزی روبرو شد. چیزی که به کام آستریکس خیلی خوش اومده بود این بود که هم از لحاظ پوشش و هم از لحاظ تغذیه خیلی شبیه پشمالوی مشکی رنگش بود.

وقتی آستریکس درحال بررسی پشمالوی جدیدش از زوایای چپ، راست، بالا، پایین، جلو و رو بود متوجه دندون های نیش تیز پشمالو شد؛ با دقیق تر نگاه کردن و دیدن نوع نیش هاش بلافاصله فهمید که پشمالوش هم مثل خودش خون آشام هست. آستریکس با فهمیدن این قضیه بسی خوشحال شد، چرا که از این به بعد میتونه شب هارو کنار دریاچه باهاش بساط کنه شیشه خون هارو بهم بزنن.
درمورد پوشاک هم که آستریکس کاملا راضیه. ترکیب رنگ های مشکی و قرمز تیره جلوه خفنی بهش داده قراره شب ها حسابی ملت رو باهم پیش پیش کنند!
آستریکس که فردای گرفتن پشمالو برای ثبت ملی کردنش به اداره ثبت احوال موجودات پشمالو به وزارت سحروجادو رفته بود با سوال عجیب نژاد پشمالو شما چیست مواجه شد که خود مسئولان وزارت با بالا بردن دم و نگاه به قسمت پشتی پشمالو متوجه نژادخون اشامش شدند واصلا هم آستریکس تعجب نکرد که چرا از دندون های نیش و علاقه شدید پشمالو به مکیدن خونشون متوجه نشدن.


3- در آخر... نگهش داشتین یا فروختینش؟ 5 نمره

خیر اقا. چیچیو فروختین! اتفاقا شبا کنار دریاچه باهم بساط می کنیم. ملت رو پیش پیش می کنیم. جاده شمال میریم. شبا تو راه روی های قلعه ول مگردیم و... خیلی هم راضی هستیم. دوست فروختنی نیست! تازه، اسمش رو گذاشتیم هاژتگی. خیلی هم برازندشه. چشم نزنید بی زحمت.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱
#5
پرسش 1: کودوم پیرانارو از نظر ظاهر و باطن برای نگهداری انتخاب میکنید؟ ( امتیاز6)

ولی آستریکس برخلاف بقیه ملت که تقریبا از ترسشون ویبره میرفتن یا حتی بعضیا که از مرحله ویبره به مرحله خیس کردن هم رسیده بودند؛ نظرش به پیرانا ها جلب شده بود. نقاط مشترک زیادی بین آستریکس و پیراناها وجود داشت. برای مثال جفتشون علاقه خاصی به دم اسبی بستن موهای خود داشتند. یا جفتشون بوی خون رو از فاصله چندین سال نوری که حالا به لطف جیمز وب بیشترم شده بود میتونستن تشخیص بدن. از همه اینا ساده تر، جفتشون گوشت خوار بودن.
همه این ها توی فکر آستریکس بود. مو به مو و کلمه به کلمه. ولی دیگه وقتش بود از فکرش دربیاد و قبل از اینکه ملت ترسشون بریزه و اکواریوم رو خالی کنن سریع پیرانای مخصوص خودش رو پیدا کنه.
بعد از تموم کردن جمله و نقطه گذاشتن افکارش رو مرتب میکنه و از جاش پا میشه و با سمت اکواریوم میره.
آستریکس برای پیدا کردن ماهی مورد نظرش فکری داشت. ولی فکرش برخلاف شئونات و قوانین مدرسه بود. چرا که قرار بود خون و خونریزی به همراه داشته باشه! پس برای در امان ماندن از همه این ها سریع از جیبش یه پرده چند متری در میاره و میندازه رو خودش و اکواریوم تا از نظر‌ها پنهان باشه و در ادامه با بالا دادن ماسکش و زخم کردن دستش توسط دندون های نیشش چند قطره از خون خود داخل اکواریوم میریزه. پیراناها درست مثل موقع نذری دادن ماگلا سریع از خود بی خود میشن رو سر همدیگه میپرن ولی این میان نظر آستریکس به پیرانایی که خیلی شیک و مجلسی و متین و شکیل و خیلی با وقار و متشخص کنار وایساده بود و تو دلش برای بقیه پیراناها غر میزد جلب کرد. دقیقا همونی بود که آستریکس میخواست. یه پیرانایی که دقیقا مثل خود آستریکس مدل مو دم اسبی ، بال های زخمت و ماسکی که بصورتش داشت. دقیقا خودش بود حتی بیشتر از خودش.
و اینگئنه شد که پیرانای آستریکس زیر اون پرده بطور نامحسوسی انتخاب شد.




