جادوگران جادوگران | نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر
صفحه اصلی خانه انجمن‌ها انجمن‌ها اخبار اخبار تازه‌ها تازه‌ها بیشتر بیشتر ورود ورود
اینستاگرام
کارت قورباغه شکلاتی
آنلاین‌ها
کمک می‌خوای؟ از هری بپرس!
شبکه پرواز
فن‌ فیکشن‌ها
×

کارت قورباغه شکلاتی

1
×

آنلاین‌ها

42 کاربر(ها) آنلاین هستند (21 کاربر(ها) در حال مرور انجمن هستند)
41
مهمانان
1
عضو
اعضای آنلاین
×

کمک می‌خوای؟ از هری بپرس!

تصویر تغییر اندازه داده شده
×

فن‌ فیکشن‌ها

اطلاعیه مرداب هالادورین: فروشگاه چوبدستی‌گستران برای اولین‌بار با ارائه چوبدستی‌های خاص در خدمت شماست! این فرصت استثنایی رو پیش از این که چوبدستی مورد علاقه‌تون خریداری بشه از دست ندین!
wand

انتخاب برترین‌ها

wand
انتخاب بهترین‌های بهار 1404 جادوگران

انتخاب برترین های فصل پاییز آغاز شد!

از 24 آذر تا پایان روز 27 آذر فرصت دارید تا بهترین‌های خود در پاییز را انتخاب نمایید.

wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ: بستنی فروشی فلوریان فورتسكیو
ارسال شده در: سه‌شنبه 18 آذر 1404 20:15
نمایش جزئیات
آفلاین
خبر معجزات بی‌نهایت این بستنی به سرعت بین جمعیت پیچید. کسانی توی جمع بودن که بچه می‌خواستن و حالا فهمیده بودن که این بستنی علاوه بر خوشمزه بودن می‌تونست اونا رو به پول و بچه برسونه. یکی از مهم‌ترین‌شون، بلاتریکس لسترنج بود که به شدت احتیاج به فرزندی از لرد ولدمورت داشت و با وجود تلاش‌های بی‌اندازه، معجون‌های جادویی، دست به دامن پیرزن‌های ماگل شدن هنوز نتونسته بود به نتیجه‌ای برسه. شاید بپرسید اون که همین الانش هم یه بچه از لرد ولدمورت داره: دلفی. اما حقیقت این بود که بلاتریکس علاوه بر اینکه خیلی وقت‌ها یادش می‌رفت دلفی وجود داره، اصلا ازش راضی نبود و قصد داشت موجودی خلق کنه که سرش توی گوشی نباشه و به آرمان‌های لرد سیاه عمل کنه.

از طرفی هم در محفل، مالی ویزلی جدیدا به علت کهولت سن نمی‌تونست اون‌جوری که دوست داشت تولید مثل کنه و مادرشوهرش مدام بهش تیکه می‌نداخت و تهدید می‌کرد که برای پسرش زن جدیدی می‌گیره که بتونه سه بچه در سال به دنیا بیاره و کمبودهای اونو جبران کنه. حالا مالی به‌شدت احساس ناکافی بودن می‌کرد و به اون بستنی احتیاج داشت تا به روزهای اوجش برگرده.

با این اوصاف، حالا هم محفل و هم مرگخواران بیشتر از قبل اون بستنی رو می‌خواستن.

- حاضرم با همتون دوئل کنم! اون بستنی مال منه!

مالی از وسط جمعیت بیرون پرید.
- یه بار شکستت دادم، دوباره هم شکستت می‌دم. امکان نداره عقب بکشم!

بلاتریکس و مالی با اخم تو چشم‌های همدیگه خیره شدن. سر و صدا دوباره داشت بالا می‌گرفت که ناگهان ریگولوس که دور شدن بوی بستنی باعث شده بود به‌هوش بیاد پرسید:
- فلورین کجاست؟

توجه جمعیت به این حرف جلب شد و به اطرافشون نگاه کردن تا پیداش کنن، اما هیچ اثری از بستنی‌ساز معروف نبود و احتمالا به گوشه‌ی دوری از اون‌ها آپارات کرده بود.
مالی که هنوز به بلاتریکس زل زده بود، با همون اخم گفت:
- نظرت چیه تا پیدا کردنش، متحد بشیم؟
- حله.

