اطلاعیه اول مرداب هالادورین: رونمایی از جدیدترین امکانات فاز سوم طرح گالیون و وعده‌ی گسترده شدن دنیای جادویی در فاز چهارم را همین حالا مطالعه کنید! ~~~~~~~ اطلاعیه دوم مرداب هالادورین: اگر خواهان تصاحب ابر چوبدستی و قدرت‌هایی که به همراه دارد هستید، از همین حالا برای دریافت چوبدستی اقدام کنید!

انتخابات وزارت سحر و جادو

بیستمین دوره انتخابات وزارت سحر و جادو

برنامه زمان‌بندی بیستمین دوره انتخابات وزارت سحر و جادو

  • ثبت نام از کاندیداهای وزارت سحر و جادو: 14 تا 18 تیر
  • اعلام اسامی نامزدهای نهایی انتخابات: 19 تیر
  • فعالیت ستادهای انتخاباتی و تبلیغاتی: 20 تا 24 تیر
  • رأی‌گیری نهایی: 25 و 26 تیر

آغاز لیگالیون کوییدیچ

انتخاب بهترین‌های بهار 1404 جادوگران

جادوگران و ساحره‌ها ، وقت برخاستن است!

فصل جدیدی از رقابت، شور، هیجان و پرواز در راه است...

پس گوش بسپارید، ای ساحره‌ها و جادوگران! صدای سوت آغاز شنیده می‌شود. زمین کوییدیچ، غرق در مه جادویی، در انتظار قهرمانانی‌ست که آماده‌اند نام خود را در تاریخ افسانه‌ای سایت ثبت کنند.

لیگالیون کوییدیچ سایت جادوگران آغاز می‌شود!

ثبت‌نام برای همه‌ی اعضای سایت باز است!
چه کهنه‌کار باشید، چه جادوآموز سال سومی، چه عضو گروهی خاص، چه تماشاگر پرشور! همه‌جا، جا برای هیجان هست!


پاسخ: چگونه با سایت جادوگران آشنا شدید؟
ارسال شده در: یکشنبه 7 اردیبهشت 1404 20:06
تاریخ عضویت: 1399/06/24
: دوشنبه 8 اردیبهشت 1404 18:49
از: تارتاروس
پست‌ها: 307
آفلاین
سلام به همه‌ی دوستان جادوگرانی من.

وقتی برای اولین بار وارد جادوگران شدم، فقط دنبال یه جای کوچیک برای خیال‌بافی بودم. جایی که بتونم قصه بسازم، بنویسم، یاد بگیرم و کنار آدمایی باشم که مثل من دلشون برای دنیای جادو می‌تپه.
ولی چیزی که پیدا کردم خیلی بیشتر از اینا بود.
اینجا برام پر بود از دوستی‌های قشنگ، خاطره‌های موندگار، و لحظه‌هایی که هیچ وقت فراموش نمی‌کنم.

اعتراف میکنم هیچوقت کتاب های هری پاتر رو نخوندم و وقتی تو سن سیزده سالگی تلوزیون این فیلم هارو پخش کرد، جای ثابتی از قلبم رو گرفت و تا همین الان که بیست هفت رو ورق میزنم جادوگران پربازدید ترین سایت مرورگرم است و وقتی دنبال جادوگران واقعی توی اینترنت میگشتم "جادوگران" رو پیدا کردم. با تصور اینکه روزی وارد هاگوارتز واقعی میشم از مدیر اون زمان پرسیدم از کجا چوبدستی بخرم که ایشون هم گفت:
-چوبدستی مهم نیست زیاد.

و تازه اونجا با مفهوم رول پلی آشنا شدم.
آرزوی دیرینه ام عضویت توی جبهه ی مرگخواران بود و سه بار قبل از اینکه بتونم عضو بشم شناسه ام بلاک شد. واقعا شیطون بودم. با گزینه ی inspect مرورگر رنگ اکانتم رو عوض میکردم تا شکل مدیرا بشم و فکر نمیکردم یه روزی واقعا مدیر بشم.
شناسه هایی که یادم میاد داشتم اینا هستن.
آلبرت رانکورن - مالسیبر - پیتر پتی گرو - فنریر گری بک - گیبن - ارنی پرنگ و نیکلاس فلامل
که با هر کدوم هرچند کم، خاطره دارم.

