هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و به مدت یک هفته، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در انجمنی که مورد بازدید سالازار کبیر قرار می‌گیرد، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.




پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱:۴۹ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۰
#1
((دپارتمان بازی ها و ورزش های جادویی در کمال تاسف اعلام می دارد که وقوع وضعیتی اضطراری در زمین کوییدیچ هاگوارتز منجر به زخمی شدن تعداد بسیار زیادی از بازیکنان و تماشاچیان شده است.خواهشمند است که مرکز جلوگیری از سوانح جادویی هرچه سریعتر برای کشف علت فاجعه و جلوگیری از آن اقدام به اعزام نیرو به زمین کوییدیچ کند.

پی نوشت:بنا بر حدس های زده شده و طبق شواهد و مدارک فعلی،امکان حمله ی مجدد دمنتور ها وجود دارد.

امضا:الکساندرا ایوانوا))


هکتور ناگهان سکوت کرد و به‌همراه آن سکوت سنگینی در فضای مرگخوارانه حاکم شد.
تنها یک فکر در ذهن همه ی مرگخواران جولان میداد.جنایت!
چشمان مرگخواران از شرارت درخشید.هرکسی در خیال و تفکر خود غرق بود.
بلاتریکس به کروشیو های آبداری فکر میکرد که میتوانست روی موجی از انسانهای وحشت زده اعمال کند.لینی به مغز هایی فکر میکرد که با حرکت چوبدستی اش به فضا میپاشید و مورگانا به چند مورد جدید برای تبدیل به ترشی های نیمه زنده می اندیشید.

لحظه ای بعد مرگخواران به دود تبدیل شدند و قهقهه زنان به سمت زمین کوییدیچ به پرواز در آمدند.
و‌ مورگانا که هنوز مرگخوار نبود،درحالی که ده کلاغ او را با پنجه گرفته بودند و با بدبختی در آسمان میکشیدند،به عنوان یک اسلیترینی وفادار،به دنبال مرگخواران به راه افتاد.
اما آنها آنقدر غرق در شوق بودند که رقیبان سرسخت خود،دمنتور ها را فراموش کرده بودند.



ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۲/۱۶ ۱:۵۲:۳۹
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۲/۱۶ ۱:۵۴:۰۲
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۲/۱۶ ۱:۵۶:۴۳

در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white lady


پاسخ به: ضرب المثل های جادویی
پیام زده شده در: ۱:۱۶ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۰
#2
ولدمورت که عاشق بشه،غورباقه ابو اتی میخونه(آب که سر بالا باشه غورباقه ابو اتی میخونه)

رمز تاز در بیابان غنیمت است.(لنگه کفش در بیابان غنیمت است)



در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white lady


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱:۰۷ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۰
#3
با کی؟

با‌ ولدیمیر پوتین


در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white lady


پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۰:۲۰ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۰
#4
- که موهای سرمان رشد میکند؟.مارا بازی میدهید؟حالا کاری میکنیم که پشم هایت موهایت برای همیشه ریزش کند.

صحنه آهسته شد.لرد در برابر چشمان وحشت زده ی کتی چوبدستی اش را بالا آورد.کتی دیگر چیزی برای گفتن نداشت.قارقارو را در بغل گرفته بود و در انتظار مرگ دردناکی بود که لرد نثارش میکرد.اما در تاریکترین لحظات زندگی همواره نوری میدرخشد.همچون تضاد ملموس دو چشم سرخ و خشمناک لرد، میان کپه ی پشم روی صورتش.فریاد سهمگین لرد خالی از لطف نبود.او با این کار،ناگزیر تمام خادمانش را فراخوانده بود.پس آن لحظات به اخرین لحظات عمر کتی تبدیل نشد.بلاتریکس سر بزنگاه در را باز کرد‌ و با وحشت پرسید:چی شده؟کی مرده؟نجینی طوریش....

زبان بلاتریکس با دیدن چهره ی لرد بند آمد.حالا میتوانست برای سکوت ایلی از مرگخواران پشت سرش، در لحظه ورود به اتاق دلیل قانع کننده پیدا کند.