به نظر میومد این دو جبهه باید با هم کار می‌کردن تا فلورین رو پیدا کنن. اما آیا این عمل می‌تونست بدون چالش پیش بره؟
پاسخ به: بستنی فروشی فلوریان فورتسكیو
ارسال شده در: چهارشنبه 15 اسفند 1403 20:12
نمایش جزئیات
آفلاین
خلاصه:

فلورین، فرمولی برای تهیه بستنی خوشمزه‌ای کشف کرده که همه دنبال بدست آوردن این فرمولن. اول لرد و مرگخوارا فلورین رو خفت کردن، بعد دامبلدور (آلبوس‌شون) و محفلیا هم بالای سرشون سبز شدن و حالا سیریوس و وزارتخونه‌ایا هم اومدن تا فرمولو بدست بیارن اما در این حین، ریگولوس با احساس بوی بستنی توی آغوش سیریوس‌ غش کرده.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سیریوس در حالی که ریگولوس را در آغوش گرفته بود، اشک از چشمانش روان شد. در این میان، چند ویالونیست حرفه‌ای از زیر پیشخوان مغازه فلورین بیرون آمدند و شروع به نواختن قطعه‌ای بسیار تراژیک کردند.

- چرا رفتی؟ چرا، من بی‌قرارم؟ ز سر سودای آغوش ریگولوس دارم. نگفتی آراگوگ جان امشب چه زیباست؟ ندیدی کوین‌ کوچولو از نخوردن بستنی ناشکیباست؟

دامبلدور دستی روی شانه سیریوس گذاشت.
- خیلی تاثیر گذار بود پسرم، فقط یه لطفی کن دیگه نخون.
- چشم پروفسور... فقط الان بدون ریگولوس چیکار کنم؟ این روزا که داداشی گفتن مد شده و همه یه داداشی برا خودشون دارن من به کی بگم داداشی؟!

ناگهان سوروس اسنیپ که اخیرا به شکل مشکوکی همواره اطراف ریگولوس روئیت می‌شد، از میان سوراخ دماغ برادر سیریوس بیرون آمد و در حالی که موهایش حالا علاوه بر چرب بودن انباشته از آب دماغ بود، با بد خلقی نبض ریگولوس را گرفت.
- چیزیش نیست. ویار بارداریه... خوب می‌شه.

سیریوس که با ظهور ناگهانی اسنیپ شوکه شده بود، با شنیدن خبر بارداری برادرش سکته را هم زد و دهانش را کج کرد، کف کرد، دفع کرد و به دامبلدور چشم دوخت تا پیرمرد خردمند، معنای حرف اسنیپ را برایش روشن کند.

- قرن ۲۱مه دیگه پسرم؛ حالا با پیشرفت جادو، روش‌های بارداری آقایون هم اختراع شده. یکی از همین روش‌ها بستنی‌های فلورینه. من و یه بنده مرلینی چندین سال از ناباروری رنج می‌بردیم که با خوردن این بستنی اجاق‌مون آپدیت جدید داد و الان من و اون بنده مرلین نفری سه قلو بارداریم!

در همان لحظه، گلرت از ناکجاآباد سر رسید و با شکمی متورم از جلوی دوربین رد شد. گونه آلبوس گل انداخت.

افرادی که لایک کردند

پاسخ به: بستنی فروشی فلوریان فورتسكیو
ارسال شده در: یکشنبه 28 بهمن 1403 19:18
نمایش جزئیات
شغل
آفلاین
در میان سیل جماعت محفلی، سیریوس دست ریگولوس را می‌کشید تا او را به درون سوژه ببرد.
- بیا دیگه ریگی. از زمان مرلین کبیر تا حالا توی هیچ سوژه‌ طنزی نبودی. بیا تا ملت جادوگر یکم بشناسنت.

