- تغذیه بنیانگذاران هاگوارتز! اگه یه نفر تو دنیا اطلاعاتی در این مورد داشته باشه، اون یه نفر هرمیونه! مثل اینکه باید دوباره یه سر به خونه پاترها بزنم.
تق تق تق- اوه! آلبوس! عزیزم!
- سلام مامان.
- میتونستی هر جا که هستی بمونی!
- منم دوست دارم جیمز! سلام بابا! سلام لونا!
آلبوس پس از احوال پرسی با خانواده، موضوع را با پدرش در میان گذاشت.
- فردا، هرمیون و رون رو دعوت می کنم.
فردا- خب آلبوس! چی میخوای بدونی؟
- تغذیه در رمان بنیانگذاران هاگ.ارتز چگونه بود؟
- موضوع جالبیه. میتونی به کتابخانه هاگوارتز بری، یه کتاب تو قسمت ممنوعه هست،، اسمش "بنیانگذاران، ابتدا تا انتها" ست، میتونی اجازشو بگیری. فقط مراقب باش که...
قبل از اینکه هرمیون حرفش را به پایان برساند، آلبوس خودش را غیب و در دفتر پروفسور روزیه ظاهر کرده بود.
- سلام پروفسور!
پروفسور بعد از اینکه از بازی با استخوان آرنج دست چپش فارغ شد، رو به آلبوس کرد و به او گفت که درخواستش را مطرح کند.
- یه اجازه نامه برای ورود به بخش ممنوعه کتابخانه میخواستم. برای تکلیفی که بهمون دادین.
-بیا، اینم اجازه نامه!
آلبوس سریع به کتبخانه رفت. کتاب مورد نظر را پیدا کرد و غرق در مطالعه شد، به طوری که نفهمید چه زمان روی کتاب خوابش برد.
- هوووف. عجب خوابی بود، بهتره برم... عه! اینجا کجاست؟
- اینجا زمانی قبل از تاسیس هاگوارتزه. محلی که توش هستی، محلی که سالازار اسلایترین کبیر زندگی میکنه.
- این صدا از کجا اومد؟
-من صدای کتابم! هرجا کمک خواستی، کافیه من رو صدا کنی! هر زمان هم که بخوای میتونی ازینجا بری، ولی نباید کارت بیشتر از چهار ساعت طول بکشه.
- خب! خوبه.
آلبوس در جایی مناسب کمین کرد تا سالازار به محل زندگی اش بیاید. شاید با خودش خوراکی مورد علاقه اش را هم می آورد.
- فسسسسسفسسس!
-فسسسفسسس!
آلبوس ناخودآگاه جواب سالازار را داه بود.
- هی تو! هرکی که هستی، بیا بیرون!
- تو دیگه چجور جادوگری هستی؟
مممن...من از آینده اومدم قربان، اومدم اینجا تا در مورد نحوه تغذیه شما تحقیق کنم.
- و منم این حرف ها رو باور می کنم.
- فسسسسسسفسس!
-فسسسس!
- ببینین! منم مارزبان هسام. این میتونه درستیه حرفای منو ثابت کنه.
- شاید اینطور باشه، ولی بهتره فعلا تو زندان بمونی! فسس!
به محض اینکه سالازار جمله اش را تمام کرد، قفسی از از جنس مار، آلبوس را در خود فرو برد. آلبوس هرچقدر سعی کرد نتوانست سالازار و مارهایش را راضی کند که او را آزاد کنند، فقط از بین میله های ماری نظاره گر ماجرا بود.
- هنوز دو ساعت دیگه فرصت دارم! گر صبر کنم ز سیکل گالیون سازم!
و بالاخره آلبوس چیزی که می خواست را دید.
- کاش هیچوقت این صحنه رو نمی دیدم.
سالازار به موش و سنجابی که مار ها برایش آورده بودند حمله ور شد.
- آلبوس بدون ذره ای درنگ، کتاب را صدا زد.
- هنوزم وقت داری.
- دیگه نمیخوام اینجا بمونم.
- هر طور مایلی.
آلبوس دوباره به کتابخانه برگشته بود، پس تکلیفش را کامل کرد تا به پروفسور تحویل دهد.
.............................
پ.ن: صفحه ی استیکرا برام باز نشد. تو پست های قبلی اوکی بودن ولی الان کلا برام باز نمیشن.
ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در 1402/4/27 20:40:02
EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT