هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و به مدت یک هفته، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در انجمنی که مورد بازدید سالازار کبیر قرار می‌گیرد، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.




پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان (بمب جادویی)
پیام زده شده در: دیروز ۱۵:۳۵:۳۲
#1
-چه موادی داخل لیست...
-خب بعیده بتونیم مواد رو تهیه کنیم.

جمیع مرگخواران به مامان مروپ خیره شدند.
-اگه نمی‌تونیم پس چرا گفتین بعد از تهیه‌ی مواد برمی‌گردیم پیشتون؟
-چون نمی‌تونی بلافاصله به سالازار اسلیترین کبیر بگی موادی که می‌خوای رو نمی‌شه پیدا کرد.
-خب پس الان برگردیم بگیم پیدا نکردیم؟
-نه اینکار رو هم نمی‌تونیم بکنیم.

همه با نگرانی بهم نگاه کردند. با اینکه نمی‌توانستند مواد داخل لیست را برای تهیه‌ی بمب پیدا کنند، مامان مروپ بیش از حد خوشحال به نظر می‌رسید. دوریا قدمی به جلو برداشت و دستش را به سمت برگه گرفت.
-می‌تونم لیست رو ببینم؟
-حتما! بیا!

دوریا نگاهی به لیست انداخت. در ابتدا اخم‌هایش درهم رفت و سپس لبخندی زد. این لیست هیجان‌انگیزتر از چیزی بود که فکرش را می‌کرد.
-این‌ها اصل مواد نیستن، هر کدوم یک معنی پنهان پشتشون دارن!
-دقیقا همینطوره!

باقی مرگخواران همچنان با چشمانی گیج به مروپ و دوریا نگاه می‌کردند.
-یکی میشه به ما هم توضیح بده؟

دوریا به مرگخوارها نگاه کرد و سرش را تکان داد.
-درجه‌ی هر کدوم از این معانی پنهان هم روبرو سخت‌تر می‌شه. مثلا اولیش اینه: استخوان رکابی گوش تسترال صورتی.
-تسترال صورتی دیگه چیه؟

دوریا اخمی کرد و به مرگخواری که یکدفعه فریاد زده بود چشم‌غره رفت. مرگخوار قدمی به عقب برداشت و خود را پشت باقی اعضا پنهان کرد.

-تسترال صورتی وجود نداره اما میشه یه تسترال رو صورتی کرد.
-یعنی رنگش کنیم؟
-نه یعنی باید پوستش رو بکنیم.

مروپ با تحسین سری تکان داد اما اکثر مرگخواران بهت‌زده به دوریا خیره شدند؛ به هرحال کندن پوست یک تسترال و بعد درآوردن استخوان رکابی گوشش کاری عادی در زندگی روزمره نبود. اسکارلت که دست به سینه به حرف‌ها گوش می‌داد، قدمی به سمت دوریا و مروپ برداشت.
-پس یعنی باید هرکدوم از این‌ ۵ مورد رو رمزگشایی کنیم و بعد بریم پیداشون کنیم؟

مروپ سرش را تکان داد.
-به نظرم بهتره در مسیر که می‌ریم دنبال تسترال تا پوستش رو بکنیم، بقیه‌ی موارد رو هم رمزگشایی کنیم.

بنابراین مرگخواران کوله‌هایشان را روی دوششان انداختند، ساطورهایشان را به کمرشان بستند و راهی یافتن تسترالی برای پوست‌کندن شدند.


تصویر کوچک شده


Isabella's lullaby-The Promised Neverland

یک عالمه اطلاعات بیشتر! (معجون راستی)

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: ماجراهای مردم شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۳:۱۶:۴۶ پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳
#2
-من نزدیدمش! به مرلین من ندزدیمش!