ریگولوس اخمی کرد؛ چنان که ابروهای مشکی‌اش به این حجم از درهم کشیده شدن اعتراض کردند. ریگولوس پیش از جواب به سیریوس، به ابروهایش تشر زد:
- بس کنین دیگه؛ چقدر آه و ناله می‌کنین؟ یکم نجیب‌زاده باشین!

ابروهای بیچاره که این اولین بار بود اعتراض می‌کردند و همچنین اولین بارشان بود که از صاحبشان تشر می‌خوردند؛ ساکت شدند. ریگولوس به سمت برادرش برگشت و در نگاهش حالتی شبیه هیپوگریفی که صاحبش به زور او را مجبور کرده به فرد غیرقابل اعتمادی سواری دهد پدیدار شد.
- اونجا نجیب‌زاده خیلی کمه. نمی‌آم.

سیریوس آهی سرد از دل پردرد برکشید.
- ریگی، ناسلامتی برادر وزیر مملکتی؛ ولی هیچ کس تا حالا ندیدتت.

و با یادآوری دغدغه‌هایش برای ترشح دوپامین در سطح جامعه جادوگری ادامه داد:
- خیلیا دلشون می‌خواد این شاهزاده خانمی که خودشو تو قلعه‌اش حبس کرده ببینن؛ خودتم نیاز به تفریح داری. بیای هم دوپامین خون خودت زیاد می‌شه هم کسایی که کنجکاون ببیننت.

اگر بحث نجیب‌زادگی و این که نجیب زاده ها جیغ و داد نمی‌کنند در کار نبود؛ ریگولوس کولی بازی درمی‌آورد و فرار می‌کرد؛ می‌خواست دوباره برای سیریوس توضیح دهد که سیریوس دست لاغر و استخوانی‌اش را گرفت و او را به درون بستنی فروشی برد.

ریگولوس از هر چیزی که طعم شیرین داشت متنفر بود؛ و تمام اعضای محفل این را می‌دانستند و به این سلیقه عجیبش احترام می‌گذاشتند؛ به جز ریموس که هر وقت او را می‌دید شکلاتی در حلقش فرو می‌کرد و سیریوس که اصرار داشت غش کردنهای مکررش، به خاطر همین "قند خون پایین" است.

به محض استشمام بوی بستنی، غش کرد و در آغوش سیریوس افتاد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در 1403/11/28 19:31:31
"نمی دانم چرا اگر آدم کارخانه دار باشد خیلی محترم است ولی اگر نانوا باشد محترم نیست."
پاسخ به: بستنی فروشی فلوریان فورتسكیو
ارسال شده در: شنبه 27 بهمن 1403 18:31
نمایش جزئیات
شغل
آفلاین
فلورین قول داده بود. مرد خداش یکی، حرفش یکی! اصلا مرد همیشه حرفش یکیه! فلورین یاد بابای خدابیامرزش افتاد که همیشه این مسائل رو توی گوشش می‌خوند.
- فلورین بابا خدا یکی، حرف یکی، زن یکی یکی یکی یکی...

بابای فلورین خیلی مرد بود. چون تک نفری حدودا هفت الی هشت خانوار رو هندل می‌کرد. ماشاالمرلین یلی بود برای خودش. انقد مرد بود که دیگه مرد بودنش خیلی اضافه اومده بود و نصف مرد بودنش رو گذاشته بود توی شیشه و توی یخچال نگه‌داری می‌کرد که بعدا ازشون مربای مردی بگیره و بده بچه‌هاش بخورن و مرد شن.

اما مرد شدن برای فلورین یه چالش بزرگ بود. چون فلورین هیچ‌وقت مربا دوست نداشت. و به همین دلیل مونده بود معطل که چکار کنه. بمانه معطل؟ نمانه معطل؟ معطل چه؟ البته فلورین پیش خودش گفت که کوین بچه‌س و اگه دلش بشکنه، توی بزرگسالیش کلی تراما و افسردگی و اینا می‌گیره، فقط چون فلورین یه بستنی نداده دستش که لیس بزنه.

