هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

فراخوان لیگالیون کوییدیچ

فراخوان اقلیت‌های جامعه جادویی!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ماجراهای اسنیپ و دوستان (اسلیترین)
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴:۱۵ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۳

گریفیندور

ترزا مک‌کینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۱:۱۳ جمعه ۱۵ تیر ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۰۴:۳۱
از درون کتاب ها 📚
گروه:
گریفیندور
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 45
آنلاین
کوین همینطور در هوا به پرواز در آمد. او فکر میکرد این یک بازی است تا وقتی که وسط تالار گریفیندور با سر محکم به زمین خورد و صدای گریه اش به هوا رفت. همه از صدای بامپ برخورد سر کوین با زمین و گریه او بیدار شدند و به سمت تالار عمومی شتافتند. همه به جز لرد پاترنما که راحت در تخت جدیدش دراز کشیده بود و خواب هفت پادشاه که نه، خواب تک پادشاهی خودش را میدید.

ترزا وقتی قدم به تالار گذاشت کوین را دید که روی زمین نشسته بود، دستش را روی سرش گذاشته بود و بلند بلند گریه میکرد. سریع به سمت کوین رفت و او را در آغوش گرفت.
- چیشده کوین؟
- شَرَم...

ترزا دست کوین را آرام کنار زد تا سرش را ببیند. سرش شکسته بود و موهای طلایی‌اش از خون قرمز شده بود. تلما هم جلو آمده بود و وقتی دست و سر خونی کوین را دید با وحشت پرسید:
- کی این کارو باهات کرده کوین؟
- ک.. ک... کله... کله ژخمی...

خشم از چشمان تلما باریدن گرفت‌.
- ترزا تو کوین رو ببر درمانگاه. ما حساب این پاتر عوضی رو میرسیم.

بقیه بچه ها هم تائید کردند. ترزا سریع کوین را برداشت و همانطور با لباس خواب به سمت درمانگاه دوید. مرلین را شکر کوین آسیب جدی ندیده بود و پس از چند روز خوب میشد. در آن سمت بچه ها به رهبری تلما به خوابگاه هجوم بردند. لرد پاترنما را همانطور که خواب بود از خوابگاه و تالار گریفیندور بیرون انداختند و رمز را عوض کردند. باید ذکر کنم که در تمام این مدت لرد همچنان خواب پادشاهی خودش را میدید و صبح که بیدار شد دید به جای تخت روی زمین توی راهرو است.

خانه ریدل

مورگانا روی مبلی نشسته بود. فنجانش تا نیمه خالی شده بود و بر اثر گل گاو زبان داخل دمنوش آرام گرفته بود. اما حالا داشت گریه میکرد و بقیه دمنوش را میخورد. احتمالا مروپ به جز گل‌گاو زبان چیز های دیگری هم در دمنوش ریخته بود که به همچین اثری منجر شده بود.

- مورگانای مامان چرا گریه میکنی؟ گریه نداره که! عزیز دل مامان یه عالمه هورکراکس داره مامان. میریم یکی از اونا رو برمیداریم و عزیز دل مامان رو برمیگردونم!

مورگانا که همچنان بر اثر دمنوش مروپ اشک میریخت با سر تائید کرد. فنجان را به دست مروپ داد و دستمالی از جیبش در آورد و درون آن فین کرد. ناگهان حلقه ای از نور آبی رنگ پدیدار شد. حلقه بزرگ و بزرگ تر شد و در آن سمتش آتش های شعله ور نمایان گشت.

- این جهنمه؟
- آره فکر کنم خودشه!
- یعنی راه باز کردن آپارات فین کردن بود؟

مروپ از خوشخالی بلند شد. مورگانا هم از خوشحالی خیلی بیشتر اشک ریخت.

- آفرین مورگانای مامان! میدونستم میتونی! زود باشین بریم عزیز دل مامان رو نجات بدیم!

مورگانا که در حال خیلی بیشتر اشک ریختن بود دوباره فینی در دستمالش کرد. مروپ در حال قدم گذاشتن درون آپارات بود که آپارات به لطف فین دوباره مورگانا بسته شد. همه به سمت مورگانا برگشتند. دیگر گریه نمیکرد. به نظر میرسید اثر دمنوش تمام شده باشد.

- مورگانا یه فین دیگه کن مامان!
- آخه دیگه گریم تموم شد.
- خب از اون دمنوش مامان بنوش که ...

