به محض بیرون رفتن پروفسور روزیه از کلاس همهمه بالا گرفت. به صورت خودکار کلاس به سه گروه تقسیم شد.
اولین گروه یعنی دختر ها، که در حین زدن ویبره هایی که هر لحظه میتونست باعث ایجاد چند زمین لرزه پی در پی بشه داشتن با ذوق و شوق دربارهی تکلیفشون صحبت میکردن.
- تکلیف من درست کردن گوسالهی کبابیه. مامانم یه راه مخصوص واسه درست کردنش رو بهم یاد داده. مال تو چیه؟
- نمیدونم! هنوز نگاهش نکر... آخجون! پیراشکی گوشت. نمرهی بیست مال خودمه.
- ولی غذای هیچکدومتون مثل مال من نمیشه. این شما و این پاستا! بیست فقط و فقط متعلق به منه!
آره! قبول دارم. تکلیف ناعادلانهای بود. مخصوصا برای پسر ها که به اندازهی دختر ها تو آشپزی مهارت نداشتن. ولی انگار اوضاع پسر ها هم خیلی بد نبود.
- فسنجون؟! بذار ببینم. فکر نمیکنم خیلی بد باشه. میتونم پاس بشم.
- آره مال منم خوبه. بیف استراگانوف. همونیه که تو یول بال خوردیم. از آیلین دستور پختشو میپرسم.
شاید این سوال براتون پیش اومده باشه که، پس گروه سوم چه کسایی هستن.
اول از همه باید بگم که چه کسایی غلطه و اینجا باید از چه کسی استفاده کرد. و اینکه... بله درست حدس زدین. تنها عضو گروه سوم تری بوت بود.
تری از لحظهای که پروفسور روزیه تکلیف رو اعلام کرد توی گوشهی تاریک و نموری از کافه زانوی غم بغل کرده بود.
تری سرش رو از روی زانو هاش بلند کرد و به همکلاسی های خوشحالش خیره شد.
- مرلینا! من چه گناهی به درگاهت کردم که باید اینجوری عذاب بکشم؟
دوباره اون کاغذ شوم رو از جیبش درآورد و با بغض به کلمهی ژله
هفت رنگ که وسط کاغذ نوشته شده بود خیره شد.
در حالی که داشت زار میزد با صدایی تو دماغی خطاب به ژله گفت:
- آخه تو چرا دست از سر من برنمیداری؟ مگه من چیکارت کردم؟ بدمزه درستت کردم؟ آقا من غلط کردم که تو جشن ژله درست کردم! خوب شد حالا؟
یکدفعه تری با سکوت ترسناکی که همهجا رو در بر گرفته بود، متوجه شد که جملهی آخرش رو با صدای بلند بیان کرده.
- چی شد؟ قرار شده ژله درست کنی؟
این صدای آیلین بود که پاورچین پاورچین به تری نزدیک شده بود و بدون اینکه تری بفهمه کاغذ تکلیفش رو دیده بود.
تری توی یک لحظه تصمیمش رو گرفت. دست آیلین رو محکم چسبید و با خودش بیرون کشید.
- وایسا ببینم یهو چهت شد؟ میخوای دستمو بکنی؟
-آیلین... دستم به ردات کمکم کن. اگه به خودم باشه معلوم نیست چی بپزم!
آیلین کمی فکر کرد. مسلما جملهی آخر تری درست بود و حتی احتمال کشته شدن پروفسور ایوانی که این همه سال زنده مونده بود با خوردن غذا های تری وجود داشت. ولی این قضیه هیچ سودی برای آیلین ندا...! البته، شاید هم داشت!
- دلم به حالت سوخت تری پس کمکت میکنم.
- واقعا؟ یه دنیا ممنونم آیلین. واسه جبران هر کاری بگی برات میکنم.
- آفرین! خودت دست گذاشتی رو شرطم.
- شرط؟
- آره دیگه. همینجوری الکی که نمیشه.
- عیب نداره هر چی باشه قبوله!
آیلین انگشت اشارهاش رو به سمت جیب خاصی از کیف تری گرفت.
- من در ازاش اونا رو میخوام.
- اممم! دقیقا چی رو میخوای؟
- همون مهره های شطرنجی که هفتهی پیش تو شرط بندی بردی.
- همونا که روکش طلا داره؟
- دقیقا همونا!
- همونا که شایعه شده مال روونا بوده؟
- همونا!
- همونایی که دیروز میخواستی ازم بقاپی؟
- آره تری همونا. میدی یا نه؟
- من... خب...
تری توی اون شرط بندی جونش رو وسط گذاشته بود و حالا باید در ازای یک ظرف ژله ازشون دل میکند. این از نظر منطقی یک امر امکان ناپذیر بود.
- قبوله!
البته تری هم توی این شرایط خیلی به فکر منطق نبود.
-آفرین این شد یه چیزی! حالا مهره ها رو رد کن بیاد.
نیم ساعت بعد/ آشپز خونهی هاگوارتز- خب تری! این تیکه از آشپزخونه رو با بدبختی فقط برای امروز از جنای خونگی گرفتم؛ پس خوب گوش کن.
-باشه حواسم هست!
-قبل از هر کاری باید پودر ژله رو با آب داغ مخلوط کنی. بعد خوب هم میزنی تا یه محلول یک دست تحویل بگیری. حالا باید یه مقدار آب سرد رو باهاش مخلوط کنی. بعد ژله رو برای دو ساعت توی یخچال میذاری و بعد لایه های بعدی رو به همین شکل بهش اضافه میکنی. در نهایت هم قالب رو تا لب وارد آب گرم میکنی و ده ثانیه منتظر میمونی! بعد ژله رو روی ظرف میذاری و از قالب خارج میکنی.
بعد از یک بار انجام شدن تمام مراحل بالا توسط آیلین، آیلین مهره ها رو توی کیفش ریخت و خرامان خرامان از آشپزخونه خارج شد.
چند ساعت بعدتری به آرومی، در حالی که از شدت استرس عرق میریخت و نصف تمرکزش رو روی مهار لگد هاش گذاشته بود قالب رو بلند کرد و با دستپختش مواجه شد.
رنگ عجیبی داشت، ولی حداقل مطمئن بود که اینبار از پودر ژله استفاده کرده.
ژله رو چرخوند و به رنگ هایی که در هم آمیخته بودن نگاه کرد.
تا حالا خمیر بازی هاتون رو با هم مخلوط کردین؟ منظورم همهی رنگ هاشه. خب، ژلهی تری هم تقریبا همچین شکلی داشت.
با استرس تیکهی کوچیکی از ژله رو برداشت و توی دهنش گذاشت. از شدت نگرانی اصلا طعمش رو احساس نکرد ولی به حدی که متوجه بشه چیز عجیبی درست نکرده، چشیده بود. اینبار با آرامش بیشتری سراغ تیکهی دوم رفت و طعم شیرین ژله روی زبونش پخش شد.
با خیال راحت رو صندلی ولو شد. ظاهر ژله اونقدر ها هم مهم نبود. شاید پروفسور روزیه ازش چشم پوشی میکرد.