wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ: ماجراهای اسنیپ و دوستان (اسلیترین)
ارسال شده در: جمعه 10 مرداد 1404 23:31
تاریخ عضویت: 1403/09/30
تولد نقش: 1403/10/01
آخرین ورود: امروز ساعت 19:59
از: م خوشت میاداااا.
پست‌ها: 86
آفلاین
لرد ولدمورت اصلا از این وضعیت راضی نبود. لردی که اگه در حالت عادی کسی بهش دست هم می‌زد، چنان طلسم‌هایی به سمتش روانه می‌کرد که شخص مذکور به سیب‌زمینی بگه زن‌دایی، اینجا باید کظم غیظ می‌کرد و می‌ذاشت این بی‌اصالتا براش جفت‌پا بگیرن و به تماشای با دماغ زمین خوردنش بخندن. اون هم دماغی که تازه بهش رسیده بود و برای هفته‌ی بعد وقت عمل زیبایی داشت تا این چند صباحی که دماغ داره، یه عروسکیشو داشته باشه.

- پاتر؟
- کجاست؟ آواداکداو... یعنی‌... بله؟

لرد ولدمورت برگشت و مقابل خودش دراکو رو دید. خوشحال شد. داشت دنبال یه دانش آموز اسلیترینی می‌گشت و یه درست و حسابیشون افتاد تو دامنش. باید عصبانیتش رو تحریک می‌کرد و دعوا راه می‌انداخت.
- باز که اومدی و داری اسم منو صدا می‌زنی مرتیکه! چند بار دیگه باید باهات درگیر شم که بدونی شما همتون یه مشت تشنه به خون...
- الان که کسی دور و برمون نیست عزیزم. چرا داری نقش بازی می‌کنی؟ بیا بغلم!

لرد - هری که پلکش داشت از تعجب و وحشت می‌پرید دراکو رو نگاه کرد که دستشو انداخت دورش و اونو به جاهای خلوت‌تر می‌برد. تک‌تک سناریوهای عجیب و غریبی که توی فن‌فیکشن‌های سایت نود و هفتیا قایمکی می‌خوند جلوی چشمش اومدن و نمی‌دونست باید چیکار کنه.

- آره جوجو بیا اینجا، عینکتو بده بالا چشمای خوش‌رنگتو ببینم...
- از من دور شو مرتیکه‌ی ملعون!

لرد ولدمورت این رو داد زد و ردا به دست، از دراکو فاصله گرفت.

- جووون، داری هارد تو گت بازی می‌کنی پس! بعدا به حسابت می‌رسم!

بعد از این‌که از این بدن عجیب و غریب و مسخره درآمد، حرف‌های زیادی داشت که به پدر و مادر این پسر منحرف و بی‌تربیت بزند. فعلا، باید دنبال راه‌های دی.ری می‌گشت که از محبوبیت هری پاتر کم کند.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ: ماجراهای اسنیپ و دوستان (اسلیترین)
ارسال شده در: پنجشنبه 2 مرداد 1404 19:39
تاریخ عضویت: 1403/11/27
تولد نقش: 1403/11/30
آخرین ورود: امروز ساعت 21:58
از: هر جا که بخوام!
پست‌ها: 513
مدیر کل جادوگران، بانکدار گرینگوتز، استاد هاگوارتز
آفلاین
حتما خیال می‌کنین لرد همین‌طور داشت خوش‌حال و خندان می‌رفت تا به تالار اسلیترین برسه. ولی نه، لرد تو بدن بزرگ‌ترین دشمنش که خیلی هم ازش بدش میاد یعنی هری پاتر گیر افتاده بود و علت این که تا اون لحظه هم تونسته بود این وضعیت رو تحمل کنه 2 تا چیز بود.

یک: چاره‌ای نداشت!

دو: با هر کاری که باعث خراب شدن چهره‌ی هری پیش بقیه می‌شد، روحیه‌ای می‌گرفت که باعث می‌شد دوباره بتونه بودن در بدن هری رو تحمل کنه!

