هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و به مدت یک هفته، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در انجمنی که مورد بازدید سالازار کبیر قرار می‌گیرد، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بند ساحرگان
پیام زده شده در: ۲۰:۲۲:۰۴ جمعه ۲۹ تیر ۱۴۰۳
#73

اسلیترین

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۳۳:۳۵
از تالار اسرار
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
شـاغـل
اسلیترین
پیام: 302
آفلاین
به مناسبت تولد یار وفادار تاریکی، سیلویا ملویل


سیلویا ملویل در میان راهروی تاریک آزکابان ایستاده بود. موهای بلند و بلوندش به آرامی روی شانه‌هایش افتاده بود و چشمان سبزش با درخشش خاصی در تاریکی می‌درخشید. قد بلندش و صورت کک و مکی‌اش، همراه با لباس‌های ویکتوریایی که به تن داشت، او را به راحتی قابل تشخیص می‌کرد. لباس‌های ویکتوریایی‌اش با جزئیات دقیق و دکمه‌های نقره‌ای براق، شکوه و عظمت دوران گذشته را به نمایش می‌گذاشت.

راهروی آزکابان با دیوارهای سنگی و مرطوب، حس سرد و بی‌روحی را منتقل می‌کرد. صدای قطرات آب که از سقف به زمین می‌افتادند، تنها صدایی بود که در این سکوت مطلق شنیده می‌شد. نور کم‌سویی از مشعل‌های قدیمی روی دیوارها، سایه‌های لرزان و ترسناکی ایجاد می‌کرد که در امتداد راهرو حرکت می‌کردند. بوی نم و رطوبت هوا را پر کرده بود و هر نفسی که می‌کشیدی، احساس می‌کردی که سنگینی و سرما به درون ریه‌هایت نفوذ می‌کند. در این فضای تاریک و سرد، حضور سیلویا با لباس‌های ویکتوریایی‌اش مانند نوری در دل تاریکی بود، اما نوری که خود رازهای تاریک و خطرناکی را در دل داشت. امروز زمانی فرا رسیده بود که برای فرار از آزکابان، باید یکی از این رازها را با هم‌گروهی‌های اسلیترینی خود در میان می‌گذاشت.

- صدای من انقدر بلند و رساست که هیچ راهی نداره، حتما همگی به خواب میرین.

اعضای اسلیترین از این راز تعجب نکردند. در واقع، اگر اعضای قدرت‌طلب و مغرور اسلیترین از خودشون تعریف نکنند، باعث تعجب می‌شود. اسکورپیوس که هفته‌های زیادی رو تو آزکابان سپری کرده و در نتیجه پولی به جیب نزده بود، بالاخره صبرش تموم شد و کمی جلو اومد.

- راه‌حل به نظرم ساده است. سیلویا باید دم گوش تک‌تک این اراذل و اوباشی که جلوی در وایستادن، آواز بخونه. اینجوری اونا می‌خوابن و ما بیدار می‌مونیم.
- چه ایده خوبی، بیا بغلم!

در حالی که سیلویا و اسکورپ در حال تحسین یکدیگر بودند، دوریا در اندیشه بود که نخستین زندانی که سیلویا باید در گوشش آواز بخواند چه کسی باشد.


ویرایش شده توسط سالازار اسلیترین در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۲۹ ۲۱:۴۷:۳۰

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

بخشی از خاطرات سالازار اسلیترین : تاریکی که زنده ماند!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بند ساحرگان
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴:۲۸ جمعه ۲۹ تیر ۱۴۰۳
#72

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
امروز ۶:۳۴:۰۴
از جنگل بایر افکار
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
مرگخوار
مدیر دیوان جادوگران
شـاغـل
مترجم
پیام: 369
آفلاین
به مناسبت تولد سیلویا ملویل، بانوی خوش‌صدای اسلیترین!

***
همه‌ی زندانیان، لای در، در حال تقلا برای خروج بودند؛ بجز گروهی که کمی دورتر ایستاده و به دست‌وپا زدن آن‌ها نگاه می‌کردند.
-باید کمکشون کنیم؟
-چرا باید این کار رو بکنیم؟
-همشون اصیل‌زاده نیستن، دلیلی برای کمک نداریم.

با شنیدن این جمله، دوریا پشت چشمی نازک کرد.
-همشون اصیل‌زاده نیستن اما همشون جلوی راه رو گرفتن.