پرسش 2: چجوری بدون جادو پیرانا هاتون رو توی این تنگا نگه میدارین که تیکه تیکه نشین؟ (9 امتیاز)

دشواری نداریم که. میدونی چرا؟ نه اخه میدونی چرا؟ چون که... نه ببین چون که ما خود کفا شدیم... وقتی هم که خود کفا میشیم دیگه نیاز به جادو و تیکه تیکه شدن نداریم... میدونی چرا؟ بزار حالا بت میگم چرا.
وقتی دو چیز نمیتونن کنار هم باشن که در جهت مخالف هم باشن. مثلا شکار و شکارچی. یا شکارچی و شکار. اما وقتی دوتا شکارچی کنار هم قرار بگیرن دیگه نیاز به جدو نیست که. دشواری نداریم که. وقتی غذای جفتمون گوشت باشه. وقتی عطر مورد علاقه جفتمون بوی خون باشه. وقتی جفتمون علاقه زیادی به دریدن ملت و... داشته باشیم دیگه ترسی از تیکه تیکه شدن نداریم. اتفاقا جفتمون میشینیم کنار همدیگه و کارت بازی می کنیم، فیلم میبینیم و شکار میریم حتی. خیلیم خوش میگذره بترکه چشم حسودا.

پرسش 3: توی رولی که مینویسین فرض کنین فقط سبزی و جعفری در اختیار دارید. چجوری بدون جادو پیراناتونو سیر میکنین؟ (15 امتیاز)

آستریکس پاکتی که روش به درشتی نوشته بود غذای مخصوص پیرانا رو برداشت و وقتی که بازش کرد بوی یک خروار سبزی، هم حال پیرانا و هم آستریکس رو بد کرد. از ریکشن پیرانا معلوم بود که عمرا همچین چیزی بخوره حتی اگه میخورد هم آستریکس اجازه نمیداد! پیرانا قطعا گوشت خوار بود ولی آستریکس هرچی لای سبزی و جعفریا دنبال گوشت گشت پیدا نکرد که نکرد. ولی ناامید نشد بجاش لامپی بالای سرش روشن شد که پیرانا از شدت گرسنگیش پرید و لامپ رو خورد!

در ادامه همان روز و بعد کلاس آستریکس همراه تنگ پیرانا به سمت جنگل ممنوعه رفت و با نقشه ای که تو ذهنش داشت تنگ پیرانارو کنار تنه درختی گذاشت. با مقداری از سبزیا برای یه حیوون سبزی خوار تله درست کرد و از خوش شانسیش چیزی نگذشت که یه خرگوش سیفیت میفیت به تله افتاد.
آستریکس خرگوش به‌دست به سمت پیرانایی که رسما تو ماتحتش عروسی بود و توی آب بصورت منطقی بال بال میزد درحال حرکت بود ولی چیزی نگذشت که جشن عروسی پیرانا به عزا تبدیل شد چون فکر میکرد آستریکس همینجوری خرگوش رو میندازه تو تنگ و میده به خوردش ولی خب، فقط فکر کرده بود.
آستریکس تو فکرش بود چون استاد جلسه اول و تو اولین رویارویی بهمون گفته گل باقالی نکنه یه‌وقت این یه نکته رمزی چیزی باشه؟! پس با این حساب شروع کرد به تمیز کردن گوشت خرگوش و همزمان دلمه و باقالی درست کردن.
آستریکس گوشت خرگوش رو لای برگ مو میذاشت و روش باقالی اضافه میکرد و دراخر همرو باهم می پیچید. همزمان با این کار پیرانا گشنه تر میشد و این خوب بود. چرا که اینطور قدر صاحابش رو بیشتر میفهمید و طبق منطق آستریکس محبت بینشون بیشتر میشد.
با کامل کردن دلمه ها با اهنگ یکی من یکی تو، دوتا من یکی تو دلمه هارو بطور مساوی بین خودش و پیرانا تقسیم کرد و یه ناهار مشتی باهم دیگه زدن تو رگ.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۰:۳۹ شنبه ۴ تیر ۱۴۰۱
#6
نام: آستریکس.