اینا رد خیالاتی بود که شما داشتین. خیالات لرد اما فرق داشت. وسط راه یهو با خودش فکر می‌کنه نکنه اسلیترینی‌ها سعی کنن بلایی سر هری بیارن؟ حالا نه این که برای لرد مهم باشه چی به سر هری میاد، ولی خب الان خودش تو بدن هری بود و آسیب به بدن اون مساوی بود با حس کردنش توسط لرد.

بنابراین در حالی که لرد پاترنما تو دو راهی گیر کرده بود و یه دل می‌گفت بره بره، یه دل می‌گفت نره نره، ناگهان با مخ رو زمین فرود میاد. یک نفر براش جفت‌پا گرفته بود!

- کی جرات کرده نقشه‌ی ما رو برعلیه خودمون استفاده کنه؟
- دیدم اونور داشتی واسه همه جفت‌پا می‌گرفتی. خواستم خودمم امتحان کنم ببینم چقد کیف می‌ده و پــــــســـــر!

گابریلا همزمان با گفتن "پسر" محکم می‌زنه پشت کمر لرد پاترنما که باعث می‌شه لرد که تازه بلند شده بود و هنوز کنترل خودشو بدست نیاورده بود دوباره با مخ بخوره زمین.

- واقعا لذت‌بخش بود. مرسی که سرگرمم کردی.

گابریلا دستشو دراز می‌کنه تا به لرد پاترنما کمک کنه از جاش بلند شه. لرد اولش تردید می‌کنه ولی بعد دست گابریلا رو می‌گیره و در لحظه‌ای که تقریبا داشت وایمیساد گابریلا دستشو رها می‌کنه و لرد برای بار سوم پخش زمین می‌شه فقط این‌بار برخلاف دفعات پیش از کمر بود نه با کله!

- چیه خب؟ از قدیم گفتن تا سه نشه بازی نشه.

بعدش یورتمه‌کنان در حالی که آوازی زیر لب می‌خوند از لرد پاترنما که آوادا می‌زدی زخم رو صورتش باقی نمی‌موند، دور می‌شه و در پیچ راهرو غیب می‌شه.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
🦅 Only Raven 🦅
پاسخ به: ماجراهای اسنیپ و دوستان (اسلیترین)
ارسال شده در: پنجشنبه 26 مهر 1403 14:28
تاریخ عضویت: 1403/04/15
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: یکشنبه 9 شهریور 1404 11:30
پست‌ها: 193
آفلاین
خلاصه: هکتور یه قلم پر ساخته که نتیجه نهاییش این شده که لرد رفته تو بدن هری پاتر و تو هاگوارتزه. طی یه جریاناتی لرد تصمیم میگیره حالا که همه فکر میکنن پاتره بره و شخصیت پاتر رو پیش همه خراب کنه. تا الان لرد موفق شده پاتر رو پیش گریفیندوری ها خراب کنه و حالا رفته سراغ بقیه و میخواد براشون جفت پا بگیره و باهاشون دعوا کنه.
از اون طرف مرگخوارا فکر میکنن لرد توی جهنمه و معلوم میشه راه باز کردن دروازه به جهنم اینه که مورگانا فین کنه. مروپ یه دمنوش به مورگانا داده بود که باعث گریش شده بود و فین میکرد ولی حالا دیگه دستور پختشو یادش نمیاد!


لرد-پاتر قدم به سرسرا گذاشت. روی یکی از نیمکت ها نشست و منتظر شد تا یکی رد بشه. همینطور صبر کرد و صبر کرد و صبر کرد ولی هیچ کس رد نشد. بنابراین تصمیم گرفت باز هم صبر کنه. بعد از گذشت چند ساعت گابریل جست و خیز کنان به سرسرا اومد و دقیقا از مسیری اومد که لرد اونجا نشسته بود. لرد خوشحال شد که بالاخره یکی اومده و پاشو دراز کرد تا گابریل بخوره بهش. ولی همونطور که گفتم گابریل داشت جست و خیز کنان میرفت و دقیقا بخش جستش به اونجا رسید و بدون این که حتی متوجه جفت پای لرد-پاتر بشه از روش جستید و رفت.

