جام آتش!

پایان جام آتش
لوگوی هاگوارتز

جام آتش به پایان رسید!

با تشکر از همه شرکت‌کنندگان و تماشاگران عزیز

جام آتش

رویداد جام آتش به پایان رسید. با تشکر از استقبال پرشور شما. به زودی نتایج نهایی اعلام خواهد شد.

مشاهده‌کنندگان این موضوع: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: عاشقانه های وزارت
ارسال شده در: دوشنبه 24 مرداد 1401 14:27
تاریخ عضویت: 1394/05/29
تولد نقش: 1396/05/07
آخرین ورود: امروز ساعت 22:49
از: پشت درخت خشک زندگی
پست‌ها: 600
مدیر داخلی و مترجم دیوان جادوگران، داور دوئل
آفلاین
مروپ با یک دستش دست ایوا را گرفته بود و می‌کشید. حالا دیگر طول دو دست ایوا با هم فرق داشت.

-بانو! دستم داره کش میاد!

اما تمام تمرکز مروپ روی رسیدن به یخچال بود. وقتی به آن‌جا رسیدند و مروپ دست دراز کرد تا در یخچال را باز کند، صدای اما ونیتی او را متوقف کرد.

-120 گالیونه!
-چی؟
-120 گالیون!

مروپ و ایوا هر دو به اما خیره شده بودند اما 120 گالیون چیزی نبود که اما از خیر آن بگذرد.

-اگر نمی‌خواین لطفا اینجا نایستید! توقف بی جا مانع کسب و کاره!

مروپ هم نمی‌توانست از خیر آناناس بگذرد.

-ممکنه آناناس مامان این تو باشه!
-125 گالیون!
-
-گفتین آناناس هم داره توش! پس قیمتش میره بالا!

ساده‌ترین راه این بود که یخچال را از اِما بخرند.

-ایوای مامان! 125 گالیون بده به اما!
-من که پول ندارم!

قیافه‌ی مروپ داشت ترسناک می‌شد. بالاخره لرد سیاه باید از یکی وجناتش را به ارث برده باشد! پس ایوا تنها چیزی که به ذهنش می‌رسید را پیشنهاد کرد.

-چطوره ما هم یه فروشگاه سیار راه بندازیم و چیزی بفروشیم؟ حتما هنوز توی معده‌م چیزای ارزشمندی هست!
All sins are attempts to fill voids

پاسخ به: عاشقانه های وزارت
ارسال شده در: یکشنبه 12 تیر 1401 17:04
تاریخ عضویت: 1399/04/19
تولد نقش: 1399/04/31
آخرین ورود: دیروز ساعت 22:55
پست‌ها: 312
آفلاین
خلاصه:
ایوا عاشق یه سیب شده. مروپ اشتباهی سیب رو توی استخری پر از سیب پرت میکنه و ایوا سیب رو گم میکنه. تا اینکه میبینه سیبش پیش یه آناناس، و بالای درخت جا خوش کرده. بعدِ صحبت با آناناس برای پس گرفتن سیب، متوجه میشن آناناس درصورتی حاضر به پس دادنِ سیبه، که ایوا در عوض وزارت رو بهش تحویل بده. مروپ هم با این امید که یه وزارت میوه ای تشکیل بده، طرفِ آناناس رو میگیره و همدستش میشه.
اما حالا ایوا آناناس رو خورده و مروپ دستشو کرده توی حلقش و داره دنبالش میکرده. اما ونیتی هم با وسایلی که تا اون لحظه از معده ی ایوا برای پیدا کردن آناناس بیرون اومده داره کاسبی میکنه.
***


مروپ که از خطر بسته شدن دهان ایوا به خاطر سرفه و قطع شدن دست هایش آگاه شده بود، عقب رفت و دست به سینه و با اخم به او نگاه کرد.
_اصلا از رفتارت راضی نیستما. :yutalk:

ایوا از سرفه دست کشید و با ناراحتی و خجالت سرش را پایین انداخت.
_میخواستم پسش بدم. خودش رفته دیگه نمیاد.

مروپ گانت که به فکر فرو رفته بود، به حراجی ای که اما ونیتی با استفاده از اشیاء داخل معده ی ایوا راه انداخته بود، خیره شد.