تصمیم گرفتم که یه مدتی از اینجا خداحافظی کنم. نه چون دیگه برام مهم نیست؛ اتفاقاً چون برام ارزشمنده. فقط مسیر زندگی گاهی چیزایی ازمون می‌خواد که باید با دل و جرأت بریم سراغشون.
اما همیشه بخشی از دلم اینجا می‌مونه.
ممنونم از همه‌ی شما که قصه‌ی این سفر رو قشنگ‌تر کردید.

"Hogwarts will always be there to welcome you home."
(هاگوارتز همیشه اونجاست که با آغوش باز ازت استقبال کنه.)

پس اینجا هم، همیشه یه جایی برای دلم خواهد بود.
به امید دیدار دوباره.
ویرایش شده توسط نیکلاس فلامل در 1404/2/7 20:17:03
دلیل: شناسه بسته بشه لطفا. بدرود!


پاسخ: ایده‌پردازی قالب سایت
ارسال شده در: سه‌شنبه 5 فروردین 1404 19:49
تاریخ عضویت: 1399/06/24
: دوشنبه 8 اردیبهشت 1404 18:49
از: تارتاروس
پست‌ها: 307
آفلاین
آپدیت سایت اجرایی شد.




سلام خوبین؟ خسته نباشین. به به. منو که میشناسین. اومدم اعتراض کنم. و قبلش میخوام بدونین که ارزش کار هاتون واقعا بالاست و این انتقادات من رو صرفا نظرات یک شخص در نظر بگیرین.

خب... اول از همه اینکه...حاجی خدایی خیلی سیاهه.
یعنی سایت قبلی هم سیاه بود اما این یکی دیگه یه تخته سیاهه که ما با گچ روش مینویسیم. حالت روز نداره؟
چون اکثر وبسایت ها به صورت دیفالت حالت روز هستن و بر اساس خواسته ی کاربران نسخه ی شب اضافه میکنن. اما الان جادوگران تماما شبه. حالا شاید به خاطر سلامت جان خون اشام هاس یا من بلد نیستم.

دوم اینکه...آپدیت ...توضیحات نداشت؟
یعنی واقعا این اپدیت چی شد؟ چی عوض کرد؟ چیا پاک شد؟ چیا اومد؟ کاربران چی بهشون اضافه شد. مدیران چی بهشون اضافه شد؟

یه توضیحاتی جامع در مورد آپدیت، که به نظرم نیازه حتی اگه پابلیک نمیشه پشت صحنه باشه واقعا.


سوم اینکه من چرا هیچ تغییری نمی بینم؟
یعنی واقعا نمیبینم ها. یه شبکه پرواز اومده این بغل. اما قبلا هم بود به شکل دیگه. من هر چی نگاه میکنم. هیچی اضافه نشده.

و در آخر واقعا تغییر شکل دلگرام کننده است.
من جای تلوزیون رو عوض میکنم دلم باز میشه چه برسه به این که انگار جادو رو کلا عوض کردیم. اما ایا کابردیه؟

ممنون که شنیدین.
ممنون که با 3> طراحی کردین.


پاسخ به: همکاری با سایت
ارسال شده در: چهارشنبه 15 اسفند 1403 20:27
تاریخ عضویت: 1399/06/24
: دوشنبه 8 اردیبهشت 1404 18:49
از: تارتاروس
پست‌ها: 307
آفلاین
اره حتما. من هستم.


پاسخ به: همکاری با سایت
ارسال شده در: دوشنبه 13 اسفند 1403 07:40
تاریخ عضویت: 1399/06/24
: دوشنبه 8 اردیبهشت 1404 18:49
از: تارتاروس
پست‌ها: 307
آفلاین
به نظرم باید هدف از زدن پیج ایستاگرام کاملا واضح باشه و همه بدونیم.

ایا میخوایم با این پیج کاربرهای بیشتری با جادوگران اشنا بشن؟
آیا میخوایم صرفا یک پیج فارسی هری پاتری اصیل توی اینستاگرام باشه؟
و آیا میخوایم فقط یک پیجی باشه پر از مطالب باحال و گوناگون که خودمون هم وقتی حوصله مان سر رفت بریم اونجا؟


اگه یک هدف یک خطی ساده داشته باشیم خیلی راحت میتونیم بهش برسیم.