لرد که دیگر حوصله اش سر رفته بود بلند شد و تصمیم گرفت به سالن عمومی اسلیتیرین برود. اسلیتیرینی ها همیشه علاقه مطلوبی به خراب کردن پاتر داشتند و میتوانستند کارش را راحت کنند...

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده



F-E-A-R has two meanings
"Forget Everything And Run"
or "Face Everything And Rise"
The choice is yours.



پاسخ به: ماجراهای اسنیپ و دوستان (اسلیترین)
ارسال شده در: پنجشنبه 26 مهر 1403 13:07
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: چهارشنبه 9 مهر 1404 17:59
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 640
آفلاین
سر تمام اسلیترینی‌ها به صورت اتوماتیک‌وار به سمت مروپ می‌چرخه. تو نگاه همه‌شون نیاز به این که مروپ برای یک‌بار هم که شده یادش باشه محتوای دست‌‌سازش چی بوده موج می‌زد. مروپ که متوجه نگاه‌های خیره‌ی همگان بر روی خودش شده بود، با گشاده‌رویی ازینور آشپزخونه به اونور آشپزخونه می‌ره تا مواد مورد نیازش رو برداره.
- اصلا نگران نباشین. مامان اینقد از نو دمنوش می‌سازه تا بالاخره یکیش بشه همونی که باید بشه.

ولی اسلیترینی‌ها نگران بودن و در صدر اونا مورگانا نگران بود که آیا معده‌ش تحمل جا دادن دوباره و دوباره‌ی هر تعداد دمنوشی که ساخته می‌شد رو داشت؟

جلوی تابلوی بانوی چاق:

لرد پاترنما ساعت‌ها جلوی تابلو وایساده بود و داد و هوار می‌کرد بلکه بانوی چاق بذاره به داخل تالار گریفیندور بره. ولی نه بانوی چاق کوتاه میومد و نه لرد واقعا می‌خواست که بتونه مجددا داخل بره. لرد فقط قصد داشت به قدری بانوی چاق رو کلافه کنه که مطمئن بشه هر گریفیندوری‌ای که قصد ورود به تالارو داره، یک دور به طور کامل داستان درگیری بانوی چاق با هری پاتر رو می‌شنوه و نسبت به هری پاتر دید بدی پیدا می‌کنه!

لرد بالاخره با این خیال که حسابی بانوی چاق رو اذیت کرده، بدرودی بهش می‌گه و رهسپار راهروهای هاگوارتز می‌شه. حالا وقتش بود هری پاتر رو تو چشم اعضای باقی گروها هم خراب کنه.

در اولین قدم ساده‌ترین راهکار رو پیاده می‌کنه. هرکی از بغلش رد می‌شد براش جفت‌پا می‌گرفت تا با مخ بیاد زمین. ولی این فقط شروعش بود، بعدش حسابی با طرف درگیر می‌شد که چرا چشم نداره و جلوی پاشو نگاه نمی‌کنه. باور ندارین؟ بذارین یه نمونه‌شو بریم.

- هی! چرا جلو پاتو نگاه نمی‌کنی؟
- من جلو پامو نگاه نمی‌کنم یا تویی که لنگتو جلو من دراز کردی تا بیفتم؟
- کی گفته ما لنگ گرفتیم برات؟ ما پامون رو دراز کردیم تا بهش استراحت بدیم و تو خودتو کوبوندی به پای ما. این رفتار درستی با پای برگزیده‌ی پسر برگزیده نیست.