_ بانو ولی عیبی نداره‌. عوضش الان من و شما با هم دوباره متحدیم... و تازه! سیب منم الان بالای درخته و میتونیم بربم بدون دردسر برش داریم مگه نه؟!

مروپ به نظر نمیرسید چندان موافق باشد. چون بی توجه به ایوا، به یخچال ساید بای سایدی که در وسایل اما ونیتی به چشم میخورد اشاره کرد:
_ممکنه آناناس مامان توی اون یخچاله باشه؟

ایوا چیزی‌ نگفت.
_عه بانو! این چه وضعیتیه... اردک پلاستیکی هایی که خورده بودم رو هم چرا دزدیدن بردن؟!

مروپ دست ایوا را گرفت.
_آناناس مامان باید همونجاها باشه. الان مثل بقیه ی اجناس میفروشنش...باید عجله کنیم ایوای مامان!

ایوا عجله ای نداشت... سفت و سخت سرجایش ایستاد. اما خب به نظر میرسید مروپ گانت بیشتر از آنچه که به نظر میرسید زور دارد.
ثانیه ای بعد مروپ و ایوا که با صورت روی زمین کشیده میشد، به سمت یخچال ساید بای ساید و باقی اشیاهء به راه افتادند.
پاسخ به: عاشقانه های وزارت
ارسال شده در: چهارشنبه 20 بهمن 1400 11:20
تاریخ عضویت: 1388/03/30
تولد نقش: 1388/03/30
آخرین ورود: جمعه 25 خرداد 1403 19:05
از: رو شونه‌های ارباب!
پست‌ها: 5458
آفلاین
بساط عجیبی به پا بود که هرکس صحنه رو از دور می‌دید مغزش در هم می‌گورید. از یک طرف مادری به اسم مروپ دیده می‌شد که تا آرنج دستشو تو دهن دخترکی کوچک و کج و کوله به نام ایوا کرده بود. از طرف دیگر سیب‌هایی که با هیجان مروپ رو تشویق و ایوا رو هو می‌کردن. از طرف دیگه اما ونیتی که با شور و شوق محتویات معده‌ی ایوا رو برای فروش گذاشته بود و در نهایت مردمانی که دور اما حلقه زده بودن و همه وقایع رو فراموش کرده و به چونه زدن و تخفیف گرفتن برای کالاها رو آورده بودن.

- من کفش هیتلرو می‌خرم 5 گالیون!
- 5 گالیون؟ هه. من 50 گالیون می‌دم براش.
- مرد حسابی چرا معامله رو به هم می‌زنی. از 5 به 50 آخه؟
- خب حداقل می‌گفتی 10!
- 63 گالیون مرلین بده برکت.

مردم با دیدن جادوگر مرفه بی‌دردی که بی‌توجه به اعتراض سایرین قیمت رو بالا برده بود و حالا برای اطمینان روی قیمت خودش هم قیمت بالاتری داده بود، رم کرده و به یقه‌کشی رو میارن و چنان دعوایی سر می‌گیره که همچون کارتون‌ها گرد و غبار بزرگی ازش بلند می‌شه و همه داخلش حل می‌شن و دیگه از بیرون نمی‌شه حدس زد اون تو چی می‌گذره.

از این طرف ایوا بابت گرد و خاکی که از دعوا بلند شده بود، می‌خواد سرفه کنه اما آرنج مروپ که توی حلقش بود اونو نگران کرده بود که مبادا سرفه موجب قطع شدن دست مادر اربابش بشه! بنابراین به نشونه‌ی اجازه دستشو بالا میاره.
- باهو مروب... هرد و هاک... هرفه الانه که هیاد!