چشم مروپ و مرگخواران به فنجان خالی معجون افتاد. با عجله به سمت آشپزخانه رفتند. قوری دمنوش هم خالی بود و متاسفانه مروپ هیچ وقت حفظ نمیکرد که در دمنوش یا غذایش چه چیزهایی ریخته است.


تصویر کوچک شده


Evarything is possible


پاسخ به: ماجراهای اسنیپ و دوستان (اسلیترین)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۳:۱۷ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۳

اسلیترین

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۰۵:۴۱
از گیل مامان!
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 685
آفلاین
زمان: ساعت ۱۲ شب.
مکان: خوابگاه گریفیندور.

لرد در حالی که بی‌جامه راه راه هری پاتر را به پا داشت وارد خوابگاه شد. نگاهی به تخت‌های سرخ و گرم گریفیندوری‌ها انداخت که به صورت دایره‌وار کنار یکدیگر چیشده شده بودند. بلافاصله نگاهش بر روی تختی متوقف شد.
- ما همین تخت را برای خواب می‌پسندیم چرا که دم پنجره است و ویوی ابدی جنگل ممنوعه دارد.

به سمت تخت رفت اما بلافاصله متوجه شد که آن تخت خالی نیست. کوین را دید که شست کوچکش را در دهان گرفته و به خواب عمیقی فرو رفته بود.
- جا خواسته‌ایم اما جانشین نخواسته‌ایم!

امیدواریم که از لرد سیاه انتظار نداشته باشید که از آن تخت بگذرد و برود بر روی یک تخت خالی بخوابد چرا که ممکن است با دیدن لحظات آینده به مقدار زیادی غافلگیر شوید؛ مثلا زمانی که ببینید کوین از یک لنگ پایش به صورت بر عکس در هوا آویزان شده و لرد مانند لباس نشسته‌ای او را از خود دور نگه می‌دارد!

- کله ژحمی... کله ژحمی... می‌دونشتم بلاحره میای باژی کنیم! فقط یکم دیر نیشت برای باژی کردن؟ آحه حاله ترژا همیشه میگه بشه‌ها باید شاعت ۹ شب بخوابن.
- به نظر ما که هرگز برای بازی کردن دیر نیست. مخصوصاً برای "بچه به هوا بازی"!

بلافاصله پس از پایان جمله لرد بود که کوین آویزان از یک پا، چند دور به دور سر لرد چرخانده شد و به سوی نقطه نامعلومی از اتاق پرتاب گشت.


In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: ماجراهای اسنیپ و دوستان (اسلیترین)
پیام زده شده در: ۲۳:۳۳:۳۵ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۳

هافلپاف، مرگخواران

مرگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۷:۴۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲۰:۲۹:۴۰
از کجا میدونی داسم زیر گلوت نیست؟
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
جـادوگـر
شـاغـل
مرگخوار
پیام: 24
آفلاین
تخریب شخصیت کاری بود که لرد بسیار در انجامش حرفه‌ای بود. اما تخریب شخصیت دیگران با زبان خودش. نه تغییر شخصیت خودش با زبان دیگران! مخصوصا حالا که یه کله زخمی لوس و ننر شده بود. لرد به کمبود خلاقیت برخورده بود. اما این کمبود طبیعی بود. وقتی هوش و ابهت لرد با بی‌خردی و حقارت کله زخمی برخورد می‌کرد نتیجه طبیعتا دلخواه لرد نمی‌شد.

برای تخریب شخصیت پاتر حقیر الشخصیت، لرد ابتدا باید به شخصیت پاتر کاملا مسلط می‌شد و برای مسلط شدن به شخصیت پاتر حقیر الشخصیت لرد باید کاملا شخصیت پاتر رو می‌شناخت و برای شناختن شخصیت پاتر حقیر الشخصیت باید کاملا شخصیت پاتر رو...

- بس است دیگر! ما نمی‌خواهیم اینگونه بشود...

مشخصا اینهمه پیچیدگی در شخصیت ساده هری پاتر، لرد رو آشفته کرده بود و لرد آمپر چسبونده بود و توقع نداشت پاتری که مغزش در حد آمیبه و فقط بلده نداشته‌هاش رو بکنه توی چشم بقیه، تخریب شخصیتش اینهمه مقابله با چالش های متعدد بطلبه.
و از طرفی ترزا و کوین از فریاد ناگهانی لرد هری‌نما غافلگیر شدن و ترزا کم‌کم داشت به سلامت عقلانی و روانی لرد هری‌نما شک می‌کرد.
- نمی‌خوای چجوری بشه پاتر؟!