در ضمن اینستا یک مدیر میخواد که وظایف رو خرد کنه و بقیه هر کدوم یه تیکه رو بردارن و انجام بدن. نه اینکه شش هفت نفر همینجوری بریزن تو پیج و کار کنن.
ممنون.
تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ به: ارتش وزارت سحر و جادو
ارسال شده در: شنبه 20 بهمن 1403 19:07
تاریخ عضویت: 1399/06/24
: دوشنبه 8 اردیبهشت 1404 18:49
از: تارتاروس
پست‌ها: 307
آفلاین
پست نیکلاسِ کثیر در مقابل نبرد آریانای بصیر

حلال کن ملانی...

-----

-بترکونیدشون حباب هارو.
-نه اینکارو نکنید.

یکی از ساید سفید بود که این آخری را داد زد.

-چرا؟
-اخه مامانم گفته اگه بترکونید جاش میمونه.

سفیدک ها هم جوون آبداری گفتند و شروع به ترکاندن حباب های روی پوستشان کردند تا زودتر از شر آنها خلاص شوند.

صدای ترق تروق حباب ها اتاق را پر کرده بود و بعضی ها دو دستی میترکوندن. بعضی باد این یکی را پر میکردن توی اون یکی و بعد میترکوندن. بعضی ها هم میخوابیدن رو زمین تا بقیه از روشون رد شن و صدای پلاستیک حبابی بسته بندی بدن‌. خلاصه همه میترکوندن.
که ناگهان حقیقت ماجرا برملا شد. ذهن مریض نیکلاس برای سوژه پایان سمی رقم زده بود و با ترکوندن حباب ها و جوش ها، کپک سبز لجنی روی دست و پای سفید ها تکثیر پیدا میکرد.

سفید ها از ترس جیغ میزدن و به این طرف آن طرف میدویدند. آن وسط آریانا با هلیکوپتر جادویی ارنی پرنگ که به جای اتوبوسش خریده بود.‌( اون هم با وامی که از بانک گرفته بود. برای وام بیاین به شعبه بانک گرینگوتز خیابان دیاگون) با طناب آویزان شد و وسط سوژه پیاده شد.
با دیدن نابودی دوستان و یارانش طاقت نیاورد و روی زمین نشست و با صدای سوزناک خودش آواز سر داد که:
-آییی آیییی جوجه لَریم. واای واای جوجه لَریم.

و بعد ققنوس رو ول داد وسط اتاق تا با آتش مقدسش تمام بیماری ها و چرک هارو از بین ببره اما اون هم به خاطر شلوغی و هرج و مرج با ظرف معجون بیماری زای به آبله ی اژدهایی دچار شد و شروع کرد به ترکوندن. تمام سفید ها یک صدا داد زدن:
- نه ققنوس. نترکون.
اما ققنوس حباب دوست داشت و به محض اینکه نوکش با حباب برخورد کرد، خودش که از جنس آتش و نوادگان اژدها بود مثل یک نارنجک کپک منفجر شد و تمام سفید ها در کپک سبز اسیدی سوختن و به خاکستر تبدیل شد.
از آریانا هم جز مقداری از سیبیل هایش چیز دیگری باقی نمانده بود.



تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ به: ارتباط با جن‌های هالادورین
ارسال شده در: دوشنبه 15 بهمن 1403 22:31
تاریخ عضویت: 1399/06/24
: دوشنبه 8 اردیبهشت 1404 18:49
از: تارتاروس
پست‌ها: 307
آفلاین
ریگولوس بلک:
نقل قول:
درخواست افتتاح حساب و انتقال ثروت شناسه رزالین رو داشتم. به شدت گالیون لازمم..


سلام لطفا لینک پروفایل قبلی و همینطور مقدار آخرین ثروت و اگر دارایی خاصی دارین رو بفرستین.


بردلی:

بردلی استندآپ کمدی اجرا میکنی وسط ارتباط با ما؟!
نقل قول:

آقای فلامل شما با اون سنگ جادو الان حداقل شیشصد هفتصد سال عمر داری! شما باید بری با همسن و سال خودت شوخی کنی! حالا من که در عُنفُوان جوانی هستم () گابریل چی که هنوز خردساله؟ خجالت نداره واقعا؟!


نه خیر اتفاقا. از قدیم میگفتن از گشنه بگیر بده به سیر بخوره.
تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ به: دوئل زیر زمینی
ارسال شده در: دوشنبه 15 بهمن 1403 22:20
تاریخ عضویت: 1399/06/24
: دوشنبه 8 اردیبهشت 1404 18:49
از: تارتاروس
پست‌ها: 307
آفلاین
نقل قول:
سوژه‌ی دوئل ایزابل مک‌دوگال و نیکلاس فلامل: سوژه: عاشق بر وزن قاتل

توضیح: عشق به یه آدم یا عشق به یه وسیله حتی، می‌تونه باعث بی رحم شدن یه نفر باشه. فرقی نمی‌کنه که اون فرد به خاطرش روح و احساس خودش رو بکشه یا واقعا یه نفر رو به قتل برسونه.

تا دو هفته (دوشنبه 15 دی ساعت 11:59) وقت دارید بیاید تو زیرزمین دوئل کنید.

کم‌مصرف بودید، لذا پول بیشتری می‌گیریم ازتون. اصلا هم به خاطر این نیست که یکی از طرفین بانکداره ها، نه باو.




نیکلاس فلامل در سکوت کارگاهش نشسته بود. و به تازگی از وظایفش به عنوان بانکدار و حساب کردن حقوق ها فارغ شده بود. شیشه ی زرد رنگ کوچکی در کنار شیشه ی سبز رنگ بزرگی روی میز جا خوش کرده بود و کمی هم گرد و خاک گرفته بود. نیکلاس چشمانش را محکم فشار داد و مالید تا کمی از خستگی چشمانش آزاد شود و کمی هم شکلک درآورد و به کوچک بزرگ شدن اجزای صورتش در شیشه ها و انعکاسش خندید.

پرنل فلامل در چارچوب در دیده شد. موهای مجعد و گردن بلند و لاغرش نیکلاس را به وجد می آورد و دست به سینه ایستاده و نیکلاس را نگاه میکرد. انگار مدت ها آنجا ایستاده بود و منتظر بود نیکلاس کارش تمام شود. وقتی نیکلاس بالاخره او را دید، با لبخندی از استقبال کرد.
نیکلاس از پشت میز بلند شد و به سوی پرنل رفت. زنی که او عاشقش بود، زنی که او همیشه آرزوی ازدواج با او را داشت، و زنی که بار ها جانش را نجات داده بود همگی در چهارچوبِ در ایستاده بود. نیکلاس با اشتیاق او را بغل کرد و نوازش کرد. دستانش را روی شکم و پهلوی پرنل کشید و کمی قلقلکش داد؛ وقتی پرنل بالاخره به خنده افتاد نیکلاس لب هایش را روی گردن پرنل گذاشت و بوسید.
-تو واقعا دلربایی!
-اوه آره؟
و صورت نیکلاس را غرق در بوسه کرد.

*صدای صرفه*
-حالت خوبه مای لاو؟
-آره خوبم. *ماچ* * سرفه* *سرفه*
پرنل کمی خودش را از بازوان نیکلاس بیرون کشید و ابروهایش را بالا داد.
-مطمئنی؟ به نظر خوب نمیای؟

نیکلاس در چشمان پرنل خیره شد و در شوک ماند. قطرات عرق روی پیشانی اش پدیدار شد و رنگش پرید. صورت پرنل فرو میریخت! هر لحظه چین و چروک های بیشتری روی پوستش ظاهر می شد و حفره ی چشمانش گود تر میشد. نیکلاس دید که گردن پرنل دقیقا از جایی که بوسیده بود کبود میشد.

-آره. خوبم.
صدای شدت گرفته و ترس آلود نیکلاس پرنل را در بُهت فرو برد.

-نیاز دارم تنها باشم.

و پرنل را رها کرد. پرنل اخم کرد. نیکلاس لبخند زد. لبخندی هر چند مصنوعی ولی دلگرم کننده. خوب قدرت جادو و عشقِ پرنل را می دانست؛ به هیچ وجه نمیخواست اورا ناراحت کند.