مروپ به سختی می‌فهمید ایوا چی می‌گه، اما با دیدن گرد و خاکی که حالا به جون خودش هم افتاده بود، قضیه رو می‌گیره و سریعا دستشو بیرون می‌کشه و هر دو مشغول سرفه کردن می‌شن.
پاسخ به: عاشقانه های وزارت
ارسال شده در: چهارشنبه 20 بهمن 1400 10:53
تاریخ عضویت: 1399/07/28
تولد نقش: 1399/07/30
آخرین ورود: شنبه 31 شهریور 1403 14:25
از: زیر زمین
پست‌ها: 454
آفلاین
- آناناس مامان؟

بانو مروپ، با قیافه ای بسیار نگران، دستش را تا بازو در دهان ایوا فرو کرده بود و دنبال آناناس میگشت.
- این چیه؟ ایوا؟

در حین عملیات بیرون آوردن آناناس، بانو مروپ، چیز های زیادی، از جمله لنگه کفش، وسایل نقاشی، دسته ای پشمالو، جیانای خشمگین، و سینک ظرفشویی و یخچال ساید بایساید پیدا کرده بود.
- ایوای مامان؟ تو کی جیانارو خوردی؟

بانو مروپ، جیانا را از موهایش گرفت و بیرون کشید و دخترک خشمگین، به سمت خانه اش راه افتاد.
کم کم، وسایل بیرون آمده زیاد شد و چیزی شبیه یک سمساری به وجود آمد.

- کفش قشنگیه. دو گالیون میخرمش.
- فکر کنم بیشتر بیرزه. سه گالیون بده بالاش!

اما بانو مروپ، هنوز هم دستش را در معده ی ایوا میچرخاند و اثری از آناناس بی نوا، پیدا نمیکرد.
در این بین، اما ونینی نیز، مسئولیت سمساری را بر عهده گرفته بود و وسایل را با قیمت های گزافی به فروش میرساند.
- این کفش که میبینین، مال دوره هیتلر بوده. بهتون قول میدم خود شخص هیتلر، چند بار پوشیدتش.
ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!


شناسه بعدی
پاسخ به: عاشقانه های وزارت
ارسال شده در: چهارشنبه 20 بهمن 1400 10:41
تاریخ عضویت: 1399/07/28
تولد نقش: 1399/07/30
آخرین ورود: شنبه 31 شهریور 1403 14:25
از: زیر زمین
پست‌ها: 454
آفلاین
نئ
ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!


شناسه بعدی
پاسخ به: عاشقانه های وزارت
ارسال شده در: چهارشنبه 20 بهمن 1400 10:39
تاریخ عضویت: 1397/03/28
تولد نقش: 1397/04/12
آخرین ورود: یکشنبه 17 فروردین 1404 14:35
از: خواب بیدارم نکن!
پست‌ها: 735
آفلاین
- آروم باشید سیبای مامان! خودم الان ردیفش می‌کنم.

ملت سیبی که تا آن لحظه در استخر سکوت کرده بودند و با این حرکت ایوا کنترل خود را از دست داده و به سویش یورش برده بودند، با حرف مروپ اندکی آرام شدند.

- ایوای مامان، آناناس مامانو می‌خوری؟ واقعا همچین کاری کردی؟
- اممم، نه بانو...اشتباه شده. من...من نخوردمش. خودش پرید تو دهنم!
- جدی؟ پس حالا دهنتو باز کن تا بیاد بیرون.

ایوا نمی‌خواست آناناس بیرون بیاید. همین الان بزرگترین تهدید برای وزارتش را بلعیده بود و اصلا دوست نداشت به همین راحتی دوباره دشمنش را رها کند.
- آخه دیگه قورتش دادم متاسفانه.
- آناناس مامان خودکفاست، راهشو بلده. تو دهنتو باز کن اون خودش می‌دونه چطوری بیاد بیرون.

ایوا می‌خواست باز هم مقاومت کند اما نگاه بانو مروپ تا مغز استخوانش نفوذ و مقاومت را سخت می‌کرد. بنابراین دهانش را به اندازه‌ی دو میلی‌متر باز کرد.

- نه دیگه اونجوری کمه. قشنگ باز کن.