- چ...چه‌ بلایی سرتون اومده ارباب؟

ناخوداگاه نگاه مرگخواران به سمت هکتور برگشت.اما هکتور که اینبار به طرز عجیبی کاملا بیگناه به نظر میرسید گفت:
انصافا من نبودم اینبار‌‌‌‌...

نگاه سردرگم مرگخواران به سمت ارباب برگشت و با دنبال کردن منتهی الیه نگاه ارباب،نگاهشان رو کتی متوقف شد.

کتی عقب عقب رفت:من...راستش...نمیخواستم اینطوری بشه...راستش...قرار بود این معجون برای رشد مو باشه نه تعویض صورت...

لینی که‌ از وحشت بالهایش بی حس شده بودند گفت:تعویض صورت؟اگه این صورت لرد نیست پس صورت لرد کجاست؟...

نگاه مرگخواران ناخوداگاه به سمت قارقارو برگشت.صورت لرد روی بدن قارقارو به آنها لبخند میزد.
لینی از وحشت غش کرد.

نارلک از آنجایی که به عنوان یک غیر انسان همیشه سریعتر واکنش میداد،در هوا پرید و درست رو به روی‌کتی فرود آمد.

- ارباب اجازه بدید خودم با نوک‌ تیزم چشماشو از کاسه در بیارم.

و نجینی با خشم‌ شروع به فس فس کرد: نه پدر...بذار من برای شام بخورمش.

لرد ولدمورت به بیرحمی معروف بود.اما مرگخواران خود را به همین راحتی نمیکشت.پس تصمیم گرفت یک شانس به کتی بدهد.او نجینی را با نوازش آرام کرد و به نارلک گفت:
عقب بایست لک لک سلطنتیمان!ما تصمیم گرفتیم به کتی رحم‌نموده و به مرگخواران یک‌ شانس برای برگرداندن صورتمان بدهیم.

کتی‌ نفس راحتی کشید.در همین حین متوجه شد قارقارو پاچه شلوارش را میکشد.قارقارو از میان پشم هایش یک تراکت تبلیغاتی بیرون کشید و به دست کتی داد.

(( بشتابید!بشتابید!
مغازه ی فرد و جرج،با جدیدترین و متفاوت ترین آپشن ها در خدمت شماست!
قویترین ضد طلسم ها و ضد معجون هارو بهتون ارائه میدیم.
۱۰۰ درصد تضمینی با نازل ترین قیمت
آدرس:کوچه ی دیاگون))




در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white lady


پاسخ به: بررسی پست های انجمن ارتش تاریکی
پیام زده شده در: ۲:۴۴ پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۰
#5
درود روشنایی کور کننده ی مورگانا بر چشمان همیشه بیدار و هشیار و ضد ضربه ی ارباب عمارت ریدل ها.
خوبید؟مادرتون خوبه؟

بلاتریکس عزییییزم چطوره؟

راستی دخترتون اخیرا تو مزایده برای خرید تاکسیدرمی ترول با قیمت ۱۰۰۰۰ گالیون پیروز شد.بهتون تبریک میگم چقدر شما دست و دلباز هستید.خوشا به احوال دخترتون.اصلا آدم حض میکنه‌.

چه میکنید با جهنم؟با قفل تالار اسرار؟راستی بعد از اونهمه گیر کردن با دامبلدور تو یه کوچه تنگ و باریک،سلامت تاریکیتون برگشت؟

بگذریم
درخواست نقد داشتم
سعی کردم این یکی به کوتاهی حرفام نباشه.


در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white lady


پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۲:۳۰ پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۰
#6
مورگانا که هم یک مورد تاکسیدرمی جدید و هم فرصت را مناسب میدید، یک پس گردنی به جاناتان زد:
تو‌ نمیخوای هیج غلطی بکنی؟

- قار! به من چه آخه؟

- اگه جغده رو راضی کنی و دلشو به دست بیاری که نامه رو بهت بده،قول میدم موقع تاکسیدرمیش چیزای تو بدنشو بدم خودت بخوری.دلت دل و جیگر تازه نمیخواد؟

جاناتان با اینکه روباه نبود،با این حرف ها شیر شد و با سینه ای سپر کرده بادی در غبغب انداخت‌.