بله، اگر هنوز متوجه نشده‌اید، جماعتی که دورتر ایستاده و شاهد ماجرا بودند، همگی اسلیترینی بودند.

-حالا اصلا چطور باید کمکشون کنیم؟
-اگه فقط یکم کمتر وول بخورن و چندتاشون بیان عقب‌تر بذارن اول بقیه رد...
-تو خودت اگه بودی می‌ذاشتی بقیه اول رد بشن؟
-من الان ده قدم عقب‌تر واستادم منتظرم همه اول رد بشن.

اسکارلت به آرامی به سمت جمعیت رفت.
-یکم کمتر تکون بخورین و چندنفر بیان عقب تا...

هیچ‌کس حتی به اندازه‌ی ذره‌ای از دست‌وپا زدنش کم نکرد. این‌بار اسکارلت فریاد زد.
-یکم بیاین عقب‌تر!

و باز هم عدم واکنش گیرکردگان لای در.

-اگر فقط می‌شد یه جوری آرومشون کرد یا زد پس سرشون تا بیهوش شن...
-می‌تونیم این کار رو بکنیم!

دوریا ذوق‌زده به سمت سیلویا برگشت.
-می‌تونی یکم براشون آواز بخونی تا بگیرن بخوابن و ما رد شیم؟

سیلویا با تعجب به دوریا خیره شد.
-می‌تونم ولی، شما هم خوابتون می‌بره!

باید راهی پیدا می‌کردند تا بدون اینکه اعضای اسلیترین به خواب بروند، سیلویا با آوازش بقیه را به خواب ببرد تا بتوانند فرار کنند.


ویرایش شده توسط دوریا بلک در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۲۹ ۲۰:۱۷:۵۱

تصویر کوچک شده


Isabella's lullaby-The Promised Neverland

یک عالمه اطلاعات بیشتر! (معجون راستی)

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: بند ساحرگان
پیام زده شده در: ۱۷:۱۴:۲۱ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
#71