کودکی ۵ ساله با لباس‌هایی ژنده و کثیف درحالیکه روی زمینی پوشیده از برف خود را مانند جنینی بی‌پناه جمع کرده بود تا از ضربه‌های نانوا در امان بماند فریاد می‌کشید که دزد نیست.
مردم یک به یک از کنار او می‌گذشتند؛ دلسوزترین‌شان تنها سری تکان می‌داد و زیر لب می‌گفت «بچه‌ی بی‌چاره» و به سرعت از صحنه دور می‌شد. باقی مردم جوری از آن کوچه رد می‌شدند که انگار کودک بی‌نوا، فردی نامرئی است. نه ضجه‌هایش را می‌شنیدند، نه اشک‌های روی صورتش را می‌دیدند و نه حرف‌هایش را باور می‌کردند.

نه؛ هیچ‌کس برای نجاتش نیامد. هیچ فرشته‌ای در آن اطراف نبود تا حتی اگر حرف‌هایش را هم باور نمی‌کند، حاضر باشد پول نان را به نانوا بدهد و از او بخواهد که دیگر به بدن نحیف کودکی ۵ ساله لگد نزند، چه برسد به اینکه کسی پیدا شود تا او را به سرپرستی بگیرد یا در کارگاهی کوچک به او کاری بدهد.

وقتی نانوا بالاخره پاهایش خسته شد، به داخل نانوایی‌ش برگشت و بدن ضعیف و کوچک پسربچه را در کوچه‌ی سرد رها کرد. وقتی نانوا پشت دخل مغازه ایستاد، چشمش به نانی نصفه افتاد که روی زمین و کمی متمایل به زیرمیز افتاده بود. دقیقا همان تکه نانی که به خاطرش کودکی بیرون در نانوایی روی زمین مچاله شده بود. نانوا لحظه‌ای جا خورد اما احساس گناه نکرد؛ زیر لب زمزمه کرد: «حداقل فردا روز دزد نمیشه!» و به پختن نان‌هایش مشغول شد. کودک همچنان به همان حالت روی زمین بود. مردم زیادی آمدند، همه نان خریدند و از کنار کودک رد شدند. هیچ‌کس نپرسید چرا، هیچ‌کس نپرسید چگونه. تنها یک‌بار دختربچه‌ای ۳ ساله به سمت کودک روی زمین رفت و دستانش را روی صورت او گذاشت تا ببیند چه اتفاقی افتاده است. تا پسربچه کمی چشمانش را باز کرد، مادر دخترک دست کودکش را کشید و با غضب غرید: «کثیفه بهش دست نزن!» و هر دو از او دور شدند.

شب به آرامی از راه رسید و پتوی تاریکش را بر روی پسربچه کشید. پسربچه سردش بود، دلش برای مادرش تنگ شده بود و دلش می‌خواست حتی شده تکه‌ای نان خشک بخورد. اما توان تکان خوردن نداشت. همانجا، همانطور که خود را گلوله کرده بود، دراز کشید و اجازه داد برف و تاریکی او را ببلعد.

فردا، به هنگام طلوع خورشید، مردی آمد برف‌های روی بدن پسربچه را کنار زد، او را بلند کرد و پشت ماشین، کنار چند بدن نحیف و بی‌جان دیگر گذاشت و رفت تا به بقیه‌ی مناطق سر بزند و باقی اجساد، نه! باقی کودکان بی‌پناه را جمع کند. وقتی پشت ماشین نشست، پیرمردی سر تکان داد و با صدای بلند گفت:
-از وقتی پدر و مادرهای این بچه‌های موذی ولشون کردند، بیشتر از قبل دارن زمین رو کثیف می‌کنن.

راننده ماشین را روشن کرد و از آن‌جا دور شد. همانطور که دور می‌شد به آرامی گفت:
-اما پدر و مادرشون برای جنگ رفتن. برای جنگی که اونا شروعش نکرده بودن.

