پاسخ: یادداشتهای یک نیمچه نویسنده.
ارسال شده در: جمعه 23 آبان 1404 21:28
تاریخ عضویت: چهارشنبه 9 آبان 1403 20:49
تولد نقش: 1403/08/11
آخرین ورود: دیروز ساعت 21:58
عجیب است که برخی استعدادها، کسانی که امکانات بروز تواناییاشان را ندارند بیشتر ارج مینهند. نمونهاش را هم چند روزیست در استعداد موسیقیایی سوروس یافتهام.
راستش را بخواهید، هرگز گمان نمیبردم آن شاگرد ارشد خشک و سنگچهره که همان یکذره علاقه و ذوق ادبیاش را مدیون من و پاندوراست، چنین علاقهای به موسیقی داشته باشد. در واقع گمان نمیکردم سورس به موضوعاتی که استادی در هاگواتز تدریسشان نمیکند علاقه داشته باشد؛ تا این که او را با ویولون قدیمی خانم اسنیپ گیر انداختم.
سوروس همیشگی! به محض این که مرا دید، ویولون را کنار گذاشت و با خونسردی خاص خودش-که دنیا را آب ببرد، یک خش هم رویش نمیافتد.- گفت:
- فکر نکن من وقتم رو با این چیزا تلف میکنم. یکی از بچههای اینجا بهم دادش و ازم خواست براش درستش کنم. همین!
چشمم به حکاکی ظریفی افتاد. نوشته بودند:
- آیلین پرینس.
لبخند دزدکی بر لبم نشست. به سرعت بیرونش انداختم؛ لیک سوروس آن را دیده بود. اخم ظریفی بر ابروهای نازکش پدیدار شد.
- چی خنده داره؟
به سرعت خودم را جمع کردم.
- ببخشید؛ یاد یه خاطره افتادم.
من برخلاف سوروس، دروغگوی خوبی نیستم. گونههایم به رنگ لاله درآمده بودند؛ صدایم میلرزید و سقف برایم جالب شده بود. سوروس روی مبل زمردیرنگ نشست.
- خیلی خب، ویولون قدیمی مادرم بوده که دادتش به من. مبادا به کسی از بچههای اسلیترین...یا پاتر و برادرت بگی بچه!
با ابتسام گفتم:
- خیالت راحت.
حتی قلم هم از وصف آن نوا عاجز است. چرا مثل کلاغ بیهوده از آن موسیقی آسمانی دم بزنم؟ سوروس بلد است چگونه با نتها بازی کند.