برای چند لحظه سکوت سنگینی و نگاه‌های سنگین‌تری بین سه حاضر رد و بدل شد.

- ترژا! کله ژخمی قاطی کرده؟
- ما قاطی نکرده‌ایم کوین. ما بسیار هوشیار و منطقی هستیم و همچنان می‌دانیم که نمی‌خواهیم با تو بازی کنیم.

ترزا کوین رو بغل کرد و کوین کتاب‌های توی دستش افتاد . ترزا بدون توجه به کتاب های کوین از لرد هری‌نما دور شد.
- آره کوین. قاطی کرده...

ظاهرا اولین قدم لرد برای تخریب شخصیت کله زخمی جواب داده بود.




MAYBE YOU ARE THE NEXT


پاسخ به: ماجراهای اسنیپ و دوستان (اسلیترین)
پیام زده شده در: ۲۳:۳۳:۲۷ چهارشنبه ۴ مهر ۱۴۰۳

گریفیندور

ترزا مک‌کینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۱:۱۳ جمعه ۱۵ تیر ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۰۴:۳۱
از درون کتاب ها 📚
گروه:
گریفیندور
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 45
آنلاین
کوین کوچولو ردای لرد پاتر نما را گرفت.
- کله ژخمی لفطاً!

لرد نگاهی به کوین کرد. دلش داشت یه جوری میشد. پیش خودش فکر کرد:
- همش به خاطر این جسم ضعیف پاتر است که قلبمان اینگونه میشود!

دوباره نگاهی به کوین انداخت که با التماس او را نگاه میکرد. با بی احساسی تمام ردایش را از لای دستان کوچک کوین بیرون کشید و به سمت خروجی تالار حرکت کرد. کوین به گریه افتاد. قطرات درشت اشک از چشمان درشت تر کوین روی صورتش میغلتیدند و روی زمین میریختند. ترزا تمام مدت روی یکی دیگر از مبل های سخنگوی ذهن خوان تالار نشسته بود و با او این صحنه را تماشا میکرد.

- درست فکر میکنی! باید یه چیزی بهش بگی! نگا چه جوری اشک بچه رو درآورد!

مبل درست میگفت. ترزا نمیتوانست ساکن بنشیند تا هر کسی بیاید و اشک کوین را در بیاورد. از روی مبل بلند شد.
- هی تو!

لرد پاتر نما برگشت و از چشمانش گلوله های آتش خشم به سمت ترزا شلیک میکرد.
- تو الان با ما بودی؟ تو چطور جرئت میکنی ما را اینطور خطاب کنی؟

ترزا که نگاه و حرف های لرد ذره ای رویش اثر نداشت با قدم های محکم و خشمگین به سمت لرد رفت. لرد دستپاچه شده بود. البته خود لرد اگر بود دستپاچه نمیشد. تمام این ها به خاطر جسم ضعیف پاتر بود. ترزا انگشتش را به سمت صورت لرد گرفت.
- تو به چه حقی اشک بچه رو در میاری؟ خجالت نمیکشی؟ فکر میکنی چون الان دیگه همه دوستت دارن و بهت نمیگن توهمی میتونی با کوین اینطوری رفتار کنی؟ دیگه نبینم نزدیک کوین بشی! فکر نمیکردم قدرت و شهرت باعث بشه اینقدر عوض بشی پاتر!

کوین با بهت به ترزا چشم دوخته بود. همچنان رد اشک روی گونه های کوچکش دیده میشد. ترزا به سمت کوین رفت و کنار او روی زمین زانو زد و با لبخندی گفت:
- بیا بریم خودم برات کتاب میخونم کوین. دیگه گریه نکن باشه؟ چه کتابی دوست داری برات بخونم؟

ترزا در حالی که دست کوین را گرفته بود او را به سمت خوابگاه برد تا کتاب بخوانند اما لرد همانطور آنجا خشکش زده بود. یک کلمه در ذهنش میدرخشید.
"پاتر"
ترزا ناخواسته کمک بزرگی به لرد کرده بود. لرد انگار تازه متوجه شده بود که واقعا در بدن پاتر است. در بدن بزرگترین دشمنش! شاید نمیتوانست پاتر را بکشد ولی میتوانست هر بلای دیگری به سرش بیاورد. میتوانست جسمش را نابود کند یا حتی بهتر از آن، میتوانست شخصیتش را نابود کند. همانطور که الان شخصیت پاتر را برای کوین و ترزا تخریب کرده بود. لرد تصمیمش را گرفته بود. میخواست در قلعه قدم بزند و تا جایی که میتواند شخصیت پاتر را خراب کند!