- لیدیز اند جنتلمن!فقط یه پرنده است که زبون یه پرنده رو میفهمه!بسپریدش به من!

و‌‌ پرواز کنان به بالای درخت رفت و کنار جغد نشست.

- به به چه سری چه دمی عجب پایی!چه جغد زیبایی!

جغد سفید زیبا پر و بال خود را تکانی داد.با چشمان طلایی خود نگاهی به جاناتان انداخت و بعد با صدای مردانه ی جغدی شروع به صحبت کرد:
به به‌ میبینم که یه نمونه خاص از کلاغ ها به تورم خورده....

کم مانده بود پرهای جاناتان برای چندمین بار در عمرش ریزش کند.به راستی که تا کنون در چنین مورد عجیبی از تمایلات در همنوعان خودش برخورد نکرده بود.وضعیت کثیف بود،زشت بود،مستهجن بود.اما وقتی جاناتان به صاحب مهربان و به مرگخواران مهربانتر و منتظر زیر پایش نگاه کرد،تصمیم گرفت از همین راه قضیه را حل و فصل کند.
جغدِ پیرِ پرحاشیه،چشمان خود را شهلا کرده بود و به جاناتان نزدیک و نزدیکتر میشد.

- داشتی میگفتی پسرم.راستی اسمت چی بود؟

مغز کوچک جاناتان به سرعت چرخ دنده های ساعت کار میکرد.به نامه ی بسته شده به پای جغد پیر نگاه کرد.باید راهی برای کش رفتن نامه پیدا میکرد.



در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white lady


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱:۵۹ پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۰
#7
لرد که متوجه شده بود هنگام چرخاندن زمان سرگردان چندین تن از مرگخواران را هم تصادفا با خود اورده است در دل به روح پاک مرلین لعنت فرستاد و گفت:حالا که دم من شدید و آمدید،کمی هم فایده از خودتان نشان بدهید!

کتی که از جیسون بسی عبرت گرفته بود خنده اش را خورد و گفت:امر بفرمایید ارباب.

-‌ امشب باهم میرویم به عمارت ریدل ها،شما باید پیش از رسیدن مرگخوارانِ ارباب جوانتان،پدرمان را از عمارت ریدل ها بیرون بکشید و در جایی پنهان کنید!به بقیه مرگخواران هم بگویید که تا آن موقع وقت دارند که برای ما یک معجون مرکب پیچیده از خودمان تهیه کنند!وگرنه همه تان را در همین زمان سر به نیست خواهیم کرد!

- ولی ارباب..معجون مرکب پیچیده ساختش چند روز طول میکشه.ضمنا از کجا باید موی شمارو پیدا کنیم بریزیم توش؟

- این قسمتش به ما ربطی ندارد.تا امشب وقت دارید!



در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white lady


پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۱:۴۳ پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۰
#8
- بیاید باهم آرزو کنیم که به تالار برگردیم.فکر نمیکنم درحال حاضر چیزی مهمتر از این باشه؟
و سبزیِ دافنه در دید سایر اسلیترینی ها بیشتر از همیشه درخشید.لرد و سایر اسلیترینی ها به نشانه ی موافقت سر تکان دادند.
- پس آرزو میکنیم که به تالار اسلیترین...

لرد حرفش را قطع کرد.چشمش در اطراف جنبید.

- مادرمان کجاست؟

مروپ گانت با چشمانی پر از اشک،کمی دور تر،به اسلیترینی ها پشت کرده بود.لرد از جمعیت خارج شد و به سمت مادرش رفت.

- مادر جان مگر شما نمی آیید؟

- نه شما برید!مسیر من از اینجا جداست از شما.من میخوام برم خونه سالمندان.برم پیش بقیه پیرزنایی که بچه هاشون دیگه‌ دوستشون ندارن و لب به خورشت هاشون نمیزنن.

