هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

شصت و نهمین دوره‌ی ترین‌های سایت جادوگران برای انتخاب بهترین‌های فصل بهار 1403، از 20 خرداد آغاز شده است و تا 24 خرداد ادامه خواهد داشت. از اعضای محترم سایت جادوگران تقاضا می‌شود تا با شرکت در عناوین زیر ما را در انتخاب هرچه بهتر اعضای شایسته‌ی این فصل یاری کنند.

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷:۳۵ دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
#97

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲:۴۰:۰۴
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
اسلیترین
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 537
آفلاین
-

نیم ساعت بعد

-

یک ساعت بعد

-
-ارباب؟ چیزی نمیخواین بگین؟ من افشا کردم که دنبال براندازیتون هستما!
-ما همچنان سخت متعجبیم!
-آخه...راستش زیاد به چهره تون نمیخوره متعجب باشین!
-تعجب اربابی است. هر وقت توانستید اینگونه متعجب شوید بعدا فکر براندازی ما بیفتید.

سِر شفاف دوریا، تمام زورش را زد تا مانند لرد تعجب کند اما نتوانست. مشکل اصلی اش این بود که نه چشمان قرمز داشت، نه صورتش مانند زیتون بود و نه موقع تعجب میتوانست اخم کند! از این ناکامی بزرگ افسرده و دل شکسته شد برای همین زانوی غم در بغل گرفت و کنار جوی آبی نشست. در آنجا گیر سر شفاف مورفین افتاد و گرفتار اعتیاد شد. به یاد آورد که معتاد انگل جامعه است، پس به فکر خودکشی افتاد تا دیگر انگل جامعه نباشد. رفت و خودش را از نوک دماغ مجسمه سالازار در تالار اسرار به پایین پرتاب کرد اما نمرد. پس تصمیم‌ گرفت روش دیگری را امتحان کند و خودش را جلوی جاروهای در حال حرکت وسط خیابان های هاگزمید بیندازد اما باز هم نمرد! در همین لحظه بود که بلاخره به یاد آورد او صرفا یک سر افشا شده است و نیاز نیست این همه جو گیر شود. پس برگشت و یک لیوان گل گاوزبان از سر شفاف مروپ گرفت و رفت بین سایر سر ها با نظم و ترتیب یک جا نشست‌.

-یکی از شماها، رازی به ما بگویید که در میان میزگرد سبزی پاک کنندگان دسته اول بوده و ارزش طلا داشته باشد! ما اکنون کنجکاویت اربابی داریم.


Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged



پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ سه شنبه ۴ مرداد ۱۴۰۱
#96

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
امروز ۱:۴۹:۰۴
از جنگل بایر افکار
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 336
آفلاین
لرد سیاه لبخندزنان به اسرار شفاف نگاهی انداخت و با توجه به تعداد آن‌ها آرزو کرد که کاش یک تخت سلطنتی هم اینجا وجود داشت تا روی آن بنشیند و به راز تک تک اعضا گوش بدهد. در همین هنگام یک تخت مزین به جمجمه در وسط تالار ظاهر شد. چشمان لرد برق قرمزی زد و با خشنودی روی تخت نشست.

-یکی یکی فاش شوید ببینیم چه رازهایی را در بر دارید.

اسرار شفاف به هم نگاهی انداختند.

-همینجوری که نمیشه که!
-یعنی چه؟
-درسته که گفتیم هر لحظه ممکنه فاش شیم ولی الکی نیست!
-باید به جای هر راز یه راز بهمون بدی تا فاش شیم!

اعصاب لرد سیاه در مرز تبدیل به اقیانوس آرام بود.

-ما را مسخره می‌کنی؟

با اینکه اسرار شفاف واقعی نبودند و قاعدتا نباید از خشم لرد می‌ترسیدند اما ترسیدند.
یکی از اسرار خنده‌ای عصبی تحویل حضرت لرد داد.

-یه شوخی بی‌مزه‌ای بود که فکر می‌کردیم بامزه باشه! عرض پوزش!
-پس فاش شوید تا فاشتان نکردیم!
-شما انتخاب کنید و بفرمایید دوست دارید کدوممون فاش بشه؟

لرد نگاهی به تک تک چهره‌های محو و بی جان اعضای سری اسلیترین انداخت. در این حین نگاهش به دختری با چشمان درشت قهوه‌ای افتاد که آشنا به نظر می‌رسید اما لرد اهمیتی نداد و به نفر بعدی نگاه کرد.