باور کردین؟ حالا بقیه‌شو شما برین.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
🦅 Only Raven 🦅
بزرگ شدم!
پاسخ به: ماجراهای اسنیپ و دوستان (اسلیترین)
ارسال شده در: چهارشنبه 11 مهر 1403 22:14
تاریخ عضویت: 1403/04/15
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: یکشنبه 9 شهریور 1404 11:30
پست‌ها: 193
آفلاین
کوین همینطور در هوا به پرواز در آمد. او فکر میکرد این یک بازی است تا وقتی که وسط تالار گریفیندور با سر محکم به زمین خورد و صدای گریه اش به هوا رفت. همه از صدای بامپ برخورد سر کوین با زمین و گریه او بیدار شدند و به سمت تالار عمومی شتافتند. همه به جز لرد پاترنما که راحت در تخت جدیدش دراز کشیده بود و خواب هفت پادشاه که نه، خواب تک پادشاهی خودش را میدید.

ترزا وقتی قدم به تالار گذاشت کوین را دید که روی زمین نشسته بود، دستش را روی سرش گذاشته بود و بلند بلند گریه میکرد. سریع به سمت کوین رفت و او را در آغوش گرفت.
- چیشده کوین؟
- شَرَم...

ترزا دست کوین را آرام کنار زد تا سرش را ببیند. سرش شکسته بود و موهای طلایی‌اش از خون قرمز شده بود. تلما هم جلو آمده بود و وقتی دست و سر خونی کوین را دید با وحشت پرسید:
- کی این کارو باهات کرده کوین؟
- ک.. ک... کله... کله ژخمی...

خشم از چشمان تلما باریدن گرفت‌.
- ترزا تو کوین رو ببر درمانگاه. ما حساب این پاتر عوضی رو میرسیم.

بقیه بچه ها هم تائید کردند. ترزا سریع کوین را برداشت و همانطور با لباس خواب به سمت درمانگاه دوید. مرلین را شکر کوین آسیب جدی ندیده بود و پس از چند روز خوب میشد. در آن سمت بچه ها به رهبری تلما به خوابگاه هجوم بردند. لرد پاترنما را همانطور که خواب بود از خوابگاه و تالار گریفیندور بیرون انداختند و رمز را عوض کردند. باید ذکر کنم که در تمام این مدت لرد همچنان خواب پادشاهی خودش را میدید و صبح که بیدار شد دید به جای تخت روی زمین توی راهرو است.

خانه ریدل

مورگانا روی مبلی نشسته بود. فنجانش تا نیمه خالی شده بود و بر اثر گل گاو زبان داخل دمنوش آرام گرفته بود. اما حالا داشت گریه میکرد و بقیه دمنوش را میخورد. احتمالا مروپ به جز گل‌گاو زبان چیز های دیگری هم در دمنوش ریخته بود که به همچین اثری منجر شده بود.

- مورگانای مامان چرا گریه میکنی؟ گریه نداره که! عزیز دل مامان یه عالمه هورکراکس داره مامان. میریم یکی از اونا رو برمیداریم و عزیز دل مامان رو برمیگردونم!

مورگانا که همچنان بر اثر دمنوش مروپ اشک میریخت با سر تائید کرد. فنجان را به دست مروپ داد و دستمالی از جیبش در آورد و درون آن فین کرد. ناگهان حلقه ای از نور آبی رنگ پدیدار شد. حلقه بزرگ و بزرگ تر شد و در آن سمتش آتش های شعله ور نمایان گشت.

- این جهنمه؟
- آره فکر کنم خودشه!
- یعنی راه باز کردن آپارات فین کردن بود؟

مروپ از خوشخالی بلند شد. مورگانا هم از خوشحالی خیلی بیشتر اشک ریخت.

- آفرین مورگانای مامان! میدونستم میتونی! زود باشین بریم عزیز دل مامان رو نجات بدیم!

مورگانا که در حال خیلی بیشتر اشک ریختن بود دوباره فینی در دستمالش کرد. مروپ در حال قدم گذاشتن درون آپارات بود که آپارات به لطف فین دوباره مورگانا بسته شد. همه به سمت مورگانا برگشتند. دیگر گریه نمیکرد. به نظر میرسید اثر دمنوش تمام شده باشد.