-برو دیگه پری...خوبم.

با رفتن پرنل، نیکلاس سریع در را بست و به سراغ سنگ جادو رفت. اول طلسمِ کمد را غیرفعال کرد بعد هم طلسم حفاظتی سنگ جادو را خاموش کرد و سنگ را در دستانش گرفت. سنگ مثل قبل درخشنده نبود. در گذشته، نورِ طلایی و باشکوهی از آن ساطع می‌شد، اما حالا انگار درونش چیزی خاموش شده بود. نیکلاس بدون معطلی سراغ کتاب هایش رفت و دیوانه وار شروع به ورق زدن کرد.

-باید یه راهی باشه. باید یه راهی باشه. *سرفه*

*چند روز بعد*

پرنل، پشت سر او ایستاد و با نگرانی به نیکلاس نگاه کرد.
-باز هم اینجایی؟ روزهاست که از این اتاق بیرون نیومدی.

نیکلاس بدون اینکه چشم از سنگ بردارد، گفت:
-قدرتش داره از بین میره، پرنل. اگر کاری نکنم، ما هم فنا می‌شیم.

همسرش آهی کشید.
-شاید وقتشه که بپذیریم، نیکلاس. هیچ چیز برای همیشه باقی نمی‌مونه. حتی ما.

اما نیکلاس با بی‌ قراری ورق‌ های کتاب کهنه‌ای را زیر و رو کرد.
-باید راهی باشه. کیمیاگرانِ قدیم راه‌ های احیای قدرت رو پیدا کرده بودن... اینجا! اینجا نوشته که... .
صدایش لرزید.
-نیاز به جذب انرژی از... ارواح.

پرنل با وحشت قدمی به عقب برداشت.
-تو که چنین کاری نمیکنی. درسته؟

اما نیکلاس سکوت کرد.
شب‌ ها سپری شد و تلاش‌ های نیکلاس برای یافتن راهی جایگزین، بی‌ثمر ماند. او در تاریکیِ خیابان‌های لندن سرگردان بود، در جستجوی جوابی که بتواند سنگ را دوباره احیاکند. در آخر، در محله‌ای مه‌آلود، با مردی مواجه شد که به‌ سبب خیانت به جادوگران، تحت تعقیب بود.
نیکلاس به چشمان مرد خیره شد. با خودش فکر کرد شاید او قربانی مناسبی باشد. چوبدستی اش را کشید و وردی خواند. مرد حتی فرصت فریاد کشیدن پیدا نکرد جسمش بی حرکت افتاد. روحش به درون سنگ کشید شد و با درخشش سنگ هاله ی نامرئی دور نیکلاس ظاهر شد. نیکلاس انگار برای بار اول نفس کشید.

-کار میکنه.

روز ها گذشت. نیکلاس هر دفعه از این روش استفاده میکرد، سنگ پر رنگ تر میشد اما چیزی درون نیکلاس کم رنگ تر میشد. درخشش چشمانش کمتر و صورتش بی رحم تر میشد. به یاد نداشت چند نفر قربانی شده اند. حالا قربانی ها حتی مجرم نبودند هر کسی مخالف نیکلاس بود میتوانست برای سنگ قربانی بالقوه ای باشد. کارهای بانک روی هم تلنبار شده بود و حتی وقت نمیکرد با پرنل صحبت کند.
پرنل تغییرات همسرش را با وحشت نگاه می کرد. بالاخره یک روز منتظر شد تا نیکلاس از شکار برگردد و با او رو به رو شد. وقتی نیکلاس تازه ژاکتش را روی صندلی گذاشت، پرنل حتی فرصت مقدمه چینی هم به او نداد و سرش فریاد کشید.
-نیکلاس. دیگه داری زیاده روی میکنی. این تو نیستی.

نیکلاس با بی اعتنایی از کنار پرنل رد شد.
-تو نمیفهمی. این تنها راهه.

پرنل با چشم های اشک آلود به نیکلاس گفت:
-مردی که عاشقش بودم دیگه اینجا نیست. اون نیکلاس فلامل مرده...تو یه قاتلی.

اما نیکلاس دیگر نمیخواست بشنود. سنگ را در دستانش فشرد و چوبدستی اش را کشید.

