- بیاید باهم آرزو کنیم که به تالار برگردیم.فکر نمیکنم درحال حاضر چیزی مهمتر از این باشه؟
و سبزیِ دافنه در دید سایر اسلیترینی ها بیشتر از همیشه درخشید.لرد و سایر اسلیترینی ها به نشانه ی موافقت سر تکان دادند.
- پس آرزو میکنیم که به تالار اسلیترین...
لرد حرفش را قطع کرد.چشمش در اطراف جنبید.
- مادرمان کجاست؟
مروپ گانت با چشمانی پر از اشک،کمی دور تر،به اسلیترینی ها پشت کرده بود.لرد از جمعیت خارج شد و به سمت مادرش رفت.
- مادر جان مگر شما نمی آیید؟
- نه شما برید!مسیر من از اینجا جداست از شما.من میخوام برم خونه سالمندان.برم پیش بقیه پیرزنایی که بچه هاشون دیگه دوستشون ندارن و لب به خورشت هاشون نمیزنن.
اگر لرد یک نفر را به خاطر نیش و سوزش کلامش تحسین میکرد،آن مادرش بود.آنهم به خاطر آنکه منشاء قدرت تخریبی و انتحاری کلام خویش را که زبان همه را بند می آورد توجیه کند.اگر از مادرش به ارث نبرده بود از که به ارث برده بود؟
لرد که شدیدا تحت تاثیر قرار گرفته بود. طی حرکتی غیورانه قهرمانانه قابلمه خورشت کرفس را گرفت و یکجا سر کشید.
لپ های استخوانی مروپ گل انداخت.
- میدونستم مامانتو ناامید نمیکنی پسرم.
در سمتی دیگر،سرانجام پس از آرزوهای بسیار،در اتاق ضروریات بر روی دیوار ظاهر شد.اسلیترینی ها که رولینگ را شکر میکردند و در آخر لرد و مادرش هم وارد اتاق شدند.
- خب حالا باید از کدوم وسیله برای رفتن به تالار استفاده کنیم؟
بلاتریکس اینرا گفت و شروع به جستجو در میان وسایل اتاق کرد و به دنبال آن سایر اسلیترینی ها به بهانه پیدا کردن راه،شروع به فضولی در میان عتیقه جات عجیب و اسرار آمیز اتاق کردند.
بلومون درحالی که یک گوی عجیب آبی رنگ را در دست گرفته بود و بیشتر مانند نامزدش به آن نگاه میکرد گفت:شاید این خانوم جوان زیبا بتونه راهنماییمون کنه.
دافنه درحالی که یک روزنامه ی تاریخ گذشته نیمه پاره را بررسی میکرد گفت:ولی به نظر من دنبال یه رمزتاز بگردین!مثل این روزنامه های خفن قدیمی.
مورگانا که یک کمد قدیمی را با دقت وارسی میکرد با شوق گفت:
ببینید چی پیدا کردم!کمد انتقال دهنده!
نظر همه به سمت مورگانا جلب شد.بلاتریکس جلو آمد.
- برو کنار اول باید تستش کنیم.ممکنه خراب باشه.
اما خیلی زود حرفش را پس گرفت.زیرا تصادفا چشمش به چهره ی لرد افتاد که از سفیدِ مورگانایی به سبزِ اسلیترینی عجیبی تغییر رنگ پیدا کرده بود.
- ارباب؟حالتون خوبه؟
ملت اسلیترینی که شصتشان از واقعه خبردار شده بود نگاهی به لرد و سپس نگاهی به مادر گرامیشان و در نهایت به قابلمه خالی خورشت کرفس در دست مادرشان انداختند.
لرد با عجله به سمت کمد انتقال دهنده حرکت کرد.
- اول ما میرویم!
- ولی ارباب ممکنه خراب...
اما دیگر دیر شده بود.نیاز لرد به نزدیکترین توالت نه تنها ضروری بود بلکه مورد اقدام قرار گرفته بود.پیش از آنکه کسی بتواند لرد را متوقف کند او به داخل کمد رفت و ناپدید شد.
سمتی دیگر:
لرد درب کمد را باز کرد و با هدف رسیدن به توالت با عجله شروع به حرکت کرد.اما خیلی زود مانعی سد راهش شد.سر بزرگ و سنگی سالازار اسلیترین.لرد نگاهی به اطراف انداخت.کمد او را به تالار اسرار منتقل کرده بود.درست زیر توالت تالار.لرد با حیرت به مجسمه سالازار اسلیترین،باسیلیک خفته در دهان مجسمه و در نهایت به در تالار اسرار زل زد که خودش آنرا از بیرون مهر و موم کرده بود.