جادوگران جادوگران | نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر
صفحه اصلی خانه انجمن‌ها انجمن‌ها اخبار اخبار تازه‌ها تازه‌ها بیشتر بیشتر ورود ورود
اینستاگرام
کارت قورباغه شکلاتی
آنلاین‌ها
کمک می‌خوای؟ از هری بپرس!
شبکه پرواز
فن‌ فیکشن‌ها
×

کارت قورباغه شکلاتی

1
×

آنلاین‌ها

40 کاربر(ها) آنلاین هستند (17 کاربر(ها) در حال مرور انجمن هستند)
38
مهمانان
2
اعضا
اعضای آنلاین
×

کمک می‌خوای؟ از هری بپرس!

تصویر تغییر اندازه داده شده
×

فن‌ فیکشن‌ها

اطلاعیه مرداب هالادورین: فروشگاه چوبدستی‌گستران برای اولین‌بار با ارائه چوبدستی‌های خاص در خدمت شماست! این فرصت استثنایی رو پیش از این که چوبدستی مورد علاقه‌تون خریداری بشه از دست ندین!
wand

انتخاب برترین‌ها

wand
انتخاب بهترین‌های بهار 1404 جادوگران

انتخاب برترین های فصل پاییز آغاز شد!

از 24 آذر تا پایان روز 27 آذر فرصت دارید تا بهترین‌های خود در پاییز را انتخاب نمایید.

wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ: یادداشت‌های یک نیمچه نویسنده.
ارسال شده در: سه‌شنبه 18 آذر 1404 20:27
نمایش جزئیات
شغل
همچو بارانی که شوید جسم خاک؛
هستیم ز آلودگی‌ها کرده پاک

ملانی عزیز!
من اهل دادن جام‌های آتشین نیستم. اهل ابراز احساسات پر سوز و گداز هم نیستم. فقط قلم به دست گرفتم تا بگویم تو با قلب من چه کردی.

نه، نه! تو ویرانش نکردی. تو روح حیات را از آن نگرفتی، بلکه برعکس، جان تازه‌ای دمیدی.

یادت می‌آید چه زمانی اولین بار یکدیگر را دیدیم؟ من سرم به داستان‌نویسی گرم بود و تو خود را از دوستانت جدا کرده بودی. لابد حوصله غیبت‌ها و مهملاتشان را نداشتی.

به من نگریستی. چشمان سبزت درخشیدند.
ـ حالتون خوبه؟

قلب من هم لحظه‌ای نشان حیات داد. روح خویشاوندی حس کردم که از من جسارت بیشتری داشت. چرا؟ اول، چون آن گستاخی معمول را نداشتی و دوم، چون واقعا احساسات را درمی‌یافتی. باری، دیوار دفاعی‌ام بر من غلبه کرد.
ـ بله، خوبم.

چشمانت را تنگ کردی.
ـ به نظر نمیاد.

و به قلم کتک‌خورده‌ام ـ که بخشی از فرآیند کتک خوردنش را دیده بودی ـ اشاره نمودی.
ـ آدمی که خوبه، اینجوری دمار از روزگار قلم پر در نمیاره.

آهی کشیدم.
ـ خب، از مردم خستم. همه زندگیشون شده چرندیات.

لبخندی زدی که شاد به نظر نمی‌رسید.
ـ پس شما هم مثل من هستین.

و این‌جا بود که تو، نخستین فردی شدی که روح مرا لمس کرد. نخستین فردی که مرا واقعا از آلودگی‌ها نجات داد.
چون تب عشقم چنین افروختی...
لاجرم، شعرم به آتش سوختی.
.
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در 1404/9/18 20:32:02
کجول هات
کجول هات چهارشنبه 19 آذر 1404 19:08
#4
خیلی قشنگ می‌نویسی! امیدوارم بتونم نوشته‌های بیشتری بخونم ازت!
2

افرادی که لایک کردند

ریگولوس بلک
ریگولوس بلک چهارشنبه 19 آذر 1404 19:29
#3
متشکرم عزیز. شما هم همین‌طور.
2

افرادی که لایک کردند

گلرت گریندلوالد
گلرت گریندلوالد پنجشنبه 20 آذر 1404 15:42
#6
مثل همیشه عالی بود.
1

افرادی که لایک کردند

ریگولوس بلک
ریگولوس بلک پنجشنبه 20 آذر 1404 15:51
#5
تحسینتون بی‌نهایت ارزشمنده
1

افرادی که لایک کردند

پاسخ: یادداشت‌های یک نیمچه نویسنده.
ارسال شده در: پنجشنبه 6 آذر 1404 15:40
نمایش جزئیات
شغل
اگر ریموس، سیریوس یا هر کدام از اعضای محفل بفهمند به جای استراحت در رختخواب، مشغول پست گذاشتن در جوتیوبم، دمار از روزگارم در خواهند آورد.

تاکنون شده که حس کنید خودتان، همراه با آن‌چه دوست داشته‌اید در گذشته جا مانده‌اید؟ که هرچه بکوشید، هرچقدر بخواهید، نمی‌توانید با آن‌چه هست و نه آن‌چه بود همرنگ شوید؟ این همان حسیست که اکنون بر من حصار تنیده.

