آمادهاید شاهد یکی از بزرگترین و نفسگیرترین رقابتهای تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و اینبار نهتنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانهای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار میگیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همهچیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود میگیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته میشود و تنها یک گروه میتواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پستها را بخوانید، از خلاقیتها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!
سوژه:لذت کلمات فعلی:زمستان،سیب،شانس،گل،صبر،شکیبا،طلسم _ زمستان بود.برف روی قلعه نشسته بود و منظره ای دیدنی ساخته بود،از ان جا میشد جادوآموزان را دید که با لباس های گرم و شال گردن،با خوشحالی در محوطه آدم برفی میسازند و به یکدیگر برف پرتاب میکنند،اما پانسی جزو آن دسته نبود.در یکی از برج های مدرسه،روی زمین نشسته بود و با شکیبایی مشغول ساختن طلسم مخصوص به خود بود.نزدیک بار دهم بود که انجام میداد اما هنوز موفق نشده بود.خسته از پاتیل دور شد و گازی به سیب سبزی که با خودش اورده بود زد و شبدری را از جیبش در اورد که مادرش به او داده بود،به گمان خودش،برایش شانس به ارمغان می اورد،کمی نگاهش کرد و دوباره آن را به داخل جیبش برگرداند و به پاتیل نزدیک شد. در قوطی را باز کرد و چند گلبرگ گل رز را داخل پاتیل انداخت،سپس خود را از جلوی پاتیل کنار کشید و کمی صبر کرد تا بخار از آن بلند شود. وقتی بخار را دید طلسم را گفت و ماده ای بنفش رنگ از پاتیل فوران کرد. بالاخره در یازدهمین تلاشش موفق شده بود! با شادی گوشه ی برج نشست و منتظر شنیدن زنگ کریسمس شد. _ کلمات نفر بعد:صندلی،کفش،بنفش،کتاب،شکلات،عطر،موسیقی
ویرایش شده توسط پانسی پارکینسون در 1402/10/29 19:01:54
که یک دفعه همه مرگخوارا از ترس منتقل شدن به مایل ها اونورتر اون هم همراه با بلاتریکس به حرف اومدن و هرکدام نظری میدادن.
لرد که از این همهمه آشفته شده بود داد زد:ساااکت مجبورمان نکنید روی هرکدومتان یک آواداکداورای زیبا انجام بدهیم.
همه جا در سکوت فرو رفت.
_بسیار خب حالا مایلیم نظراتتان را در مورد چگونگی ادب کردن این ملعون بی ادب بشنویم،بهتر است ایده تان ارزش گوش دادن داشته باشد وگرنه میگوییم بلاتریکس شما را همراه اسکورپیوس در مایل ها آن طرف تر مجازات کند
یک مرگخوار داوطلب شد. _چه میخواهی بگویی؟ +ارباب به نظر من از اون جایی که شما بسیار مهربان و خوش برخور_
لرد که دید ابهتش دارد به دست یک مرگخوار نابود میشود چوبدستی اش را به سمتش گرفت و او را نیز به جای بلاتریکس فرستاد.
مرگخواران رد سفیدی که از ان بخت برگشته در اسمان به جا میماند را نگاه میکردند تا این که صدای تلپ بلندی شنیده شد و به نظر صدای خنده ی بلاتریکس آمد که بخاطر نفر دیگری که باید مجازات کند،خوشحال شده بود.
لرد وقتی صدای تلپ را شنید با رضایت سرش را برگرداند و به مرگخواران حاضر در اردو نگاه کرد:
_خب یارانمان،چه کسی پیشنهاد خوب و بدردبخوری دارد؟
تعداد دست های اندکی بالا رفت.
_خب...تو! مایل هستیم نظرت را بشنویم. ... پس از مدتی لرد دو نظر را که فکر میکرد از بقیه بهترند انتخاب کرد و قرار شد بین ان ها رای گیری برگزار شود.
فلش بک
+ارباب به نظر من بهتر است این زندانی را جایی زنجیر کنید و هر کس جلو بیاید و طلسم های مخلتف را رویش انجام بدهد تا بینیم کدام جادوآموز موفق به باز کردن دهان زندانی میشود!
ویرایش شده توسط پانسی پارکینسون در 1402/10/27 16:22:21