-ببخشید!

لرد دوباره به دختر که به حرف آمده بود نگاه کرد.

-ببخشید! می‌خواستم بگم که معلومه من رو نشناختین. نمی‌خواین بپرسین من کیم؟
-خیر.

و لرد خواست که به نفر بعدی نگاه کند.

-اما شاید خوشتون بیاد من رو بشناسین!
-چرا باید خوشمان بیاید؟ راز جالبی برای فاش شدن داری؟
-...

لرد دوباره خواست به نفر بعدی نگاه کند اما دختر پیگیرتر از این حرف‌ها بود.

-ارباب! من دوریا هستم! در واقع سِرِ شفاف دوریام! اگر اجازه بدین یه راز خوب بهتون بگم! حتی می‌تونم دوتا بگم! یکی از خودم، یکی هم از هر کدوم از اعضا که بخواین!
-فکر می‌کردیم هر کسی فقط راز خودش را می‌داند!
-نه ارباب! من راز بقیه رو هم می‌دونم! لازم بود که از هر کسی یه آتو داشته باشم!
-چرا باید از هرکسی یک آتو داشته باشی؟
-این راز منه ارباب!
-پس جان بکن!
-من عاشق قدرتم! دوست دارم تا بهترین باشم اما در عین حال یکم تنبلم! برای همین آتو می‌گیرم که بتونم ازشون به عنوان پله‌های ترقی استفاده کنم!
-ما را مسخره کرده‌ای؟ این را که همه می‌دانند! خودت را با همین کلمات معرفی کرده‌ای! اسرار هم دروغ می‌گویند؟ عجب!
-نه ارباب! من دروغ نگفتم. فقط بخشی از حقیقت رو گفتم.
-یا یک راز از خودت یا دیگران بگو و یا بگذار به فاش راز بقیه بپردازیم!
-من به فکر براندازی هستم!

نصف اسرار شفاف با شگفتی به راز دوریا نگاه کردند که خودش را لو داده بود و نصف دیگر با ترس به لرد سیاهی نگاه می‌کردند که سخت از این حرف متعجب گشته بود.
فضا سنگین بود.


Isabella's lullaby-The Promised Neverland

یک عالمه اطلاعات بیشتر!

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


تصویر کوچک شده


پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۰:۳۰ یکشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۱
#95

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

جام آرزوها به اعضای اسلیترین یه ماموریت می‌ده اما اونا نمی‌تونن انجامش بدن و از تالار اخراج می شن.
اسلیترینی‌ها توی سرمای زمستون راهی ندارن جز این‌که برن و به اتاق و ضروریات مورد نیازشون فکر کنن تا ظاهر بشه.
به اتاق ضروریات می رن و لرد وارد کمدی می شه که اونو به تالار اسرار می بره.

...................................................


- بیچاره و نیز بدبخت شدیم!

تالار اسرار خالی بود و لرد می توانست این اعتراف را بکند.

- خالی نیست!

خالی نبود...

لرد سیاه در تاریکی به اطرافش نگاه کرد. کمی طول کشید که چشمانش به تاریکی عادت کرد.

با ناباوری متوجه شد که همه اعضای اسلیترین داخل تالار حضور دارند. ولی مشکلی وجود داشت. همگی حالتی شبح وار و شفاف داشتند.

- شما چرا کمرنگ شده اید؟

- چون انسان نیستیم. ما اسراریم. هر کدوم راز یکی از اعضا هستیم. هر لحظه ممکنه فاش بشیم!

لرد سیاه خوشش آمد. فکر می کرد قرار است با باسیلیسک بجنگد. ولی ظاهرا تالار اسرار جای خوبی بود و خوش می گذشت.






پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۱:۴۳ پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۰
#94

مورگانا لی فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۰:۱۸ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۰
از مرکزیت ابیس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 43
آفلاین
- بیاید باهم آرزو کنیم که به تالار برگردیم.فکر نمیکنم درحال حاضر چیزی مهمتر از این باشه؟
و سبزیِ دافنه در دید سایر اسلیترینی ها بیشتر از همیشه درخشید.لرد و سایر اسلیترینی ها به نشانه ی موافقت سر تکان دادند.
- پس آرزو میکنیم که به تالار اسلیترین...

لرد حرفش را قطع کرد.چشمش در اطراف جنبید.