تصویر کوچک شده


Evarything is possible


پاسخ به: ماجراهای اسنیپ و دوستان (اسلیترین)
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱:۵۴ سه شنبه ۳ مهر ۱۴۰۳

گریفیندور، مرگخواران

کوین کارتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۴۶:۳۴
از تو قلب کسایی که دوستم دارن!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
گریفیندور
مرگخوار
پیام: 207
آفلاین
خلاصه: هکتور قلم پری ساخته که هرکی دستش بزنه تبدیل به چیزی میشه. لرد بهش دست زد و تبدیل به گلابی شد. مورگانا اومد اوضاعو درست کنه، بدتر خرابکاری کرد و روح لرد رو داخل جسم هری پاتر فرستاد. دامبلدور اومد لرد هری پاتر شده رو با خودش برد و از اسلیترین امتیاز کسر کرد. الان لرد تو تالار گریفیندوره و دنبال مبل برای نشستن می گرده ولی به جاش با یه توده در هم تنیده وسایل مواجه میشه.
اون طرف هم اسلیترینی ها که فکر می کنن لرد رو بردن جهنم، دارن دنبال راهی برای ورود به جهنم می گردن.



لرد کله زخمی به توده درهم تنیده خیره شد. توده هم متقابلا به لرد خیره شد. سپس هر دو آه کشیدند.
لرد سیاه هرگز فکرش را هم نمی کرد که روزی دلش برای مبل ها و کاناپه های راحت تالار اسلیترین تنگ شود. گریفیندور با آن همه دک و پزش چه مبل های بی خاصیتی داشت.

- هوی! بی خاصیت عمه کله زخمیته! هیچ میدونی منِ مبل چه بلاهایی رو از سر گذروندم تا به اینجا رسیدم؟

لرد شگفت زده به مبل سخنگو که ذهن خوانی هم بلد بود نگاه کرد.

- چیه؟ چرا اینجوری نگاه می کنی؟ فکر می کنی من یه زمانی یه مبل سلطنتی، ولی راحت، جا دار و مطمئن نبودم؟ اتفاقا بودم! اما از وقتی که آوردنم اینجا به این روز افتادم. اون بچهه کوین دائما داره روم بپر بپر میکنه. معلومه هرچی سیم و ابر و فنر و کمر و قمر و ماه و ستاره دارم در میره!
- صحیح.
- اما نگران نباش. من همچنان یه مبلم و تو میتونی بهم اعتماد کنی و روم بشینی. به هرحال اعتماد به دیگران زمینه ساز دوستی های خوبه. پس بهم اعتماد کن. من یه مبل راحتیَم. تو یه مبل راحتی ای، عمه‌ت یه مبل راحتیه، هفت جد آبادت مبل راحتین بی تربیت! به من فحش میدی؟

مبل راحتی خود درگیری داشت و به صلاح لرد زخمی بود که از آن فاصله بگیرد. به هر حال آنجا تالار گریفیندور بود و اعضایش مبتلا به رماتیسم مغزی بودند. و این رماتیسم حتی به وسایل داخل تالار هم سرایت کرده بود. لرد باید هرچه سریع تر از آن مکان خارج می شد.

خواست به سوی در تالار برود که انتهای ردایش کشیده شد.

- کله ژخمی کله ژخمی میای برام کتاب بخونی؟
- خیر کوین. همین دو دقیقه پیش گفتیم میل نداریم بازی کنیم.

کوین به کتاب های تصویری که در آغوش داشت اشاره کرد و گفت:
- این که باژی نیشت. کتاب خوندنه. کتاب یه یار مهربونه دانا و خوش بَیونه. میگه شخن فراوان با اونکه بی ژبونه.
- خیر باز هم تمایلی نداریم.
- آخه چرا؟

لرد احساس می کرد دچار دژاوو شده است.




پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹:۲۷ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

اسکارلت لیشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۳ شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۲۰:۲۱:۵۲
از میان ورق های کتاب
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
مرگخوار
شـاغـل
پیام: 100
آفلاین
- چون که نداریم.

کوین متوجه علت تغییر رفتار ناگهانی کله زخمی نشد ولی فهمید او شخصی نیست که با او بازی کند و در حالی که لب پایینش می‌لرزید رفت تا دنبال کس دیگری برای بازی بگردد.