- مورگانا یه فین دیگه کن مامان!
- آخه دیگه گریم تموم شد.
- خب از اون دمنوش مامان بنوش که ...

چشم مروپ و مرگخواران به فنجان خالی معجون افتاد. با عجله به سمت آشپزخانه رفتند. قوری دمنوش هم خالی بود و متاسفانه مروپ هیچ وقت حفظ نمیکرد که در دمنوش یا غذایش چه چیزهایی ریخته است.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده



F-E-A-R has two meanings
"Forget Everything And Run"
or "Face Everything And Rise"
The choice is yours.



پاسخ به: ماجراهای اسنیپ و دوستان (اسلیترین)
ارسال شده در: چهارشنبه 11 مهر 1403 21:13
تاریخ عضویت: 1397/05/27
تولد نقش: 1398/04/17
آخرین ورود: امروز ساعت 00:10
از: گیل مامان!
پست‌ها: 864
آفلاین
زمان: ساعت ۱۲ شب.
مکان: خوابگاه گریفیندور.

لرد در حالی که بی‌جامه راه راه هری پاتر را به پا داشت وارد خوابگاه شد. نگاهی به تخت‌های سرخ و گرم گریفیندوری‌ها انداخت که به صورت دایره‌وار کنار یکدیگر چیشده شده بودند. بلافاصله نگاهش بر روی تختی متوقف شد.
- ما همین تخت را برای خواب می‌پسندیم چرا که دم پنجره است و ویوی ابدی جنگل ممنوعه دارد.

به سمت تخت رفت اما بلافاصله متوجه شد که آن تخت خالی نیست. کوین را دید که شست کوچکش را در دهان گرفته و به خواب عمیقی فرو رفته بود.
- جا خواسته‌ایم اما جانشین نخواسته‌ایم!

امیدواریم که از لرد سیاه انتظار نداشته باشید که از آن تخت بگذرد و برود بر روی یک تخت خالی بخوابد چرا که ممکن است با دیدن لحظات آینده به مقدار زیادی غافلگیر شوید؛ مثلا زمانی که ببینید کوین از یک لنگ پایش به صورت بر عکس در هوا آویزان شده و لرد مانند لباس نشسته‌ای او را از خود دور نگه می‌دارد!

- کله ژحمی... کله ژحمی... می‌دونشتم بلاحره میای باژی کنیم! فقط یکم دیر نیشت برای باژی کردن؟ آحه حاله ترژا همیشه میگه بشه‌ها باید شاعت ۹ شب بخوابن.
- به نظر ما که هرگز برای بازی کردن دیر نیست. مخصوصاً برای "بچه به هوا بازی"!

بلافاصله پس از پایان جمله لرد بود که کوین آویزان از یک پا، چند دور به دور سر لرد چرخانده شد و به سوی نقطه نامعلومی از اتاق پرتاب گشت.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: ماجراهای اسنیپ و دوستان (اسلیترین)
ارسال شده در: سه‌شنبه 10 مهر 1403 23:33
تاریخ عضویت: 1403/05/28
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: شنبه 13 بهمن 1403 11:50
از: کجا میدونی داسم زیر گلوت نیست؟
پست‌ها: 124
آفلاین
تخریب شخصیت کاری بود که لرد بسیار در انجامش حرفه‌ای بود. اما تخریب شخصیت دیگران با زبان خودش. نه تغییر شخصیت خودش با زبان دیگران! مخصوصا حالا که یه کله زخمی لوس و ننر شده بود. لرد به کمبود خلاقیت برخورده بود. اما این کمبود طبیعی بود. وقتی هوش و ابهت لرد با بی‌خردی و حقارت کله زخمی برخورد می‌کرد نتیجه طبیعتا دلخواه لرد نمی‌شد.