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱:۵۳:۴۹
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 233
آفلاین
خلاصه:
به مناسبت سالروز احداث آزکابان، دیوانه‌سازها رفتن مرخصی و 24 ساعت زندانیا وقت تفریح دارن. اما همون اول دعوایی بین ساحرگان و جادوگران رخ می‌ده که باعث رقابت بینشون می‌شه. وسط اولین مبارزه بین جادوگران و ساحرگان، یهو کتی متوجه می‌شه در زندان بازه و فریاد می‌زنه که همه می‌تونن فرار کنن. اما ملت چون درگیر مبارزه بودن نمی‌شنون، به جاش گوش‌های همه برای شنیدن حرف کتی از بدنا جدا می‌‌شن و به سمت در می‌رن و صاحبان گوش‌ها هم به ناچار دنبال گوش‌هاشون می‌دوان تا بگیرنشون که همگی لای در زندان گیر می‌کنن...


~~~~~

در هرچی زور در خودش داشت می‌زنه بلکه بتونه بسته بشه و جماعت ساحره و جادوگری که وسطش گیر کرده بودن به عقب پرت بشن و همه چی به حالت عادی برگرده. اما موفق نمی‌شه. وضعیت ساحرگان و جادوگران هم برای خلاصی از این وضع بهتر نبود!
- دِ مگه نمی‌بینی می‌خوام به گوشم برسم؟ بکش کنار!
- حدس می‌زنم داری حرف می‌زنی. ولی گوشم اینجا نیست که بشنوم خب؟

در حالی که ساحرگان و جادوگران همچنان وسط در گیر کرده بودن، گوش‌ها بالاخره موفق شدن به کتی که اونور در وایساده بود برسن. از طرفی گابریل که برای دعوت همگان به سوی رستگاری به آزکابان اومده بود، به کتی می‌رسه و از دیدن صحنه جلوی چشماش به وجد میاد.
- اوه چه گوشای متنوع و خوشگلی! همه‌تون مشتاقین بشنوین کتی چی می‌خواست بگه نه؟

گوش‌ها که تا قبل از اینم هیجان‌زده بودن، با شنیدن این حرف بیشتر مشتاق می‌شن، به سمت کتی می‌رن و شروع به بالا رفتن از سر و کولش می‌کنن.

گابریل با چشمانی ذوق‌زده به گوش‌های پرهیجان نگاه می‌کنه. اما برعکس، در این لحظه قیافه کتی چندان راضی از اوضاع به نظر نمی‌رسید. قاقارو از یه طرف رو کله‌ش جا خوش کرده بود و گوش‌ها از یه طرف دیگه در حال فتح کردنش بودن. تنها واکنش کتی اخم کردن و دست به سینه وایسادن بود!

- زود باش کتی. منتظرشون نذار! گوش‌ها می‌خوان بدونن چی می‌خواستی بگی!

کتی با بدخلقی چشماشو تو حدقه می‌چرخونه.
- خیله خب، می‌خواستم بگم در بازه و می‌تونیم فرار کنیم!

درسته که گوش‌ها از بدن‌ها جدا شده بودن، ولی هنوزم گوش‌هایی متعلق به همون بدن بودن و به این معنا بود که این جمله رو ناگهان تمامی ساحرگان و جادوگرانِ بدون گوش هم شنیده بودن. این باعث می‌شه که تازه دوهزاری همه بیفته و بنابراین بیش از پیش هیچ‌کدوم از ساحرگان و جادوگران کوتاه بیا نبودن و هم‌چنان سعی داشتن خودشون زودتر از در رد بشن و در نتیجه‌ش، همه‌شون بیشتر لای در گیر می‌کنن.

گوش‌ها هم که بالاخره هر آن چه لازم بود رو شنیده بودن، برمی‌گردن تا سرجاهاشون رو بدن صاحبانشون قرار بگیرن!



پاسخ به: بند ساحرگان
پیام زده شده در: ۲۳:۱۷ دوشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۱
#70

ریونکلاو، مرگخواران

سوزانا هسلدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۶ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۹:۴۲:۰۹ پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳
از بچگی دلم می خواست...
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 94
آفلاین
اما اگر بخواهیم واقع گرایانه به موضوع نگاه کنیم او نباید این کار را می کرد !

به عنوان یک مرگخوار می بایست از این شلم شوربا سوء استفاده می کرد و خودش به تنهایی فرار می کرد ؛
اما خب ،،، مغز است دیگر...... گاهی هنگ می کند !

در هر حال در این اوضاع که صدا به صدا نمی رسید ، معلوم بود که صدای کتی هم به گوش زندانیان نمی رسید ، این گوش های زندانیان بودند که به صدا می رسیدند !!!
اولین بار بود که اول گوش ها برای رسیدن داوطلب میشدند و طبیعتا دل کندن از سر هایی که به آنها چسبیده بودند و مغز هایی که گاهی هنگ می کردند برایشان سخت بود ؛
اما در عین حال مصمم بودند که به صدای کتی برسند ، پس با دلی آکنده از غم (البته اگر گوش ها هم دل داشته باشند) ‌و با بغض هایی در سینه از سرشان جدا شدند .

- بلااااااا چرا گوشمو کندی ؟؟؟؟