فردا، هیچ‌کس یادش نخواهد آمد که کودکی جلوی نانوایی به خاطر گناهی که نکرده است جان داده. فردا هیچ‌کس یادش نخواهد آمد که پدر و مادر همین کودک، برای دفاع از مردمی فدا شدند که کودک بی‌گناهشان را به مانند زباله می‌دیدند. اما فردا، همه، دوباره جلوی نانوایی صف خواهند بست تا نان بخرند و نانوا با دستانی خونین، قرص‌های نان را بین مردم پخش خواهد کرد.


تصویر کوچک شده


Isabella's lullaby-The Promised Neverland

یک عالمه اطلاعات بیشتر! (معجون راستی)

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: جغد مقالات و اخبار
پیام زده شده در: ۹:۰۱:۰۹ پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳
#3
طبق قولی که دادیم، و نظری که شما دادین، دومین مقاله‌ای که بیشترین رای رو آورد رو هم ترجمه کردیم و براتون آوردیم!

حتما یه سر به مقاله‌ی اختلاف نظر: کدام ورد در دنیای جادوگری بیشتر از همه دست کم گرفته شده است؟، نوشته‌ي گروه دنیای جادوگری و ترجمه‌ی گلرت گریندل‌والد بزنین!

و مثل قبل دوباره هم می‌گیم که به زودی مقاله‌ی دیگه‌ای که اون هم ۵ رای آورده رو براتون ترجمه می‌کنیم و قرار می‌دیم!

نتایج رای‌گیری:

گروه هاگوارتز شما و رنگ آن می‌تواند بیانگر چه چیزی باشد؟
۷ رای (٪۳۳)

اختلاف نظر: کدام افسون در دنیای جادوگری بیشتر از همه دست کم گرفته شده است؟
۵ رای (٪۲۳)

گروه هاگوارتز شما چگونه در شکست دادن لرد ولدمورت کمک کرد؟
۵ رای (٪۲۳)

دشمنی‌ها و اختلاف‌ نظرها در دنیای جادوگری از کمترین به بیشترین
۴ رای (٪۱۹)



تصویر کوچک شده


Isabella's lullaby-The Promised Neverland

یک عالمه اطلاعات بیشتر! (معجون راستی)

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: مرکز مشاوره جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۱۱:۳۴ جمعه ۲۹ تیر ۱۴۰۳
#4
به مناسبت تولد و سیلویا ملویل و اسکورپیوس مالفوی، هم‌گروهی‌های تاریک اسلیترینی‌ام:

***
پست دوم:

دوریا به جد بزرگوارش نگاه کرد. این جلسه‌ی مشاوره، از تمام جلسات برایش استرس‌زاتر بود. او می‌دانست باید چگونه یک جلسه‌ی کارآمد را پیش ببرد اما مشکل اینجا بود که چگونه آن را به گونه‌ای پیش ببرد که با ویژگی‌های سالازار اسلیترین هم همخوانی داشته باشد. درنهایت سری تکان داد.
-از اینکه بهم اعتماد کردین ممنونم. اما بذارین قبلش ازتون بپرسم، چرا این موضوعات اینقدر شما رو اذیت می‌کنه؟

دوریا برق قرمزی را که از چشمان سالازار رد شد، دید. به وضوح او گمان می‌کرد این سوال بی‌جاست. سالازار جملات گذشته‌اش را تکرار کرد.
-این نسل جدید از جادوگران تاریک، آنها که قرار است وارث راه ما باشند، به نظر می‌رسد که قدرت و بی‌رحمی لازم را ندارند. من نگرانم که اگر این روند ادامه پیدا کند، آینده‌ی جادوگری که ما برای آن جنگیده‌ایم و قربانی داده‌ایم، به خطر بیافتد.
-اما آیا واقعا این مورد برای آینده‌ی جادوگری خطرناکه؟

دوریا این را احساس می‌کرد که روی لبه‌ی تیغ حرکت می‌کند. این گفت‌وگو چیزی نبود که اسلیترین کبیر انتظار آن را داشت.
-نکند واقعا گمان می‌کنی این موارد خطری برای آینده‌ی ما ندارد؟

دوریا سرش را به آرامی تکان داد. چهره‌اش آرام و لحن صدایش محکم بود؛ اما اضطرابش داشت راه گلویش را مسدود می‌کرد.
-اگر این همه راه رو تا اینجا اومدین تا ازم مشاوره بگیرین، پس بهم اعتماد داشته باشین. از سوالاتم هدف دارم.

