لرد طاقت نوازش های دامبلدور را نداشت.طاقت رفاقت با ویزلی ها و طاقت "پاتححححح" شنیدن از دراکو.لرد دلش میخواست به نجینی دستور قطع سر دامبلدور را بدهد.دلش میخواست با یک طلسم کار دامبلدور را بسازد.اما خشم و خباثت تنها عناصر اصلی لرد شدن او نبودند.بلکه هوش و ذکاوت بود که آمیخته با خباثت،از او یک لرد ساخته بود.
لرد برخلاف انتظار مرگخواران بدون آنکه چیزی بگوید لبخندی زد و همراه دامبلدور رفت.
اما یک تلپاتی کوبنده در ذهن تمام مرگخواران نقش بست:من میروم کل دنیای روشنشان را به باد دهم و بازگردم.اما شما هم تا آن موقع کاری بکنید!
و دامبلدور و لردِ پاتری خارج شدند.
بلاتریکس چوبدستی اش را کشید و با خشم به سمت مورگانا نشانه گرفت:همش تقصیر توئه!کروشیو!
اما مورگانا غیب شد و در جای دیگر اتاق ظاهر شد و کروشیو به دیوار برخورد کرد.
- به من کروشیو میزنی؟!
هکتور:بسه دیگه!کاری نکنید بیندازمتان در معجونمان!
مورگانا و بلاتریکس با حیرت به هکتوری خیره شدند که یکی از مرگخواران موهایش را از ته میتراشید.
بلاتریکس:هیچکس جز ارباب حق نداره کچل باشه اینجا!
هکتور:الان دیگه ارباب منم!اصلا حالا که اینطور شد به عنوان ارباب دستوری میدم خود مورگانا تنهایی تا ۱۰ ثانیه دیگه یه راه حل برای نجات ارباب پیدا کنه وگرنه خودشو به معجون تبدیل میکنم و میخورمش.
بلاتریکس:ایده خوبیه ارباب هکتور
مورگانا:ولی خود ارباب هم راضی نیییست
هکتور:به ما ربطی نداره.الان ۳ ثانیه گذشت.
مورگانا که حسابی هول شده بود اولین کاری که به ذهنش رسید را انجام داد.چهارزانو نشست و صداهای عجیب از خود دراورد و شروع به درخواست کمک از شیاطین و دیمون های جهنم کرد!
در همین گیر و دار،درون مغز هری پاتر:
ولدمورت ناخواسته وارد مغز هری پاتر شد.اما آنجا هیچ تغییری نکرده وهمان ایستگاه کینگز کراس سفید و خالی بود.کمی آنطرف تر هری پاتر ایستاده بود و به لرد نگاه میکرد.
- میبینم هیچ تغییر دکوراسیونی در کله ی پوکت نداده ای هری پاتر!
- از من چی میخوای؟چرا اومدی اینجا؟ما که به توافق رسیده بودیم.تو قانون شکنی کردی ولدمورت!
لرد خنده ای شیطانی سر داد:اولا که هیچ قانونی برای ما وجود ندارد.دوما دقیقا ما هیچی از تو نمیخواهیم.فقط برو بیرون که کلی کار داریم.
- اینجا ذهن منه.این تویی که باید بری بیرون!
هری پاتر به زیر نیمکتی که در نزدیکی بود اشاره کرد و ادامه داد:
- میبینی؟هنوز اون تیکه از تو ضعیف و بدبخت زیر این نیمکته.تو هیچ شانسی نداری که منو تسخیر کنی!
ولدمورت جوابی نداد.در عوض به سمت نیمکت رفت و دستش را به سمت ولدمورت زخمی زیر نیمکت دراز کرد.
- بلند شو دوست من.
و در طی صحنه ای احساسی و قهرمانانه ولدمورت کوچک زیر نیمکت برخواست و با لرد یکی شد و طی صحنه ی بعدی که قهرمانانه تر بود،پاتر به جای ولدمورت کوچک دست و پا بسته زیر همان نیمکت با دهان بسته افتاده بود.
ولدموت نفسی از سرزندگی کشید و گفت:تلاش نکن پاتر.خودت ذهنتو اینطوری ساختی که هیچی توش جز خودت نباشه.حالا همینجا بپوس!
ولدمورت آماده بود از ذهن پاتر بیرون برود و کشتارش را آغاز کند که ناگهان صدایی نظرش را جلب کرد.پشت سرش را نگاه کرد.
- عذر میخوام.جناب ارباب ولدمورت؟
ولدمورت نگاهی به سر تا پای شیاطین شاخ و دم دار قرمز و مشکی انداخت و بعد رو به پاتر زیر نیمکت کرد.
-پاتر؟نگفته بودی ازین تفکرات خبیثانه هم داری.
شیطان شاخ و دم دار با لبخندی به پهنای صورت دندان های تیز و بزرگش را نشان داد و گفت:
ما جزو ذهن ایشون نیستیم.مورگانا لی فای مارو از جهنم احضار کرد که بیایم شمارو نجات بدیم.ولی شما اینقدر قوی بودید که یه تنه تونستید این بدن رو تصاحب کنید.ما راستش خیلی تحت تاثیر قرار گرفتیم.الان میخوایم یه پیشنهاد ویژه بهتون بدیم.
- بگویید
- میشه پادشاه جهنم بشید یه مدت؟
لرد در تفکر عمیقی فرو رفت.تفکری که تا کنون در آن فرو نرفته بود.به نظر موقعیت خوبی برای تفریح می آمد.اصلا اینطوری میتوانست محفلی ها را خیلی زودتر به جهنم بکشاند و نابودشان کند.
- قبول است.
و در همین لحظه بود که هری پاتر بیهوش،درست در جلوی چشم دامبلدور و بقیه محفلی ها که با نگرانی نگاهش میکردند،ناپدید شد!
از آنطرف:قصر ریدل ها:
مورگانا ناگهان فریادی کشید.
هکتور:چه شد؟نتوانستی ارباب را نجات دهی؟مرگخوارانم بیاریدش!
- ارباب رفت جهنم!
بلاتریکس:خودت برو به جهنم!خجالت نمیکشی؟
- ولی جدی میگم!نمیدونم چی شده!ولی الان دیدم که رفت جهنم!
گابریل:ولی جهنم پر از خاکستر و دود و کثیفیه!
لینی:لرد هکتور یه دستوری بدهید!
هکتور:پس ما هم به دستور من میریم جهنم ارباب رو نجات بدیم.مورگانا!تلپورتمون کن!