از طرفی کوین بچه‌ای بود که چندین سال بود که سه ساله مونده بود و بزرگ نشده بود. و لرد هم بسیار عصبانی منتظر تصمیم فلورین بود که ببینه می‌خواد بیاد پیش لرد، یا بیفته به فجیع ترین شکل ممکن تبدیل به آبگوشت تسترال بشه. لرد طاقت نداشت که خواسته‌هاش برآورده نشن. حتی اگه در مقابل یه کودک ابد السه ساله قرار می‌گرفت. بالاخره لرد باید لردیت خودش رو حفظ می‌کرد تا ازش حساب ببرن.

- با بهترین و درست‌ترین حرکت می‌شه حتی همه‌ی آدما رو بستنی داد، فلورین!

آلبوس دامبلدور و پشت سرش جماعتی از محفلیون وارد سوژه شده بودن تا فلورین بتونه نفس راحتی بکشه.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
ارسال شده در: چهارشنبه 4 مرداد 1402 18:13
نمایش جزئیات
آفلاین
- با قند و شکر آخه؟

کوین لبخندی زد و سرش را تند تند به طرف پایین تکان داد.
- آره آره. من خوردم قبلا. شیرین بود. با قند و شکر درست می شه. این قند و این هم شکر. درست کن.

فلورین فهمیده بود که این بچه حرف حساب سرش نمی شود.
- باشه. درست می کنم. چطوری باشه؟

- اومممم... خنک!

فلورین کمی تقلا کرد.
- باشه باشه. خنک. باید یادداشت کنم. ولی باید دستامو باز کنی خب. الان یادم می ره ها. زود باش باز کن.

کوین هول شد. بچه بود به هر حال. جلو رفت تا دست های فلورین را باز کند.

- سخته! گره سفتی زدم!

- ما می تونیم باز کنیم.

صدا نا آشنا بود. کوین و فلورین به سمت صدا برگشتند و لرد سیاه و مرگخواران را با چوب دستی های بیرون کشیده دیدند.

- بچه جون... ظاهرا چیزی رو برداشتی که متعلق به ماست.

کوین نگاه معصومانه اش را به فلورین دوخت.
- ولی اون قراره برام‌ بستنی درست کنه. قول داد... خنک!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
ارسال شده در: پنجشنبه 22 تیر 1402 00:04
نمایش جزئیات
شغل
آفلاین
صدای لرد به قدری بلند بود که مرگخواران با سرعت صاف ایستادند و فلورین فورتسکیو را رها کردند.

- حالا نگفتیم که ولش کنید! بگیریدش.

آنها دوباره به سمت فلورین بخت برگشته هجوم بردند و او را زیر دست و پاهایشان له کردند.

_ یاران ما این چه وضعشه!؟ فقط یکی! یکی بگیردش.
-چشم ارباب.

مرگخواران بسیار حرف گوش کن بودند. فوری به صف شدند و طبق گفته ی لرد سیاه، یکی یکی رفتند و فلورین را زیر دست و پاهایشان له کردند.
صبر لرد داشت تمام می شد.
- شما چتون شده آخه؟فرمودیم فقط یک نفر بگیردش. آن یک نفر را هم خودمان انتخاب می کنیم.

نگاه لرد از روی تک تک مرگخواران گذشت و روی سدریک که خوابیده بود ثابت ماند.
- بلندشو سدریک! وسط سخنرانی ما می خوابی؟

سدریک که با شنیدن فریاد لرد چنان با ترس از خواب پریده بود که روحش فرصت نکرده بود به بدنش باز گردد، بی روح لرد را نگریست.
عصبانیت لرد سیاه بابت این واقعه دو برابر شد.
- حالا کارت به جایی کشیده که بی روح ما رو می نگری؟

روح سدریک که از بالا نظاره گر ماجرا بود؛ وقتی متوجه وخامت اوضاع گشت، فوری خود را به بدن صاحبش رساند و از راه دهان وارد کالبدش شد. با بازگشت روح، جانی تازه در بدن و رگ های سدریک دمیده شد و او توانست شرایط را آنالیز کند و متوجه ارباب عصبانی اش شود.