برای تخریب شخصیت پاتر حقیر الشخصیت، لرد ابتدا باید به شخصیت پاتر کاملا مسلط می‌شد و برای مسلط شدن به شخصیت پاتر حقیر الشخصیت لرد باید کاملا شخصیت پاتر رو می‌شناخت و برای شناختن شخصیت پاتر حقیر الشخصیت باید کاملا شخصیت پاتر رو...

- بس است دیگر! ما نمی‌خواهیم اینگونه بشود...

مشخصا اینهمه پیچیدگی در شخصیت ساده هری پاتر، لرد رو آشفته کرده بود و لرد آمپر چسبونده بود و توقع نداشت پاتری که مغزش در حد آمیبه و فقط بلده نداشته‌هاش رو بکنه توی چشم بقیه، تخریب شخصیتش اینهمه مقابله با چالش های متعدد بطلبه.
و از طرفی ترزا و کوین از فریاد ناگهانی لرد هری‌نما غافلگیر شدن و ترزا کم‌کم داشت به سلامت عقلانی و روانی لرد هری‌نما شک می‌کرد.
- نمی‌خوای چجوری بشه پاتر؟!

برای چند لحظه سکوت سنگینی و نگاه‌های سنگین‌تری بین سه حاضر رد و بدل شد.

- ترژا! کله ژخمی قاطی کرده؟
- ما قاطی نکرده‌ایم کوین. ما بسیار هوشیار و منطقی هستیم و همچنان می‌دانیم که نمی‌خواهیم با تو بازی کنیم.

ترزا کوین رو بغل کرد و کوین کتاب‌های توی دستش افتاد . ترزا بدون توجه به کتاب های کوین از لرد هری‌نما دور شد.
- آره کوین. قاطی کرده...

ظاهرا اولین قدم لرد برای تخریب شخصیت کله زخمی جواب داده بود.


افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
MAYBE YOU ARE NEXT

تصویر تغییر اندازه داده شده
تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: ماجراهای اسنیپ و دوستان (اسلیترین)
ارسال شده در: چهارشنبه 4 مهر 1403 23:33
تاریخ عضویت: 1403/04/15
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: یکشنبه 9 شهریور 1404 11:30
پست‌ها: 193
آفلاین
کوین کوچولو ردای لرد پاتر نما را گرفت.
- کله ژخمی لفطاً!

لرد نگاهی به کوین کرد. دلش داشت یه جوری میشد. پیش خودش فکر کرد:
- همش به خاطر این جسم ضعیف پاتر است که قلبمان اینگونه میشود!

دوباره نگاهی به کوین انداخت که با التماس او را نگاه میکرد. با بی احساسی تمام ردایش را از لای دستان کوچک کوین بیرون کشید و به سمت خروجی تالار حرکت کرد. کوین به گریه افتاد. قطرات درشت اشک از چشمان درشت تر کوین روی صورتش میغلتیدند و روی زمین میریختند. ترزا تمام مدت روی یکی دیگر از مبل های سخنگوی ذهن خوان تالار نشسته بود و با او این صحنه را تماشا میکرد.

- درست فکر میکنی! باید یه چیزی بهش بگی! نگا چه جوری اشک بچه رو درآورد!

مبل درست میگفت. ترزا نمیتوانست ساکن بنشیند تا هر کسی بیاید و اشک کوین را در بیاورد. از روی مبل بلند شد.
- هی تو!

لرد پاتر نما برگشت و از چشمانش گلوله های آتش خشم به سمت ترزا شلیک میکرد.
- تو الان با ما بودی؟ تو چطور جرئت میکنی ما را اینطور خطاب کنی؟

ترزا که نگاه و حرف های لرد ذره ای رویش اثر نداشت با قدم های محکم و خشمگین به سمت لرد رفت. لرد دستپاچه شده بود. البته خود لرد اگر بود دستپاچه نمیشد. تمام این ها به خاطر جسم ضعیف پاتر بود. ترزا انگشتش را به سمت صورت لرد گرفت.
- تو به چه حقی اشک بچه رو در میاری؟ خجالت نمیکشی؟ فکر میکنی چون الان دیگه همه دوستت دارن و بهت نمیگن توهمی میتونی با کوین اینطوری رفتار کنی؟ دیگه نبینم نزدیک کوین بشی! فکر نمیکردم قدرت و شهرت باعث بشه اینقدر عوض بشی پاتر!