زمان گذشت. نیکلاس حالا تنها شده بود در کارگاهی متروک در عمق جنگل، تنها سنگی که زمانی بزرگترین گنج او بود در دست گرفته بود.
به انعکاسش در سنگ نگاه کرد. دیگر چشمانش بی روح بود و صورت پر چین و چروکش از گرمای زندگی خالی شده بود. با خودش فکر کرد. آیا این جاودانگی ارزشش را داشت؟

صدایی در اعماقش ذهنش زمزمه کرد:
نیکلاس! همه چیز رو از دست دادی نیکلاس و حالا که نیازی به قربانی ندارم، تو چه ارزشی برای من داری؟

سنگ بی صدا درخشید و بعد خاموش شد و نیکلاس در سکوت به تاریکی خیره ماند.

ویرایش شده توسط نیکلاس فلامل در 1403/11/15 22:47:39


پاسخ به: ارتباط با ناظر دیاگون
ارسال شده در: چهارشنبه 10 بهمن 1403 09:50
تاریخ عضویت: 1399/06/24
: دوشنبه 8 اردیبهشت 1404 18:49
از: تارتاروس
پست‌ها: 307
آفلاین
سوار بر گولم های آتشین بر فراز دیاگون پرواز کرد. پشت سرش هیزل استیکنی داشت به او لبخند میزد. هیزل معمولا با نیکلاس با احترام و خوشرویی برخورد میکرد که همین نیکلاس را حسابی می ترساند.

-نیکلاس...اونجاست..همون مغازه ی بوقلمون و خامه فروشی که یکی از مرگخوار ها آدرسشو داده بود.
-خوبه. همونجا فرود میایم.

گولم ها بعد از فرود دوباره شکل خاک و خمیر شدند و داخل جوب فرو رفتند.

-فقط یادت باشه ها هیزل نباید پولی بهشون بدیم. حالا یا میگیم توی غذاتون مو بود. یا چراغارو خاموش میکنیم و فرار میکنیم.
-اَه. نمیشه یه بار...فقط یه بار درست بریم یه جا غذا بخوریم و پولش رو پرداخت کنیم؟

نیکلاس حالت صورتش منزجر شد اما چیزی نگفت و به راه افتاد. هیزل هم پشت سرش...

من چرا دارم اینجا رول میزنم؟

من اون مغازه رو به رویی رو میخواستم. به عنوان شعبه ی 2 بانک گرینگوتز تا فعال بشه.
تاپیک به صورت ادامه دار و طنز فعالیت خواهد کرد. سوژه ی فعالی هم که الان اونجاست ادامه داده میشود.

خیلی ممنون.

تاپیک درخواستی برای خرید : بانک گرینگوتز - بانک جادوگران
تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ به: شیرجه در مرداب (راهنمای انجمن)
ارسال شده در: چهارشنبه 10 بهمن 1403 09:10
تاریخ عضویت: 1399/06/24
: دوشنبه 8 اردیبهشت 1404 18:49
از: تارتاروس
پست‌ها: 307
آفلاین
*راهنمای تاپیک های انجمن هالادورین.


ارتباط با جن‌های هالادورین
دروازه‌ای مخفی برای ارتباط با جن‌های مرموز بانک گرینگوتز که امور جادویی را مدیریت می‌کنند. اگر نیازی دارید که تنها توسط جن‌ها برطرف می‌شود، کافی است وارد این سرای اسرارآمیز شوید.

تابلوی اعلانات گرینگوتز
در این تابلوی افسون‌شده، آخرین اخبار، اعلانات و قوانین بانک گرینگوتز به چشم می‌خورد. نگاهی بیندازید تا از تمام تغییرات و فرصت‌های جادویی مطلع شوید!

نیازمندی‌های شهروندان

جایی برای پیدا کردن شغل‌های جذاب و جادویی بانک یا درخواست کمک از متخصصان حرفه‌ای. از کار در گنجینه‌ی طلایی تا مأموریت‌های خطرناک، همه چیز اینجاست!

الهامات مرداب هالادورین (اطلاع‌رسانی)
جایی که سخنان مرموز و دستورات سری جن‌های ارشد در پرده‌ای از ابهام آشکار می‌شود. فقط منتخبین و برگزیدگان جادوگران اجازه‌ی ورود دارند.

