هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵:۴۳ جمعه ۱۶ شهریور ۱۴۰۳
#1
کنش و واکنش

در صورتی که به جسمی نیرو وارد کنید، آن جسم نیز معادل آن نیرو را در خلاف جهت به شما وارد خواهد کرد. این قانون در شرایط خلا بسیار ساده است؛ اگر در فضا یا حالت بی‌وزنی قرار دارید با ضربه زدن به یک تکه آهن، شما و آن آهن به یک اندازه از نقطه‌ی تماس فاصله خواهید گرفت.
اما وقتی نیروهای بیشتری مانند گرانش نیز به شما وارد می‌شود، با ضربه زدن به آن ممکن است استخوان‌های دستتان خرد شوند.
و وقتی به شما ضربه‌ای وارد می‌شود؟ باید تصمیم بگیرید که می‌خواهید آهن باشید یا استخوان.

شرایطی که بازیکنان در آن قرار داشتند، قطعا خلا نبود. اما آن‌ها باید تصمیم می‌گرفتند که اجازه دهند گرانش احساسات آن‌ها را پایین بکشد یا نه. اما همه در شرایط مشابهی نبودند؛ نیروهایی که به هر یک وارد می‌شد، متفاوت از دیگری بود و صادقانه بگوییم حتی اگر تصمیم می‌گرفتند زنده بمانند و تمام تلاششان را می‌کردند، باز هم نمی‌شد.
ریگولوس با آن ضعف و نزاری چطور می‌خواست قدمی جلوی قدم دیگر بگذارد؟ او، در برابر هر کنشی، استخوانی ضعیف بود؛ شکننده، توخالی و پوک.
رزالین شاید آن‌قدر ضعیف نبود اما برای او گرانش احساساتش بود که اوضاع را وخیم می‌کرد. اگر قرار بود ضربه‌ای به ریگولوس وارد شود، فداکارنه خود را قربانی می‌کرد.

بنابراین با حمله‌ی مانتیکورها، دور از انتظار نبود که رزالین، ریگولوس عزیز و نحیفش را رها نکند. صدای سم‌ها چنان شدید بود که گوش را کرد می‌کرد و دیگران همه با حداکثر سرعتی که می‌توانستند پناهی برای خود یافتند اما رزالین درحالیکه ریگولوس را در آغوش گرفته بود، چشمانش را بسته و منتظر پایان خود بود. منتظر معجزه هستید؟ اگر معجزه‌ای برای اسکورپیوس که به آتش کشیده شد، وجود داشت برای این دو تن هم وجود خواهد داشت. شاید له شدن زیر صدها سم وحشی و تکه‌تکه شدن با دندان‌های تیز، آنقدر هم دردناک نباشد. صدای لزج خرد شدن استخوان‌ها و بیرون ریختن امعا و احشا، منظره‌ی وحشتناک لُکه‌ای درهم‌پیچیده از گوشت له شده و خون تنها برای بازماندگان وحشتناک است. کسی که زیر پاهای سنگین مانتیکورها له شده است، بعید است چیز زیادی حس کرده باشد؛ یا حداقل این چیزی است که بازیکنان دیگر به آن امید داشتند.

به نظر می‌رسید تنها هدف از رها کردن مانتیکورها برای سالازار اسلیترین، حذف چند بازیکن دیگر باشد؛ چون با از بین رفتن ریگولوس و رزالین، مانتیکورها به طرزی معجزه آسا از معبد خارج شده و به دیگر بازیکنان حمله‌ور نشدند.
اسامی بازماندگان با درخششی که می‌توانست تحت شرایطی دیگر زیبا و ستودنی باشد، در آسمان نمایش داده شد.

هافلپاف: -
ریونکلاو: ایزابل مک‌دوگال، گادفری میدهرست
گریفیندور: ریموس لوپین، کوین کارتر
اسلیترین: اسکارلت لیشام، دوریا بلک

با رفتن مانتیکورها، همه از پناهگاه خود خارج شدند. گادفری با سرعت خون آشامی خود، ایزابل و کوین را در آغوش گرفته و در دورترین و تاریک‌ترین نقطه‌ی ممکن پناه گرفته بود. اسکارلت و دوریا، به بالای گارگویلی که کنار در سالن اصلی قرار داشت رفته بودند و ریموس خود را به دیوار چسبانده و بی‌حرکت مانده بودند بلکه توجه مانتیکورها را جلب نکند و به نظر می‌رسید تقریبا موفق بود. بجز خراشی زیر چشم چپش، سالم به نظر می‌رسید.

کوین دستانش را دور گردن گادفری حلقه کرده و سرش را در نقطه‌ی اتصال شانه و گردنش مخفی کرده بود. دست گادفری هم که روی سر کوین قرار داشت، به او این فرصت را نمی‌داد تا برگردد و با صحنه‌ی وحشتناکی روبرو شود که از جسم ریگولوس و رزالین باقی مانده بود.