سالازار اسلیترین به صندلی تکیه داد و به دوریا چشم دوخت. در نهایت به آرامی سری تکان داد.
-بله به نظرم این واقعا برای آینده‌ی جادوگری خطرناک است.
-و دلیلتون برای خطرناکیش چیه؟
-اگر بی‌رحمی را فراموش کنیم، اگر بیش از حد دل‌رحم باشیم، ماگل‌ها بر ما مسلط خواهند شد، خون خالص از بین خواهد رفت و حتی جادو کم‌کم به فراموشی سپرده خواهد شد.

دوریا که با علاقه به صحبت‌های بنیان‌گذار گروهش گوش می‌داد، دست‌هایش را که تا قبل از این روبروی چانه‌اش قراره داده بود، روی میز گذاشت.
- بیاین از این دید بهش نگاه کنیم، موازنه‌ی قدرت دنیا درحال تغییره. درسته که قبلا پادشاه از همه قوی‌تر بود و می‌تونست هرکسی رو زیر سلطه دربیاره اما الان ثروت نقش خیلی مهم‌تری رو داره بازی می‌کنه. دولت‌ها از افراد پولدار وام می‌گیرن و درنهایت مدیونشون می‌شن. این دِین به مرفهین این برتری رو میده تا حکومت‌ها رو تحت فشار بذارن تا مطابق خواسته‌ي اونا پیش برن. فکر نمی‌کنین ما به عنوان جامعه‌ی جادوگری و اعضای گروه اسلیترین، به چنین قدرتی نیاز داریم؟

دوریا با چشمانی امیدوار به سالازار اسلیترین نگاه می‌کرد. سالازار با حرکت دست به او اشاره کرد که ادامه دهد.
-دوره‌ی شمشیر بستن از رو تقریبا داره تموم میشه. بی‌رحمی یه عنصر مهمه اما ترسی که در ذهن کاشته بشه و اضطرابی که فلج‌کننده باشه مهم‌تره. فعالیت‌های خشونت‌آمیز آنی باعث ایجاد واکنش‌های سریع و ضربه‌های قوی میشه اما جوری برخورد کردن که فرد ندونه از کجا خورده اما بدونه با کی نباید دربیوفته نقش مهم‌تری رو نسبت به گذشته به خودش گرفته.

سالازار اسلیترین کمی در صندلیش جابه‌جا شد. دوریا قبل از اینکه بتواند متوقف شود ادامه داد.
-من فکر می‌کنم اسکورپیوس طبق سیاست داره پیش میره. شما فکر می‌کنین بی‌رحم نیست اما تا حالا دیدین کسی به غیر از اعضای تالار خودمون از مهربونی زیادش حرف بزنه؟ و همینطور تا حالا شنیدین کسی که بهش بدهکاره بخشیده شده باشه؟

سالازار اسلیترین همچنان به دوریا نگاه می‌کرد. نگاه نافذ بنیان‌گذار اسلیترین، با اینکه برای دوریا اضطراب‌آور بود به او احساس امید و قدرت می‌داد.
-اما در مورد سیلویا. سیلویا به تازگی داره سعی می‌کنه تا قدرتش رو افزایش بده. و راستش رو بخواین به نظر من کسی که از دوران طفولیت «آواز سردرگمی» رو برای بقیه می‌خونده، توانایی بالایی در استفاده در جادوی تاریک داره. شاید شما درست می‌گین و باید بیشتر از این آوازش استفاده کنه تا قدرت تاریکش رو نشون بده اما با تمرین بیشتر و بالارفتن تجربه‌اش قطعا این مورد اتفاق خواهد افتاد.