اگر لرد یک نفر را به خاطر نیش و سوزش کلامش تحسین میکرد،آن مادرش بود.آنهم به خاطر آنکه منشاء قدرت تخریبی و انتحاری کلام خویش را که زبان همه را بند می آورد توجیه کند.اگر از مادرش به ارث نبرده بود از که به ارث برده بود؟
لرد که شدیدا تحت تاثیر قرار گرفته بود. طی حرکتی غیورانه قهرمانانه قابلمه خورشت کرفس را گرفت و یکجا سر کشید.
لپ های استخوانی مروپ گل انداخت.

- میدونستم مامانتو ناامید نمیکنی پسرم.

در سمتی دیگر،سرانجام پس از آرزوهای بسیار،در اتاق ضروریات بر روی دیوار ظاهر شد.اسلیترینی ها که رولینگ را شکر میکردند و در آخر لرد و مادرش هم وارد اتاق شدند.

- خب حالا باید از کدوم وسیله برای رفتن به تالار استفاده کنیم؟

بلاتریکس اینرا گفت و شروع به جستجو‌ در میان وسایل اتاق کرد و به دنبال آن سایر اسلیترینی ها به بهانه پیدا کردن راه،شروع به فضولی در میان عتیقه جات عجیب و اسرار آمیز اتاق کردند.

بلومون درحالی که یک گوی عجیب آبی رنگ را در دست گرفته بود و بیشتر مانند نامزدش به آن نگاه میکرد گفت:شاید این خانوم جوان زیبا بتونه راهنماییمون کنه.

دافنه درحالی که یک روزنامه ی تاریخ گذشته نیمه پاره را بررسی میکرد گفت:ولی به نظر من دنبال یه رمزتاز بگردین!مثل این روزنامه های خفن قدیمی.

مورگانا که یک کمد قدیمی را با دقت وارسی میکرد‌ با شوق گفت:
ببینید چی پیدا کردم!کمد انتقال دهنده!

نظر همه به سمت مورگانا جلب شد.بلاتریکس جلو آمد.

- برو کنار اول باید تستش کنیم.ممکنه خراب باشه.

اما خیلی زود حرفش را پس گرفت.زیرا تصادفا چشمش به چهره ی لرد افتاد که از سفیدِ مورگانایی به سبزِ اسلیترینی عجیبی تغییر رنگ پیدا کرده بود.

- ارباب؟حالتون خوبه؟

ملت اسلیترینی که شصتشان از واقعه خبردار شده بود نگاهی به لرد و سپس نگاهی به مادر گرامیشان و در نهایت به قابلمه خالی خورشت کرفس در دست مادرشان انداختند.
لرد با عجله به سمت کمد انتقال دهنده حرکت کرد.

- اول ما میرویم!

- ولی ارباب ممکنه خراب...

اما دیگر دیر شده بود.نیاز لرد به نزدیکترین توالت نه تنها ضروری بود بلکه مورد اقدام قرار گرفته بود.پیش از آنکه کسی بتواند لرد را متوقف کند او به داخل کمد رفت و ناپدید شد.

سمتی دیگر:
لرد درب کمد را باز کرد و با هدف رسیدن به توالت با عجله شروع به حرکت کرد.اما خیلی زود مانعی‌ سد راهش شد.سر بزرگ و سنگی سالازار اسلیترین.لرد نگاهی به اطراف انداخت.کمد او را به تالار اسرار منتقل کرده بود.درست زیر توالت تالار.لرد با حیرت به مجسمه سالازار اسلیترین،باسیلیک خفته در دهان مجسمه و در نهایت به در تالار اسرار زل زد که خودش آنرا از بیرون مهر و موم کرده بود.