هیچ‌کس چیزی نمی‌گفت و همه مبهوت مانده بودند؛ واقعیت این است که مهم نیست چند نفر جلوی چشمانتان کشته می‌شوند، هر بار که این اتفاق می‌افتاد به همان اندازه‌ی بار اول، دلتان را آشوب می‌کند. فقط یاد می‌گیرید چطور آن را پنهان کنید.

دوریا در بین توده‌ی گوشت و استخوان باقیمانده، برق چیزی را دید و قدمی به آن نزدیک‌تر شد. ریموس اول به دوریا و بعد به جایی که چشمانش دوخته شده بود نگاه کرد. دوریا متوجه گنجینه‌ها شده بود. ریموس بلافاصله به سمت خون شیرجه زد اما دوریا که از قبل چوبدستی در دستش بود فریاد کشید:
-اکسیو!

به خاطر عجله، تنها نیم‌تاج، قاب‌آویز و جام نبود که به سمت دوریا و اسکارلت که در کنارش ایستاده بود، روانه شد. بلکه تمام آن توده‌ی خون به سمت آن‌ها حرکت کرد و جلوی پایشان به زمین افتاد. هر دو بلافاصله خم شدند و هر سه جسم را قاپیدند و با دستانی خون‌آلود و صورتی که قطرات خون به آن پاشیده بود از جا برخاستند. چوبدستی هر دو در حالیکه نفس نفس می‌زدند، به سمت بقیه گرفته شده و طلسمی جلوی پای ریموس، سنگ‌های سیاه را خرد کرد.

-معامله می‌کنیم!

دوریا وقتی این حرف را به زبان آورد، اسکارلت غرید.
-دیوونه شدی؟ چرا باید باهاشون معامله کنیم؟
-به هرحال جام و نیم‌تاج به درد ما نمی‌خوره!

ریموس قدمی محتاطانه برداشت.
-چه معامله‌ای؟
-سعی نکنین علیه ما اقدامی کنین و بعد از اینکه از معبد خارج شدیم، نیم‌تاج رو تحویل می‌دیم.

دوریا سپس به گادفری نگاه کرد.
-و همونطوری که قبل از این قرار شد، اول از همه برو داخل معبد.

ایزابل به سخن آمد.
-چرا باید قبول کنیم؟ تعداد ما بیشتره! می‌تونیم با هم دوئل کنیم و نیم‌تاج رو به دست بیاریم!
-خودت خوب می‌دونی که نمی‌تونی! فکر کردی تا کی می‌تونی از کوین کوچولو مراقبت کنی؟ به غیر اون مطمئنی خون‌آشام عزیزت، خونش رو نمی‌خوره؟

دوریا می‌دانست حرفش بی‌رحمانه است اما چاره‌ای نداشت. نمی‌خواست بمیرد، نه به این راحتی.
ایزابل با وحشت به سمت گادفری برگشت و کوین را از آغوشش بیرون کشید. می‌شد از چشمان گادفری دید که شکسته است. باید جبران می‌کرد، باید ثابت می‌کرد به ایزابل و کوین آسیبی نمی‌رساند.
-قبول می‌کنیم.

سپس گادفری به سمت در سالن اصلی رفت و وارد شد.


Bird Set Free
Yes, there's a scream inside that we all try to hide
We hold on so tight, we cannot deny

No, I don't care if I sing off key
I find myself in my melodies
I sing for love, I sing for me
I'll shout it out like a bird set free

یک عالمه اطلاعات بیشتر! (معجون راستی)

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
و لیس الذی یَجری مِنَ العَینِ ماؤُها، ولکنَّها نفسٌ تَذوب و تَقطُر
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: جغد مقالات و اخبار
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹:۱۵ سه شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۳
#2
هر کدام از گروه‌های چهارگانه‌ی هاگوارتز چه نقشی را در جنگ هاگوارتز و نابودی ولدمورت به انجام رساندند؟

از گریفیندور تا اسلیترین، هر یک به نحوی در پیروزی این جنگ موثر بودند!

برجسته‌ترین افراد هر گروه، چه تاثیری در این جنگ داشتند؟

برای مطالعه‌ي بیشتر در مورد این موضوعات، حتما مقاله‌ی «گروه هاگوارتز شما چگونه به شکست ولدمورت در جنگ هاگوارتز کمک کرد؟» با ترجمه‌ی لادیسلاو زاموژسلی را بخوانید!

همین‌طور منتظر امتیاز شما برای این مقاله و نظراتتان هستیم!


در صورت نظر دادن گالیون دریافت می‌کنید!