مروپ پس از اینکه ایوا یک میلی‌متر دیگر هم دهانش را بازتر کرد، تصمیم گرفت خودش وارد عمل شود. جلو رفت و با هر دو دستش دهان ایوا را تا جای ممکن گشود.
فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: عاشقانه های وزارت
ارسال شده در: چهارشنبه 20 بهمن 1400 10:13
تاریخ عضویت: 1400/04/24
تولد نقش: 1400/04/24
آخرین ورود: یکشنبه 7 اردیبهشت 1404 20:15
از: دست حسودا و بدخواها!
پست‌ها: 418
مدیر ایفای نقش دیوان جادوگران، زندان‌بان آزکابان
آفلاین
آناناس از آن آدم هایی نبود که بتوان به همین راحتی راضی اش کرد یا با او معامله کرد. البته آناناس زیاد خواه بود و از آدم ها کینه به دل داشت. این کینه ریشه در کوچکی او داشت. وقتی که انسان ها به همسالان و پدر مادرش حمله کردند و آنها را خوردند یا حرف های پدر مادرش که می گفتند آناناس هیچ چیزی در آینده نمیشود و بدرد نخور است. روز هایی که مثل کلیشه ها ی فیلم ها دوستانش او را به بازی راه ندادند و او را کتک زدند. او کلی عقده داشت که منتظر بود در فرصت مناسبی آنها را رو کند.

- برو دیگه آناناس من. همه منتظر تو هستن.

آناناس که فرصت رو مناسب میدید از بین جمعیت رد شد و رو به روی ایوا قرار گرفت.

- من می‌خوام.
- چی میخوای؟
- یه چیزی؟

مروپ قرمز شده بود. منتظر بود که آناناس درخواستش را بگوید. بگوید که حکومت میوه ها مال مروپ است.

البته آناناس چیز بزرگ تری میخواست.
- وزارت رو میخوام.

ایوا خواست بیاید بگوید درخواست آناناس غیر منطقی است که برق شوق رو در چشمان ملت دید و به همین خاطر احساس خطر کرد و به صورت ناخودآگاه آناناس رو بلعید.
مردم که این صحنه رو دیدن خشمگین شدن و به سوی ایوا یورش بردند.





ثروت، قدرتی است که می‌تواند به انسان‌ها اجازه دهد تا از زنجیرهای فقر رهایی یابند و به دستاوردهای بزرگ دست یابند.


Wealth is a power that can enable people to break the chains of poverty and achieve great accomplishments.


الثروة هي قوة تمكن الناس من كسر قيود الفقر وتحقيق إنجازات عظيمة.
پاسخ به: عاشقانه های وزارت
ارسال شده در: چهارشنبه 20 بهمن 1400 09:54
تاریخ عضویت: 1395/11/07
تولد نقش: 1395/11/09
آخرین ورود: یکشنبه 27 خرداد 1403 19:27
از: چی بگم؟
پست‌ها: 235
آفلاین
ایوا وزیر صلح طلبی بود. بنابراین خیلی دوست داشت که همه چیز را بدون خون و خونریزی جمع و جور کند و برای این موضوع حتی حاضر بود از خیر یکی از توالت های وزارت خانه و حتی دستشویی وزارت خانه بگذرد!
از سمت دیگر آناناس بیشتر از چیزی که فکرش را می کرد با امضای ایوا مشکل پیدا کرده بود. دور و بر آناناس تا چشم کار می کرد پر از برگه های مچاله شده ای بود که یک امضای جعل شده رویشان داشتند، اما هیچ کدام کوچک ترین شباهتی به امضای ایوا نداشتند. اما با وجود تمام این تلاش های ناموفق هنوز هم دوست نداشت بیخیال وزارت شود! بله ایوا با آناناس بسیار جاه طلبی رو به رو بود!

-آناناس مامان یکم دقت کن از این جا باید خطو می پیچیدی به راست، نه به چپ!

حتی مروپ هم کم کم داشت صبرش را از دست می داد. ایوا تصمیم گرفت دوباره شانسش را امتحان کند.
-من مذاکره رو خیلی دوست دارم، بیا یکی از توالت های وزارت رو بدم بهت و از خیر صندلی وزارت بگذر...