می‌کوشم در گفت‌ و گوی اعضای فعلی محفل ققنوس شرکت کنم؛ لیکن بعد از مدتی، از قطار جا می‌مانم. صحبت‌ها و شوخی‌هایشان یا مربوط به چیزهایی مانند کوییدیچ است که همه کس جز من در آن سهیم می‌باشد؛ یا آن که مربوط به زمانیست که در ذهن من، فقط یک فاصله خالی است.

گویا خانه‌ام آتش گرفته و خانه‌ی جدیدی به‌جایش بنا شده. این همه سر و صدا بهر چه است؟ این‌ غوغاها و هنگامه‌ها ترس به جان من می‌اندازند! در خانه‌ی من، همه چیز ساکت بود‌ و فقط صدای موسیقی به گوش می‌رسید! چرا بر چهره‌ی مادرم پرده کشیده اند؟ چرا دیوارها تار عنکبوت گرفته‌اند؟ موسیقی‌ای که همیشه نواخته میشد کجاست؟ بهر چه کتاب‌خانه قفل شده؟

حتی انسان‌ها هم دیگر آنانی که می‌شناختم نیستند. چرا نارسیسا اینقدر متفرعن است؟ لبخندها و سرخی رخسار سیریوس کجاست؟ آن ابتسام و شوخ‌طبعی ملایم ریموس کجا رفته؟

به هر جا که می‌نگرم، یک آرزو در ذهنم پدیدار می‌گردد:
- کاش هرگز به هوش نمی‌آمدم!
پاسخ: یادداشت‌های یک نیمچه نویسنده.
ارسال شده در: جمعه 23 آبان 1404 21:28
نمایش جزئیات
شغل
عجیب است که برخی استعدادها، کسانی که امکانات بروز توانایی‌اشان را ندارند بیشتر ارج می‌نهند. نمونه‌اش را هم چند روزیست در استعداد موسیقیایی سوروس یافته‌ام.

راستش را بخواهید، هرگز گمان نمی‌بردم آن شاگرد ارشد خشک و سنگ‌چهره که همان یک‌ذره علاقه‌ و ذوق ادبی‌اش را مدیون من و پاندوراست، چنین علاقه‌ای به موسیقی داشته باشد. در واقع گمان نمی‌کردم سورس به موضوعاتی که استادی در هاگواتز تدریسشان نمی‌کند علاقه داشته باشد؛ تا این که او را با ویولون قدیمی خانم اسنیپ گیر انداختم.

سوروس همیشگی! به محض این که مرا دید، ویولون را کنار گذاشت و با خونسردی خاص خودش-که دنیا را آب ببرد، یک خش هم رویش نمی‌افتد.- گفت:
- فکر نکن من وقتم رو با این چیزا تلف می‌کنم. یکی از بچه‌های این‌جا بهم دادش و ازم خواست براش درستش کنم. همین!

چشمم به حکاکی ظریفی افتاد. نوشته بودند:
- آیلین پرینس.

لبخند دزدکی بر لبم نشست. به سرعت بیرونش انداختم؛ لیک سوروس آن را دیده بود. اخم ظریفی بر ابروهای نازکش پدیدار شد.
- چی خنده داره؟

به سرعت خودم را جمع کردم.
- ببخشید؛ یاد یه خاطره افتادم.

من برخلاف سوروس، دروغگوی خوبی نیستم. گونه‌هایم به رنگ لاله درآمده بودند؛ صدایم می‌لرزید و سقف برایم جالب شده بود. سوروس روی مبل زمردی‌رنگ نشست.
- خیلی خب، ویولون قدیمی مادرم بوده که دادتش به من. مبادا به کسی از بچه‌های اسلیترین...یا پاتر و برادرت بگی بچه!

با ابتسام گفتم:
- خیالت راحت.

حتی قلم هم از وصف آن نوا عاجز است. چرا مثل کلاغ بیهوده از آن موسیقی آسمانی دم بزنم؟ سوروس بلد است چگونه با نت‌ها بازی کند.
گابریلا پرنتیس
گابریلا پرنتیس جمعه 23 آبان 1404 23:31
#2
ریگولوس خیلی خوش‌حالم کانال خودتو زدی تا راحت‌تر بتونیم نوشته‌های زیباتو دنبال کنیم.

بُعد جالبی از شخصیت اسنیپ رو نشون دادی.
2

افرادی که لایک کردند

ریگولوس بلک
ریگولوس بلک شنبه 24 آبان 1404 15:18
#1
تشکر عزیز.
0

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
یادداشت‌های یک نیمچه نویسنده.
ارسال شده در: جمعه 23 آبان 1404 21:10
نمایش جزئیات
شغل
آن‌جا که کلام شفاهی شکست می‌خورد؛ آن‌جا که حنجره از بیان فریادها عاجز است، قلم به کمک انسان می‌شتابد.
فریادهای خفته‌ی یک نیمچه نویسنده.
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