جام آتش!

لوگوی هاگوارتز

رویداد جام آتش

۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

جام آتش

آماده‌اید شاهد یکی از بزرگ‌ترین و نفس‌گیرترین رقابت‌های تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و این‌بار نه‌تنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانه‌ای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار می‌گیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همه‌چیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود می‌گیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته می‌شود و تنها یک گروه می‌تواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پست‌ها را بخوانید، از خلاقیت‌ها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!


پاسخ به: ارتش وزارت سحر و جادو
ارسال شده در: سه‌شنبه 23 بهمن 1403 10:17
تاریخ عضویت: 1398/11/26
: جمعه 22 فروردین 1404 23:20
از: خونه کله زخمی...
پست‌ها: 84
آفلاین
الستور، گابریل و آلنیس همراه با پوزخندی که از نقشه سیریوس بر لبشان بود، به آرامی و مخفیانه صحنه نبرد را ترک کردند.
- باید سریع تر باشیم ال، احساس خوبی ندارم!

شاید احساسی که گابریل در مورد آن صحبت می کرد، بی دلیل نبود.

آن طرف تر، پشت جبهه تاریکی

- وقتشه یه کارایی انجام بدم.

ردای مشکی اش را پوشید و به سمت میدان نبرد، درست جایی که سیبل تریلانی داشت به گوی سفیدی که جلوی صورتش بود با دقت نگاه می کرد.
تمام وقت دورتر از جایی که نبرد در جریان بود به بیرون آمدن طلسم ها از چوبدستی ها نگاه کرده بود.
آلبوس سوروس پاتر، از طرف دیگر گوی، به سیبیل های سبیل تریلانی نگاه کرد.

- نمیدونم باید چیکار کنم. شاید... شاید...، باید از هری پاتر کمک بخوام؟

سبیل تریلانی با تعجب به چهار جفت چشمی که مانند چشمان هری پاتر بودند نگاه کرد؛ خود هری پاتر بود ولی بدون جای زخم.

- امکان نداره! هری پاتر چه کمکی میتونه به ما بکنه؟
- هر چیزی ممکنه سبیل! اما خود هری پاتر نمیتونه کمکی بهتون بکنه.
- البوس؟! بعد این همه مدت! چرا الان؟ چرا اینجوری؟
- از نگاه کردن خسته شده بودم، این جا یکم آب و جارو نیاز داره، سفیدا زیاد شدن. یه نقشه دارم. ولی اول باید چند نفر دیگه رو پیدا کنیم.

آسپ ( بخوانید آلبوس سوروس پاتر) و سبیل به جایی که دست سفید و بی جانی بلند بود حرکت کردند.

این طرف تر

- دیگه چیزی نمونده، تقریبا رسیدیم؛ آماده این؟
جواب مثبت تنها چیزی بود که از دهان الستور و گابریل بیرون آمد.

EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT

تصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
ارسال شده در: پنجشنبه 12 مهر 1403 20:50
تاریخ عضویت: 1398/11/26
: جمعه 22 فروردین 1404 23:20
از: خونه کله زخمی...
پست‌ها: 84
آفلاین
نام: آلبوس سوروس پاتر
گروه: اسلیترین
نژاد: اصیل زاده
چوبدستی: چوب گردوی سیاه با پر ققنوس به اندازه بیست و دو نیم سانتی متر (بر اساس پاترمور)
جارو: آذرخش
پاترونوس: گرگ (پاترمور)
جانورنما: مار (پاترمور)
جغد: جغد برفی (پاترمور)
ویژگی های ظاهری: قد بلند، موی مشکی بهم ریخته، چشم های روشن، پوست روشن، فرز و چابک و آماده برای خطر
درس مورد علاقه: معجون ها و دفاع در برابر جادو ی سیاه
ظاهر: شنل مشکی، ردای مشکی، موی تقریبا بلند مشکی و کلا مشکی
خلاصه زندگی: فرزند هری پاتر و جینی ویزلی. از اول در خانواده ای اصیل به دنبا آمد و به زودی متوجه شهرت پدرش شد. کمی که بزرگ شد فهمید میتواند جادوگر ماهری باشد تا اینکه در سن 11 سالگی با جغدی برایش نامه ای از هاگوارتز آمد.
همیشه از اینکه در گروه اسلیترین قرار بگیرد میترسید ولی بعدا دریافت که این گروه همان چیزی است که به آن نیاز دارد. او تمام تلاشش را میکند تا از تمام اعضای خانواده اش بهتر باشد.