تالار گریفیندور برای لرد سیاه از جهنم هم آن‌ور‌تر بود. آن همه نشان قرمز شیر گریفیندور این‌ور و آن‌ور و چسبیده به در و دیوار و سقف و حتی زمین صحنه‌ای بود که لرد به هیچ عنوان مایل به دیدنش نبود. ولی در حال حاضر چاره‌ای وجود نداشت، پس باید تا زمانی که یارانش راهی برای جدا کردن روح باارزشش از این جسم اضافی و ناچیز کله زخمی پیدا می‌کردند، صبر می‌کرد.

برای گذراندن وقت خواست که فعلا به جای تخت پادشاهی جهنم روی مبل های قرمز بنشیند که اصلا همچین وسیله ای را که باید اندازه بزرگی ‌می داشت و به راحتی در آن جا قابل دیدن می‌بود، مشاهده نکرد و نگاهی شبیه به
Errore 404 page not found
آمیخته به مقدار زیادی خشم به مرد قرمز پوش انداخت.
- کجاست این مبل های بد رنگ‌ تالارتان؟ البته که خودمان می‌دانیم و فقط می‌خواهیم شما از مغزتان کار بکشید.

مرد مرموز با لبخند دندان نمای عجیبش به سمتی اشاره کرد و با صدایی که از رادیویی نامرئی بیرون می‌آمد گفت:
- مبلای تالار؟ بنظر نمیاد که جاشون عوض شده باشه.

لرد به جهتی که مرد قرمز پوش نشان داد نگاهی انداخت و توده در هم تنیده‌ای از وسایل را دید که هیچ شباهتی به مبل نداشت.



پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۰:۰۰:۱۲ شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

اسلیترین

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۰۵:۴۱
از گیل مامان!
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 685
آفلاین
مورگانا باید همه اسلیترینی هارا به جهنم آپارات میداد. این ماموریت عظیم به او سپرده شده بود. ماموریتی خیره کننده! تصمیم گرفت به بهترین شکل انجامش دهد. چشمانش را بست. نفس عمیقی کشید. ذهنش را کامل بر روی جهنم متمرکز کرد و بشکن بلندی زد.

هیچ اتفاقی نیفتاد.

دوباره بشکن زد و باز هم اتفاقی نیفتاد.
-آممم...لابد کلید آپارات به جهنم بشکن نیست. الان درستش میکنم.

پلک زد. انگشت سبابه و شستش را در دهانش کرد و سوت زد. پاهایش را ۱۸۰ درجه باز کرد و بر زمین نشست. خودش را بر زمین انداخت و کشان کشان به این طرف و آن طرف تالار رفت.

-مورگانا مامان، حالا زیاد خودتو اذیت نکن! خودمون یه کاریش میکنیم.
-نه من باید بتونم...باید بتونم.

از لوستر تالار آویزان شد و تاب خورد. روی سقف شنا سوئدی رفت. کلاغ سفیدش را فشار داد و تخمی که از پایین آن بیرون افتاد را بر روی سر هکتور کوبید. گالن بنزین آورد و وسط تالار اسلیترین خالی کرد. کبریتی از جیبش در آورد...

-مورگانا مامان، ولش کن اصلا! عزیزمامان خودش هزارتا هورکراکس یدکی داره از پس جهنمم بر میاد. مامان الان بیشتر نگران توئه! بیا این گل گاوزبونو بخور تا دودمانمونو به باد ندادی مامان جان!


آن طرف...پیش لرد سیاه اینا!

-جهنم کجاست؟ ما آمدیم پادشاهش شویم.
-میخوای پادشاه جهنم بشی؟ چقدر جالب و سرگرم کننده.

لرد سیاه که حالا دقیقا مانند هری پاتر شده بود و حتی زخمی صاعقه مانند بر روی پیشانی اش خودنمایی میکرد با شنیدن صدای رادیویی چشمانش را باز کرد. مرد قرمز پوشی را دید که بسیار مرموزانه لبخند میزد.
-برایمان آشنا به نظر نمیرسید. آمده ای ما را به تخت پادشاهیمان در جهنم راهنمایی کنی؟
-ها ها ها...تخت پادشاهی؟ نه فکر نکنم اینجا داشته باشیم. ولی اون مبلای سرخ رنگ جلوی شومینه گریفیندور میتونه فعلا کارتو راه بندازه.

تیله ای از آن طرف تالار پرتاب شد و محکم به پشت سر لرد برخورد کرد.