Bird Set Free
Yes, there's a scream inside that we all try to hide
We hold on so tight, we cannot deny

No, I don't care if I sing off key
I find myself in my melodies
I sing for love, I sing for me
I'll shout it out like a bird set free

یک عالمه اطلاعات بیشتر! (معجون راستی)

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
و لیس الذی یَجری مِنَ العَینِ ماؤُها، ولکنَّها نفسٌ تَذوب و تَقطُر
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: ماجراهای مردم شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰:۰۱ سه شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۳
#3
تکلیف جلسه‌‌ی مشاوره:

مسئولیت‌پذیری اجباری...
واقعا مسئولیت‌پذیری اجباری به چه معناست؟
بیاید اول در مورد مسئولیت‌های اجباری صحبت کنیم؛ به گمانم می‌شود آن را به دو دسته تقسیم کرد: مسئولیت‌هایی که دیگران به اجبار بر دوش ما می‌گذراند و مسئولیت‌هایی که اجبار آن منشا درونی دارند. روش فهمیدن اینکه هر مسئولیت در کدام دسته قرار می‌گیرد؟ ساده است؛ به این فکر کنید که در صورت عدم انجام این مسئولیت، چه کسی شما را سرزنش خواهد کرد یا از شما ناامید خواهد شد، دیگران یا خودتان؟
گاهی اگر این کار را نکنید هم خودتان و هم دیگران از شما ناامید می‌شوند. شخصا این را هم جزو آن‌هایی می‌دانم که منشا درونی دارند و تنها آن گروه از مسئولیت‌ها را دارای منشا بیرونی می‌دانم که در صورتی که شما بدانید کسی به هیچ عنوان متوجه نخواهد شد از زیر بار آن شانه خالی کرده‌اید، هیچ احساس ندامت، ناامیدی و افسوسی نخواهید داشت.

اکثرا فکر می‌کنیم این مسئولیت‌های دارای منشا بیرونی هستند که روان ما را فرسوده می‌کنند اما راستش را بخواهید من فکر نمی‌کنم اینطور باشد. ما به خاطر مسئولیت‌های دارای منشا بیرونی فرسوده می‌شویم چون ناخودآگاه یا خودآگاه خود را سرزنش می‌کنیم که چرا توانایی مبارزه با آن و زیستن به روشی که دلمان می‌خواهد را نداریم.

مسئولیت‌هایی که دارای منشا درونی هستند، معمولا در صورتی ما را آزار می‌دهند و شکل اجبار به خود می‌گیرند که ۱. هنوز نتوانسته‌ایم دلیل انجام آن را به درستی متوجه شویم و خودمان را توجیه کنیم ۲. با ذات تکاملی انسان که می‌خواهد بخورد، بخوابد و ژن‌های خود را به نسل بعد منتقل کند تا جاودانه بماند در تضاد است و سلول‌های بدنمان آن را کاری بیهوده می‌دانند. ۳. این مسئولیت به کل از توان ما خارج است و زاییده‌ی ذهن کمال‌گرای ماست.
(احتمالا بتوان به دلایل دیگری نیز اشاره کرد اما به همین تعداد اکتفا می‌کنم.)

اما وقتی سخن از مسئولیت‌پذیری اجباری می‌شود، موضوع کمی سنگین‌تر است. چرا که در این قسمت بحث «پذیرش» نیز وارد ماجرا شده است. با گفتن این عبارت به صورت ناخودآگاه این موضوع را القا می‌کنیم که از قبل این مسئولیت پذیرفته شده است و همین‌طور حالت اجبار دارد و عملا راه فراری از آن نیست. گل بود به سبزه نیز آراسته شد!
پس چه بخواهیم چه نخواهیم، چه دیگری ما را مجبور می‌کند چه خودمان، چه دلیل آن را متوجه شده‌ایم و چه با ذات تکاملی ما در تضاد است و چه بر اثر کمال‌گرایی است و هزاران چه‌ی دیگر، همه به کل بی‌اثر هستند و این مسئولیت روی شانه‌های ما خواهد بود تا به انجام برسد و اگر آن را به انجام نرسانیم، چنان سوهانی بر روحمان خواهد کشید که دل سنگ هم برایمان آب می‌شود!

پرسشی که اینجا مطرح می‌شود این است که آیا هیچ راه گریزی نیست؟ تنها باید این مسئولیت را به انجام رسانید تا رها گشت؟
پاسخ در عین سادگی پیچیده است. هیچ غیرممکنی، مخصوصا در عالم ذهن، وجود ندارد. خبر خوب اینکه سوهان‌های روح اکثرا از ذهن منشا می‌گیرند، مسئولیت واژه‌ای انتزاعی است و پذیرش مفهومی غیرمجسم. پس تا وقتی که ذهن ما این قدرت را دارد که مسئولیت‌پذیری اجباری را به مسئولیت‌پذیری اختیاری تغییر دهد، راه حلی مناسب وجود دارد.