کوین با بهت به ترزا چشم دوخته بود. همچنان رد اشک روی گونه های کوچکش دیده میشد. ترزا به سمت کوین رفت و کنار او روی زمین زانو زد و با لبخندی گفت:
- بیا بریم خودم برات کتاب میخونم کوین. دیگه گریه نکن باشه؟ چه کتابی دوست داری برات بخونم؟

ترزا در حالی که دست کوین را گرفته بود او را به سمت خوابگاه برد تا کتاب بخوانند اما لرد همانطور آنجا خشکش زده بود. یک کلمه در ذهنش میدرخشید.
"پاتر"
ترزا ناخواسته کمک بزرگی به لرد کرده بود. لرد انگار تازه متوجه شده بود که واقعا در بدن پاتر است. در بدن بزرگترین دشمنش! شاید نمیتوانست پاتر را بکشد ولی میتوانست هر بلای دیگری به سرش بیاورد. میتوانست جسمش را نابود کند یا حتی بهتر از آن، میتوانست شخصیتش را نابود کند. همانطور که الان شخصیت پاتر را برای کوین و ترزا تخریب کرده بود. لرد تصمیمش را گرفته بود. میخواست در قلعه قدم بزند و تا جایی که میتواند شخصیت پاتر را خراب کند!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده



F-E-A-R has two meanings
"Forget Everything And Run"
or "Face Everything And Rise"
The choice is yours.



پاسخ به: ماجراهای اسنیپ و دوستان (اسلیترین)
ارسال شده در: سه‌شنبه 3 مهر 1403 21:51
تاریخ عضویت: 1402/04/14
تولد نقش: 1402/04/15
آخرین ورود: امروز ساعت 20:22
از: تو قلب کسایی که دوستم دارن!
پست‌ها: 306
تاریخ‌نگار دیوان جادوگران
آفلاین
خلاصه: هکتور قلم پری ساخته که هرکی دستش بزنه تبدیل به چیزی میشه. لرد بهش دست زد و تبدیل به گلابی شد. مورگانا اومد اوضاعو درست کنه، بدتر خرابکاری کرد و روح لرد رو داخل جسم هری پاتر فرستاد. دامبلدور اومد لرد هری پاتر شده رو با خودش برد و از اسلیترین امتیاز کسر کرد. الان لرد تو تالار گریفیندوره و دنبال مبل برای نشستن می گرده ولی به جاش با یه توده در هم تنیده وسایل مواجه میشه.
اون طرف هم اسلیترینی ها که فکر می کنن لرد رو بردن جهنم، دارن دنبال راهی برای ورود به جهنم می گردن.



لرد کله زخمی به توده درهم تنیده خیره شد. توده هم متقابلا به لرد خیره شد. سپس هر دو آه کشیدند.
لرد سیاه هرگز فکرش را هم نمی کرد که روزی دلش برای مبل ها و کاناپه های راحت تالار اسلیترین تنگ شود. گریفیندور با آن همه دک و پزش چه مبل های بی خاصیتی داشت.

- هوی! بی خاصیت عمه کله زخمیته! هیچ میدونی منِ مبل چه بلاهایی رو از سر گذروندم تا به اینجا رسیدم؟

لرد شگفت زده به مبل سخنگو که ذهن خوانی هم بلد بود نگاه کرد.