- مادرمان کجاست؟

مروپ گانت با چشمانی پر از اشک،کمی دور تر،به اسلیترینی ها پشت کرده بود.لرد از جمعیت خارج شد و به سمت مادرش رفت.

- مادر جان مگر شما نمی آیید؟

- نه شما برید!مسیر من از اینجا جداست از شما.من میخوام برم خونه سالمندان.برم پیش بقیه پیرزنایی که بچه هاشون دیگه‌ دوستشون ندارن و لب به خورشت هاشون نمیزنن.

اگر لرد یک نفر را به خاطر نیش و سوزش کلامش تحسین میکرد،آن مادرش بود.آنهم به خاطر آنکه منشاء قدرت تخریبی و انتحاری کلام خویش را که زبان همه را بند می آورد توجیه کند.اگر از مادرش به ارث نبرده بود از که به ارث برده بود؟
لرد که شدیدا تحت تاثیر قرار گرفته بود. طی حرکتی غیورانه قهرمانانه قابلمه خورشت کرفس را گرفت و یکجا سر کشید.
لپ های استخوانی مروپ گل انداخت.

- میدونستم مامانتو ناامید نمیکنی پسرم.

در سمتی دیگر،سرانجام پس از آرزوهای بسیار،در اتاق ضروریات بر روی دیوار ظاهر شد.اسلیترینی ها که رولینگ را شکر میکردند و در آخر لرد و مادرش هم وارد اتاق شدند.

- خب حالا باید از کدوم وسیله برای رفتن به تالار استفاده کنیم؟

بلاتریکس اینرا گفت و شروع به جستجو‌ در میان وسایل اتاق کرد و به دنبال آن سایر اسلیترینی ها به بهانه پیدا کردن راه،شروع به فضولی در میان عتیقه جات عجیب و اسرار آمیز اتاق کردند.

بلومون درحالی که یک گوی عجیب آبی رنگ را در دست گرفته بود و بیشتر مانند نامزدش به آن نگاه میکرد گفت:شاید این خانوم جوان زیبا بتونه راهنماییمون کنه.

دافنه درحالی که یک روزنامه ی تاریخ گذشته نیمه پاره را بررسی میکرد گفت:ولی به نظر من دنبال یه رمزتاز بگردین!مثل این روزنامه های خفن قدیمی.

مورگانا که یک کمد قدیمی را با دقت وارسی میکرد‌ با شوق گفت:
ببینید چی پیدا کردم!کمد انتقال دهنده!

نظر همه به سمت مورگانا جلب شد.بلاتریکس جلو آمد.

- برو کنار اول باید تستش کنیم.ممکنه خراب باشه.

اما خیلی زود حرفش را پس گرفت.زیرا تصادفا چشمش به چهره ی لرد افتاد که از سفیدِ مورگانایی به سبزِ اسلیترینی عجیبی تغییر رنگ پیدا کرده بود.

- ارباب؟حالتون خوبه؟

ملت اسلیترینی که شصتشان از واقعه خبردار شده بود نگاهی به لرد و سپس نگاهی به مادر گرامیشان و در نهایت به قابلمه خالی خورشت کرفس در دست مادرشان انداختند.
لرد با عجله به سمت کمد انتقال دهنده حرکت کرد.

- اول ما میرویم!

- ولی ارباب ممکنه خراب...

اما دیگر دیر شده بود.نیاز لرد به نزدیکترین توالت نه تنها ضروری بود بلکه مورد اقدام قرار گرفته بود.پیش از آنکه کسی بتواند لرد را متوقف کند او به داخل کمد رفت و ناپدید شد.

سمتی دیگر:
لرد درب کمد را باز کرد و با هدف رسیدن به توالت با عجله شروع به حرکت کرد.اما خیلی زود مانعی‌ سد راهش شد.سر بزرگ و سنگی سالازار اسلیترین.لرد نگاهی به اطراف انداخت.کمد او را به تالار اسرار منتقل کرده بود.درست زیر توالت تالار.لرد با حیرت به مجسمه سالازار اسلیترین،باسیلیک خفته در دهان مجسمه و در نهایت به در تالار اسرار زل زد که خودش آنرا از بیرون مهر و موم کرده بود.



در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white lady


پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۰:۴۵ جمعه ۶ اسفند ۱۴۰۰
#93

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
- خب... پس می ریم به اتاق ضروریات!