شیرجه در مرداب (راهنمای انجمن)
راهنمای جادویی برای ماجراجویانی که تازه به این سرزمین طلسم‌شده قدم گذاشته‌اند. پاسخ‌های ساده و سریع برای همه‌ی پرسش‌های شما در این مرداب آرام منتظر است.

بانک جادوگری گرینگوتز
قلب تپنده‌ی اقتصاد دنیای جادو، جایی که سکه‌های گالیون در میان دست‌های طلسم‌شده حرکت می‌کنند. از ذخیره‌ی ثروت تا برداشتن سرمایه، اینجا همه چیز ممکن است.

سازمان تعزیرات جادویی
آیا اشتباهی رخ داده یا حقی از شما تضییع شده است؟ اینجا عدالت جادویی گرینگوتز به کمک چوب‌دستی‌های قانون برقرار می‌شود.

هفت دسته جارو
بازاری برای خرید و فروش جاروی پرنده که به هر جادوگر سرعتی افسانه‌ای می‌بخشد. از جاروی مسابقه‌ای تا جاروی سفری، همه چیز اینجاست.

کازینوی پیژامه مرلین
محفل پرهیاهوی شرط‌بندی‌های جادویی که هیجان را به اوج می‌رساند. روی دوئل‌ها، بازی‌ها یا ماجراجویی‌های دیگران شرط‌بندی کنید و ثروت خود را جادو کنید!

شفاخانه مرداب زیرین
پناهگاهی جادویی برای بهبودی کامل از هر زخم یا طلسم خطرناک. اینجا شفابخش‌های مرداب با معجون‌ها و طلسم‌های شفا در خدمت شما هستند.

معجون‌سرای پاتیل‌طلا
فروشگاهی پر از معجون‌های جادویی، از شفا و قدرت تا عشق و شانس. معجون خود را از اینجا تهیه کنید یا محصول جادویی خود را به فروش برسانید.

سالن زیبایی مختلط
مکانی مرموز که هنوز در انتظار یک جادوی خاص برای زنده شدن است. شاید شما بتوانید اینجا را به یک مرکز جذاب تبدیل کنید؟

زوپس مارکت جادوگران
بازاری پر جنب‌وجوش برای خرید و فروش کالاهای جادویی و عجیب. از طلسم‌های عجیب تا ابزارهای کاربردی، اینجا پر از شگفتی است!

چوبدستی‌گستران
مرکز خرید و فروش چوب‌دستی‌های افسانه‌ای که هر طلسمی را ممکن می‌سازند. استادان ساخت چوب‌دستی اینجا منتظرند تا شما را با همراه جادویی‌تان آشنا کنند
تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ به: پاتیل افکار
ارسال شده در: جمعه 28 دی 1403 14:46
تاریخ عضویت: 1399/06/24
: دوشنبه 8 اردیبهشت 1404 18:49
از: تارتاروس
پست‌ها: 307
آفلاین
سلام.
آیا شما هم دوست دارین اگه عضو محفل هستین بعضی وقت ها شیطونی کنید و بیوفتین آزکابان؟
آیا دوست دارین وقتی از شغل خسته کننده تون میاین خونه لباس بتمن بپوشین و برین بیرون دنبال خلافکاران؟
آیا نمیخواین وقتی لردولدمورت مرخصی ساعتی بهتون داد تله پورت کنید پیش ننه جونتون و از شیرینی های کشمشی خوشمزه اش بخورین؟

به نظرتون ما یک سیستم بد و خوب به جز جبهه های محفل و مرگخواران احتیاج نداریم؟
مثلا محفلی که دوست داره گهگاهی با نابود کردن اموال دولت حرص خودش رو خالی کنه! یا مرگخواری که همیشه میخواسته یه گل فروشی تو دهکده ی هاگزمید بزنه و نظر مردم رو به زیبایی گل های آلسترومریا جلب کنه!


خب این افکار رو من مدتیه که در سر خودم پرورش دادم و الانم ریختم توی این پاتیل افکار تا یه کم سبک بشم.
خیلی ممنون.



تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده




Do You Think You Are A Wizard?