آناناس کم کم داشت تسلیم می شد که با ایوا مذاکره کند اما اصلا قرار نبود پای میز مذاکره فقط به یک توالت راضی شود
تصویر تغییر اندازه داده شده

پاسخ به: عاشقانه های وزارت
ارسال شده در: چهارشنبه 20 بهمن 1400 09:25
تاریخ عضویت: 1399/04/19
تولد نقش: 1399/04/31
آخرین ورود: دیروز ساعت 22:55
پست‌ها: 312
آفلاین
خلاصه:
ایوا عاشق یه سیب شده. اما مروپ باعث میشه سیب بیفته داخل یه استخر پر از سیب و پیدا کردنش سخت بشه. اما یهو مروپ و ایوا متوجه آناناسی میشن، که بالا درخت سیب نشسته و دوست ایوا رو کنارش داره.
آناناس میگه در صورتی حاضره سیب رو به ایوا بده که ایوا بهش وزارت رو به صورت کتبی تحویل بده. مروپ هم این وسط به این نتیجه میرسه که اناناس وزیر خیلی لایق تری از ایوا میشه و تصمیم میگیره باهاس همکاری کنه.
مروپ و آناناس تصمیم گرفتن امضای ایوا رو جعل کنن و وزارت رو به نام آناناس بزنن و امضای ایوا خیلی پیچیده ست.
***


آناناس که از فرط تمرکز، زبانش بیرون مانده بود و اخم شدیدی کرده بود، روی کاغذ رو به رویش تمرکز کرد.
چند بار خودکارِ شکل ذرتش را که از مروپ قرض گفته بود در دست هایش چرخاند و به کاغذ زل زد.

-میگما... آناناس مامان موقع فکر کردن خیلی خوشتیپ میشه.

آناناس نیمچه لبخندی تحویلش داد.

-...اما اگه تا چند دیقه دیگه نتونه امضا جعل کنه معلوم نیست ایوای اون پایین چی کار ممکنه بکنه.

لبخند آناناس محو شد. به پایین، جایی که ایوا ایستاده بود و با بغض به مروپ خیره شده بود نگاه کرد.

-بانو مروپ حالا بیاید پایین... با هم راجع بهش حرف بزنیم... شما کدوم قسمت از وزات خونه رو میخواید... آشپزخونه؟ مزرعه ی ی سبزیجات؟ بگید دیگه...

آناناس بیشتر تمرکز کرد. نباید به این راحتی ها این فرصت، را از دست میداد.
پاسخ به: عاشقانه های وزارت
ارسال شده در: چهارشنبه 20 بهمن 1400 08:58
تاریخ عضویت: 1388/03/30
تولد نقش: 1388/03/30
آخرین ورود: جمعه 25 خرداد 1403 19:05
از: رو شونه‌های ارباب!
پست‌ها: 5458
آفلاین
ایوا نمی‌‌دونست علت همراهی مردم چیه و کم شدن عصبانیت ناگهانیشون چی بود. آیا به استایل نشستنش ربط داشت؟ یا قدرت‌های جدیدی که پیدا کرده بود رو مردم فهمیده بودن و احساس می‌کردن حالا دیگه بهتره به ایوا گوش فرا بدن؟ یا شاید هم چون حرف از خوردن زده بود اونا آروم شده بودن؟

از نظر هرکس دیگه‌ای جز ایوا احتمالا گزینه‌های اول و دوم محتمل‌تر به نظر می‌رسیدن، اما نظر خود ایوا رو که بپرسین قطعا آخریو جواب درست می‌دونست.

بنابراین خوردن رو مثل همیشه سر لوحه و الگوی کارش قرار می‌ده و به گفتگو با مردم مشغول می‌شه.

- ای مردم بهتون وعده‌ی تهیه‌ی غذاهای خوشمزه با همون گوجه‌هایی که خواستین پرتاب کنین، ولی نکردین می‌دم! اینا همه‌ش از درایت بالای من و شما بود که تصمیم گرفتیم گوجه‌ها رو پرتاب نکرده و ازشون محافظت کنیم!

مروپ وسط جمعیت فریاد می‌زنه.
- نخیرم درایت من بود فقط.

ایوا به تبعیت از شخص معترض صداشو بالاتر می‌بره.
- می‌بینین؟ دشمنان سعی در کوچک شمردن حرکات شما و ثبت دستاوردهای شما به نام خودشون رو دا... عه بانو شما هستین؟

ایوا گلوشو صاف می‌کنه و رو به جمعیت می‌پرسه:
- مشکلتون با من چی بود حالا؟