-کله زخمی...کله زخمی...میای با هم بازی کنیم؟

با دیدن کودک سه ساله ای که لپ هایش گل انداخته بود و به پهنای صورتش لبخند میزد تازه متوجه شد منظور شیطان شاخ و دم دار از جهنم دقیقا کجا بود!
-خیر کوین، میل نداریم با شما بازی کنیم.
-آخه چرا؟


In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ دوشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۰

مورگانا لی فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۰:۱۸ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۰
از مرکزیت ابیس
گروه:
مـاگـل
پیام: 43
آفلاین
لرد طاقت نوازش های دامبلدور را نداشت.طاقت رفاقت با ویزلی ها و طاقت "پاتححححح" شنیدن از دراکو.لرد دلش میخواست به نجینی دستور قطع سر دامبلدور را بدهد.دلش میخواست با یک طلسم کار دامبلدور را بسازد.اما خشم و خباثت تنها عناصر اصلی لرد شدن او نبودند.بلکه هوش و ذکاوت بود که آمیخته با خباثت،از او یک لرد ساخته بود.
لرد برخلاف انتظار مرگخواران بدون آنکه چیزی بگوید لبخندی زد و همراه دامبلدور رفت.
اما یک تلپاتی کوبنده در ذهن تمام مرگخواران نقش بست:من میروم کل دنیای روشنشان را به باد دهم و بازگردم.اما شما هم تا آن موقع کاری‌ بکنید!

و دامبلدور و لردِ پاتری خارج شدند.

بلاتریکس چوبدستی اش را کشید و با خشم به سمت مورگانا نشانه گرفت:همش تقصیر توئه!کروشیو!

اما مورگانا غیب شد و در جای دیگر اتاق ظاهر شد و کروشیو به دیوار برخورد کرد.

- به من کروشیو میزنی؟!

هکتور:بسه دیگه!کاری نکنید بیندازمتان در معجونمان!

مورگانا و بلاتریکس با حیرت به هکتوری خیره شدند که یکی از مرگخواران موهایش را از ته میتراشید.

بلاتریکس:هیچکس جز ارباب حق نداره کچل باشه اینجا!

هکتور:الان دیگه ارباب منم!اصلا حالا که اینطور شد به عنوان ارباب دستوری میدم خود مورگانا تنهایی تا ۱۰ ثانیه دیگه یه راه حل برای نجات ارباب پیدا کنه وگرنه خودشو به معجون تبدیل میکنم و میخورمش.

بلاتریکس:ایده خوبیه ارباب هکتور

مورگانا:ولی خود ارباب هم راضی نیییست

هکتور:به ما ربطی نداره.الان ۳ ثانیه گذشت.

مورگانا که حسابی هول شده بود اولین کاری که به ذهنش رسید را انجام داد.چهارزانو نشست و صداهای عجیب از خود دراورد و شروع به درخواست کمک از شیاطین و دیمون های جهنم کرد!

در همین گیر و دار،درون مغز هری پاتر:

ولدمورت ناخواسته وارد مغز هری پاتر شد.اما آنجا هیچ تغییری نکرده و‌همان ایستگاه کینگز کراس سفید و خالی بود.کمی آنطرف تر هری پاتر ایستاده بود و به لرد نگاه میکرد.

- میبینم هیچ تغییر دکوراسیونی در کله ی پوکت نداده ای هری پاتر!

- از من چی میخوای؟چرا اومدی اینجا؟ما که به توافق رسیده بودیم.تو قانون شکنی کردی ولدمورت!

لرد خنده ای شیطانی سر داد:اولا که هیچ قانونی برای ما وجود ندارد.دوما دقیقا ما هیچی از تو نمیخواهیم.فقط برو بیرون که کلی کار داریم.

- اینجا ذهن منه.این تویی که باید بری بیرون!

هری پاتر به زیر نیمکتی که در نزدیکی بود اشاره کرد و ادامه داد:

- میبینی؟هنوز اون تیکه از تو ضعیف و بدبخت زیر این نیمکته.تو هیچ شانسی نداری که منو تسخیر کنی!

ولدمورت جوابی نداد.در عوض به سمت نیمکت رفت و دستش را به سمت ولدمورت زخمی زیر نیمکت دراز کرد.

- بلند شو دوست من.

و در طی صحنه ای احساسی و قهرمانانه ولدمورت کوچک زیر نیمکت برخواست و با لرد یکی شد و طی صحنه ی بعدی که قهرمانانه تر بود،پاتر به جای ولدمورت کوچک دست و پا بسته زیر همان نیمکت با دهان بسته افتاده بود.

ولدموت نفسی از سرزندگی کشید و گفت:تلاش نکن پاتر.خودت ذهنتو اینطوری ساختی که هیچی توش جز خودت نباشه.حالا همینجا بپوس!