لرد سیاه جلوتر از همه حرکت کرد و ملت مرگخوار اسلیترینی به دنبال او و ملت غیر مرگخوار اسلیترینی هم کمی با فاصله از او.

در میان راه، هکتور به بلاتریکس نزدیک شد. بلاتریکس متوجه لرزشش شد.
- چته؟ چرا وحشت زده شدی؟

- نشدم! حالت عادیم اینه. اگه نلرزم باید نگران بشین. این لرزش ها سلول های مغزمو به کار می ندازن.

بلاتریکس علاقه ای به سلول های هکتور نداشت. برای همین سرعتش را زیاد کرد که از هکتور دور بشود.

-از ما جلو زدی بلا!

بلا تریکس فورا قدم هایش را آهسته کرد... و هکتور سر رسید.
- سوالی داشتم. بپرسم؟

- نه!
- می پرسم ولی! ما الان داریم کجا می ریم؟
- اتاق ضروریات.
- و اتاق ضروریات کجاست؟
- من چه می دونم... ولی مطمئنم ارباب همه چی رو می دونن و بر همه مشکلات و مسائل واقف و دانا هستند.

لرد سیاه ناگهان ایستاد. به پشت سرش نگاه کرد.
- اتاق ضروریات کجاست! چگونه می شود به آن رسید؟

بلاتریکس در هم شکست و هکتور خودشیرین جلو پرید.
- ارباب، باید یکیمون به یه چیزی خیلی احتیاج داشته باشیم. خیلی زیاد! از ته دل!




پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ چهارشنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۰
#92

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
امروز ۱:۴۹:۰۴
از جنگل بایر افکار
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 336
آفلاین
دوریا که صبرش تمام شده بود تمام جرئتی که داشت را جمع و از حواس پرتی بلا استفاده کرد و به سمت ارباب دوید.

-ارباب! میتونید از اتاق ضروریات بخواید تا یکی مثل شما رو بسازه و اونی که مشابه شماست خورشت‌های کرفس رو بخوره. اینطوری مادر عزیزتون هم مشکلی نخواهند داشت!

ارباب از تصور اینکه کسی مثل خودش به وجود بیاید اصلا خوششان نیامد.

-چطور جرئت میکنی؟

بلاتریکس هم با شنیدن این حرف زد زیر خنده:

-

دوریا که دید همچین ایده‌ی جذابی هم نداده و الان بیشتر از همیشه جانش در خطر است سعی کرد آرام و آهسته از بین مرگخواران به سمت در برود و توجهی به صد جفت چشمی که رویش است نکند.

-واقعا داری سعی میکنی در بری؟
-میدونم کار احمقانه‌ایه اما ایده‌ی بهتری برای نجات جونم داری؟

کسی ایده‌ی بهتری نداشت اما دافنه که هنوز در هوا معلق بود و به این فکر می‌کرد که کار خودش هم ساخته است با صدایی لرزان گفت:

-آخه برای این مشکلی هم که داریم و ارباب مجبورن خورشت کرفس بخورن هم کسی ایده‌ی بهتری نداره! حداقلش دوریا یه ایده‌ای داده که میشه تا حدی اجرایی بشه! ارباب واقعا نمی‌ارزه خودتون خورشت کرفس رو بخورین.

ارباب نگاهی به دافنه‌ی ترسیده و دوریای رنگ پریده کردند و به فکر فرو رفتند.
بلاتریکس که خطر عملی شدن این ایده را حس می‌کرد سعی کرد حواس بقیه را پرت کند:

-دافنه امتحان جادوی سیاهشو افتاده!

مرگخواران که ذهنشان درگیر ایده‌‌ی دوریا شده بود توجهی به او نکردند.

-واقعا این تنها راهه؟


Isabella's lullaby-The Promised Neverland

یک عالمه اطلاعات بیشتر!

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


تصویر کوچک شده


پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
#91

دافنه گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۳ یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ چهارشنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۱
از لندن ، خیابان بیکر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 51
آفلاین
دافنه که بین اسلیترین ها بود گفت :
هعی بلا ،دوریا دختر مناسب و با لیاقتیه اگه میشه بکش کنار و بزار ایدشو بگه. بالاخره ارباب بزرگ ما لیاقت اینو داره که بهترین ایده ها رو بشنوه !

