خلاصه:
ایوا عاشق یه سیب شده. مروپ اشتباهی سیب رو توی استخری پر از سیب پرت میکنه و ایوا سیب رو گم میکنه. تا اینکه میبینه سیبش پیش یه آناناس، و بالای درخت جا خوش کرده. بعدِ صحبت با آناناس برای پس گرفتن سیب، متوجه میشن آناناس درصورتی حاضر به پس دادنِ سیبه، که ایوا در عوض وزارت رو بهش تحویل بده. مروپ هم با این امید که یه وزارت میوه ای تشکیل بده، طرفِ آناناس رو میگیره و همدستش میشه.
اما حالا ایوا آناناس رو خورده و مروپ دستشو کرده توی حلقش و داره دنبالش میکرده. اما ونیتی هم با وسایلی که تا اون لحظه از معده ی ایوا برای پیدا کردن آناناس بیرون اومده داره کاسبی میکنه.
***
مروپ که از خطر بسته شدن دهان ایوا به خاطر سرفه و قطع شدن دست هایش آگاه شده بود، عقب رفت و دست به سینه و با اخم به او نگاه کرد.
_اصلا از رفتارت راضی نیستما. :yutalk:
ایوا از سرفه دست کشید و با ناراحتی و خجالت سرش را پایین انداخت.
_میخواستم پسش بدم. خودش رفته دیگه نمیاد.
مروپ گانت که به فکر فرو رفته بود، به حراجی ای که اما ونیتی با استفاده از اشیاء داخل معده ی ایوا راه انداخته بود، خیره شد.
_ بانو ولی عیبی نداره. عوضش الان من و شما با هم دوباره متحدیم... و تازه! سیب منم الان بالای درخته و میتونیم بربم بدون دردسر برش داریم مگه نه؟!
مروپ به نظر نمیرسید چندان موافق باشد. چون بی توجه به ایوا، به یخچال ساید بای سایدی که در وسایل اما ونیتی به چشم میخورد اشاره کرد:
_ممکنه آناناس مامان توی اون یخچاله باشه؟
ایوا چیزی نگفت.
_عه بانو! این چه وضعیتیه... اردک پلاستیکی هایی که خورده بودم رو هم چرا دزدیدن بردن؟!
مروپ دست ایوا را گرفت.
_آناناس مامان باید همونجاها باشه. الان مثل بقیه ی اجناس میفروشنش...باید عجله کنیم ایوای مامان!
ایوا عجله ای نداشت... سفت و سخت سرجایش ایستاد. اما خب به نظر میرسید مروپ گانت بیشتر از آنچه که به نظر میرسید زور دارد.
ثانیه ای بعد
مروپ و ایوا که با صورت روی زمین کشیده میشد، به سمت یخچال ساید بای ساید و باقی اشیاهء به راه افتادند.