و اگر بخواهیم کمی کاربردی‌تر سخن بگوییم، شاید بهتر باشد که به آن‌چه که به اجبار مسئولیت آن را پذیرفته‌اید فکر کنید، دلیل انجام را آن بیابید، عواقب عدم انجام آن را بررسی کنید و بسنجید که حاضرید با نتایج کدام یک روبرو شوید.
متوجهم که گاهی انتخاب بین بد و بدتر است اما با خود بیندیشید که آیا انتخاب بد و بعد فکر کردن به آن طوری که سوهان روح شما شود برای شما سودی دارد یا نه. تمام تلاشتان را بکنید تا مغزتان را گول بزنید و به آن بقبولانید که شما انتخاب کرده‌اید که این مسیر را بروید پس اجباری در آن نیست.

باشد که همه‌ی ما بتوانیم سوهان‌های روحمان را مغلوب ذهن ورزیده‌مان کنیم.


Bird Set Free
Yes, there's a scream inside that we all try to hide
We hold on so tight, we cannot deny

No, I don't care if I sing off key
I find myself in my melodies
I sing for love, I sing for me
I'll shout it out like a bird set free

یک عالمه اطلاعات بیشتر! (معجون راستی)

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
و لیس الذی یَجری مِنَ العَینِ ماؤُها، ولکنَّها نفسٌ تَذوب و تَقطُر
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۸:۳۴:۰۰ دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۴۰۳
#4
گادفری سرش را عقب انداخته بود و درحالی‌که خون از گوشه‌ی لبش می‌چکید، قهقهه می‌زد. چنان احساس سرخوشی به او دست داده بود که مدت‌ها بود آن را تجربه نکرده بود. حالا معادله خیلی راحتتر از آن شده بود که کسی نیاز باشد حتی به آن فکر کند. او، ایزابل و کوین به همراه یکی از اعضای اسلیترین از اینجا خارج می‌شدند. رزالین با آن همه حس مادری و مهربانی، ریگولوس با آن حال نزار و خسته تا همینجا هم خوش‌شانس بودند که دوام آوردند. می‌ماند دوریا و اسکارلت. هر کدام که قوی‌تر بود و بهتر می‌توانست از پس مشکلات و تله‌ها بربیایند به مرحله‌ی بعد صعود می‌کرد و نیازی نبود گادفری در مورد آن‌ها کاری بکند.

گادفری آهی از سر رضایت کشید و سرش را صاف نگه داشت و به ایزابل و کوین نگاهی نرم و پرمحبت انداخت.

اما همه‌ چیز همیشه آن‌طور که ما می‌خواهیم پیش نمی‌رود.

کوین درحالی‌که می‌لرزید و طوری خود را پشت دامن ایزابل قایم کرده بود که فقط کمی از موها و یکی از چشمانش دیده می‌شد، با وحشت به گادفری نگاه می‌کرد و ایزابل دستش را جلوی کوین گرفته بود؛ مانند مادری که می‌خواهد از کودکش در برابر حیوانی وحشی محافظت کند. اما سنگین‌تر از همه‌ی این‌ها، چشمان گردشده‌ی ایزابل بود؛ چشمانی که روزی در آن موج‌های آبی دریا با آرامش تکان می‌خورد، حال چنان از فرط هراس درهم‌شکسته بود که بعید بود هیچ بادبان امیدی در آن سربردارد.

می‌گویند سوگ پنج مرحله دارد؛ انکار، خشم، چانه‌زنی، افسردگی و پذیرش.

گادفری سرش را به نشانه‌ی نفی تکان داد؛ احتمالا تمام این‌ها ترشحات بی‌خود مغزش بود. انکار.
قدمی به سوی ایزابل و کوین برداشت اما ایزابل این‌بار دودستی کوین را که پشتش بود گرفت و قدمی به عقب برداشت.

-ایزابل...
صدای گادفری موقع گفتن اسمش درهم شکست.

-چطور تونستی؟
ایزابل با صدایی آرام این را گفت.

-چطور تونستم؟ چطور تونستم؟ تو هم همین‌کارو کردی! توی لعنتی سه نفر رو کشتی! نکنه یادت رفته؟

گادفری فریاد می‌کشید و درونش می‌سوخت. خشم.

-ولی من بعد از کشتن هیچ‌کدوم، اینطور جنون‌آمیز نخندیدم! تو، تو از کشتن تام لذت بردی! تام یکی از ما بود!
-من این کار رو برای محافظت از تو کردم! برای محافظت از اون پسربچه که اینقدر دوسش داری! من... من...

گادفری دستانش را داخل موهایش برد و سرش را فشار داد. سپس با چشمانی امیدوار به سمت ایزابل برگشت.
-من دیگه این کار رو نمی‌کنم! می‌دونم وحشت کردی! می‌دونم! ولی قسم می‌خورم از این به بعد کاری رو بکنم که می‌گی!
چانه زنی

ایزابل طوری به گادفری خیره شده بود که انگار عقلش را از دست داده است. چطور می‌توانست بعد از آنکه آن‌طور وحشیانه خون تام را از رگ‌هایش بیرون کشیده و قهقهه‌ی سرخوشی سر داده است، این‌طور صحبت کند؟

گادفری درحالیکه دستش را ملتمسانه به سمت ایزابل دراز کرده بود، قدم دیگری به سمتش برداشت و این‌بار هم ایزابل قدمی به عقب رفت.
گادفری دستش را پایین انداخت و قطره‌ای اشک از چشمانش به پایین چکید. افسردگی.