در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white lady


پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۰۹ شنبه ۷ اسفند ۱۴۰۰
#9
بانوی سفید پوش برای اولین بار در تمام عمرش لباس سیاه به تن کرده بود.
زمان برایش نمیگذشت.انگار نمیتوانست ثانیه های بعدی را بپذیرد.زیرا ثانیه ها با خود باور می آوردند.باور به اینکه او چه کسی را از دست داده است.
مرثیه ی باد از میان شاخه های عریان درخت شنیده میشد.زمین سرد بود و هوا بوی مرگ میداد.دنیا آینه شده بود.شاخه ی درختان در بالا و ریشه ها در زیر...ابر ها در بالا و سنگ ها  در زیر...خورشید در آسمان و ((آینا))،خفته زیر خاک...
مورگانا زانو زد.بار دیگر تنهایی را با تمام وجود احساس میکرد.دوستش...خواهرش...مهربان ترینش...اکنون در زیر خاک بود و وجود کوچک مورگانا کمتر از آن بود که روح خاک را در آغوش بکشد.
اما بخشی از روحش را همانجا تا ابد رها میکرد.روحش باد میشد و بر بالای مقبره ی آینا میوزید...باران میشد و خاکش را میشست...سنگ میشد و همانجا تا ابد می ایستاد.
مرثیه ی باد پایان نداشت
زمان از ناراحتی حس حرکت نداشت
و مورگانا اشک میریخت
و اشک میریخت
و‌ اشک...


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۲/۷ ۰:۴۳:۴۶
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۲/۷ ۰:۴۶:۳۹

در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white lady


پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ دوشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۰
#10
لرد طاقت نوازش های دامبلدور را نداشت.طاقت رفاقت با ویزلی ها و طاقت "پاتححححح" شنیدن از دراکو.لرد دلش میخواست به نجینی دستور قطع سر دامبلدور را بدهد.دلش میخواست با یک طلسم کار دامبلدور را بسازد.اما خشم و خباثت تنها عناصر اصلی لرد شدن او نبودند.بلکه هوش و ذکاوت بود که آمیخته با خباثت،از او یک لرد ساخته بود.
لرد برخلاف انتظار مرگخواران بدون آنکه چیزی بگوید لبخندی زد و همراه دامبلدور رفت.
اما یک تلپاتی کوبنده در ذهن تمام مرگخواران نقش بست:من میروم کل دنیای روشنشان را به باد دهم و بازگردم.اما شما هم تا آن موقع کاری‌ بکنید!

و دامبلدور و لردِ پاتری خارج شدند.

بلاتریکس چوبدستی اش را کشید و با خشم به سمت مورگانا نشانه گرفت:همش تقصیر توئه!کروشیو!

اما مورگانا غیب شد و در جای دیگر اتاق ظاهر شد و کروشیو به دیوار برخورد کرد.

- به من کروشیو میزنی؟!

هکتور:بسه دیگه!کاری نکنید بیندازمتان در معجونمان!

مورگانا و بلاتریکس با حیرت به هکتوری خیره شدند که یکی از مرگخواران موهایش را از ته میتراشید.

بلاتریکس:هیچکس جز ارباب حق نداره کچل باشه اینجا!

هکتور:الان دیگه ارباب منم!اصلا حالا که اینطور شد به عنوان ارباب دستوری میدم خود مورگانا تنهایی تا ۱۰ ثانیه دیگه یه راه حل برای نجات ارباب پیدا کنه وگرنه خودشو به معجون تبدیل میکنم و میخورمش.

بلاتریکس:ایده خوبیه ارباب هکتور

مورگانا:ولی خود ارباب هم راضی نیییست

هکتور:به ما ربطی نداره.الان ۳ ثانیه گذشت.

مورگانا که حسابی هول شده بود اولین کاری که به ذهنش رسید را انجام داد.چهارزانو نشست و صداهای عجیب از خود دراورد و شروع به درخواست کمک از شیاطین و دیمون های جهنم کرد!

در همین گیر و دار،درون مغز هری پاتر:

ولدمورت ناخواسته وارد مغز هری پاتر شد.اما آنجا هیچ تغییری نکرده و‌همان ایستگاه کینگز کراس سفید و خالی بود.کمی آنطرف تر هری پاتر ایستاده بود و به لرد نگاه میکرد.