- ارباب من خواب نبودم.
ما هم باور کردیم!
- باور کنین ارباب! درسته چشمام بسته بودن ولی هوش و حواسم فقط به شما بود.
- اگه راست میگی زود برو فلورین را آن طور که ما گفتیم بیاور.

ترس مثل خوره به جان سدریک دیگوری افتاد. وضعیتش مانند دانش آموزی بود که سر کلاس خوابش برده و معلم مچش را گرفته و خیلی ناگهانی او را برای حل تمرین صدا می کند.
در واقع خواب سدریک آنقدر عمیق بود که حتی یک کلمه از حرف های لرد را نشنیده بود؛ چه برسد که بخواهد اجرایشان کند. به نظر می رسید باید خودش را تسلیم کند و حقیقت را بگوید.

- ارباب فلورین نیست!

گویا شانس با سدریک خیلی یار بود. مثل همان بچه ای که با ترس می رود پای تخته تا سوال ها را حل کند و ناگهان زنگ تفریح می خورد. حالا که جانش نجات یافته بود؛ باید همراه با دیگران دنبال فلورین می گشت.

کمی آن طرف تر

فلورین با طناب به صندلی ای بسته شده بود و تقلا می کرد تا رهایی یابد. پسر بچه خیلی کوچکی مقابلش ایستاده بود و طناب ها را محکم می کرد.

- بچه تو دیگه چرا؟
- چون می حوام مهمونی بگیرم.

پسرک که کوین کارتر بود؛ دست از سفت کردن طناب ها کشید و به سمت بوته ها رفت و چند کیسه از پشت آنها بیرون آورد.
- من کاری باهات ندارم. تاژه رفتم برات اژ ارباب شکر و قند گرفتم آوردم. فقط اژت می حوام برای من بشتنی درشت کنی همین! بعدشم میژارم بری.


افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تو اشتیاق بسوز و سرت رو بالا نگه دار!
سریعتر از باد به آسمون شیرجه بزن!
دنیایی فراتر از تصور تو دستاته و این باشکوهه!


پاسخ به: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
ارسال شده در: یکشنبه 21 شهریور 1400 12:47
نمایش جزئیات
آفلاین
-طلسم فرمان روش اجرا می کنیم!
-اما اینو که من گفتم!
-اسکورپیوس؟
-آی، نزن! نزن! باشه بابا تو گفتی اصلا!
-

لرد که طاقتش از نظاره کردن دعوای بلاتریکس و اسکورپیوس تمام شده بود، با حرص و خشونت گفت:
-بس کنید دیگه این دعوا ها رو! این فرمول مخفی چی شد پس؟

مرگخواران حال گوشه ای کز کرده بودند و همه سرشان را پایین گرفته بودند تا ناراحتی خود را از استیضاح لرد نشان دهند، این سکوت برای مدت طولانی ای ادامه یافت؛ تا اینکه لرد دوباره با عصبانیت گفت:
-معلوم هست چی کار می کنید؟ دِ زود باشید این فرمول رو دو دستی تقدیم ما کنید!

مرگخواران با تذکر لرد به خود آمدند و همه چوبدستی هایشان را درآوردند تا به فلورین فورتسکیو حمله کنند؛ اما قبل از اینکه حمله کنند، لینی با تعجب دستش را به سمت زمین گرفت و گفت:
-پس این فلورین کو؟

و بعد صدای نخراشیده و نابهنجار رودولف را از کلبه کنار در ورودی خانه ریدل شنیدند که می گفت:
-یه ساحره قِل قِلی در اینجا دیده می شه... نیمه کمالـاته! نیمه کــمـــالــــاته!

بلاتریکس با شنیدن جمله آخر رودولف عصبانی شده بود و چهره اش به سمت قرمز شدن می رفت، اما او می دانست که در این زمان چیزی مهم تر از رودولف نیز هست. پس او انگشتش را به سمت فلورین فورتسکیو گرفت، که به زور سعی در حرکت کردن می کرد و بعد نعره زد:
-بــــگیریـــــدش!