حال در سرسرای معبد، سه گروه دونفری و یک نفر تنها ایستاده بود. رزالین و ریگولوس کنار دیوار و دورتر از همه نشسته بودند، دوریا و اسکارلت درحالی‌که با دقت اتفاقات را نگاه می‌کردند در نزدیک‌ترین نقطه به ورودی سالن اصلی معبد بودند، ایزابل با کوین که پشت سرش پنهان شده بود و گادفری چندقدمی آن طرف‌تر از او بین دو گروه دیگر قرار داشتند.
گادفری با چشمانی خیس به اطرافش نگاه کرد. او تنها بود و به نظر می‌رسید هیچ راه فراری از این تنهایی ندارد. پذیرش.

دوریا به در سالن نگاه کرد، در تمام این مدت در فکر این بود که بدون اینکه توجهی را به خود جلب کنند با اسکارلت وارد سالن شوند؛ اما این‌ کار خطرناک به نظر می‌رسید، بهتر بود کسی اول پیش‌قدم می‌شد؛ یا شاید بهتر است بگوییم، پیش‌مرگ.

پس با صدایی آرام اما محکم، سکوت سردی را که حاکم شده بود، شکست.
-دیگه وقتی برای دعوا نداریم، باید کسی داوطلب بشه تا اول وارد سالن بشه.

ایزابل دهانش را به نشانه‌ی اعتراض گشود اما صدایی دیگر او را متوقف کرد.
-من اول می‌رم.

همه به گادفری خیره شدند که با قدم‌هایی استوار به سمت در سالن قدم برمی‌داشت.
شاید سوگ مرحله‌ي دیگری هم دارد: جبران.


Bird Set Free
Yes, there's a scream inside that we all try to hide
We hold on so tight, we cannot deny

No, I don't care if I sing off key
I find myself in my melodies
I sing for love, I sing for me
I'll shout it out like a bird set free

یک عالمه اطلاعات بیشتر! (معجون راستی)

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
و لیس الذی یَجری مِنَ العَینِ ماؤُها، ولکنَّها نفسٌ تَذوب و تَقطُر
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۲۰:۰۸:۳۰ جمعه ۹ شهریور ۱۴۰۳
#5
دوریا درحالیکه بدون اینکه کسی متوجه شود از درون می‌لرزید، هنوز خنجری را محکم زیر گلوی ایزابل نگه داشته بود که ارزشش بسیار بیشتر از یک خنجر ساده بود.

-نه!

گادفری با سرعتی خون‌آشامی سعی کرد به سمت دوریا هجوم ببرد که با طلسمی که از چوبدستی اسکورپیوس خارج شده بود چندین متر به آن‌طرف پرت شد.
اسکورپیوس قدمی به سمت او برداشت و چوبدستیش را به آرامی در دستش چرخاند.
-تکون نخور!

در زمینی تاریک و بزرگ، اسکارلت درحالیکه کوین را در آغوش گرفته بود و چوبدستی‌ش زیر گلویش قرار داشت در بخش شمالی قرار داشت.
در چندقدمی سمت راست او، دوریا خنجری جواهرنشان را زیرگلوی ایزابل گرفته بود و روبرویش اسکورپیوس چوبدستی خود را به سمت گادفری که روی زمین افتاده بود و از گوشه‌ی لبش خون می‌چکید نشانه رفته بود.

ساکورا به تنهایی در مرکز صحنه ایستاده و در بخش جنوبی، باقی مبارزه‌کنندگان تجمع کرده بودند: ریموس لوپین، گابریل دلاکور، تام ریدل، روندا فلدبری و رزالین دیگوری.

ریموس سعی کرد حرکتی بکند اما بلافاصله دوریا با دست آزادش چوبدستیش را به سمت او گرفت.
-حتی فکرشم نکن!

ریموس درحالیکه دستانش را مشت کرده بود، خنده‌ای تلخ کرد.
-مسخره است؟ نیست؟ سه تا اسلیترینی تونستن ۹نفر دیگه رو به بازی بگیرن! چقدر غیرمنصفانه!
-غیرمنصفانه؟

دوریا دیگر توانایی کنترل خشمش را نداشت.
-اینکه ۹ نفر بیوفتن به جون سه نفر به نظرت منصفانه است؟ نکنه یادت رفته که کی بود که می‌خواست فقط بره دنبال پیدا کردن گنجینه و از کشتن بقیه طفره بره اما به خاطر قوانین، اینجا گیر افتاد؟ ما بودیم! فکر کردی این منصفانه است که فقط به خاطر اینکه عضو گروه اسلیترین باشی همه علیه‌ت دست به یکی کنن؟ با من از انصاف حرف نزن وقتی حتی یک نفرتون سعی نکرد به جای اینکه روبروی ما وایسته کنار ما وایسته! گاهی وقت‌ها آدم‌ها شیطان زاده نمی‌شن بقیه اونارو شیطان می‌کنن!