سلام!

من فعلا دسترسی اسلیترین رو براتون فعال میکنم.


خوش برگشتید!
ویرایش شده توسط آکی سوگیاما در 1403/7/12 23:55:52
EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT

تصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
ارسال شده در: سه‌شنبه 27 تیر 1402 20:36
تاریخ عضویت: 1398/11/26
: جمعه 22 فروردین 1404 23:20
از: خونه کله زخمی...
پست‌ها: 84
آفلاین
- تغذیه بنیانگذاران هاگوارتز! اگه یه نفر تو دنیا اطلاعاتی در این مورد داشته باشه، اون یه نفر هرمیونه! مثل اینکه باید دوباره یه سر به خونه پاترها بزنم.
تق تق تق
- اوه! آلبوس! عزیزم!
- سلام مامان.
- میتونستی هر جا که هستی بمونی!
- منم دوست دارم جیمز! سلام بابا! سلام لونا!
آلبوس پس از احوال پرسی با خانواده، موضوع را با پدرش در میان گذاشت.
- فردا، هرمیون و رون رو دعوت می کنم.
فردا
- خب آلبوس! چی میخوای بدونی؟
- تغذیه در رمان بنیانگذاران هاگ.ارتز چگونه بود؟
- موضوع جالبیه. میتونی به کتابخانه هاگوارتز بری، یه کتاب تو قسمت ممنوعه هست،، اسمش "بنیانگذاران، ابتدا تا انتها" ست، میتونی اجازشو بگیری. فقط مراقب باش که...
قبل از اینکه هرمیون حرفش را به پایان برساند، آلبوس خودش را غیب و در دفتر پروفسور روزیه ظاهر کرده بود.
- سلام پروفسور!
پروفسور بعد از اینکه از بازی با استخوان آرنج دست چپش فارغ شد، رو به آلبوس کرد و به او گفت که درخواستش را مطرح کند.
- یه اجازه نامه برای ورود به بخش ممنوعه کتابخانه میخواستم. برای تکلیفی که بهمون دادین.
-بیا، اینم اجازه نامه!
آلبوس سریع به کتبخانه رفت. کتاب مورد نظر را پیدا کرد و غرق در مطالعه شد، به طوری که نفهمید چه زمان روی کتاب خوابش برد.
- هوووف. عجب خوابی بود، بهتره برم... عه! اینجا کجاست؟
- اینجا زمانی قبل از تاسیس هاگوارتزه. محلی که توش هستی، محلی که سالازار اسلایترین کبیر زندگی میکنه.
- این صدا از کجا اومد؟
-من صدای کتابم! هرجا کمک خواستی، کافیه من رو صدا کنی! هر زمان هم که بخوای میتونی ازینجا بری، ولی نباید کارت بیشتر از چهار ساعت طول بکشه.
- خب! خوبه.
آلبوس در جایی مناسب کمین کرد تا سالازار به محل زندگی اش بیاید. شاید با خودش خوراکی مورد علاقه اش را هم می آورد.
- فسسسسسفسسس!
-فسسسفسسس!
آلبوس ناخودآگاه جواب سالازار را داه بود.
- هی تو! هرکی که هستی، بیا بیرون!
- تو دیگه چجور جادوگری هستی؟
مممن...من از آینده اومدم قربان، اومدم اینجا تا در مورد نحوه تغذیه شما تحقیق کنم.
- و منم این حرف ها رو باور می کنم.
- فسسسسسسفسس!
-فسسسس!
- ببینین! منم مارزبان هسام. این میتونه درستیه حرفای منو ثابت کنه.
- شاید اینطور باشه، ولی بهتره فعلا تو زندان بمونی! فسس!
به محض اینکه سالازار جمله اش را تمام کرد، قفسی از از جنس مار، آلبوس را در خود فرو برد. آلبوس هرچقدر سعی کرد نتوانست سالازار و مارهایش را راضی کند که او را آزاد کنند، فقط از بین میله های ماری نظاره گر ماجرا بود.
- هنوز دو ساعت دیگه فرصت دارم! گر صبر کنم ز سیکل گالیون سازم!
و بالاخره آلبوس چیزی که می خواست را دید.
- کاش هیچوقت این صحنه رو نمی دیدم.
سالازار به موش و سنجابی که مار ها برایش آورده بودند حمله ور شد.
- آلبوس بدون ذره ای درنگ، کتاب را صدا زد.
- هنوزم وقت داری.
- دیگه نمیخوام اینجا بمونم.
- هر طور مایلی.
آلبوس دوباره به کتابخانه برگشته بود، پس تکلیفش را کامل کرد تا به پروفسور تحویل دهد.
.............................
پ.ن: صفحه ی استیکرا برام باز نشد. تو پست های قبلی اوکی بودن ولی الان کلا برام باز نمیشن.
ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در 1402/4/27 20:40:02
EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT

تصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ به: آموزش جادوي سياه فوق پیشرفته
ارسال شده در: سه‌شنبه 27 تیر 1402 17:38
تاریخ عضویت: 1398/11/26
: جمعه 22 فروردین 1404 23:20
از: خونه کله زخمی...
پست‌ها: 84
آفلاین
1)
اسکورپیوس دوان دان به سوی خانه پاتر ها فرار می کرد. آلبوس بعد از یک ماه غیبت برگشته بود. او رفته بود تا بتواند با مطالعه ی جادوی سیاه، قوی ترین خدمتکار برای یک جادوگر را احضار کند.
آلبوس به کندی در تعقیب او بود.
اسکورپیوس فریاد زد:
- آلبوس! منم اسکور! رفیقت!
اسکور نزدیک خانه پاترها بود.
- سلام اسک....
- لطفا در رو باز کنید!
اسکورپیوس سریع وارد خانه پاتر ها شد، هری، لونا و جیمز داشتند به او نگاه می کردند؛ شوک ورود عجیب اسکور هنوز در جینی قابل تشخیص بود.
- آلبوس! آلبوس!
- آلبوس؟! چه مشکلی براش پیش اومده؟ فکر میکردم برای تحقیقش بازم وقت لازم داره. آزدها ها موجودات عجیبی هستن!
- اژدها؟! اینطور نیست؛ آلبوس رفته بود تا یه خدمتکار احضار کنه!
- خدمتکار؟!
- احضار؟!
- الان وقت توضیح نیست. اون داره میاد! شرایطش اصلا عادی نیست.
پاتر ها همه سردرگم شده بودند، صداقت به وضوح از گفتار اسکورپیوس قابل تشخیص بود.
- باید از خونه خارج بشیم و به مقامات خبر بدیم، قبل از اینکه....
- بــــــوووووم!
در خانه پاتر ها با صدایی مهیب منفجر شد!
- آلبوس!
آلبوس هیچ واکنشی نشان نداد.
-آواداکداورا!
- جیمز، به سرعت جاخالی داد.
جنگ سختی بین آلبوس و دیگر اعضای حاضر در خانه شروع شده بود!
اسکورپیوس چند طلسم که به سمت او روانه شده بودند را از خود دور کرد، ولی آخرین طلسم بیهوشی آلبوس قبل از اینکه بتواند عکس العملی نشان دهد به او برخورد کرد.
او پس از برخورد به دیواری که به آشپزخانه منتهی می شد، از هوش رفت.
- کروشیو!
طلسم شکنجه آلبوس به جیمز برخورد کرد، جیمز روی زمین افتاد؛ او درد را در تمام سلول های بدنش حس می کرد، دردی که نمی توانست از آن اجتناب کند.
- اکسپلیارموس!
طلسم هری پاتر با حرکت سریع آلبوس به خودش برگشت! هری خلع سلاح شده بود!
- آواداکداور....
- جینی تعادل آلبوس را برای لحظه ای برهم زد، ولی آلبوس سریع به خودش آمد. هری چوبدستی اش را کنار مبل دید.
- آواداکداورا!
-جینی!
- مامان!
- کروشیو!
- نــــه!
صدای ناله ها و شیون لونا به صدای جیمز اضافه شد.
هری دستش را به چوبدستی رسانده بود، او میتوانست جلوی پسرش را بگیرد، ولی...
- آواداکداورا!
آلبوس به سراغ تک تک اعضای خانواده رفت، جیمز و لونا هم به هری و جینی پیوستند. فقط یک نفر مانده بود. اسکور به هوش آمده بود.
- آلبوس! منم! اسکور! یادت میاد رفیق؟
آلبوس باز هم واکنش نشان نداد، در عوض چوبدستی خود را به سمت اسکورپیوس گرفت.
- آلبوس! لطفا!
-آواداکداورا!
آخرین تابش نور سبز هم از چوبدستی آلبوس سوروس پاتر خارج شد. به خانه و تمام اجساد پشت کرد. درحال خروج از خانه بود که...
ماموران جلوی او ایستاده بودند.
- تو یه قاتلی پسر!
- آوادا....
...
- نههههههههههههههه!
- چی شده آلبوس؟
- هیچی! فقط یه خواب بود! یه خواب خیلی بد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
2)
خیلی سادس! پول! تو این دوره زمونه گالیون چرک کف دست که نه، تاج روی سره. پیشنهاد های مدیریتم حتما وسوسه کننده بود!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
3)
جواب قطعا مثبته. اگه اسلیترینی باشه دوبار مثبته! اگه مرگخوارم اشه سه بار مثبت میشه!
EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT

تصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
ارسال شده در: سه‌شنبه 27 تیر 1402 15:01
تاریخ عضویت: 1398/11/26
: جمعه 22 فروردین 1404 23:20
از: خونه کله زخمی...
پست‌ها: 84
آفلاین
1)
تعداد زیادی از جادوآموزان کم کلاس، شروع به درست کردن معجون کردند! همه به جز آلبوس، بندن و کوین؛ ایزابل هم که داشت اشک می ریخت.
- من چه ویژگی دارم؟

نگاه آلبوس دور تا دور کلاس در جست و جو بود
- حتی در مرگ، کاش پیروز باشم!

آلبوس سعی در امیدوار کردن خودش برای پیدا کردن ویژگی مخصوصش بود.
- من آلبوس سوروس پاترم! پسر هری پاتر و جینی ویزلی، پسری که همه اونو شبیه پدرش تصور میکنند و تنها پاتر موجود که عضو محفل نیست! خودشه! من تنها پاتریم که مرگخوارم! این هم ویژگی من! شاید بتونم از پوست مار هم استفاده کنم، من خیلی به مار ها علاقه دارم.

آلبوس به چیز های زیادی نیاز نداشت، پوست مار، نشانه ای که مرگخوار بودنش را ثابت کند و کمی موی پدر کله زخمی اش!