- هان؟
-......گ......م.......
- نمیشنوم احمق ، چی بلغور میکنی ؟

گوش ها با شادمانی به طرف کتی که آنطرفِ در ، برای ساحرگان و جادوگران دست تکان میداد می دویدند و ساحرگان و جادوگران هم که تازه متوجه غیبت گوش هایشان شده بودند ، به دنبال آنها به سمت در هجوم می بردند .

در که از هجوم این حجم از زندانیان وحشت کرده بود ، تصمیم گرفت فرار کند ، اما نه پایی داشت ، نه کسی را داشت که دو تا پا از او قرض بگیرد ... پس شروع کرد به آهسته آهسته بسته شدن.

زندانیان هم که چشمانشان آن زمان به غیر از گوش هایشان چیز دیگری نمی دید ، همچنان می دویدند ، می دویدند و می دویدند تا اینکه ناگهان یکی از آنها متوجه شد هرچه می دوند به جایی نمی رسند !

ظاهرا هجوم همزمان زندانیان باعث شده بود که آنها بین در ها گیر کنند .


ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۴۰۱/۳/۱۶ ۲۳:۲۲:۰۷

خواستن توانستن است.


پاسخ به: بند ساحرگان
پیام زده شده در: ۱۱:۵۳ سه شنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۱
#69

جیانا ماریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۲:۴۱ جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲
از ایران_اراک
گروه:
مـاگـل
پیام: 174
آفلاین
چای ها بلاتریکس را خوب گرفته بودند که چند قطره از چای خاتون توی چشم بلاتریکس رفت و چشم هاش رو از قرمزی درآورد بلاتریکس هم تونست خوب ببینه و با یه حرکت بند پایی ها رو پاره کرد.به لرد فکر کرد که اگه اینجا بود چقدر بهش افتخار می کرد . با تمام قدرت چرخی زد و چای هایی که سرش ریخته بودن رو با یک حرکت پخش و پلا کرد.

-اوووووووووووووووووووه بلاتریکس مو طلایی امید ساحره هایی
-اوووووووووووووووووووه بلاتریکس مو طلایی امید ساحره هایی

با اینکه بلاتریکس از این که اون رو مو طلایی صدا کرده بودن بدش اومد ولی به هر حال تشویق شده بود پس رفت گوشه رینگ و روی چایی ها پرید .

-اوووووووووووووووووووه بلاتریکس مو طلایی امید ساحره هایی
-اوووووووووووووووووووه بلاتریکس مو طلایی امید ساحره هایی
-اوووووووووووووووووووه بلاتریکس مو طلایی امید ساحره هایی
-هی این کارتون قانونی نیست.
-داور بد نمیخوایم... نمیخوایم .
-دارو خریدن.... چیز.... یعنی داورو خریدن.
-بریزین تو زمین!

همه ی چای ها و ساحره ها ریختن وسط
-حالا بیا هوووووو هووووو
-این جا جای این کارا نیست آخه داریم دعوا می کنیم.
-پس بگیر.

هیچ کدوم از نگهبانا انتظار همیچین گیس و گیس گشی ای را نداشتند پس ریختند وسط تا آرامش رو برقرار کنن ولی خودشون هم درگیر شدن. کتی که دید در سلول بازه داد زد:
- در بااااااااااااااااااااااااااااااااززززززززززززههههههههههههههههههههههه بیاااااااااااااااااااااااااااییییییییییییییییننننننننننننننننننننن آزادییییییییییییییییییییییییییییییییییی


ویرایش شده توسط جیانا ماری در تاریخ ۱۴۰۱/۳/۱۰ ۱۲:۰۱:۲۰
ویرایش شده توسط جیانا ماری در تاریخ ۱۴۰۱/۳/۱۰ ۱۲:۰۲:۲۴

اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: بند ساحرگان
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ یکشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۱
#68

نیکلاس فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۷:۳۴:۴۳ یکشنبه ۱۷ تیر ۱۴۰۳
از تارتاروس
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 251
آفلاین
-چای مردود اعلام میشه و از دور مسابقات حذف میشه.
-بله؟

تام جاگسن دست هایش را به نشانه ی اعتراض به داور بالا آورده بود و با او بحث میکرد.

-ما که هنوز چیزی به خورد چایی ندادیم.
-میخواستین داده باشین.

تام دید که داور خیلی نامرد است پس به سمت تماشاگر ها رفت و به طرف اون ها فریاد زد.

-اهای مردم... همه با هم... توپ تانک فشفشه داور خیلی مادر سیریوسه .
-باشه باشه قبوله فحش ندین میتونه مسابقه بده ولی اگه چیزی بهش بدین ایندفعه جدی جدی حذف میشه.