همه‌ی حاضرین با تعجب به دوریا خیره شده بودند. دوریا با غضب ادامه داد.
-ما هم داریم توی همون زمینی بازی می‌کنیم که شما بازی می‌کنین! فقط چون تصمیم گرفتیم زنده بمونیم ما رو سرزنش نکنین!
-ولی به چه قیمتی؟
-چه قیمتی؟ اگر اسکارلت این پیشنهاد رو نمی‌داد که یک نفر از هر گروه، خودش، به اختیار خودش، پیش‌قدم بشه می‌خواستین چیکار کنین؟ اول ما سه تا رو می‌کشتین و بعدش چی؟ چطوری می‌خواستین بین خودتون انتخاب کنین؟ شما هم دستتون به اندازه‌ی ما به خون آلوده است!

همه سکوت کرده بودند. واقعا می‌خواستند بعد از کشتن اسلیترینی‌ها چه کنند؟ بعد از... کشتن... آن‌ها واقعا می‌خواستند اسلیترینی‌ها را بکشند.
دوریا به تلخی و آرامی خندید.
-حداقل ما پشت پوسته‌ی درستکاری مخفی نشدیم.

سپس سرش را بالا گرفت و همه را از نظر گذراند.
-معامله برقراره یا نه؟ یک نفر داوطلب از هر گروه! هیچ گروهی مستثنی نیست!

ایزابل زیر لب تکرار کرد.
-هیچ گروهی مستثنی نیست؟

دوریا به آرامی اما محکم درحالیکه غم صدایش مشخص بود، حرفش را تکرار کرد.
-هیچ گروهی مستثنی نیست.


ویرایش شده توسط دوریا بلک در تاریخ ۱۴۰۳/۶/۹ ۲۰:۲۲:۱۱

Bird Set Free
Yes, there's a scream inside that we all try to hide
We hold on so tight, we cannot deny

No, I don't care if I sing off key
I find myself in my melodies
I sing for love, I sing for me
I'll shout it out like a bird set free

یک عالمه اطلاعات بیشتر! (معجون راستی)

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
و لیس الذی یَجری مِنَ العَینِ ماؤُها، ولکنَّها نفسٌ تَذوب و تَقطُر
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: سازمان تعزیرات جادویی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷:۵۲ جمعه ۹ شهریور ۱۴۰۳
#6
عه من فکر کردم برای نظارت اسلیترین بوده و از ابهتم مشخصه که ارشد تالار اسلیترینم .
با تشکر فراوان بابت توضیحات شما و پیگیری‌تون.
حتما از دفعه‌ی دیگه شغل‌ها رو هم می‌نویسم.

بابت یک گالیون هم ازتون ممنونم. نه مورد دیگه‌ای نیست.
خسته نباشید!


Bird Set Free
Yes, there's a scream inside that we all try to hide
We hold on so tight, we cannot deny

No, I don't care if I sing off key
I find myself in my melodies
I sing for love, I sing for me
I'll shout it out like a bird set free

یک عالمه اطلاعات بیشتر! (معجون راستی)

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
و لیس الذی یَجری مِنَ العَینِ ماؤُها، ولکنَّها نفسٌ تَذوب و تَقطُر
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: سازمان تعزیرات جادویی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷:۰۸ جمعه ۹ شهریور ۱۴۰۳
#7
درود بر شما!

با عرض خسته نباشید فراوان خدمت شما! مرلین قوت بیشتری بهتون بده که دارین برای بانک زحمت می‌کشین.

اومدم خدمتتون عرض کنم که حقوق نظارت بنده رو واریز نکردید و علاوه بر اون زیر پستم نوشتین بهت تعلق هم نمی‌گیره.
من ناظر خوبی بودم و در لیست هم اسمم هست که بهم حقوق نظارتم تعلق می‌گیره و فکر می‌کنم یه اشتباه سیستمی پیش اومده باشه.
همینطور حقوق ترجمه و انتشار مقاله رو برام نوشتین ۸ گالیون که فکر کنم به دلیل این بوده که قبل از ویرایش لیست درآمدها بوده. (در واقع ۱۱ گالیونه.) البته میزانی که برام واریز شده فقط حقوق نظارتم رو نداره و بقیه‌ی موارد حتی ۱۱ گالیون برام واریز شده.

لطفا جایزمم بدین.

با تشکر فراوان و احترام مضاعف!