- پروفسور کران! میتونم برم بیرون؟
- میتونی بری، ولی زود برگرد؛ من کلی کار دارم که باید انجامشون ندم!
- بهتره اول برم و یکم پوست از یه مار قرض کنم. ولی برای اثبات مرگخوار بودنم چی لازمه؟
- آلبوس داشت به سمت جنگل می رفت و در راه فکر هایش را کنار هم قرار می داد تا به نتیجه برسند.
- خودشه!

آلبوس مارزبان بود، پس برای برقراری ارتباط با مارها مشکلی نداشت!
- ببخشید میتونم یکم از پوستتون رو قرضص بگیرم؟
- من تازه پوست اندازی کردم، میتونی یکم از پوست قبلیمو داشته باشی!
- ممنون!

آلبوس راهش را به طرف خانه کله زخمی کج کرد و در راه با خودش فکر می کرد که چرا مارزبان بودن را در ویژگی هایش از قلم انداخته.
- میتونم یه جمله به زبون مارها بنویسم و توی پاتیل بریزم.

آلبوس در خانه را به سرعت باز کرد، اول یه سراغ اتاق پدرش رفت و موهایی که روی بالش پدرش بود را برداشت. کلی زخمی پدرش روز به روز خالی تر می شد.

- فقط یه چیز مونده، اثبات مرگخواریم، همه مرگخورا به ویژگی مشترک دارن، نشان!
- آلبوس سریع خودش را در کلاس ظاهر کرد.
- حتی در مرگ، کاش پیروز باشم!
( آلبوس حس کرد بندن به او نگاه می کند)

آلبوس، پوست مار، موی پدر کله زخمی و جمله ای که به زبان مار ها نوشته شده بود را درون پاتیل انداخت. سپس آستینش را بالا زد تا کمی از پوست ساعدش را که نشان مرگخوارن روی آن بود را جدا کند.
- یکم درد داره، ولی میشه تحملش کرد.

آلبوس نوک چاقویش را روی ساعد دستش گذاشت...
- آخخخ!

آلبوس یادش رفته بود که پس از لمس نشان، لرد را احضار میکند. ولی لرد از تمام اتفاقات خبر داشت و تنها با یک پس گردنی به آلبوس هشدار داد.

بعد از آنکه آلبوس چند بار دیگر سوزش را پشت گردنش حس کرد، بالاخره مقداری از پوست دستش را هم درون پاتیل ریخت و ابا چوبدستی به ان ضربه زد!
پاتیل جوشید ، ابتدا به رنگ قرمز بود. بعد به بنفش خال خال پشمی تغییر رنگ داد و در نهایت به رنگ آبی در آمد. اکسیر بویی شبیه به بوی شکلات می داد و تقریبا شفاف بود.

- پروفسور! اکسیر من حاضره.
- خوبه آلبوس! خوبه! میتونی بری.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اکسیر
EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT

تصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ به: اسکله تفریحی
ارسال شده در: سه‌شنبه 20 تیر 1402 18:10
تاریخ عضویت: 1398/11/26
: جمعه 22 فروردین 1404 23:20
از: خونه کله زخمی...
پست‌ها: 84
آفلاین
- یک، دو...
- حملهههههه!

اسکندر می خواست حودش فرمان حمله را صادر کند ولی ربکا به او رکب زده بود و اسکندر به هیچ عنوان از این موضوع خوشحال نبود.

- تو نباید این کار رو انجام می دادی!

از آنجایی که مگس ها به محض شنیدن فرمان، به کلاب حمله کرده بوند صدای اسکندر به کسی جز خودش نرسید. بغض داشت گلوی اسکندر را میفشرد.

- هیچکس از جاش تکون نخوره!
- دستا بالا، چوبدستیا پایین وگرنه اکسپلیارموس!

برای چند لحظه سکوت مطلق بر فضای کافه حاکم شد، سکوت قصد دشات مدت بیشتری حاکم بماند ولی ایزابل هم دوست داشت ملکه باشد.

- یالا بگین سو لی رو کجا مخفی کردین!
- ما کسی رو اینجا مخفی نکردیم!