ولدمورت آماده بود از ذهن پاتر بیرون برود و کشتارش را آغاز کند که ناگهان صدایی نظرش را جلب کرد.پشت سرش را نگاه کرد.

- عذر میخوام.جناب ارباب ولدمورت؟

ولدمورت نگاهی به سر تا پای شیاطین شاخ و دم دار قرمز و مشکی انداخت و بعد رو به پاتر زیر نیمکت کرد.

-پاتر؟نگفته بودی ازین تفکرات خبیثانه هم داری.

شیطان شاخ و دم دار با لبخندی به پهنای صورت دندان های تیز و بزرگش را نشان داد و گفت:
ما جزو ذهن ایشون نیستیم.مورگانا لی فای مارو از جهنم احضار کرد که بیایم شمارو نجات بدیم.ولی شما اینقدر قوی بودید که یه تنه تونستید این بدن رو تصاحب کنید.ما راستش خیلی تحت تاثیر قرار گرفتیم.الان میخوایم یه پیشنهاد ویژه بهتون بدیم.

- بگویید

- میشه پادشاه جهنم بشید یه مدت؟

لرد در تفکر عمیقی فرو رفت.تفکری که تا کنون در آن فرو نرفته بود.به نظر موقعیت خوبی برای تفریح می آمد.اصلا اینطوری میتوانست محفلی ها را خیلی زودتر به جهنم بکشاند و نابودشان کند.

- قبول است.

و در همین لحظه بود که هری پاتر بیهوش،درست در جلوی چشم دامبلدور و بقیه محفلی ها که با نگرانی نگاهش میکردند،ناپدید شد!

از آنطرف:قصر ریدل ها:

مورگانا ناگهان فریادی کشید.

هکتور:چه شد؟نتوانستی ارباب را نجات دهی؟مرگخوارانم بیاریدش!

- ارباب رفت جهنم!

بلاتریکس:خودت برو به جهنم!خجالت نمیکشی؟

- ولی جدی میگم!نمیدونم چی شده!ولی الان دیدم که رفت جهنم!

گابریل:ولی جهنم پر از خاکستر و دود و کثیفیه!

لینی:لرد هکتور یه دستوری بدهید!

هکتور:پس ما هم به دستور من میریم جهنم ارباب رو نجات بدیم.مورگانا!تلپورتمون کن!



در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white lady


پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ یکشنبه ۱ اسفند ۱۴۰۰

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
هسته های گلابی قصد داشتند فرار کنند، ولی صحنه برای آنها هم آهسته شده بود و قادر به فرار موثری نبودند.

مورگانا به آهستگی اما مصمم، موفق به برداشتن هسته ها شد. در یک چشم به هم زدن، جسم هری پاتر و روح لرد سیاه را با هم مخلوط کرد.

بلاتریکس هنوز داشت سعی می کرد جلوی مورگانا را بگیرد. ولی صحنه اش زیادی آهسته بود و نتوانست.

تالار اسلیترین، صاحب یک هری پاتر با روح ولدمورت شده بود...

- ما... کله زخمی شدیم!

لرد قصد داشت بیشتر غصه بخورد و داشت فکر می کرد که اوضاع هرگز بدتر از این نمی شود...

که شد!

در تالار باز شد و دامبلدور با لبخندی زشت و نفرت انگیز وارد شد.
- فرزندانم؟ داشتم از دفترم وضعیت تالار شرور و اصلاح نشدنی شما رو بررسی می کردم که متوجه اختلالی شدم. زیر پا گذاشتن قوانین در روز روشن؟ هری پسر گلم خودش تنهایی که نمی تونه بیاد اینجا. مشخصه که شما شیاطین سیاهدل گولش زدین. صد امتیاز از اسلیترین کم می شه و چون جای کافی برای نگه داشتن این همه امتیاز نداریم، همه رو یکجا می دیم به گریفیندور. هری... دنبالم بیا! اینجا جای تو نیست.




پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶ یکشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۰

مورگانا لی فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۰:۱۸ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۰
از مرکزیت ابیس
گروه:
مـاگـل
پیام: 43
آفلاین
خلاصه داستان:
هکتور قلم پری ساخته که هرکی دستش بزنه تبدیل به چیزی میشه.حالا لرد دستش زده و تبدیل به گلابی شده کسی هم نفهمیده.فقط بلاتریکس اونجا بوده که یادش رفته.واسه همین مروپ میخواسته از لرد مربا درست کنه و گابریل هم برای ضد عفونی کردن لرد اونو انداخته تو اسید و حالا چند تا دونه ی گلابی از لرد بیشتر باقی نمونده.پس تصمیم میگیرن دونه هارو بکارن که درخت گلابی در بیاد.اما یهو بلاتریکس به یاد میاره که لرد تبدیل به گلابی شده و دارن دنبال راهی برای نجات لرد میگردن که در همین حین مورگانا سر میرسه.