و بعد سیلی از جمعیت بر روی فلورین فورتسکیو ریخت! فلورین فورتسکیو در زیر مشت و مال مرگخواران نزدیک بود دار فانی را وداع بگوید، اما قبل از آن لرد که آدمی متفکر بود و می دانست با مرگ فلورین فورتسکیو به چیزی بدست نمی آورند؛ با صدایی بلند گفت:
-بــــس کنـــیــــد!

در خیابان هایی که جیمز و تدی، آواره اش بودند!

-تد ما چند ساله که اینجاییم؟

تد به ساعتش نگاه کرد و گفت:
-فکر کنم کمتر از بیست ساعت اینجا باشیم!
-یعنی هنوز یه روزم دنبال این مرده، فلورین فورتسکیو نبودیم؟
-نه!

جیمز با دو زانو بر روی زمین افتاد و با ناراحتی گفت:
-پس چرا من انقدر خستم؟
-شاید بخاطر این باشه که تا حالا انقدر راه نرفتی!

جیمز به سایه درخت کنارشان اشاره کرد و جهشی به سمتش کرد و گفت:
-من میخوام بخوابم!

اما قبل از اینکه بخوابد، به جسم سنگینی برخورد کرد. آن یک جسم نبود، بلکه یک انسان بود...

-بابا بزرگ آرتور!
-عه... جیمز!
-شما اینجا چی کار می کنین؟
-عه... خب راستش دنبال فلورین فورتسکیو هستم! ببین رو این جایی که هست مشخص شده!

جیمز دستگاه را از دست او قاپید و پرسید:
-اسمش چیه؟
-مولایب بود، فکر کنم! یکی از وسایل مشنگا بود...
-مولایب... بذار اینجا که ذره بین هست بنویسم "خونه ولدک اینا"...

موبایل در نتیجه، اولین گزینه ای که آورد «خانه ریدل» بود. جیمز با مشت روی نتیجه زد و بعد موبایل به صفحه قبلی بازگشت و با صدای بلند گفت:
-بزن به چاک جاده! در ابتدا یک کیلو متر به جلو پیش بروید...

مثل اینکه جیمز و تد راه یافتن فلورین فورتسکیو را پیدا کرده بودند!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
کچلی رو عشقه!
پاسخ به: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
ارسال شده در: جمعه 19 شهریور 1400 00:12
نمایش جزئیات
آفلاین
وزارت‌خانه

آرسینوس قبل از اینکه به دنبال فلوریان فورتسکیو برود، ایده ای به ذهنش میاید و بعد به داخل دفتر خود در وزارت‌خانه می‌رود و نقاب خود را در می‌آورد و پشت میزش می‌شیند...
-هوممم! شاید ایده دوئل بدرد نمی‌خورد... اما خب شاید پول بتونه شور و اشتیاق برای پیدا کردن فلورین فورتسکیو رو به وجود بیاره!

او برگه‌ی سفیدی را که بر روی میزش بود، به سمت خود کشید و قلم پرش را در مرکب قرمز رنگی فرو می‌کند و بعد شروع به نوشتن می کند...
نقل قول:
اطلاعیه مهم!
اعضای وزارت سحر و جادو!
هم‌اکنون اینجانب وزیر سحر و جادو، آرسینوس جیگر؛ از این تریبون اعلام می‌کنم که هر کس بتواند فلورین فورتسکیو و فرمول معجزه آسای او را پیدا کند، به جایزه نقدی ای با مقدار پانصد گالیون دست میابد.

وزیر سحر و جادو،
آرسینوس جیگر!


آرسینوس بعد از اینکه اطلاعیه را نوشت، قلم پرش را به گوشه ای پرت می‌کند و با سرعت نقابش را می‌پوشد و بعد با صدای بلند منشی اش را صدا می‌کند...
-منـــشــی! این رو تو وزارت پخش کن! لازم نیست، کپی کنی و تعداد بیشتری اطلاعیه چاپ کنی، خود اعضا این کار رو انجام میدن!