Bird Set Free
Yes, there's a scream inside that we all try to hide
We hold on so tight, we cannot deny

No, I don't care if I sing off key
I find myself in my melodies
I sing for love, I sing for me
I'll shout it out like a bird set free

یک عالمه اطلاعات بیشتر! (معجون راستی)

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
و لیس الذی یَجری مِنَ العَینِ ماؤُها، ولکنَّها نفسٌ تَذوب و تَقطُر
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: مرکز مشاوره جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۳۶:۲۰ چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳
#8
با توجه به اینکه تا ۱۶ شهریور تمام پست‌های دوم توسط جد بزرگوار، سالازار اسلیترین، نوشته می‌شوند، بدون توجه به اینکه هنوز پاسخ نفر قبلی داده نشده است، پست اول خودم رو ارسال می‌کنم.
***
پست اول

دوریا با چهره‌ای آرام و سری نگران وارد مرکز مشاوره شد. او می‌دانست که به کدام اتاق قرار است برود و با چه کسی ملاقات کند و آن فرد کسی نبود جز سالازار اسلیترین کبیر.

شاید این سوال برایتان پیش بیاید که اگر دوریا عضوی از گروه اسلیترین است، چه نیازی دارد که در مرکز مشاوره به ملاقات بنیان‌گذار گروهش بیاید؟ آیا سالازار اسلیترین وقت کافی برای اعضای گروهی که به طرزی غیرقابل‌ انکار آن می‌بالد، نمی‌گذارد؟
پاسخ به این سوالات بسیار ساده است؛ سالازار اسلیترین برای اعضای گروهش به میزان کافی و وافی وقت می‌گذارد و اگر تنها بحث ملاقات باشد، دوریا نیازی ندارد تا در جایی غیر از تالار اسلیترین، جد بزرگوارش را ببیند. اما این موضوع فراتر از ملاقات است. تجربه و علم ثابت کرده است که عوامل زیادی در افکار و تصمیمات ما دخیل هستند و واقعیت این است که چه بخواهید و چه نخواهید وقتی «همینطوری» با یک نفر صحبت می‌کنید، به صورت ناخودآگاه شاید آنقدر که باید از سخنان او بهره نبرید اما وقتی در قالبی رسمی و با عنوانی همچون «روانکاو» با همان شخص برخورد کنید، با دقت بیشتری به حرف‌هایش گوش فرامی‌دهید. همچنین چون وقت شما محدود است، قدر آن را بهتر می‌دانید.
طبع آدمی همین است؛ تا وقتی متوجه نشود که ممکن است چیزی را از دست بدهد و همیشه در دسترسش نخواهد بود، ارزش آن را بهتر درک می‌کند.

پس دوریا جلوی دری با رنگ قهوه‌ای سوخته ایستاد، دستگیره‌ی آن را چرخاند و به آرامی وارد شد.

در اتاق چیزی بجز دو صندلی مشابه که روبروی یکدیگر قرار گرفته بودند، میزی در بین آن‌ها و ساعت عقربه‌ای ساده‌ای که به دیوار سفید آویخته شده بود،‌ وجود نداشت.
سالازار اسلیترین از قبل روی یکی از صندلی‌ها نشسته بود و با ورود دوریا با دست به او اشاره کرد که می‌تواند روی صندلی دیگر بنشیند.
دوریا روی صندلی نشست و منتظر ماند تا سالازار اسلیترین سخنی بگوید اما او در سکوت به دوریا نگاه می‌کرد. دوریا متوجه شد که خودش باید شروع کند.

-وقتی که برام می‌ذارین ارزشم...

اسلیترین سرش را تکان داد؛ یعنی از تشکرات بگذر و به سراغ مورد اصلی برو که برای آن به اینجا آمدی.
دوریا نفسی عمیق کشید.
-فکر می‌کنم stress writer هستم. البته اگر چنین واژه‌ای وجود داشته باشه.

دوریا گوشه‌ی ردایش را صاف کرد.
-می‌دونین مثل stress eater؛ کسایی که وقتی تحت استرس هستن شروع می‌کنن به خوردن غذاهای زیاد. پرخوری عصبی، همچین چیزی. حالا من پرنوشتاری عصبی دارم.

دوریا خندید. اسلیترین سرش را تکان داد اما لبخند نزد. او به خوبی می‌دانست که خندیدن در مورد مسائلی که خنده‌دار نیستند، روشی تدافعی برای مراجع جهت کم‌اهمیت نشان دادن آن و استرس است.
دوریا با دیدن واکنش سالازار اسلیترین دوباره جدی شد.
-وقتی که کار زیادی دارم و می‌دونم و همینطور برای انجام یک کار مهلتی تعیین شده دارم، به جای اینکه به اون کار بپردازم شروع می‌کنم به نوشتن. باید بگم که چیزهای بد و درهم‌برهمی هم نمی‌نویسم اما اینو خودم حس می‌کنم که دلیل این کارم فرار از انجام اون کاره. البته نمی‌گم که به صورت مداوم این کار رو انجام می‌دم و کلا از انجام اون وظیفه‌ی اصلیم بازمی‌مونم؛ نه اصلا اینطور نیست. در نهایت اون وظیفه رو هم به خوبی به انجام می‌رسونم اما در یک بازه‌ی زمانی کوتاه که بعد از انجامش باعث میشه با خودم فکر کنم «تو اگه تونستی توی یک هفته چنین چیزی تحویل بدی، فکر کن اگه سه هفته روش وقت می‌ذاشتی چی می‌شد!» اما کار بعدی از راه می‌رسه و باز همون آش و همون کاسه است. دوست دارم بنویسم اما دوست دارم کارهای مهمم رو هم به بهترین نحو به انجام برسونم.