سالازار سرش را به نشانه‌ی تایید نشان داد.
-سیاست موردی مهم در کسب قدرت است و شاید همان‌‌گونه که گفتی ثروت مسیر راحتتری برای افزودن قدرتمان باشد. در مورد سیلویا هم پس نظر تو این است که صبر کنیم تا تجربه‌اش بیشتر شود؟ از کجا مطمئن شویم در مسیر درست قدم برخواهد داشت؟

دوریا لبخندی زد. بزرگ تالار اسلیترین واقعا به اعضای تالار اهمیت می‌داد.
-سیلویا در تالار درست و در زمان درستی قرار داره؛ قطعا با دیدن بقیه‌ی اعضا و الگو گرفتن از شما در مسیر درست قدم بر‌می‌داره. ما هم همگی به هم‌گروهی‌هامون کمک می‌کنیم تا همه در جاده‌ی تاریکی حرکت کنیم.

سالازار اسلیترین سرش را تکان داد، از جا برخاست و به سمت در حرکت کرد. وقتی به در رسید به سمت دوریا برگشت.
-انتظار داشتم در حل مشکلات به من کمک کنی و ناامیدم نکردی.

سپس در را پشت سرش بست و از مرکز مشاوره‌ی جادوگران خارج شد.
***

تکلیف روان‌درمانی:
یک رول در تاپیک خاطرات مرگخواران بزنین و در اون جلسه‌ای برای اعضای اسلیترین، مخصوصا اسکورپیوس و سیلویا، برگزار کنین. در این جلسه، در مورد میزان بی‌رحمی‌شون، اینکه آیا باید بی‌رحم‌تر بشن و اگر بله چطور به این هدف برسن، باهاشون صحبت کنین و بهشون آموزش بدین.


تصویر کوچک شده


Isabella's lullaby-The Promised Neverland

یک عالمه اطلاعات بیشتر! (معجون راستی)

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: مرکز مشاوره جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۳۹:۵۱ جمعه ۲۹ تیر ۱۴۰۳
#5
پست دوم:


اما واقعا ناراحت بود و صدای فریادهایش قطع نمی‌شد.

-چه خبره؟

دوریا ناگهان از یکی از اتاق‌های مرکز روان‌درمانی خارج شد.

-عه دوریا؟ تو اینجا چی کار می‌کنی؟

دوریا نگاهی به اما و بعد به روان‌دهنده انداخت.
-چرا مراجع راه دادی این موقع؟
-خودش اومد داخل! حتی حاضر نشد بیاد داخل اتاق مشاوره!

دوریا آهی کشید.
-اما، پاشو بیا داخل اتاق.

اما که همچنان درحالیکه فقط نصف صورتش پیدا بود و با تعجب به دوریا نگاه می‌کرد، از جایش برخاست.
-نگفتی اینجا چی کار می‌کنی؟
-کار می‌کنم.
-کار می‌کنی؟
-کار می‌کنم.

دوریا وارد اتاق شد و روی صندلی راحتی سبز تیره نشست و به اما اشاره کرد تا روی کاناپه بنشیند، یا دراز بکشد.

-چی کار می‌کنی؟
-مشاوره می‌دم.
-چرا؟
-فکر کنم اینجا من باید سوال بپرسم.

منطقی بود. اما هم واقعا نیاز به راه حلی فوری داشت پس روی کاناپه دراز کشید و به سقف خیره شد.
-یه راه حل فوری می‌خوام.
-روان‌درمانی دقیقا مخالف راه حل فوریه.

اما یک‌دفعه از جایش پرید و نشست.
-ولی من به راه حل فوری احتیاج دارم وگرنه اخراج می‌شم.
-پس برو اداره‌ی کاریابی.

نه، رفتن به اداره‌ی کاریابی گزینه‌ای روی میز نبود. پس اما دوباره دراز کشید.