عمو یوری جون با ریشی در هم و برهم، با بطری آب پرتقال در دست نزدیک آمد.

- ما اینجا فقط آب پرتقال سرو می کنیم!
اینجا بود که بغض کنترل اسکندر را در دست گرفت. آب پرتقال او را یاد مادرش انداخته بود.
-عررررررررررررر!

اسکندر با تمام قدرت داشت گریه می کرد و موج صوتی عظیمی از دهانش خارج می شد.

-باید ساکتش کنم!

ربکا با اولین قدمی که به سمت اسکندر برداشت، به موج صوتی برخورد کرد و محکم به دیوار پشت سرش خورد!
همه از تعجب به ربکا خیره شدند.
- من خوبم!
ولی کسی نگران حال ربکا نبود.
- چرا منو اینطوری نگاه می کنید؟
- پشت سرت.

لشکر مگس ها، اسکندر ساکت و ایزابل به راه مخفی که پشت دیوار بود نگاه می کردند.
- همونجا بمون عمو یوری!
- یوری درست جلوی در کلاب متوقف شد!
EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT

تصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
ارسال شده در: یکشنبه 14 خرداد 1402 11:33
تاریخ عضویت: 1398/11/26
: جمعه 22 فروردین 1404 23:20
از: خونه کله زخمی...
پست‌ها: 84
آفلاین
مرگخواران به صورت پیش فرض 50 درصد نقشه را انجام داده بودند. قرار نبود کسی نقشه ای برای خوراندن "برفس شاهی" به بکشد.
فقط سه نفر مانده بودند: هکتور، فنریر و رودولف!
- سه تفنگدار... نه... چیز .. سه آشپز... اصلا سه کله پوک!

بعد از اینکه لینی این جمله را گفت، موسیقی متن فیلم: 3:10 به سمت آزکابان" ( همون فیلم 3:10 به یوما، ولی نسخه جادوییش) در بک گراند پخش شد.
هکتور پاتیل مخصوص برفس شاهی را ظاهر کرد. کرفس، بامیه و پیاز در دسترس بودند. فنریر، در حرکتی متواضعانه دست خود را جلو آورد تا هکتور چرک های زیر ناخنش را جدا کند.
رودولف نیز قصد داشت مانند فنریر حرکتی متواضعانه بزند ولی بوی جورابش لینی را بیهوش کرد و باعث شد که هیچ گل و گیاهی در 5 کیلومتری رودولف سالم نماند.

- خب، اینم آخرین مرحله! فقط باید منتظر بمونیم تا خوب جا بیوفته!

درون لوزالمعده ایوا
بلاتریکس درحالی که هشتمین موجود عجیب و غریب خرچنگ مانند درون ایوا را کشته بود، درخواست تایم اوت کرد تا کمی استراحت کند.
- تایم اوت قبول میشه یک دقیقه از همین الان شروع شد.
مروپ هم میوه هایش را همراه استکان خالی پیش بلاتریکس برد تا باهم درد و دل کنند.
- امیدوارم ایوا نمیره! چون بعد از اینکه بیرون اومدم خودم میکشمش!
- پرتقال مامان بهتره این حرف ها رو نشنوه، براش بد آموزی داره.
- درسته مروپ! درسته!
-وقت تمومه. دور بعد رو شروع می کنیم.
EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT

تصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ به: لــومــوس مـاکسیـما !
ارسال شده در: جمعه 5 خرداد 1402 10:35
تاریخ عضویت: 1398/11/26
: جمعه 22 فروردین 1404 23:20
از: خونه کله زخمی...
پست‌ها: 84
آفلاین
سلام سیریوس!
امیدوارم سایت دوباره مثل قبل، فعالیتش زیاد شه. تنها سوالی که باقی میمونه اینه که چرا جادوگران تو شبکه های اجتماعی فعالیتی نداره؟ یادمه مدیران سایت یه اطلاعیه هم در این مورد گذاشته بودن.
شاید با ساخت سریال هری پاتر دوباره سایت جون بگیره. ولی این اتفاق، تو مدت کوتاه انجام نمیشه.
لوموس!
EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT

تصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ به: یاران لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن).
ارسال شده در: چهارشنبه 27 اردیبهشت 1402 10:26
تاریخ عضویت: 1398/11/26
: جمعه 22 فروردین 1404 23:20
از: خونه کله زخمی...
پست‌ها: 84
آفلاین
سلاااام!
افتر آل دیس تایم اومدم دوباره درخواست بدم!
بزارین بیام تو!
دوساله پشت در موندم.

سلام.
هنوزم بعد دوسال از فامیلیت خوشم نمیاد.
به نظرم برو عوضش کن. برو اعلام فرزند خوندگی کن، یه فامیلی بهتر پیدا کن.
دو سال پشت در موندی بعد اومدی برام نوشتی "بزار بیام تو؟" من بشینم زار بزنم که تو بیای تو؟ حالا ما زار نداریم که بزنیم، تکلیف چیه؟!
سی و سه بار پشت سر هم بنویس "بذارید بیام تو" و با جغد برام بفرست، تا بذارم بیای تو!

به شرط ارسال جغد حاوی سی و سه "بذارید بیام تو" تایید شد.
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در 1402/2/29 13:22:01
EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT

تصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ به: اتاق تسترالها
ارسال شده در: چهارشنبه 27 اردیبهشت 1402 10:17
تاریخ عضویت: 1398/11/26
: جمعه 22 فروردین 1404 23:20
از: خونه کله زخمی...
پست‌ها: 84
آفلاین
مرگخواران، خسته و عصبانی به مرلینگاه رسیدند.
- عررررررر!
- عررررررررررر!
-عرررررررررررررر!
مرگخواران که با شنیدن صدای عر های ممتد لرد و لرد-تسترال خیال کردند که جنگی درحال وقوع است، با یک حرکت ضربتی قدرتی، آواداکداورا گویان وارد مرلینگاه شدند.
_آوادا....
- بیارینش پیش من!
هیچ مرگخواری تکانی به خودش نداد.
- تو سرکارمون گذاشتی.
- مگه به گرینگوتز نرفتین؟
- چرا رفتیم! طبقه اخر کاملا خالی بود.
- طبقه اخر از اول یا آخر از آخر؟
- اول از آخر!
- وسط از اول!
-اول از...
-عرررررر!
چرا تو از ما طلبکاری؟ تو مارو سرکار گذاشتی! کسی که باید عصبانی بشه تو نیستی!
- اینطور که معلومه، شما اصلا گرینگوتز این دنیا رو نمیشناسین. شما فریب خوردین. باید به طبقه آخر از آخر میرفتین!
مرگخواران بار دیگر نگاهی را با هم رد و بدل کردند.
لرد ولدمورت، دیگر از تسترال بودن خسته شده بود. علاوه بر آن واقعا هم خسته شده بود و خوابش می آمد. پس خمیازه بلند و آبداری کشید که باعث شد قطره اشکی از گوشه چشم چپش پایین بلغزد.
- نبینم غمتو ستوون!
- ما ستون نیستیم.
- داشمی به مولا!
لرد-تسرتال بعد از گفتن این جمله لرد را تسترال گونه در آغوش کشید.
لرد، کرک و پرهای تسترالی اش و مرگخواران چوبدستی هایشان از این تغییر حالت لرد-تسترال ریخته بود، اینبار با تعجب به او نگاه کردند.
لرد-تسترال متوجه حرکت عجیبش شده بود.
- اهم اهم! بگذریم. زود برین دنبال کارتون. دیگه نمیتونم منتظر بمونم.
EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT

تصویر تغییر اندازه داده شده