دوریا تمام حرف‌هایش را یک‌نفس زده بود. پس منتظر ماند تا پاسخی برای حل این مشکلش دریافت کند.


Bird Set Free
Yes, there's a scream inside that we all try to hide
We hold on so tight, we cannot deny

No, I don't care if I sing off key
I find myself in my melodies
I sing for love, I sing for me
I'll shout it out like a bird set free

یک عالمه اطلاعات بیشتر! (معجون راستی)

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
و لیس الذی یَجری مِنَ العَینِ ماؤُها، ولکنَّها نفسٌ تَذوب و تَقطُر
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۸:۵۳:۴۸ چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳
#9
سالازار زیر لب غرولندی کرد.
-الحق که پلیدی‌هات هم گریفیندوریه.

شاید باید بی‌خیال جیمز می‌شدند. سالازار اسلیترین کبیر دنبال بچه‌بازی و زنگ در ملت را زدن و فرار کردن نبود؛ او با طبع جاه‌طلب خود به دنبال چیزی فراتر از شرارت‌های کوچک و رذیلت‌های حقیر بود. سالازار به گلرت نگاهی انداخت. به عنوان یارهای غارهای باستانی با نقوش فراوان بر دیواره‌های آن‌ها، هردو می‌توانستند با نگاه با یکدیگر حرف بزنند.
-بی‌خیالش بشیم؟
-نه به نظرم پتانسیل داره.


گلرت با اینکه هنوز موهایش سیخ بود و هر ۱۰ثانیه یکبار رعشه می‌گرفت، تصمیم گرفت پتانسیل جیمز را نادیده نگیرد. به هرحال جیمز همان کسی بود که کلی زیاد اسنیپ را به سخره گرفته بود!
پس سالازار و گلرت به سمت جیمز برگشتند تا از پلیدی‌های بزرگتر با اهدافی بالاتر سخن بگویند که دیدند جیمز با چشمانی درشت در حالی که پشت صندلی را به سمت آن‌ها کرده است و خودش روبروی آن‌ها نشسته، پاهایش از دو طرف صندلی آویزان و درحال تکان خوردن است، دستش را روی پشتی صندلی گذاشته و سرش را به آن تکیه داده است، با چشمانی که از آن ذوق می‌بارد به آن‌ها خیره شده است.
-داشتین با چشماتون چی بهم می‌گفتین شیطونا؟

سالازار دوباره به گلرت نگاه کرد و اینبار با صدای بلند شروع به صحبت کرد.
-بی‌خیال پتانسیل، این از دست رفته!

گلرت آهی کشید و سرش را به نشانه‌ی نفی تکان داد.
-هنوز بهش امید هست. بذار یه فرصت بهش بدیم. در عمل میتونه خودش رو ثابت کنه.

سپس به جیمز نگاه کرد.
-بلندشو بچه جان بریم دنبال شرارت.


Bird Set Free
Yes, there's a scream inside that we all try to hide
We hold on so tight, we cannot deny

No, I don't care if I sing off key
I find myself in my melodies
I sing for love, I sing for me
I'll shout it out like a bird set free

یک عالمه اطلاعات بیشتر! (معجون راستی)

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
و لیس الذی یَجری مِنَ العَینِ ماؤُها، ولکنَّها نفسٌ تَذوب و تَقطُر
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: جغد مقالات و اخبار
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸:۱۹ سه شنبه ۶ شهریور ۱۴۰۳
#10
نشان مرلین چیست و بر چه اساس به افراد داده می‌شود؟

این نشان چه رنگ‌ها و معانی را دارد؟

افراد نالایقی که این مدال را دریافت کردند چه کسانی بودند؟

برای یافتن پاسخ این پرسش‌ها حتما مقاله‌ی نشان مرلین نوشته‌ی جی. کی. رولینگ و ترجمه‌ی سیلویا ملویل را بخوانید!


Bird Set Free
Yes, there's a scream inside that we all try to hide
We hold on so tight, we cannot deny

No, I don't care if I sing off key
I find myself in my melodies
I sing for love, I sing for me
I'll shout it out like a bird set free

یک عالمه اطلاعات بیشتر! (معجون راستی)

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
و لیس الذی یَجری مِنَ العَینِ ماؤُها، ولکنَّها نفسٌ تَذوب و تَقطُر
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.