جادوگرها قبول کردند و چای را توی رینگ انداختند. بلاتریکس هم از آن طرف با چشمان خونینش که توی مه و دود برق میزد ظاهر شد. چایی کمی به سمت چپ رفت بلاتریکس هم به سمت راست. دو مبارز همدیگر را برانداز کردند. بلاتریکس اماده میشد که چایی را به تفاله چایی تبدیل کند؛ به سمت او یورش برد و مشت جانانه ای به او زد. چای روی زمین افتاد. بلاتریکس به سمت او خیز برداشت تا کار را تمام کند که چای سوت بلندی زد.

-چی شد؟

انواع و اقسام های چای ها اعم از ممتاز ایرانی، ارل گری، چای دبش، لاهیجان، لیپتون و نپلتون از دیوار های رینگ بالا آمدند و دور بلاتریکس حلقه زدند. ساحره ها به نشانه ی اعتراض هو کشیدند.

-این نامردیه. چند نفر به یک نفر؟

داور میان رینگ رفت.
-ببینید چون چای انواع و اقسام زیادی داره و شما مشخص نکردین کدوم چای... پس همشون میتونن مبارزه کنن.

چای ها با هم به سمت بلاتریکس یورش بردند. چای نپتون چند دور، دور پاهای بلاتریکس پیچید و با نخ هایش پای او را بست. چای دبش روی لاهیجان رفت و به سمت بلاتریکس شیرجه ای زد و یک کف گرگی دبش به او زد. بلاتریکس تعادلش را از دست داد و افتاد.


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: بند ساحرگان
پیام زده شده در: ۴:۲۶ پنجشنبه ۹ دی ۱۴۰۰
#67

محفل ققنوس

یوآن آبرکرومبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۸ جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۰:۴۰:۳۴
از اکسیژن به دی‌اکسید کربن!
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
جـادوگـر
پیام: 436
آفلاین
- همه‌ش پارتی‌بازیه! توی مملکتی که به جای دوئلیست اعظمی که من باشم، چای رأی بیاره، همه‌چی پارتی‌بازیه!

رودولف اصلاً راضی نبود از اینکه واسه دوئل با بلاتریکس انتخاب نشده تا توی رینگ و جلوی ملّت باهاش تصفیه حساب کنه و داشت هرچی از دهنش در میومد مقابل دوربینا و خبرنگارای آزکابان می‌گفت.

تماشاچیا هم که نصفشون فنجون‌های پر از نوشیدنی‌های کافئین‌دار بودن، در برابر توهین‌های نژادپرستانه‌ی رودولف داشتن اونو شدیداً Boo می‌کردن.

اون طرف بخش جادوگران آزکابان، چندتا جادوگر داشتن نماینده‌شون یعنی "چای" رو دم می‌کشیدن و گرمش می‌کردن و چندتاشون هم داشتن تاکتیک‌ها و استراتژی‌هاشون رو واسش توضیح می‌دادن که یهو هکتور خودشو قاطی اونا کرد.
- شیکر میون کلامتون...
- شیکر تو پاتیلت! معلومه اینجا چیکار می‌کنی؟!
- مگه نمی‌بینی جمع نخبه‌ها و مغزای متفکره؟!
- دور شو هکتور!

و هکتور رو دست به دست پرت کردن اون پشت. ولی هکتور که سمج‌تر از این حرفا بود، دوباره خودشو قاطیشون کرد و قبل از اینکه ملّت این دفعه با مشت و لگد بریزن سرش، یه شیشه معجون رو که به نظر می‌رسید جدیدترین دستاوردش باشه، از جیبش در آورد و جلوی چشماشون گرفت.
- من کاملاً مطمئنم که اگه اینو با چای ترکیب کنیم و به خورد بلا بدیم...

مکث کوتاهی کرد، نفس عمیقی کشید، صداشو پایین آورد و بعد، جمله‌شو کامل کرد:
- می‌بریمشون!


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: بند ساحرگان
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹ پنجشنبه ۴ آذر ۱۴۰۰
#66

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۲۶:۲۳ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 642
آفلاین
خلاصه: به مناسبت سالروز احداث آزکابان، مسئولین زندان اعلام می‌کنن که دیوانه‌سازها رفتن مرخصی و 24 ساعت زندانیا وقت تفریح و بازی دارن. بر اساس اتفاق، دعوایی بین ساحرگان و جادوگران راه می‌افته و تصمیم می‌گیرن تفریحشون توی اون 24 ساعت مبارزۀ بین ساحرگان و جادوگران در رینگ باشه. حالا بلاتریکس لسترنج به عنوان نمایندۀ ساحرگان انتخاب شده و همه منتظر نمایندۀ جادوگران.

***


"کمی قبل، بند جادوگران"

شخصی که قرار بود با او مبارزه کنند، شخص کمی نبود. بلاتریکس لسترنج، بزرگترین و وفادارترین جادوگر ارتش لرد ولدمورت، ارتش تاریکی.
تقریباً تمامیِ جادوگران درون بند، تلاش داشتند تا خود را مشغول کاری انجام دهند. یکی شیر می‌خورد، شخص دیگری پاکت شیر را برای آن‌که شیر می‌خورد نگه داشته بود، دیگری آن‌که پاکت شیر را برای آن‌که شیر می‌خورد نگه داشته بود را نگه داشته بود. و این چرخه ادامه پیدا می‌کرد تا به آخرین زندانی می‌رسید.

- خجالت بکشید! مَردید خیر سرتون!