بلاتریکس که خیلی عصبانی بود می خواست همان لحظه دافنه را هلق آویز کند اما حس درونیش گفت که دوریا ایده ی خوبی نمی دهد و خود ارباب کار دوریا و دافنه را می رسد !
تا دوریا خواست شروع به حرف زدن کند ....
بلاتریکس: بازنده ، بازنده بازنده، بازنده ی کوچیک
دافنه : بزار لطفا حرفشو بزنه!
بلاتریکس که به شدت عصبانی شده بود یواش یواش با قدم های بزرگ و کوبنده ترسناک به دافنه نزدیک شد ....
_ به به خانم دافنه گرینگرس امروز گستاخ شده و جرات کرده حرف بزنه ! دیگه صبرم به لبم رسیده خانم گرینگرس .... بلاتریکس چوب دستیش را بالا برد و گفت: امکالیتیو ، هع هع هع هع
_ منو بیار پاییین بلا منو.....
+ اگه نیارم چی میشه ؟ ها؟ نکنه می خوای بکشیم؟ یاد اون سیریوس بدبخت افتادم ادعا می کرد که می تونه رقیب من باشه اما تهش چی؟ با افتخار کشتمش ! می خوای این افتخار نصیب تو هم بشه ، گرینگرس کوچولو؟
همانطور که دافنه در هوا معلق بود برگه ای از جیبش افتاد .
بلاتریکس با سرعت کاغذ را در هوا گرفت ....
_ خب خب همه اون زیپ های باز دهنشون رو بکشن ، اینجا یه برگه داریم ، چیه؟ ها؟ بزار ببینم جواب امتحان خانم گرینگرسه!
+ هعی هعی بلا اونو بده من لطفا .....
_ نه بزار بازش کنم موش کوچولو !
+همه بالاخره گیر میفتن
بلاتریکس بدون توجه به حرف دافنه گفت :
_ همه نظاره گر باشید موش کوچولوی ما خانم دافنه گرینگرس امتحان جادوی سیاه پیشرفتشو افتاده ، هعی موش کوچولو تو از پس امتحان های خودت بر نمیای چه برسه به من ، بلاتریکس بلک ساحره هراس آور!
دوریا که صبرش تمام شده بود ....



پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۱۴:۰۵ سه شنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۰
#90

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
امروز ۱:۴۹:۰۴
از جنگل بایر افکار
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 336
آفلاین
-اجازه هست؟

همه‌ی اسلیترینی‌ها با تعجب به سمت صدا برگشتند.

-این دیگه کیه؟
-آشنا به نظر میرسه!
-نکنه جاسوسه؟

بلاتریکس که از جاسوس‌ها خوشش نمیومد سریع چوبدستیش رو بالا برد.

-یه لحظه صبر کنین! من دوریام! بلک... دوریا بلک. چند سال پیش خیلی تلاش کردم تا نظر ارباب رو جلب کنم و ایشون من رو به عنوان مرگخوار قبول کنن اما موفق نشدم؛ برای همین چندسالی رو در تنهایی گذروندم تا بتونم برای ورود به این گروه پرشکوه آماده بشم.

دوریا منتظر زمزمه، تشویق و یا حتی یک ناسزا بود. اما اسلیترینی‌ها با چهره‌هایی بی احساس و بعضا با تعجب و سردرگمی بهش خیره شده بودند.

-حالا از اینا بگذریم یه ایده داشتم برای اینکه ارباب مجبور نباشن تا خورشت کرفس یا هرچیزی که باب میلشون نیست رو میل کنن.

بلاتریکس که حوصله‌ش سر رفته بود چوبدستیش رو بالا آورد:
- کروشیو!

اما دوریا با اثر کمی از یک نیشخند دلنشین بهشون نگاه می‌کرد.

-چطور ممکنه؟
-چرا جیغ نکشید؟
-خب من میدونستم ممکنه همچین اتفاقی پیش بیاد پس یک معجون محافظ خوردم تا اثر طلسم رو از بین ببره.

اینبار در چشم بعضی‌ها نشونه‌ای از شگفتی با تحسین دیده می‌شود.(یا حداقل دوریا دوست داشت اینطوری فکر کنه.) اما تا خواست دوباره شروع کنه و ایده‌ای که داشت رو مطرح کنه، بلاتریکس که خوشش نمیومد کسی به غیر از خودش ایده‌های جذاب رو به ارباب ارائه بده دوباره چوبدستیش رو بالا برد:
-لَنگ‌لاک!