- میبینم هیچ تغییر دکوراسیونی در کله ی پوکت نداده ای هری پاتر!

- از من چی میخوای؟چرا اومدی اینجا؟ما که به توافق رسیده بودیم.تو قانون شکنی کردی ولدمورت!

لرد خنده ای شیطانی سر داد:اولا که هیچ قانونی برای ما وجود ندارد.دوما دقیقا ما هیچی از تو نمیخواهیم.فقط برو بیرون که کلی کار داریم.

- اینجا ذهن منه.این تویی که باید بری بیرون!

هری پاتر به زیر نیمکتی که در نزدیکی بود اشاره کرد و ادامه داد:

- میبینی؟هنوز اون تیکه از تو ضعیف و بدبخت زیر این نیمکته.تو هیچ شانسی نداری که منو تسخیر کنی!

ولدمورت جوابی نداد.در عوض به سمت نیمکت رفت و دستش را به سمت ولدمورت زخمی زیر نیمکت دراز کرد.

- بلند شو دوست من.

و در طی صحنه ای احساسی و قهرمانانه ولدمورت کوچک زیر نیمکت برخواست و با لرد یکی شد و طی صحنه ی بعدی که قهرمانانه تر بود،پاتر به جای ولدمورت کوچک دست و پا بسته زیر همان نیمکت با دهان بسته افتاده بود.

ولدموت نفسی از سرزندگی کشید و گفت:تلاش نکن پاتر.خودت ذهنتو اینطوری ساختی که هیچی توش جز خودت نباشه.حالا همینجا بپوس!

ولدمورت آماده بود از ذهن پاتر بیرون برود و کشتارش را آغاز کند که ناگهان صدایی نظرش را جلب کرد.پشت سرش را نگاه کرد.

- عذر میخوام.جناب ارباب ولدمورت؟

ولدمورت نگاهی به سر تا پای شیاطین شاخ و دم دار قرمز و مشکی انداخت و بعد رو به پاتر زیر نیمکت کرد.

-پاتر؟نگفته بودی ازین تفکرات خبیثانه هم داری.

شیطان شاخ و دم دار با لبخندی به پهنای صورت دندان های تیز و بزرگش را نشان داد و گفت:
ما جزو ذهن ایشون نیستیم.مورگانا لی فای مارو از جهنم احضار کرد که بیایم شمارو نجات بدیم.ولی شما اینقدر قوی بودید که یه تنه تونستید این بدن رو تصاحب کنید.ما راستش خیلی تحت تاثیر قرار گرفتیم.الان میخوایم یه پیشنهاد ویژه بهتون بدیم.

- بگویید

- میشه پادشاه جهنم بشید یه مدت؟

لرد در تفکر عمیقی فرو رفت.تفکری که تا کنون در آن فرو نرفته بود.به نظر موقعیت خوبی برای تفریح می آمد.اصلا اینطوری میتوانست محفلی ها را خیلی زودتر به جهنم بکشاند و نابودشان کند.

- قبول است.

و در همین لحظه بود که هری پاتر بیهوش،درست در جلوی چشم دامبلدور و بقیه محفلی ها که با نگرانی نگاهش میکردند،ناپدید شد!

از آنطرف:قصر ریدل ها:

مورگانا ناگهان فریادی کشید.

هکتور:چه شد؟نتوانستی ارباب را نجات دهی؟مرگخوارانم بیاریدش!

- ارباب رفت جهنم!

بلاتریکس:خودت برو به جهنم!خجالت نمیکشی؟

- ولی جدی میگم!نمیدونم چی شده!ولی الان دیدم که رفت جهنم!

گابریل:ولی جهنم پر از خاکستر و دود و کثیفیه!

لینی:لرد هکتور یه دستوری بدهید!

هکتور:پس ما هم به دستور من میریم جهنم ارباب رو نجات بدیم.مورگانا!تلپورتمون کن!



در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white lady






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.