سن: نا معلوم {صد و خورده ای}.

گروه: گریفیندور.

نژاد:خون آشام.

سپر مدافع: خفاش شاخ دار با بال های کشیده.

چوب دستی: 21 سانت , چوب درخت گردو , وفادار, ترکیب شده با ریسه قلب اژدها و پر ققنوس , انعطاف پذیری مناسب. دارای کنده کاری و طرح بخصوص.

وفاداری: نژاد خون آشام. اتحاد گریفیندور.

ویژگی های ظاهری:
قد تقریبا 185, موهای سیاه لخت و نسبتا بلند , چشم های قهوه ای تیره که تنها قسمت قابل مشاهده وی از ماسک بر روی صورتش هست.
یک عدد ماسک فلزی بدون جای دهان با جای دو چشم و دو شاخ کوچیک که بالای ماسک قرار گرفته { طبق تصویر آواتار} به صورت دارد و تا الان هیچ موجود زنده ای در هاگوارتز صورت وی رو ندیده. قابل توجه که در مواقع خاصی ام از عصبانیت یا موقع احساس خطر و... مردمک و چشم های وی کاملا به رنگ تیره رفته و کاملا دارک میشوند.
هیکل نرمال ولی رو فرم. همراه نیم بوت و لباس های تیره در سبک گوتیک.

ویژگی های اخلاقی:
غیر قابل پیشبینی. سرد و محتاط درمقابل غریبه ها ولی گرم و صمیمی با دوستان و افراد قابل اعتماد خود.
دارای یکسری قوانین و قواعد خاص برای خود که همیشه پیرو آنها بوده و به هیچ عنوان حاضر به زیرپا گذاشتن آنها نخواهد بود. مغرور نبوده ولی بی احترامی را تحمل نمی کند. کمک کننده ولی نه درصورتی که باعث بوجود آمدن انتظارات بی جا در افراد شود. مسئولیت پذیر و حساس در بحث اعتماد دو طرفه. در درگیری ها و بحث ها اولویت او راه حل های مسالمت آمیز و گفت و گو می باشد ولی درصورت تحمیل شدن درگیری به او میتوان مطمعن بود برای مدتی خون گرم مورد نیازش را تامین می کند.

زندگی نامه:
آستریکس در یک قلعه و قصری خیلی قدیمی {حال متروکه} با معماری سبک گوتیک که در یکی از مناطق دور افتاده نزدیک دریا در انگلیس قرار دارد و در یک خانواده نجیب با نژاد خونآشام بدنیا آمد. در همان سال های ابتدایی، خانواده آستریکس دچار بحرانی شده و خانواده وی بصورت کامل به تاریخ نانوشته سپرده میشود هرچند اطلاعات دقیق و جامعی از آن حادثه دردسترس نیست ولی شایعاتی درمورد نبردی که بین خاندان وی با جادوگران وجود داشت حکایت میکند.
وی خاطرات چندانی از آن دوران به یاد ندارد اما تا آنجایی که بخاطر دارد وی توسط پروفسور پرسیوال دامبلدور به هاگوارتز اورده شده و زیر نظر و مراقبت های ایشان بزرگ شده است. با این وجود او همچنان بدنبال دلایل و مسببین اتفاق بچگی خود میگردد و خواهد گشت.
آستریکس علاقع شدید به خون تازه و گرم انسان مونث دارد و قدم زنی زیر نور ماه در کنار دریاچه هاگوارتز همزمان با لب خوانی آهنگ های مورد علاقع خود از جمله تفریحات وی محسوب میشوند. در هاگوارتز انسان های زیادی از اطلاعات خصوصی وی اطلاع چندانی ندارند ولی چیزی که همه ملت هاگوارتز بر آن تفاهم نظر دارند مطمعنن اخلاق و فانتزی های خاص و عجیب او محسوب میشود.

توانایی های فراطبیعی:
قدرت بدنی , سرعت , بینایی وشنوایی , هوش , ذهن خوانی و هیپنوتیزم و کنترل انرژی بدن.

لطفا این معرفی شخصیتم جایگزین بشه. ممنون.

جایگزین شد.


ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۴ ۱۵:۰۰:۵۵

Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: یک سوال مطرح شده، متناسب با هر یک از گروههای هاگوارتز به آن جواب دهید
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ جمعه ۳ تیر ۱۴۰۱
#7
۱.به کدام یک از خصوصیات خودتان افتخار میکنید:
الف)اصالتتون
ب)خوشبینی تون
ج)هوش و ذکاوتتون
د)مهربانیتون

۲.در صورت تکرار قصه ی سه برادر کدام یک را انتخاب می کردید:
الف)سنگ زندگانی
ب)شنل نامرئی
ج)ابرچوبدستی
د)دانش پس از مرگ

۳.از بین اشیا صندوق جادویی کدام را برمیدارید:
الف)کلید طلایی
ب)بطری زیبا و خالی
ج)کتاب نقره ای
د)شمیشر جواهر نشان

۴.هنگام عبور از پل با دوستان صمیمیتون غولی اجازه ی عبور نمیدهد آنگاه شما چه میکنید:
الف)تسلیم شدن و تعظیم کردن بدون هیچ جنگ و خونریزی
ب)پاسخ به معمای غول برای عبور
ج)داوطلب شدن برای مبارزه
د)عبور از پل دیگر که پس از عبور شما خواهد شکست

۵.از جادو برای چه استفاده میکنید:
الف)به دست آوردن قدرت
ب)در راه پیشرفت
ج)راحتی و آسایش
د)محبت و کمک به دیگران

۶.در برابر چه چیزی کمترین مقاومت را دارید:
الف)جهالت
ب)خواری
ج)گرسنگی
د)تنهایی

۷.از چهار جام کدام را مینوشید:
الف)جام پر از مایع خونی رنگ
ب)جام پر از مایع نقره ای رنگ
ج)جام پر از مایع شفاف یا بیرنگ
د)جام پر از مایع طلایی رنگ

۸.کدام را مورد دوست دارید قبل از بقیه مطالعه کنید:
الف)غول
ب)سانتور
ج)دیوانه ساز
د)انسان

۹.به کدام جادو علاقه خاصی دارید:
الف)جادوی سفید
ب)جادوی خاکستری
ج)جادوی سیاه
د)همه ی موارد

۱۰.از چه حادثه ای بیشتر می ترسید:
الف)از بین رفتن گنجینه ی دانشتان
ب)شکستن چوبدستیتان
ج)از بین رفتن کل زحماتتان
د)مرگ یکی از دوستانتان


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: تولد هجده سالگی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۲۳ یکشنبه ۲۶ دی ۱۴۰۰
#8


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ شنبه ۲۵ دی ۱۴۰۰
#9
تام به همراه نارلک و بقیه لک لک ها به سمت اصطبل درحال پرواز بودند که با ترافیک حجیم پرنده های فلزی ماقلی روبرو شدند و بنا به قوانین راهنمایی و پروازی مجبور به صبر کردن پشت ترافیک بودند که به دلیل مالیدن چند تا پرنده ماقلی بهم و دعوای آنها بین اوتوبان هوایی بوجود اومده بود شدند. بعد از گذشت چند دقیقه که دعوای ماقلا تموم نشده بود هیچ تازه به یقه کشی کشیده بود؛ فکری به سر نارلک زد و یهویی با شعار قوانین راهنمایی پروازی مروازی نمالیدم به جاده خاکی زده و از ترافیک گذاشتند.

_ آقای لک لکسیوس، اصطبلی که دنبالش میگشتیم پیدا کردیم. همین پایینه.

با اشاره لک لکسیوس نارلک همه لک لک ها روی سقف اصطبل فرود اومده و از سوراخی که چند ساعت پیش تام ازش پرت شده بود به وضع داخل اصطبل نگاه کردند. مرگخوارا تقریبا همگی یا به دیوارها برچسب شده یا زیر نعل های تک شاخ ها به روی زمین مهر موم شده بودند. تام با دیدن این شرایط رو به لک لکسیوس کرد.
_ نظری داری چجوری اینارو آروم کنیم ؟
_ چرا که نه. ما پرنده ها همیشه سلاح مخفی مخصوص خودمون رو داشته و داریم.

لک لکسیوس بلافاصله بعد از تموم کردن حرفش پرواز کرد و از بالای اصطبل با هدف گیری بی نقص یک خراب کاری حجیمی بروی یکی از تک شاخ ها روانه کرد.
خراب کاری نارلک بروی گردن یکی از تک شاخ ها اصابت کرد؛ بقیه تک شاخ ها بلافاصله برگشتند و با دیدن خرابکاری که شده بود جیغ بنفشی کشیده و روی دستشون زدند.