-شاید چون تسخیر کردن تنها راهیه که می‌شناسی، پس به خاطر همین اینقدر نگرانی.
-نه. من کارهای دیگه‌ای هم بلدم.
-مثلا چه کاری؟
-possession.
-nice shot! منم زبان بلدم و می‌دونم این کلمه‌ای که گفتی معنیش تسخیره.
-مهم اینه که دنبال راه حل برای تسخیر کردنم می‌گردم! از وقتی اون پیرزن رو دیدم نمی‌تونم تسخیر کنم! انگار... انگار از تسخیر کردن و آسیب دیدن می‌ترسم!

دوریا با خرسندی سری تکان داد.
-خب الان یک چیز مهمی رو فهمیدیم! ترس! عامل بازدارنده‌ت ترسه. پس باید اون رو از بین ببریم. چطوره بهم بگی که ترس برات چه معنی داره؟

اوه، این دقیقا چیزی بود که اما نمی‌خواست در موردش صحبت کند. پس با استیصال، همانطور که روی کاناپه دراز کشیده بود به سمت دوریا برگشت.
-نمی‌خوام در موردش صحبت کنم. یه راه سریع بهم بگو برم دیگه!

دوریا آهی کشید.
-می‌تونم بهت یه راه سریع بگم اما بهترین راه نیست و بالاخره یه روز باید برگردی تا در موردش صحبت کنی وگرنه باز دوباره این ترس میاد سراغت و فلجت می‌کنه. احتمالا ملافه‌ت اون روز به سیزده تیکه‌ی مساوی تقسیم میشه و تاجت توی دستات پودر میشه و...
-باشه باشه! برمی‌گردم فعلا بهم بگو چی کار کنم!
-با نمود ظاهری ترست روبرو شو.
-یعنی چی؟
-یعنی برگرد و دوباره اون پیرزن رو تسخیر کن و تا وقتی تسخیرش نکردی دست از تلاش نکش.

اما آب دهانش را قورت داد، از جا بلند شد، در را باز کرد و به سمت خانه‌ی پیرزن حرکت کرد.
***

تکلیف روان‌درمانی (یکی از این تکالیف رو انتخاب کن یا اگر خواستی هردوش رو انجام بده):

۱. در تاپیک دفترچه خاطرات هاگوارتز ، یه رول در مورد ریشه‌ی ترست بزن و اینکه چطور در دوران هاگوارتز باهاش روبرو شدی و یا اون ترس ایجاد شده.

۲. در تاپیک ماجراهای مردم شهر لندن، یه رول از روبرو شدن مجددت با پیرزن و تسخیرش بزن.


تصویر کوچک شده


Isabella's lullaby-The Promised Neverland

یک عالمه اطلاعات بیشتر! (معجون راستی)

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: ماجراهای مردم شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶:۵۰ جمعه ۲۹ تیر ۱۴۰۳
#6
به مناسبت تولد ناظر ثروتمند و زحمتکش تالار اسلیترین، اسکورپیوس مالفوی.

***
-آقا جان من! تو که پول داری، از لباس‌هات معلومه! پس چرا منِ طفلک رو خِفت کردی؟

ماگل بیچاره در حالیکه بدنش با طناب‌هایی که از خود نور نقره‌ای ساطع می‌کردند، بسته شده بود فریاد می‌کشید و دست‌وپا می‌زد.

-شنیدم تو خیلی پولداری، من هم خیلی پول می‌خوام.