و این بار دوریا با شگفتی درحالیکه زبونش به سقف دهنش چسبیده بود به بلاتریکس خیره شد.
-میبینم واس این یکی طلسم محافظ نداری!


Isabella's lullaby-The Promised Neverland

یک عالمه اطلاعات بیشتر!

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


تصویر کوچک شده


پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۱۰:۴۵ سه شنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۰
#89

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
خلاصه:
جام آرزوها به اعضای اسلیترین یه ماموریت می‌ده اما اونا نمی‌تونن انجامش بدن، و واسه‌ی همین اونا رو از تالار اسلیترین بیرون می‌کنه. اسلیترینی‌ها هم توی سرمای زمستون راهی ندارن جز این‌که برن و به اتاق و ضروریات مورد نیازشون فکر کنن تا ظاهر بشه. حالا توی اون بحبوحه که هر کس یه آرزویی می‌کنه، مروپ قهر کرده و آرزو کرده بره خانه‌ی سالمندان.

*****


- به نظرتون اگه ما الان درخواست کنیم که مامانمون بیاد پیشمون، اتاق ضروریات به حرفمون گوش می‌ده؟


اتاق ضروریات زبان نداشت، ولی اگر داشت هم جرئت مخالفت با خواسته‌ی لرد را نداشت. در نتیجه، یک عدد مروپ گانت درون یک عدد خانه‌ی سالمندان، وسط تالار زیبای اسلیترینی که اتاق ضروریات برایشان ساخته بود، ظاهر شد.

- چرا مادرمون هنوز توی خانه‌ی سالمندانه؟
- سلام دوباره سبزی پلوی مامان!
- مادر جان لطفا از خانه‌ی سالمندان بیاید بیرون، در شان مادر ارباب نیست که همچین جایی باشه.

مروپ آهی کشید و سعی کرد ناراحت باشد.

- من هم خیلی دوست دارم مادر خوبی باشم نقل و نبات مامان، ولی خانه‌ی سالمندان گفت تا وقتی ارباب مامان غذاهای منو نخوره منو آزاد نمی‌کنه.
- مطمئنید این حرف خونه‌ی سالمندانه؟
- یعنی می‌گی دارم بهت دروغ می‌گم فرزند مامان؟


به نظر می‌رسید لرد سیاه تا غذاهای مورد نظر مروپ را نخورد، او دست بردار نخواهد بود.


گب دراکولا!


پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۲۲:۵۵ جمعه ۱۸ تیر ۱۴۰۰
#88

مایکل رابینسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۴۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
و بعد از همه نوبت به من رسید...

-خب اتاق ضروریات! بلاخره به هم رسیدیم! ...

-عجب لحنی! عجب کلماتی! عجب اخمایی! تو دیگه کی هستی برادر بی حوصله؟

-من مایکل رابینسون هستم! حالا اجازه گفتن خواسته ام رو دارم یا بازم منتظر باشم؟! (مایکل با لحنی ترسناک این را گفت و اخماش بیش از قبل تو هم رفت!)

-بفرما!

-خب برام یک غذای خوشمزه درست کن. انقدر غذا نخوردم که احساس می کنم همین روزاست که شروع کنم به خوردن وایتکسای گب!

-باشه... خب نظرت با گوشت خام چیه؟

-چیییییییی؟! گوشت خام؟! من مگه حیوونم!

-نسبتا شبیهی!؟... عه عه! ببخشید منظورم این بود که نه اصلا! خب پس یک گوشت سرخ شده خوبه دیگه؟

-مگه می خوام تو گلوم گیر کنه؟... بابا یه چیزی بده که بشه خورد.

-خب خودت بگو بابا... نیم ساعت ما رو معطل کردی... یا مرلین اگه از دست این سالم در بیایم دیگه نابود نخواهیم شد!

-باشه بابا! همون ‌گوشت سرخ شده رو بده، مرلین بده برکت!

-مرلین را شکر! یا مرلین! یا مرلیننننننننننننننننن!

بعد مایکل با سرعتی همتای سرعت نور در میان چشمان گرسنه ملت اسلیترینی شروع به دویدن کرد و غذایش را با سرعتی فرا فرا فرا تر از نور خورد به طوری که وقتی به تالار رسید داشت با کمک استخوان گوشت، گوشت های باقی مانده و گیر کرده در دهانش را در می آورد و دوباره می خورد...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.