و بعد منشی با سرعتی سرسام آور اطلاعیه را به آبدارچی و از آبدارچی به بخش های مختلف می‌فرستد.
گویا آرسینوس، اعضای وزارتش را به خوبی می‌شناخت! نیم ساعت نگذشت که همه‌ی وزارت‌خانه از قضیه اطلاعیه سردرآوردند، و یک به یک پشت دفتر وزیر صف کشیدند، تا از او اجازه بگیرند از وزارت‌خانه بیرون بزنند و به دنبال فلوریان فورتسکیو بروند! آرسینوس وقتی هجوم جمعیت را دید، از دفترش بیرون آمد و چوبدستی اش را روی گلویش گذاشت و با صدای بلند گفت:
-آقایون همه می تونن برن! زود باشید! بعدم گفتم انقدر جلوی دفتر من جمع نشید!

و بعد همه‌ی آقایان از آنجا متفرق شدند و به سمت شومینه ها و پودر پرواز هجوم بردند. اما در همین حین کارکنان زن وزارت که تعدادشان کم هم نبود، جلوی دفتر صف کشیده بودند؛ یکی از زنان گفت:
-یعنی چی آقای وزیر؟ یعنی زن ها آدم نیستن؟ تفاوت تا چه حد؟ تبعیض تا چه حد؟
-خب، خب... زنا هم برن! دِ برین دیگه!

سپس زنان هم سریع به سمت شومینه ها رفتند و در صف عریض و طویل قرار گرفتند، تا به دنبال فلوریان فورتسکیو بروند!
طولی نکشید که وزارت خالی از کارکنان شد. حتی آقای ویزلی هم وقتی بوی پول به مشامش رسیده بود، به دنبال فلوریان فورتسکیو رفته بود.

خانه‌ریدل!

مرگخواران دور فلوریان فورتسکیو حلقه زدند و تک تک شروع به ایده دادن برای نحوه گرفتن فرمول مخفی اش کردند...

-با کمالات بشه، خودش اعتراف می‌کنه!
-یکمی مورفین بهش تزریق بکنیم؟
-با وایتکس بشوریمش؟
-حقوق حشرات یادش بدیم؟
-ساما! با چاقو تیکه پارش کنیم؟
-نظرتون چیه با طلسم فرمان مجبور به گفتن فرمول کنیمش؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط کروینوس گانت در 1400/6/19 10:45:27
ویرایش شده توسط کروینوس گانت در 1400/6/19 11:13:20
پاسخ به: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
ارسال شده در: سه‌شنبه 29 مهر 1399 08:55
نمایش جزئیات
آفلاین
همینطور که آرسینیوس با نقاب در خیابون های لندن به دنبال فلورین فورتسکیو میگشت، جیمزتدیا در راه خونه ولدک اینا تصوری از اینکه قرار دقیقا درمحل حادثه قرار بگیرن، نداشتن.

-میگم ها...چرا اینقدر خونهی ولد اینا دور شده؟
-هااااااا!...نمی دونم، راست میگی ها.

اما خونه ی ولدک اینا دور نشده بود؛ جیمزتدیا گم شده بودن!

کمی بعد:

-داره شب میشه و ما هنوز نرس...یدیم.
-
-عه!...بلند شو جیمز.
-به نظرم بهتره بریم زیر یک درخت، فردا هم میتونیم دنبالشون...بگردیم.
-باشه!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط گابریل تیت در 1399/7/29 9:05:16
only Hufflepuff
تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
ارسال شده در: پنجشنبه 14 دی 1396 00:06
نمایش جزئیات
آفلاین
مرگخوارا، فلورین رو خیلی زودتر از اونچه که انتظار می‌رفت، گیر انداخته بودن و همین اول کار، چندین مرحله از محفلی‌ها و وزارتی‌ها جلو افتاده بودن. مربی‌شون «لرد گواردیوالله ولدمورت» بود دیگه. انتظار دیگه‌ای نمیشد ازشون داشت.