دوریا با لبخند به ماگل نگاه می‌کرد.
-راستی اسمت چی بود؟ ماسک؟ یه همچین چیزی نه؟ شنیدم تو پولدارترین ماگل هستی! می‌گن خیلی هم باهوشی. اگه اینقدر همه‌چیز تمومی چطوری جادوگری نشدی؟
-آره خیلی پولدارم، خیلی هم باهوشم ولی جادوگری نیستم. حالا بذار برم.
-پول بده تا بذارم بری.
-تا وقتی دستم رو اینطوری بستی چطوری بهت پول بدم؟
-شنیدم شما ماگلا دستگاه‌های خاصی دارین که میشه باهاش پول رو به حساب واریز کنین و از این چیزا. البته الان ما هم داریم ازشون ولی می‌گن مال شما خفن‌تره. پس از همون دستگاهت استفاده کن دیگه.
-تا وقتی دستم بسته است که نمی‌تونم!
-راستی شنیدم یه ماشین‌های باحالی هم ساختی! البته یکم اطلاعاتم قدیمیه ولی راست می‌گن ماشینت راننده لازم نداره؟ شاید یه دونه از اون ماشین‌ها رو هم بدی بهم خوب باشه!
-باشه! باشه! فقط دستم رو باز کن تا بتونم هرچی می‌خوای بهت بدم.
-از کجا مطمئن باشم نمی‌خوای کلکی سوار کنی؟ خودت همین الان گفتی باهوش‌ترین مرد جهانی

ماگل دیگر به گریه افتاده بود.
-گولت نمی‌زنم فقط دستم رو باز کن!

دو ساعت بعد
دوریا سوار بر یک ماشین تسلای آخرین مدل، درحالیکه عینک آفتابی به چشم زده بود و باد لای موهایش می‌پیچید، جلوی عمارت مالفوی پارک کرد و به سمت در حرکت کرد.
-اسکور!

در را گشود و داخل شد.
-اسکور!
-چرا داد می‌زنی؟
-بیا کادوی تولدت!

و دوریا یک کارت مشکی موسوم به بلک کارد را در دست اسکورپیوس گذاشت. اسکورپیوس با تعجب به کارت نگاه کرد.
-این چیه؟
-بهش میگن بلک کارد می‌تونی هرچقدر می‌خوای در دنیای ماگلی پول خرج کنی! و قاعدتا هم میتونی پول برداشت کنی و بعدش تبدیل کنیشون به گالیون.

اسکورپیوس که همچنان به کارت خیره مانده بود، زیر لب زمزمه کرد:
-هر چقدر که خواستم؟
-هرچقدر که خواستی. خب دیگه تولدت مبارک. برم که باید یکی دوتا ماشین دیگه رو هم ببرم بذارم سرجاشون.

و دوریا جست‌وخیزکنان از اسکورپیوس دور شد.


ویرایش شده توسط دوریا بلک در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۲۹ ۱۹:۴۰:۳۰

تصویر کوچک شده


Isabella's lullaby-The Promised Neverland

یک عالمه اطلاعات بیشتر! (معجون راستی)

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: بند ساحرگان
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴:۲۸ جمعه ۲۹ تیر ۱۴۰۳
#7
به مناسبت تولد سیلویا ملویل، بانوی خوش‌صدای اسلیترین!

***
همه‌ی زندانیان، لای در، در حال تقلا برای خروج بودند؛ بجز گروهی که کمی دورتر ایستاده و به دست‌وپا زدن آن‌ها نگاه می‌کردند.
-باید کمکشون کنیم؟
-چرا باید این کار رو بکنیم؟
-همشون اصیل‌زاده نیستن، دلیلی برای کمک نداریم.

با شنیدن این جمله، دوریا پشت چشمی نازک کرد.
-همشون اصیل‌زاده نیستن اما همشون جلوی راه رو گرفتن.

بله، اگر هنوز متوجه نشده‌اید، جماعتی که دورتر ایستاده و شاهد ماجرا بودند، همگی اسلیترینی بودند.

-حالا اصلا چطور باید کمکشون کنیم؟
-اگه فقط یکم کمتر وول بخورن و چندتاشون بیان عقب‌تر بذارن اول بقیه رد...
-تو خودت اگه بودی می‌ذاشتی بقیه اول رد بشن؟
-من الان ده قدم عقب‌تر واستادم منتظرم همه اول رد بشن.

