به مناسبت تولد سیلویا ملویل، بانوی خوشصدای اسلیترین! ![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil52412d96d7e3f.gif)
***
همهی زندانیان، لای در، در حال تقلا برای خروج بودند؛ بجز گروهی که کمی دورتر ایستاده و به دستوپا زدن آنها نگاه میکردند.
-باید کمکشون کنیم؟
-چرا باید این کار رو بکنیم؟
-همشون اصیلزاده نیستن، دلیلی برای کمک نداریم.
با شنیدن این جمله، دوریا پشت چشمی نازک کرد.
-همشون اصیلزاده نیستن اما همشون جلوی راه رو گرفتن.
بله، اگر هنوز متوجه نشدهاید، جماعتی که دورتر ایستاده و شاهد ماجرا بودند، همگی اسلیترینی بودند.
-حالا اصلا چطور باید کمکشون کنیم؟
-اگه فقط یکم کمتر وول بخورن و چندتاشون بیان عقبتر بذارن اول بقیه رد...
-تو خودت اگه بودی میذاشتی بقیه اول رد بشن؟
-من الان ده قدم عقبتر واستادم منتظرم همه اول رد بشن.
اسکارلت به آرامی به سمت جمعیت رفت.
-یکم کمتر تکون بخورین و چندنفر بیان عقب تا...
هیچکس حتی به اندازهی ذرهای از دستوپا زدنش کم نکرد. اینبار اسکارلت فریاد زد.
-یکم بیاین عقبتر!
و باز هم عدم واکنش گیرکردگان لای در.
-اگر فقط میشد یه جوری آرومشون کرد یا زد پس سرشون تا بیهوش شن...
-میتونیم این کار رو بکنیم!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f661872a7409.gif)
دوریا ذوقزده به سمت سیلویا برگشت.
-میتونی یکم براشون آواز بخونی تا بگیرن بخوابن و ما رد شیم؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f661872a7409.gif)
سیلویا با تعجب به دوریا خیره شد.
-میتونم ولی، شما هم خوابتون میبره!
باید راهی پیدا میکردند تا بدون اینکه اعضای اسلیترین به خواب بروند، سیلویا با آوازش بقیه را به خواب ببرد تا بتوانند فرار کنند.