تک شاخ ها که همیشه نماد زیبایی و تمیزی بودند به هیچ عنوان این کثافط کاری رو نمی تونستند تحمل کنند همگی به سمت تک شاخ کثیف شده شتافته و با زبونشون مشغول تمیز کردن کثیف کاری شدند.
تام با دیدن این صحنه فرصت رو غنیمت شمرده و سریع از سقف پایین پرید و به ارومی با موچینی که به همراه داشت به یکی از تک شاخ ها از پشت نزدیک شد و به آرومی هرچه تمام یکی از مو های تک شاخ رو کند ولی بلافاصله تک شاخه دوباره جیغ بنفشی کشید و همه تک شاخ ها به سمت تام برگشتند و با دیدن صحنه ناموسی که بوجود اومده بود رگ غیرت در گردن همشون بیرون زد و نفس نفس زنان به تام نزدیک شدند...
_ لک لِکسوس لَکسیوس نجاتم بدههه!

ناگهان تک شاخ ها به تام حمله ور شدند و شروع به گاز گرفتن و لیس زدن با زبون هاشون شدند که سریعا به دستور نارلک همه لک لک ها به اصطبل حجوم بردند و هرچی مرگخوار و تام لیس زده شده بود رو گرفته و ازاونجا خارج کردند.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: مهد کودک دیاگون
پیام زده شده در: ۱۱:۳۹ یکشنبه ۷ آذر ۱۴۰۰
#10
بچه بلاتریکس خودشو با کارتک جمع میکنه و سریع به موج حمله اضافه میشه. بچه مرگخوار ها که هرکدوم سوار سگی شده بودن وارد خونه شده و هرکدوم به یه سمتی حجوم میبردن ولی نکته جالب این بود که هیچ محفلی توی خونه نبود!

_ پس اینا کجا رفتن؟!
_ شاید داخل اون کیکه قایم شدن!

ملت مرگخوار توجهشون به کیکی که وسط پذیرایی قرار داشت جلب شد و همگی دورش هلقه زدن.

_ کیک نام نام؟

_ نه رودولف. ممکنه توش زهری چیزی ریخته باشن و بخوان مارو مسموم کنن بعد تو گونی کننو پخ پخمون کنن...
_ بلاتریکس بچه... اروم باش. محفلیا از اینکارا نکردن و نمیکنن. شاید میخوان عذر خواهی کنن مثلا...

_ کیک نام نام؟

_ نمیدونم رودولف. اصلا حس خوبی به این کیک ندارم. بنظرم...
_ کیک نام ناااام.

رودولف که نتونسته بود جلوی معدشو بگیره روی کیک شیرجه زد و شروع به خوردنش کرد.
چیزی نگذشت که رودولف به تنهایی کل کیک رو تموم کرد و روی زمین دراز کشید.

_ خب دیگه. اینم از کیک. حالا همه مرگخوارا جمع شین و کل خونه رو بگردید. نباید بزاریم محفلیا از دستمون در برن!

ملت مرگخوار آماده حرکت شده و گشتن تازهشروع کرده بودن که توجه بچه بلاتریکس به سمت بچه رودولف رفت.
_ رودولف! چرا حرکت نمیکنی پ؟

بچه رودولف هیچی نگفت.

_ رودولف با توام. راه بیوفت دیگه همه روزو وقت نداریم که.

بچه رودولف همچنان سکوت کرد ولی اینبار اشک رو گوشه چشماش جمع شد.

_ رودولف چیزی شده؟ نه مثل اینکه یچیزیت شده. گفتما که به اون کیک دست نزن. گفتما که نمیشه به محفلیا اعتماد کرد.
_رودولف جون بکن بگو چت شده دیگه...

بچه رودولف درحالی که اشک از گوشه چشماش شروع به ریختن کرده بود اروم اروم برگشت و پشتشو به سمت ملت کرد و بلافاصله بچه مرگخوار ها با دیدن صحنه دهنشون باز موند و کرک پرشون ریخت.
پوشک بچه رودولف ده برابر شده بود و به رنگ قهوه تیره تغییر رنگ داده بود. بلافاصله هم بویی شدید کل فضارو در بر گرفت که همه سگ های وحشی بیهوش شدن.

_ حاجی مثل اینکه این یکی جدیده، شیمیایی زدن، بو باقالی میده. بزن ماسکو...


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.