اسکارلت به آرامی به سمت جمعیت رفت.
-یکم کمتر تکون بخورین و چندنفر بیان عقب تا...

هیچ‌کس حتی به اندازه‌ی ذره‌ای از دست‌وپا زدنش کم نکرد. این‌بار اسکارلت فریاد زد.
-یکم بیاین عقب‌تر!

و باز هم عدم واکنش گیرکردگان لای در.

-اگر فقط می‌شد یه جوری آرومشون کرد یا زد پس سرشون تا بیهوش شن...
-می‌تونیم این کار رو بکنیم!

دوریا ذوق‌زده به سمت سیلویا برگشت.
-می‌تونی یکم براشون آواز بخونی تا بگیرن بخوابن و ما رد شیم؟

سیلویا با تعجب به دوریا خیره شد.
-می‌تونم ولی، شما هم خوابتون می‌بره!

باید راهی پیدا می‌کردند تا بدون اینکه اعضای اسلیترین به خواب بروند، سیلویا با آوازش بقیه را به خواب ببرد تا بتوانند فرار کنند.


ویرایش شده توسط دوریا بلک در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۲۹ ۲۰:۱۷:۵۱

تصویر کوچک شده


Isabella's lullaby-The Promised Neverland

یک عالمه اطلاعات بیشتر! (معجون راستی)

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: جغد مقالات و اخبار
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱:۳۵ پنجشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۳
#8
بر وزغ‌های دنیای جادوگری چه گذشته است؟

قانون حمایت از حقوق حیوانات و به سبب آن وزغ‌ها چرا وضع شد؟

برای بالا بردن اطلاعات وزغی خود ، سری به مقاله‌ی وزغ‌ها با ترجمه‌ی اسکورپیوس مالفوی بزنید!

همینطور منتظر نظرات شما در کامنت‌های این مقاله هستیم!


تصویر کوچک شده


Isabella's lullaby-The Promised Neverland

یک عالمه اطلاعات بیشتر! (معجون راستی)

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: جغد مقالات و اخبار
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹:۱۳ شنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۳
#9
یادتون هست که از شما خواستیم تا از بین ۴تا مقاله اونی که دوست دارین زودتر ترجمه بشه رو انتخاب کنین؟

حالا مقاله‌ای که بیشترین رای رو آورده رو براتون ترجمه کردیم و می‌تونین از اینجا بخونینش!

حتما یه سر به مقاله‌ی معنی رنگ و حیوان هر گروه، نوشته‌ي گروه دنیای جادوگری و ترجمه‌ی دوریا بلک بزنین!

خبر خوب اینکه به زودی ترجمه‌ی مقالات دیگه رو هم براتون روی سایت قرار خواهیم داد!

نتایج رای‌گیری:

گروه هاگوارتز شما و رنگ آن می‌تواند بیانگر چه چیزی باشد؟
۷ رای (٪۳۳)

اختلاف نظر: کدام ورد در دنیای جادوگری بیشتر از همه دست کم گرفته شده است؟
۵ رای (٪۲۳)

گروه هاگوارتز شما چگونه در شکست دادن لرد ولدمورت کمک کرد؟
۵ رای (٪۲۳)

دشمنی‌ها و اختلاف‌ نظرها در دنیای جادوگری از کمترین به بیشترین
۴ رای (٪۱۹)



تصویر کوچک شده


Isabella's lullaby-The Promised Neverland

یک عالمه اطلاعات بیشتر! (معجون راستی)

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: جغد مقالات و اخبار
پیام زده شده در: ۱۲:۰۴:۲۲ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۳
#10
جدیدترین اخبار منتشر شده در مورد سریال هری پاتر!

بشتابید!
همینطور می‌توانید نظر خودتون رو در مورد سریال زیر همین خبر برای ما ارسال کنید!


تصویر کوچک شده


Isabella's lullaby-The Promised Neverland

یک عالمه اطلاعات بیشتر! (معجون راستی)

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.