امّا داستان از زاویه‌ی «محفل» و از زاویه‌ی «وزارت» چطور می‌گذشت؟
اول بریم یه نگاهی به نماینده‌های محفل بندازیم.

بله! جیمزتدیا به دنبال فلورین فورتسکیو یک‌نفس در حال دویدن بودن. خیابون‌ها، بیابون‌ها، دشت‌ها، جنگل‌ها، دریاها، کوهستان‌ها و خلاصه همه‌جا رو گشتن، امّا خبری از فلورین نبود که نبود.
- میگم جیمز. این فلورین کو پس؟ چرا پیداش نمی‌کنیم؟
- لابد داریم اشتباه می‌گردیم.
- مگه میشه؟ هیچ آبی و خشکی‌ای نمونده که نگشته باشیمش!
- نمی‌دونم... فعلاً بریم خونه‌ی ولدک اینا یه خورده خوش بگذرونیم، فردا باز دنبال فلورین می‌گردیم.
- اوهوم، بریم.

و جیمزتدیا هم رفتن خونه‌ی ولدک اینا.
جایی که فلورین توسط مرگخوارا دستگیر و همونجا اسیر شده بود.

وزارت‌خونه

وزارتی‌ها از محفلی‌ها چندین مرحله پرت‌تر بودن و اصلاً هنوز نماینده‌ای رو انتخاب نکرده بودن که بره دنبال فلورینِ دستگیر شده!
امّا طبق گزارشات اخیر، آرسینوس تورنمنت دوئلی رو بین اعضای کابینه‌ش برگزار کرده بود که قهرمان این تورنمنت، می‌رفت سراغ فلورین.
فینالیست‌های این تورنمنت، جیسون و لایتینا بودن که مبارزه‌ی نفس‌گیر و هیجان‌انگیزشون رو از زبون گزارشگر می‌شنویم:
- در سمت چپ، جیسون رو با دوبنده‌ی آبی و در سمت راست، لایتینا رو با ردای قرمز تمام‌پوشش () می‌بینیم. مسابقه شروع میشه. هردو کشتی‌گیر در حالت سرشاخ قرار می‌گیرن. جیسون می‌جهه و میـــره که یه فیتیله‌پیچ روی لایتینا اجرا کنه امّا نـــه! لایتینا دستشو می‌خونه و خاکش می‌کنه و ۲ امتیاز می‌گیره! ماشالا به این شیرزن! حالا یه بارانداااااااااز از جیسون! و بازی ۲-۲ مساوی میشه! خیلی آماده نشون میده این جیسون! حتی از دس بلند کردن روی خانما هم خجالت نمی‌کشه! حالا هم میره که یه اشکل‌گربه اجرا کنه امّا لایتینا با یه حقه‌ی کثیف، لگدی به نقطه‌ی حساس جیسون می‌کوبه و خاکش می‌کنه و بلندش می‌کنه و یه فنِ جرمن سوپلکس روش اجرا می‌کنه! جیسون حال مقاومت کردن نداره! لایتینا هم دوباره یه جرمن سوپلکس اجرا می‌کنه! جیسون واقعاً دیگه نای نگاه کردن هم نداره! لایتینا هم جرمن سوپلکس سوّم رو میـــــره که اجرا کنه که... اوه اوه! چی شد! رینگ نمی‌تونه وزن‌شون رو تحمل کنه و درهم می‌شکنه و هردو ناک‌اوت میشن و متأسفانه این مسابقه بدون برنده به پایان می‌رسه و در نتیجه، هیچ خبری از نماینده‌ی وزارت‌خونه برای دستگیری فلورین فورتسکیو نخواهد بود!

آرسینوس که سرگرم تماشای این مسابقه بود، پاپ‌کُرنش رو پرت کرد یه گوشه و کراواتش رو صاف کرد.
- بی‌عرضه‌ها! عرضه‌ی نماینده شدنم ندارین! به شماها نیازی نیس! خودم میرم!

نقابش رو به صورتش زد و رفت تا فلورین فورتسکیو رو پیدا کنه.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