- چیه؟ چرا اینجوری نگاه می کنی؟ فکر می کنی من یه زمانی یه مبل سلطنتی، ولی راحت، جا دار و مطمئن نبودم؟ اتفاقا بودم! اما از وقتی که آوردنم اینجا به این روز افتادم. اون بچهه کوین دائما داره روم بپر بپر میکنه. معلومه هرچی سیم و ابر و فنر و کمر و قمر و ماه و ستاره دارم در میره!
- صحیح.
- اما نگران نباش. من همچنان یه مبلم و تو میتونی بهم اعتماد کنی و روم بشینی. به هرحال اعتماد به دیگران زمینه ساز دوستی های خوبه. پس بهم اعتماد کن. من یه مبل راحتیَم. تو یه مبل راحتی ای، عمه‌ت یه مبل راحتیه، هفت جد آبادت مبل راحتین بی تربیت! به من فحش میدی؟

مبل راحتی خود درگیری داشت و به صلاح لرد زخمی بود که از آن فاصله بگیرد. به هر حال آنجا تالار گریفیندور بود و اعضایش مبتلا به رماتیسم مغزی بودند. و این رماتیسم حتی به وسایل داخل تالار هم سرایت کرده بود. لرد باید هرچه سریع تر از آن مکان خارج می شد.

خواست به سوی در تالار برود که انتهای ردایش کشیده شد.

- کله ژخمی کله ژخمی میای برام کتاب بخونی؟
- خیر کوین. همین دو دقیقه پیش گفتیم میل نداریم بازی کنیم.

کوین به کتاب های تصویری که در آغوش داشت اشاره کرد و گفت:
- این که باژی نیشت. کتاب خوندنه. کتاب یه یار مهربونه دانا و خوش بَیونه. میگه شخن فراوان با اونکه بی ژبونه.
- خیر باز هم تمایلی نداریم.
- آخه چرا؟

لرد احساس می کرد دچار دژاوو شده است.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تو اشتیاق بسوز و سرت رو بالا نگه دار!
سریعتر از باد به آسمون شیرجه بزن!
دنیایی فراتر از تصور تو دستاته و این باشکوهه!


پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
ارسال شده در: جمعه 14 اردیبهشت 1403 23:59
تاریخ عضویت: 1402/08/27
تولد نقش: 1402/09/02
آخرین ورود: شنبه 22 شهریور 1404 13:58
از: میان ورق های کتاب
پست‌ها: 116
آفلاین
- چون که نداریم.

کوین متوجه علت تغییر رفتار ناگهانی کله زخمی نشد ولی فهمید او شخصی نیست که با او بازی کند و در حالی که لب پایینش می‌لرزید رفت تا دنبال کس دیگری برای بازی بگردد.

تالار گریفیندور برای لرد سیاه از جهنم هم آن‌ور‌تر بود. آن همه نشان قرمز شیر گریفیندور این‌ور و آن‌ور و چسبیده به در و دیوار و سقف و حتی زمین صحنه‌ای بود که لرد به هیچ عنوان مایل به دیدنش نبود. ولی در حال حاضر چاره‌ای وجود نداشت، پس باید تا زمانی که یارانش راهی برای جدا کردن روح باارزشش از این جسم اضافی و ناچیز کله زخمی پیدا می‌کردند، صبر می‌کرد.

برای گذراندن وقت خواست که فعلا به جای تخت پادشاهی جهنم روی مبل های قرمز بنشیند که اصلا همچین وسیله ای را که باید اندازه بزرگی ‌می داشت و به راحتی در آن جا قابل دیدن می‌بود، مشاهده نکرد و نگاهی شبیه به
Errore 404 page not found
آمیخته به مقدار زیادی خشم به مرد قرمز پوش انداخت.
- کجاست این مبل های بد رنگ‌ تالارتان؟ البته که خودمان می‌دانیم و فقط می‌خواهیم شما از مغزتان کار بکشید.

مرد مرموز با لبخند دندان نمای عجیبش به سمتی اشاره کرد و با صدایی که از رادیویی نامرئی بیرون می‌آمد گفت:
- مبلای تالار؟ بنظر نمیاد که جاشون عوض شده باشه.

لرد به جهتی که مرد قرمز پوش نشان داد نگاهی انداخت و توده در هم تنیده‌ای از وسایل را دید که هیچ شباهتی به مبل نداشت.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