مرد بودند خیر سرشان. اما خب که چه؟ طرف مقابل هم بلاتریکس بود خیر سیم‌های ظرفشویی‌اش.

- اگه قرار نیست خودتون انتخاب کنید، من میگم!

وکیل‌بندِ بندِ جادوگران، این را گفت و نامی را روی برگه نوشت.

"زمان حال-رینگ"

- نمایندۀ جادوگران کسی نیست جز...

برگزارکنندۀ مسابقات چندین بار کاغذ را دوباره خواند. همان بود.
- جز... چای.

صدایی از بند ساحرگان برخواست.
- مگه چای مرده؟!
- تو فرانسوی هست.

مثل اینکه جادوگران به زبان‌های روز دنیا مسلط بودند. ولی سوال این بود:
چای چگونه قرار است با بلاتریکس به رقابت بپردازد؟


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: بند ساحرگان
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۹
#65

ریونکلاو، مرگخواران

دیزی کران


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۷:۴۷:۲۹ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۳
از کنار خیابون رد شو. ಠ_ಠ
گروه:
مرگخوار
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
مدیر دیوان جادوگران
شـاغـل
جـادوگـر
پیام: 292
آفلاین
خبر مسابقه وسط رینگ، در همه جای آزکابان پیچیده بود ، در تمامی بنده ها صدای پچ پچ شنیده میشد .
_یعنی کدوم یکی از ساحره ها برای مسابقه میره؟
_اونو ولش! مسابقه اصلا چجوریه ؟

نیم ساعت بعد، ناگهان صدای کلفتی توجه همه را به خود جلب کرد .
_جادوگران و ساحره های زندانی ،بیاین که مسابقه داره شروع میشه .
همه زندانیان در حیاط زندان جمع شدند ، حیاط آزکابان تا به حال چنین جمعیت عظیمی را به خود ندیده بود. هیاهو و سر صدای جمعیت، ثانیه ای قطع نمیشد.
_نوبتی هم که باشه نوبت معرفی شرکت کننده هاست ، خانم ها و آقایون، نماینده ساحره های زندانی کسی نیست جز بلاتریکس لسترنج.

فلش بک _یک ساعت قبل
در بند عمومی ساحره ها هیاهویی برقرار بود ،هر چه باشد همه زندانیان آزکابان میدانستند قوی ترین ساحره ها در بند عمومی زندانی شده بودند.

_خب همانطور که میدونین ،این بند دارای قوی ترین ساحره هاست، بنابراین نماینده را هم باید از این بند انتخاب کنیم ، هر کی آمادگی نماینده شدن رو داره بگه .
_من که فعلا دستم مجروحه .
_منم که چشمم چپه.
_کف پای منم صافه
_منم که ...امم ..عه کسی منو صدا زد؟

بلاتریکس که از بهانه آوردن بقیه خسته شده بود ،سینه اش را سپر کرد و به مرتفع ترین مکان بند عمومی رفت تا همه بتوانند او را ببینند.
_تا اونجایی که میدونید ، من اگه آزاد بشم وفادار ترین مرگخوارم ، تو شکنجه کردن ملت هم مثل من پیدا نمیشه و خب تونستم یکی مثل رودلف رو باهاش کاری کنم که مثل موش از من بترسه و ... . حالا بعد از این همه سابقه درخشان کسی میتونه جز من نماینده بشه؟

هیچ کس کلامی بر زبان جاری نکرد و این سکون به این معنی بود که بلا نماینده بند ساحره ها شده است.

پایان فلش بک

بلا با اقتداری وصف ناپذیر ،وارد رینگ شد و همراه با صدای تشویق طرفدارانش ،قدم زنان به سمت گوشه ی رینگ رفت و منتظر نماینده بند جادوگران شد.

_حالا که فهمیدیم نماینده بند ساحره ها، بلاتریکس لسترنجِ ، میریم سراغ نماینده بند آقایان که کسی نیست جز...


~ only Raven ~


پاسخ به: بند ساحرگان
پیام زده شده در: ۱۸:۵۲ پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹
#64

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۲۹:۵۴ شنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۳
از کتابخونه
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
محفل ققنوس
جـادوگـر
پیام: 558
آفلاین

-مسابقهههههههه؟
-بله درسته مسابقه ای در راه است!
-مسابققققققققققققققققققققه!
-خب به هر حال...اهمم کجا بودیم؟...اهان بله ممنون، عرض میکردم"ای قاتلان جسور! ای مجرمان صبور! حالا مراحل مسابقه ی جادوگرا vs ساحرگان ازکابان، چی باس باشه؟

سکوتی طولانی در محوطه ی ازکابان بر قرار شد؛ تا اینکه دوباره اون دیوانه شروع به حرف زدن کرد!

-مسابقققققققققققققققققققققه!
-اقای محترم مراحل مسابقه چی باس باشه نه دیوانگی تو!
- چطوره دعوای وسط رینگ رو انجام بدیم؟
-فکر خوبیه!


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.