****

-ویژژژژژر...خشششششششششششششش

مغز بلاتریکس صدای اتصال اینترنت کارتی های دهه ی هفتاد را میداد.سرور دچار باگ شده بود و قاطی کرده بود.

یکی از مردم تماشاچی از میان جمعیت:یعنی چی؟ مگه خود بلاتریکس موقع گلابی شدن لرد اونجا نبود؟

یکی دیگر از مردم تماشاچی:بسه دیگه مسخره اش رو در آوردین!

و اینجا بود که بارانی از گوجه ها و تخم مرغ ها به سمت صحنه ی نمایش به پرواز در آمد.

بلاتریکس در مود خطرناکی بود.آنقدر خطرناک که حالا موهای همه ی یاران سیخ شده بود و به هوا رفته بود.بلاتریکس طی اقدامی قهرمانانه تخم مرغ ها و گوجه ها را در هوا متوقف کرد و درحالی که کروشیو روی آنها کار میگذاشت گفت:
فکر کردین چون ما تو داستانیم میتونید توهین کنید؟حالا بهتون نشون میدم کی واقعی تره...

در اینجا بود که زمان متوقف شد و به عقب برگردانده شد.زیرا دیگر گند شکسته شدن دیوار چهارم در آمده بود.

برداشت دوم:

- ویژژژژژ....خشششش.خششششششش

مغز بلاتریکس صدای اتصال اینترنت کارتی های دهه‌ هفتاد میداد.درحالی که چشمانش از تعجب وق زده بود گفت:
یادم اومد...این اربابه!این اربابههههههه!

ملت اسلیترینی:یعنی چی بلا؟
بلاتریکس:ارباب به قلم پر هکتور دست زد و تبدیل به گلابی شد و من نتونستم جلوشو بگیرم.

گابریل:چی..یعنی من ارباب رو تو اسید شستم؟

بلاتریکس در حالی که آتش از دماغش بیرون میزد گفت:
پدر و پدر جدتونو میارم جلو چشمتون!

و آماده بود تا بزرگترین کروشیوی عمرش را اجرا کند که صدایی گفت:صبر کنید...من میتونم نجاتش بدم

همه به آن سمت نگاه کردند.مورگانا درحالی که کلاغ های سفیدی لباسش را گرفته بودند و با هزار زحمت او را به پرواز در آورده بودند نزدیک میشد.از سر و روی کلاغها عرق میریخت.به محض اینکه او را به زمین گذاشتند هرکدام از خدا خواسته به سویی گریختند.
بلاتریکس:نه دستت درد نکنه برو تو همون قلعه سفیدت با کلاغات بازی کن.تو تاپیک حمام اسلیترین به اندازه کافی انداختیمون تو دردسر.

ملت اسلیترینی:راست میگه

مورگانا:ولی ایندفه تضمینیه ها

و دست در جیبش کرد.و در مقابل ناخن جویدن عصبی ملت اسلیترینی،قوطی سرکه ای از جیبش در آورد که حاوی یک عدد هری پاتر بود.

- این یکیو تازه تاکسیدرمی کردم.با جدیدترین روش های روز که نیازی هم به خالی کردن اعما و اعشاش نبود. ضمنا یه تیکه دیگه از روح لرد هم توش پیدا کردم.به نظرم روح لرد رو بذاریم تو این که کامل هم بشه...چرا اینطوری نگام میکنین؟

مایکل:رفته کاراکتر اصلی کتابو تاکسیدرمی کرده

هکتور:معجون پاتر!

بلاتریکس:عمرا بذارم لرد رو بذارین تو بدن کله زخمی!

گابریل:حداقل قبلش بدین ضد عفونیش کنم گرد گریفیندوری ها روش نباشه.

مورگانا:ولی این تنها راهه.

و جلو آمد تا هسته های گلابی را بردارد.

بلاتریکس:جلوشو بگیرید!

صحنه روی دست های بلاتریکس و مورگانا آهسته میشود



ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۴ ۱۲:۵۹:۴۷
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۴ ۱۳:۰۱:۰۲
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۴ ۱۳:۰۳:۵۰

در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white lady







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.